سرشناسه : مجلسی، محمدباقربن محمدتقی، ۱۰۳۷ - ۱۱۱۱ق.
عنوان قراردادی : عین الحیاه
عنوان و نام پدیدآور : عین الحیات/ ملا محمدباقر مجلسی
مشخصات نشر : تهران: قدیانی، ۱۳۸۲.
مشخصات ظاهری : ۱۲۵۵ ص.:جدول.
شابک : ۷۵۰۰۰ریال:9644175654
یادداشت : ص. ع. لاتینی شده: Mohammad Baqer Majlesi: Ayn ul -Hayat.
یادداشت : این کتاب در سالهای مختلف توسط ناشران مختلف منتشر شده است.
یادداشت : چاپ دوم: ۱۳۸۵.
یادداشت : این کتاب با حمایت معاونت فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی به چاپ رسیده است.
یادداشت : کتابنامه: ص. [۱۲۴۷] - ۱۲۵۵؛ همچنین به صورت زیرنویس.
موضوع : احادیث اخلاقی.
موضوع : اخلاق اسلامی.
موضوع : احادیث شیعه -- قرن ق۱۲.
رده بندی کنگره : BP۲۴۸/م۳ع۹ ۱۳۸۲
رده بندی دیویی : ۲۹۷/۶۱
شماره کتابشناسی ملی : م۸۱-۱۴۱۴۸
بسم الله الرحمن الرحیم
لآلی حمد، و جواهر ثنا، تحفه بارگاه جلال کبریای حکیمی که الواح ارواح قابله نوع بشر را که مظهر غرایب صنع قضا و قدر است به صیقل مواعظ دلپذیر و حکمتهای بینظیر جلا داده، عکسپذیر صفات کمال و چهره گشای نعوت جلال خویش گردانیده و چشمههای حقایق از لسان معجزبیان انبیا و اصفیا بر بساتین قلوب صافیه و مزارع صدور زاکیه ارباب فطنت و ذُکا جاری ساخته، الوانِ رَیاحینِ محبت و انواع گلهای معرفت دمانید.
و صلواتِ نامحدود بر زُبده عالم وجود و صاحب مقام محمود و باعث ایجاد سَبعِ طِباق و متمم صحیفه مکارم اخلاق، مقدس جنابی که از خزانه فیض ازلی به تشریف شریف انک لعلی خلق عظیم سرافراز است، و امت نوازی که از وفور شفقت و مرحمت، به مَنقَبتِ حریص علیکم بالمؤمنین رؤوف رحیم ممتاز است؛ اعنی سیّد المرسَلینَ، و فَخرَ العالمین، و شَفیعَ المُذنِبینَ، و رحمه الله علی الأولین و الآخرین، محمد بن عبدالله خاتم النبیین.
و درود نامعدود بر آل اطهار و اهل بیت اخیارِ او که به نور تولایشان قَنادیل دلهای محبان روشنی بخش زمین و آسمان گردیده، و از شَعشَه خورشید محبتشان به مقتضای سیماهم فی وجوههم من أثر السجود صبح صادق یقین و ایمان از جبین شیعیان دمیده. خصوصا سید اوصیا، و امام اتقیا و فریادرس روز جزا و مَحرم سُرادِق لو کشف الغطا، باب مدینه علم، و لنگر سفینه حلم، اعنی: ولی الله المرتضی، و سیف الله المنتضی، امیر المؤمنین و یعسوب المسلمین، أسدالله الغالب، و شهاب الله الثاقب، سید الوصیین، علی بن أبیطالب، صلوات الله علیهم أجمعین و لعنه الله علی أعدائهم أبد الأبدین.
اما بعد: مستمد فیوض ازلی، محمدباقر بن محمدتقی، عفی الله عن جرائمهما، به موقف عرض برادران ایمانی و دوستان روحانی میرساند که: چون حکیم علیم، نفوس بشری را بر وفق حکمت کامله و مصلحت شامله به عوایق غفلات و علایق شهوات مبتلا گردانیده، حیرت زدگان به وادی بیخبری و جهالت، و مدهوشان شراب بغی و ضلالت را از مواعظ حسنه و نصایح جمیله چاره نیست، که شاید از خواب غفلت بیدار و از مستی حیرت هشیار گردند، لاجَرَم حکیم علی الاطلاق، کلام معجز نظام خویش را به نصایح شافیه و امثال و حِکَمِ وافیه مشحون گردانیده و پیشوایان راه دین و راهنمایان مسالک یقین را به این شیمه کریمه امر فرموده کما قالالله تعالی: ادع الی سبیل ربک بالحکمه و الموعظه الحسنه و جادلهم بالتی هی أحسن.
و در کلام وافی هدایت جناب بارفعت رسالت پناهی، و اهل بیت کِرام او صلوات الله علیهم أجمعین، خطب و مواعظ و وصایا فوق حد و احصا وارد شده و اکثر طالبان هدایت به اعتبار عدم انس به لغت عرب از فواید و منافع آنها محروماند.
لهذا این بیبضاعت را به خاطر فاتر رسید که وصیتی که حضرت سید المرسلین صلی الله علیه و آله برگزیده اصحاب و زبده اتباع خود، ابوذر غفاری «رضوان الله علیه» را فرمودهاند، چون جامعترین اخباری است که در این باب از ینابیع وحی و الهام مأثور گریده و بر اکثر مکارم اخلاق حسنه و محاسن اوصاف جمیله اشتمال دارد، ترجمه نمایم و مقید به رنگینی عبارات و حسن استعارات نگردیده، به عبارات قریبه به فهم، مضامین آن را ادا کنم و آنچه محتاج به تفسیر و تبیین باشد و اشکال آن منحصر در عدم فهم لغت نباشد، بر وجه ایجاز متوجه حل آن بشوم تا کافه مؤمنان و عامه شیعیان را از این مایده سبحانی و عایده ربانی بهره فاضل و نصیب کامل بوده باشد.
و چون از فضل شامل سبحانی امید دارم که موجب حیات قلوب و ارواح مردهدلان سرای غرور گردد، آن را به عینالحیات مسمی گردانیدم.
ابوذر کُنیَتِ اوست، و اسم او بر قول اَصَح، جندب بن جناده است. و اصل او عرب بود از قبیله بنی غِفار.
و آنچه از اخبار خاصه و عامه مُستَفاد میشود آن است که بعد از رتبه معصومین علیهم السلام در میان صحابه کسی به جلالت قدر و رفعت شأن سلمان فارسی و ابوذر و مقداد بن الاسَود الکِندی نبود.
و از بعضی اخبار ظاهر میشود که سلمان بر او ترجیح دارد، و او بر مقداد.
و احادیث بسیار از ائمه اطهار صلوات الله علیهم وارد شده است که جمیع صحابه بعد از وفات حضرت رسول صلی الله علیه و آله مرتد شدند و از دین برگشتند مگر سه کس: سلمان و ابوذر و مقداد، که ایشان را هیچ تزلزلی و شکی در خاطر به هم نرسید. و قلیلی از سایر صحابه برگشتند و با حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه بیعت کردند و باقی بر کفر ماندند. و منقول است از حضرت صادق صلوات الله علیه که: حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه به سلمان گفت که: یا سلمان برو به خانه فاطمه و بگو تحفهای از تحفههای بهشت که از برای او حق سبحانه و تعالی فرستاده به تو عطا فرماید. سلمان چون پس پرده آمد دید سه سبد نزد حضرت فاطمه علیها السلام گذاشته. گفت: ای دختر رسول! تحفهای به من کرامت فرما.
حضرت فرمود که: این سه سبد را سه حوریه از بهشت از جهت من آوردند. اسم ایشان را پرسیدم. یکی از ایشان گفت که: من سَلمی نام دارم؛ خدا مرا از جهت سلمان خلق کرده. و دیگری گفت که: من ذره نام دارم؛ خدا مرا از جهت ابوذر خلق کرده. و سیم گفت که: من مقدوده نام دارم؛ خدا مرا برای مقداد خلق کرده. سلمان گفت که: حضرت فاطمه قدری از آن تحفه به من کرامت فرمود، و بر هر قومی که میگذشتم از بوی خوش آن متعجب میشدند.
و از حضرت امام موسی کاظم علیه السلام مروی است که: در روز قیامت منادی از جانب رب العزه ندا کند که: کجایند حواری و مخلصان محمدبن عبدالله که بر طریقه آن حضرت مستقیم بودند و پیمان آن حضرت را نشکستند؟ پس برخیزد سلمان و ابوذر و مقداد.
و مروی است از حضرت صادق علیه السلام که: حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود که: خدا مرا امر کرده است به دوستی چهار کس. صحابه گفتند: یا رسولالله کیستند این جماعت؟ فرمود که: علی بن ابیطالب و مقداد و سلمان و ابوذر.
و به اسانیدِ بسیار در کتب شیعه و سنی مروی است که: حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود که: آسمان سایه نکرده بر کسی و زمین برنداشته کسی را که راستگوتر از ابوذر باشد.
و ابن عبدالبر - که از اعاظِمِ علمای اهل سنت است - در کتاب استیعاب از حضرت رسالت صلی الله علیه و آله روایت کرده است که: ابوذر در میان امت من بر زهد عیسی بن مریم است.
و به روایت دیگر: شبیه عیسی بن مریم است در زهد.
و ایضا روایت نموده که حضرت امیر المؤمنین علیه السلام فرمود که: ابوذر علمی چند ضبط کرد که مردمان از حمل او عاجز بودند؛ و گرهی بر آن زد که هیچ از آن بیرون نیامد.
و ابن بابویه علیه الرحمه به سند معتبر از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده که: روزی ابوذر رحمهالله علیه بر حضرت رسالت پناهی صلی الله علیه و آله گذشت، و جبرئیل به صورت دحیه کلبی در خدمت آن حضرت به خلوت نشسته بود و سختی در میان داشت. ابوذر گمان کرد که دحیه کلبی است و با حضرت حرف نهانی دارد. بگذشت. جبرئیل گفت که: یا محمد اینک ابوذر بر ما گذشت و سلام نکرد. اگر سلام میکرد ما او را جواب سلام میگفتیم.
به درستی که او را دعایی هست که در میان اهل آسمانها معروف است. چون من عروج نمایم از وی سؤال کن.
چون جبرئیل برفت، ابوذر بیامد. حضرت فرمود که: ای ابوذر چرا بر ما سلام نکردی؟ ابوذر گفت که: چنین یافتم که دحیه کلبی نزد تو بود و برای امری او را به خلوت طلبیدهای، نخواستم که کلام شما را قطع نمایم. حضرت فرمود که جبرئیل بود و چنین گفت.
ابوذر بسیار نادم شد. حضرت فرمود که: چه دعاست که خدا را به آن میخوانی که جبرئیل خبر داد که در آسمانها معروف است؟ گفت: این دعا را میخوانم که: اللهم انی أسئلک الایمان بک، و التصدیق بنبیک، و العافیه من جمیع البلاء، و الشکر علی العافیه، و الغنی عن شرار الناس. و روایت کرده از حضرت امام رضا علیه السلام از حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه که: حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود که: بهشت مشتاق است به سوی تو یا علی، و به سوی عمار و سلمان و ابوذر و مقداد.
و به سند معتبر از آن حضرت روایت کرده که: حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود که: ابوذر صدیق این امت است.
و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده که آن حضرت فرمود که: ولایت و محبت جمعی از مؤمنان که بعد از حضرت رسالت بر دین حق ماندند و تغیر و تبدیل امام حق و احکام دین نکردند واجب است؛ مثل سلمان فارسی، و ابوذر غِفاری، و مِقداد بن اَسَود کِندی، و عماربن یاسر، و جابر بن عبدالله انصاری، و حذیفه بنالیمان و ابوالهَیثَمِ بن التَیِهان، و سهل بن حنیف،، و ابوایوب انصاری، و عبدالله بن الصامت، و عباده بنالصامت، و خُزَیمَه بن ثابت (ذی الشهادتین)، و ابو سعید خُدری، و امثال ایشان. و در حدیث دیگر، مثل این از حضرت امام رضا علیه السلام منقول است.
و به سند معتبر از حضرت امام محمدباقر علیه السلام منقول است که: ابوذر از خوف الهی چنان گریست که چشم او آزرده شد. به او گفتند که: دعا کن که خدا چشم تو را شفا بخشد. گفت: مرا چندان غم آن نیست. گفتند: چه غم است که تو را از چشم خود بیخبر کرده؟ گفت: دو چیز عظیم که در پیش دارم که بهشت و دوزخ است.
و ابن بابویه از عبدالله عباس روایت کرده که: روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله در مسجد قُبا نشسته بودند و جمعی از صحابه در خدمت آن حضرت بودند. فرمودند که: اول کسی که از این در درآید در این ساعت، شخصی از اهل بهشت باشد. چون صحابه این را شنیدند جمعی برخاستند که شاید مبادرت به دخول نمایند. پس حضرت فرمود که: جماعتی الحال داخل شوند که هر یک بر دیگری سبقت گیرند. هر که در میان ایشان مرا بشارت دهد به بیرون رفتن آذارماه، او از اهل بهشت است.
پس ابوذر با آن جماعت داخل شد. حضرت به ایشان گفت که: ما در کدام ماهیم از ماههای رومی؟ ابوذر گفت که: آذار به در رفت یا رسولالله! حضرت فرمود که: من میدانستم ولیکن میخواستم که صحابه بدانند که تو از اهل بهشتی. و چگونه چنین نباشی و حال آن که تو را از حرم من به سبب محبت اهل بیت من و دوستی ایشان بیرون خواهند کرد. پس تنها در غربت زندگانی خواهی کرد و در تنهایی خواهی مرد و جمعی از اهل عراق سعادت تجهیز و دفن تو خواهند یافت. آن جماعت رفیقانِ من خواهند بود در بهشتی که خدا پرهیزکاران را وعده فرموده.
و به سند معتبر از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام منقول است که فرمود که: ایمان ده پایه دارد مانند نردبانی که بر او بالا روند؛ و سلمان در پایه دهم است، و ابوذر در پایه نهم، و مقداد در پایه هشتم.
و بدان که در کیفیت اسلام ابوذر در طُرُق عامه احادیث مختلفه وارد شده و ذکر آنها موجب تطویل میشود.
و محمد بن یعقوب کُلَینی رحمهالله علیه به اسناد معتبر از حضرت امام جعفر صادق صلوات الله علیه روایت کرده است که آن حضرت به شخصی از اصحاب خود فرمود که: میخواهید شما را خبر دهم که چگونه بود مسلمان شدن سلمان و ابوذر؟ آن شخص گفت که: کیفیت اسلام سلمان را میدانم، مرا خبر ده به کیفیت اسلام ابوذر. و خطا کرد که هر دو را از حضرت نپرسید.
پس فرمود که: به درستی که ابوذر در بَطنِ مَر - که محلی است در یک منزلی مکه معظمه - گوسفندان خود را چرا میفرمود. گرگی از جانب راست متوجه گوسفندان او شد. به عصای خود او را براند. پس از جانب چپ متوجه شد. ابوذر عصا بر وی حواله نمود و گفت: من گرگ از تو خبیثتر و بدتر ندیدهایم. آن گرگ به اعجاز حضرت رسالت پناهی صلی الله علیه و آله به سخن آمد و گفت که: والله که اهل مکه از من بدترند. خداوند عالم به سوی ایشان پیغمبری فرستاده، او را به دروغ نسبت میدهند و نسبت به او دشنام و ناسزا میگویند. ابوذر چون این سخن بشنید به زن خود گفت که: توشه و مِطَهَره و عصای مرا بیاور.
پس اینها را برگرفت و به پای خود به جانب مکه روان شد که تا خبری که از گرگ شنید معلوم نماید. و طی مسافت نموده، در ساعتی بسیار گرم داخل مکه شد. و تعبِ بسیار کشیده بود و تشنگی بر او غالب گردیده. نزد چاه زمزم آمد و دلوی از آن آب برای خود کشید. چون نظر کرد دید که آن دلو پر از شیر است. در دل او افتاد که این گواه آن خبری است که گرگ مرا به آن خبر داده. و این نیز از معجزات آن پیغمبر است.
پس بیاشامید و به کنار مسجد آمد. دید جماعتی از قریش بر گرد یکدیگر نشستهاند.
به نزد ایشان بنشست. دید که ایشان ناسزا به حضرت رسالت صلی الله علیه و آله میگویند به نحوی که گرگ او را خبر داده بود. و پیوسته در این کار بودند تا آخر روز. ناگاه حضرت ابوطالب بیامد. چون نظر ایشان بر او افتاد به یکدیگر گفتند که: خاموش شوید که عمویش آمد. پس زبان از مذمت آن حضرت کوتاه کردند و چون ابوطالب بیامد با او مشغول سخن گفتن شدند تا آخر روز.
ابوذر گفت که: چون ابوطالب از نزد ایشان برخاست، من از پی او روان شدم. رو به جانب من کرد و گفت: حاجت خود را بگو. گفتم: به طلب پیغمبری آمدهام که در میان شما مبعوث شده است. گفت: با او چه کار داری؟ گفتم: میخواهم به او ایمان آورم و آنچه فرماید به راستی او اقرار نمایم و خود را مُنقادِ او گردانم و آنچه فرماید او را اطاعت نمایم.
گفت: البته چنین خواهی کرد؟ گفتم: بله. گفت: فردا این وقت نزد من آی که تو را به او رسانم.
من شب در مسجد به روز آوردم و چون روز شد در مجلس آن کفار بنشستم و ایشان زبان به ناسزا گشودند بر مِنوالِ روز گذشته. و چون ابوطالب بیامد زبان از آن قول ناشایست برگرفتند و با او مشغول سخن شدند. و چون از نزد ایشان برخاست از پی او روان شدم. و باز سؤال روز گذشته را اعاده فرمود و من همان جواب گفتم و تأکید فرمود که: البته آنچه میگویی خواهی کرد؟ گفتم: بله.
پس مرا با خود برد به خانهای که در آنجا حضرت حمزه بود. بر او سلام کردم و از حاجت من پرسید. همان جواب گفتم. گفت: گواهی میدهی که خدا یکی است و محمد فرستاده اوست؟ گفتم؟ أشهد أن لا اله الا الله، و أن محمدا رسول الله. پس حمزه مرا با خود برد به خانهای که حضرت جعفر طیار در آنجا بود. سلام کردم و نشستم و از مطلب من سؤال کرد و همان جواب گفتم و تکلیف شهادتین کرد، بر زبان راندم.
پس جعفر برد مرا به خانهای که حضرت امیر المؤمنین علیبن ابیطالب صلوات الله علیه در آنجا بود، و بعد از سؤال و امر به شهادتین، آن حضرت مرا به خانهای بردند که حضرت رسالت صلی الله علی و آله تشریف داشتند. سلام کردم و نشستم و از حاجت من سؤال نمودند و کلمه شهاده تلقین فرمودند. و چون شهادتین گفتم، فرمودند که: ای ابوذر به جانب وطن خود برو، و تا رفتن تو، پسر عمی از تو فوت شده خواهد بود که بغیر از تو وارثی نداشته باشد. مال او را بگیر و نزد اهل و عیال خود باش تا امر نبوت ما ظاهر گردد. آخر به نزد ما بیا.
چون ابوذر به وطن خویش باز آمد پسر عمش فوت شده بود. مال او را به تصرف در آورده، مکث نمود تا هنگامی که حضرت هجرت به مدینه فرمود و امر اسلام رواج گرفت.
و در مدینه به خدمت حضرت مشرف شد.
حضرت صادق فرمود که: این بود خبر مسلمان شدن ابوذر؛ و خبر اسلام سلمان را که شنیدهای.
آن شخص پشیمان شد از اظهار دانستن اسلام سلمان. استدعا کرد که: آن را نیز بفرمایید. حضرت نفرمود.
ولیکن ابن بابویه علیه الرحمه به سند معتبر از حضرت موسی بن جعفر صلوات الله علیه روایت نموده که شخصی از آن حضرت سؤال نمود از سبب اسلام سلمان فارسی رحمهالله علیه.
آن حضرت فرمود که: خبر داد مرا پدرم صلوات الله علیه که روزی حضرت امیر المؤمنین و سلمان و ابوذر و جماعتی از قریش نزد قبر رسول صلی الله علیه و آله جمع بودند. حضرت امیر المؤمنین از سلمان پرسید که: یا اباعبد الله ما را از اول کار خود خبر نمیدهی که اسلام تو چگونه بود؟ سلمان گفت: والله که اگر دیگری میپرسید نمیگفتم ولیکن اطاعت فرمان تو لازم است. من مردی بودم از اهل شیراز؛ از دهقانزادهها و بزرگان ایشان بودم. و پدر و مادر، مرا بسیار عزیز و گرامی میداشتند. روز عیدی با پدرم به عیدگاه میرفتم. به صومعهای رسیدم. کسی در آن صومعه به آواز بلند ندا میکرد که: أشهد أن لا اله الا الله، و أن عیسی روح الله، و أن محمدا حبیب الله. پس چون این ندا شنیدم محبت محمد صلی الله علیه و آله در گوشت و خون من جا کرد و از عشق آن حضرت خوردن و آشامیدن بر من گوارا نبود.
مادرم گفت که: امروز چرا آفتاب را سجده نکردی و نپرسیدی؟ من ابا کردم و چندان مُضایقه نمودم که او ساکت شد.
پس چون به خانه برگشتم، نامهای دیدم در سقف خانه آویخته بود. به مادر خود گفتم که: این چه نامه است؟ مادر گفت که: چون از عیدگاه برگشتیم این نامه را چنین آویخته دیدیم. به نزدیک این نامه نروی که پدر تو را میکشد. من همچنان در حیرت بودم و انتظار بردم تا شب شد و مادر و پدر در خواب شدند. برخاستم و نامه را برگرفتم و بخواندم. نوشته بود که: بسم الله الرحمن الرحیم. این عهد و پیمانی است از خدا به حضرت آدم، که از نسل او پیغمبری به هم رسد محمد نام که امر نماید مردم را به اخلاق کریمه و صفات پسندیده، و نهی و منع نماید مردم را از پرستیدن غیر خدا و عبادت بتان. ای روزبه تو وصی عیسایی. پس ایمان بیاور و مجوسیت و گبری را ترک کن. پس چون این را بخواندم بیهوش شدم و عشق آن حضرت زیاده شد.
و چون پدر و مادر بر این حال مطلع گردیدند مرا گرفتند و در چاه عمیقی محبوس ساختند و گفتند: اگر از این امر برنگردی تو را بکشیم. گفتم به ایشان که: آنچه خواهید بکنید. محبت محمد صلی الله علیه و آله از سینه من هرگز بیرون نخواهد رفت.
سلمان گفت که: پیش از خواندن آن نامه عربی را نمیدانستم و از آن روز عربی را به الهام الهی آموختم. پس مدتی در آن چاه ماندم و هر روز یک گِرده نان کوچک در آن چاه برای من فرو میفرستادند. و چون حبس و زندان بسیار به طول انجامید دست به آسمان بلند کردم و گفتم: تو محمد و وصی او علی بن ابیطالب را محبوب من گردانیدی. پس به حق وسیله و درجه آن حضرت که فرج مرا نزدیک گردان و مرا راحت بخش از این محنت.
پس شخصی به نزد من آمد جامههای سفید در بر، و گفت: برخیز ای روزبه. و دست مرا گرفت و نزد صومعه آورد. من گفتم: أشهد أن لا اله الا الله، و أن عیسی روح الله، و أن محمدا حبیب الله. دیرانی سر از صومعه بیرون کرد و گفت: تویی روزبه؟ گفتم: بله. مرا برد به نزد خود و دو سال تمام او را خدمت کردم. و چون هنگام وفات او شد گفت: من این دار فانی را وداع میکنم. گفتم: مرا به که میسپاری؟ گفت: کسی را گمان ندارم که در مذهب حق با من موافق باشد مگر راهبی که در انطاکیه میباشد. چون او را دریابی سلام من به او برسان. و لوحی به من داد که: این را به او برسان. و به عالم بقا ارتحال نمود.
من او را غسل دادم و کفن کردم و دفن کردم، و لوح را برگرفتم و به جانب انطاکیه روان شدم. و چون به انطاکیه در آمدم به پای صومعه آن راهب آمدم و گفتم: أشهد أن لا اله الا الله، و أن عیسی روحالله، و أن محمدا حبیب الله. پس راهب از دیر خود فرو نگریست و گفت: تویی روزبه؟ گفتم: بله. گفت: به بالا بیا.
به نزد او رفتم و دو سال دیگر او را خدمت کردم و چون هنگام رحلت او شد خبر وفات خود به من گفت. من گفتم: مرا به که میگذاری؟ گفت: کسی گمان ندارم که در مذهب حق با من موافق باشد، مگر راهبی که در شهر اسکندریه است. پس چون به او رسی سلام من به او برسان و این لوح را به او سپار. چون وفات کرد او را تغسیل و تکفین و دفن کردم و لوح را برگرفتم و به شهر اسکندریه درآمدم و نزد صومعه راهب آمدم و شهادت برخواندم. راهب سؤال نمود که: تویی روزبه؟ گفتم: بله.
مرا به نزد خود برد و دو سال وی را خدمت کردم تا هنگام وفات او شد. گفتم: مرا به که میسپاری؟ گفت: کسی گمان ندارم که در سخن حق با من موافق باشد. و محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب نزدیک شده است که عالم را به نور وجود خود منور گرداند. برو و آن حضرت را طلب نما و چون به شرف ملازمت آن حضرت برسی، سلام من بر او عرض کن و این لوح را بدو سپار.
چون از غسل و کفن و دفن او فارغ شدم لوح را برگرفتم و بیرون آمدم و با جمعی رفیق شدم و با ایشان گفتم که: شما متکفل نان و آب من بشوید و من شما را خدمت کنم در این سفر. قبول کردند. چون هنگام طعام خوردن ایشان شد به سنت کفار قریش گوسفندی بیاوردند و چندان چوب بر او زدند که بمرد. پارهای کباب کردند و پارهای بریان کردند و مرا تکلیف خوردن نمودند. چون مَیته بود من ابا کردم. باز تکلیف کردند. گفتم: من مرد دیرانیام، و دیرانیان گوشت تناول نمیکنند. مرا چندان زدند که نزدیک شد که مرا بکشند. یکی از ایشان گفت که: دست از او بدارید تا وقت شراب شود. اگر شراب نخورد وی را بکشیم. چون شراب بیاوردند مرا تکلیف کردند. گفتم: من راهب و از اهل دیرم و شراب خوردن شیوه ما نیست.
چون این بگفتم در من آویختند و عزم کشتن من کردند. به ایشان گفتم: ای گروه! مرا مزنید و مکشید که من اقرار به بندگی شما میکنم. و خود را به بندگی یکی از ایشان درآوردم. مرا بیاورد و به مرد یهودی به سیصد درهم بفروخت. و یهودی از قصه من سؤال کرد. قصه خود باز گفتم. و گفتم: من گناهی بجز این ندارم که دوستدار محمد و وصی اویم.
یهودی گفت: من نیز تو را و محمد را - هر دو - دشمن میدارم. و مرا از خانه بیرون آورد.
و در درِ خانهاش ریگ بسیاری ریخته بود. گفت: والله - ای روزبه - اگر صبح شود و تمام این ریگها را از اینجا به در نبرده باشی تو را بکُشم.
من تمام شب تعَب کشیدم و چون عاجز شدم دست به آسمان برداشتم و گفتم: ای پروردگار من! تو محبت محمد و وصی او را در دل من جا دادهای. پس به حق درجه و منزلت آن حضرت که فرج مرا نزدیک گردان و مرا از این تعب راحت بخش.
چون این بگفتم قادر متعال بادی برانگیخت که تمام ریگها را به مکانی که یهودی گفته بود نقل کرد.
چون صبح یهودی بیامد و آن حال را مشاهده کرد، گفت: تو ساحر و جادوگری، و من چاره کار تو را نمیدانم. تو را از این شهر بیرون میباید کرد که مبادا به شئامت تو این شهر خراب شود. پس مرا از آن شهر بیرون آورد و به زن سُلَیمیهای بفروخت، و آن زن مرا بسیار دوست داشت و باغی داشت. گفت: این باغ به تو تعلق دارد؛ خواهی میوه آن را تناول نما و خواهی ببخش، و خواهی تصدق کن پس مدتی در این حال ماندم. روزی در آن باغ بودم. هفت نفر مشاهده نمودم که میآیند و ابر بر سر ایشان سایه انداخته. گفتم: والله که ایشان همه پیغمبر نیستند ولیکن در میان ایشان پیغمبر هست. پس بیامدند تا به باغ داخل شدند. چون مشاهده کردم، حضرت رسول صلی الله علیه و آله بود با حضرت امیر المؤمنین و حمزه بن عبدالمطلب و زید بن حارثه و عقیل بن ابیطالب و ابوذر و مقداد. پس خرماهای زبون را تناول میفرمودند. و حضرت رسول صلی الله علیه و آله به ایشان میگفت که: به خرمای زبون قناعت نمایید و میوه باغ را ضایع مکنید.
من به نزد مالکه خود آمدم و گفتم: یک طبَق از خرمای باغ به من ببخش. گفت: تو را رخصت شش طبق دادم. بیامدم و طبقی از رطب برگرفتم و در خاطر خود گذرانیدم که اگر در میان ایشان پیغبمر هست از خرمای تصدق تناول نمینماید و هدیه را تناول مینماید. پس طبق را نزد ایشان آوردم و گفتم: این خرمای تصدق است. حضرت رسول و امیر المؤمنین و حمزه و عقیل چون از بنی هاشم بودند و صدقه بر ایشان حرام است، تناول ننمودند و آن سه نفر دیگر به خوردن مشغول شدند. به خاطر خود گذرانیدم که این یک علامت است از علامات پیغمبر آخرالزمان که در کتب خواندهایم.
پس برفتم و رخصت یک طبق دیگر از آن زن طلبیدم. آن رخصت شش طبق داد.
پس یک طبق دیگر رطب نزد ایشان حاضر ساختم و گفتم: این هدیه است. حضرت رسول صلی الله علیه و آله دست دراز فرمود و گفت: بسم الله. همگی تناول نمایید. پس همگی تناول نمودند. در خاطر خود گفتم که: این نیز یک علامت دیگر است.
و من مضطرب بر گِرد سر آن جناب میگشتم و در عقب آن حضرت مینگریستم.
آن حضرت که جانب من التفات نمودند و فرمودند که: مُهر نبوت را طلب میکنی؟ گفتم: بلی.
دوش مبارک خود را گشودند. دیدم مُهر نبوت را که در میان دو کتف آن حضرت نقش گرفته و موی چند بر آن رسته. بر زمین افتادم و قدم مبارکش را بوسه دادم. فرمود که: ای روزبه برو به نزد خاتون خود بگو محمد بن عبدالله میگوید که: این غلام را به ما بفروش.
چون ادای رسالت نمودم گفت: بگو او را نفروشم مگر به چهارصد درخت خرما، که دویست درخت آن خرمای زرد باشد و دویست درخت خرمای سرخ.
چون به حضرت عرض نمودم، فرمود که: چه بسیار بر ما آسان است آنچه او طلبیده. پس گفت: یا علی دانههای خرما را جمع نما.
پس حضرت رسول صلی الله علیه و آله دانه را در زمین فرو میبرد و امیر المؤمنین آب میداد. و چون دانه دویم را میکِشتند دانه اول سبز شده بود. و همچنین تا هنگامی که فارغ شدند، همه درختان کامل شده، به میوه آمده بود. پس حضرت پیغام داد که: بیا درختان خود را بگیر و غلام را به ما سپار.
چون زن درختان را بدید گفت: والله نفروشم تا همه درختان، خرمای زرد نباشد.
در آن حال، جبرئیل نازل شد و بال خود بر درختان مالید. همه خرمای زرد شد.
پس آن زن به من گفت که: والله که یکی از این درختان نزد من بهتر است از محمد و از تو. من گفتم که: یک روز خدمت آن سرور نزد من بهتر است از تو واز آنچه داری.
پس حضرت مرا آزاد فرمود و سلمان نام نهاد.
و علی بن ابراهیم علیه الرحمه روایت کرده که: در جنگ تبوک ابوذر سه روز در عقب ماند به جهت اینکه شتر او لاغر و ناتوان بود. پس چون دانست که شتر به قافله نمیرسد، شتر را در راه بگذاشت، و رخت خود را بر پشت بست و پیاده متوجه شد. پس چون روز بلند شد و آفتاب گرم شد، نظر مسلمانان بر وی افتاد. حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود که: ابوذر است که میآید و تشنه است. آب زود به وی رسانید.
آب به او رسانیدند. تناول نمود و به خدمت حضرت شتافت و مِطهَرهای پر از آب در دست وی بود. حضرت فرمود که: ای ابوذر تو که آب داشتی؛ چرا تشنه مانده بودی؟ گفت: یا رسولالله به سنگی رسیدم بر او آب باران جمع شده بود. چون چشیدم، شیرین و سرد بود. با خود قرار کردم که تا حبیب من رسول خدا صلی الله علیه و آله از این آب نخورد من نخورم حضرت فرمود که: ای ابوذر خدا تو را رحم کند. تو تنها و غریب زندگانی خواهی کرد، و تنها خواهی مرد، و تنها مبعوث خواهی شد، و تنها داخل بهشت خواهی شد، و جمعی از هل عراق به تو سعادتمند خواهند شد که متوجه غسل و تکفین و دفن تو خواهند شد.
و ارباب سیر مُعتَمَده نقل کردهاند که: ابوذر در زمان عمر به ولایت شام رفت و در آنجا بود تا زمان خلافت عثمان. و چون قبایح اعمال عثمان علیه العنه به سمع او رسید، خصوصا قصه اهانت و ضرب عمار، زبان طعن و مذمت بر عثمان بگشاد، و عثمان را آشکارا طعن میفرمود و قبایح اعمال او را بیان مینمود. و چون از معاویه لعنه الله اعمال شنیعه مشاهده مینمود، او را توبیخ و سرزنش مینمود و مردم را به ولایت خلیفه به حق حضرت امیر المؤمنین علیه السلام ترغیب مینمود و مناقب آن حضرت را بر اهل شام میشمرد و بسیاری از ایشان را به تشیع مایل گردانید. و چنین مشهور است که شیعیانی که در شام و جَبَلِ عامل اکنون هستند به برکت ابوذر است.
معاویه حقیقت این حال را به عثمان نوشت و اعلام نمود که اگر چند روز دیگر در این ولایت بماند مردم این ولایت را از تو منحرف میگرداند.
عثمان در جواب نوشت که: چون نامه من به تو رسد البته باید که ابوذر را بر مرکبی درشت رو نشانی و دلیلی عنیف با او فرستی که آن مرکب را شب و روز براند تا خواب بر او غالب شود و ذکر من و ذکر تو از خاطرش فراموش گردد.
چون نامه به معاویه رسید ابوذر را بخواند و او را بر کوهان شتری درشترو برهنه بنشاند و مردی درشت عنیف را با او همراه کرد. ابوذر رحمهالله مردی درازبالا و لاغر بود، و در آن وقت، شیب و پیری اثری تمام در او کرده بود و موی سر و روی او سفید گشته و ضعیف و نحیف شده. دلیل، شتر او را به عُنف میراند و شتر جهاز نداشت. از غایت سختی و ناخوشی که آن شتر میرفت رانهای ابوذر مجروح گشت و گوشت آن بیفتاد و کوفته و رنجور به مدینه داخل شد.
چون او به زند عثمان آوردند و آن ملعون در او نگریست، گفت: هیچ چشم به دیدار تو روشن مبادای جُندَب. ابوذر گفت: پدر من مرا جندب نام کرد، و مصطفی صلی الله علیه و آله مرا عبدالله نام نهاده. عثمان گفت: تو دعوی مسلمانی میکنی، و از زبان ما میگویی که خدای تعالی درویش است و ما توانگریم. آخر من کی این سخن گفتهام؟ ابوذر گفت: این کلمه بر زبان من نرفته است، ولیکن گواهی میدهم که از حضرت رسول صلی الله علیه و آله شنیدم که او گفت که: چون پسران ابیالعاص سی نفر شوند مال خدای تعالی را وسیله دولت و اقبال خویش کنند، و بندگان خدای را چاکران و خدمتکاران خود گردانند، و در دین خدای تعالی خیانت کنند. پس از آن، خدای تعالی بندگان خود را از ایشان خلاصی دهد و باز رهانَد.
و علی بن ابراهیم علیه الرحمه این آیات کریمه را در تفسیر خود ایراد نموده که: و اذ أخذنا میثاقکم لا تسفکون دمائکم و لا تخرجون أنفسکم من دیارکم. ثم أقررتم و أنتم تشهدون. ثم أنتم هؤلاء تقتلون أنفسکم و تخرجون فریقا منکم من دیارهم تظاهرون علیهم بالاثم و العدوان و ان یأتوکم أساری تفادوهم و هو محرم علیکم اخراجهم أفتؤمنون ببعض الکتاب و تکفرون ببعض؟ فما جزاء من یفعل ذلک منکم الا خزی فی الحیوه الدنیا و یوم القیمه یردون الی أشد العذاب و ما الله بغافل عما تعملون. که ترجمهاش موافق قول اکثر مفسرین این است که: یاد کنید وقتی را که پیمان از شما (با پدران شما) گرفتیم که نریزند خونهای خود (یعنی خویشان و همدینان خود) را، و بیرون مکنید ایشان را به ظلم و ستم از خانهها و شهرهای خود. و قبول نمودید این عهد و پیمان را، و حال آنکه میدانید این معنی را، و گواهی میدهید بر حقیقت این. پس شما آن گروهید که (پیمان را شکستید) میکشید کسان خود را، و بیرون میکنید گروهی [از خود] را از خانهها و شهرهای خود، و یاری یکدیگر میکنید در بیرون کردن ایشان به تعدی و ستم.
و اگر آیند نزد شما اسیران (که در دست دشمن افتادهاند) باز میخرید اسیران را، و بر شما حرام است بیرون کردن ایشان (و فدیه که میدهید خوب است). آیا میگروید به پارهای از احکام کتاب خدا (که فدیه اسیر دادن است) و کافر میشوید به بعض دیگر (که آن حرمت کشتن و بیرون کردن است)؟ پس نیست مکافات آن کس که چنین نافرمانی کند از شما مگر خواری و رسوایی دنیا، و در روز قیامت بازگردند به سختترین عذابها (که آتش جهنم است). و خدا غافل نیست از آنچه میکنید و علی بن ابراهیم ذکر کرده است که این آیات در باب ابیذر و عثمان نازل شده به این سبب که: چون ابوذر به مدینه داخل شد، علیل و بیمار تکیه بر عصایی داده به نزد عثمان آمد. و در آن وقت صد هزار درهم از مال مسلمانان از اطراف آورده بودند و نزد آن ملعون جمع بود، و منافقان اصحاب او بر گرد او نشسته نظر بر آن مال داشتند که بر ایشان قسمت نماید. ابوذر به عثمان گفت که: این چه مال است؟ گفت: صد هزار درهم است که از بعضی نواحی برای من آوردهاند، و انتظار میبرم که مثل آن بیارند و با آن ضم نمایم، و آنچه خواهم بکنم و به هر که خواهم بدهم. ابوذر گفت که: ای عثمان صدهزار درهم بیشتر است یا چهار دینار؟ گفت: بلکه صدهزار درهم.
ابوذر گفت که: به یاد داری که من و تو در وقت خفتن به نزد حضرت رسول صلی الله علیه و آله رفتیم. دلگیر و محزون بود و با ما سخن نگفت. و چون بامداد به خدمت آن حضرت رفتیم او را خندان و خوشحال یافتیم. گفتیم: پدران و مادران ما فدای تو باد! سبب چیست که دوش چنین مغموم بودی و امروز چنین شادمانی؟ فرمود که: دیشب چهار دینار از مال مسلمانان نزد من جمع شده بود و هنوز قسمت ننموده بودم. ترسیدم که مرا مرگ در رسد و آن نزد من مانده باشد. و امروز بر مسلمانان قسمت نمودم و راحت یافته خوشحال شدم.
عثمان به جانب کَعبُالاحبار نظر کرد و گفت: چه میگویی در باب کسی که زکات واجب مال خود را داده باشد؟ آیا بر او دیگری چیزی لازم است؟ و به روایت دیگر گفت که: ای کعب چه حرج باشد امامی را که بعضی از بیتالمال را به مسلمانان دهد و بعض دیگر را حفظ نماید که تا به مرور ایام به هر که مصلحت داند صرف نماید؟ کعب گفت که: اگر یک خشت از طلا و یک خشت از نقره بسازد بر او چیزی لازم نیست.
ابوذر عصای خود را بر سر کعب زد و گفت: ای یهودی زاده تو را چه کار است که در احکام مسلمانان نظر نمایی؟ گفته خدا راستتر است از گفته تو. خداوند عالم میفرماید که: الذین یکنزون الذهب و الفضه و لا ینفقونها فی سبیل الله فبشرهم بعذاب ألیم. یوم یحمی علیها فی نار جهنم فتکوی بها جباههم و جنوبهم و ظهورهم: هذا ما کنزتم لأنفسکم فذوقوا ما کنتم تکنزون. ترجمهاش به قول مفسرین این است که: آنان که جمع میکنند و گنج مینهند طلا و نقره را، و در راه خدا نفقه نمیکنند، بشارت ده ایشان را به عذابی دردناک، در روزی که آنچه به گنج نهادهاند در آتش جهنم سرخ کنند، پس داغ کنند بدان پیشانی ایشان را (که در وقت دیدن فقرا گره بر آن زدهاند)، و پهلوهای ایشان را (که از اهل فقر تهی کردهاند)، و پشتهای ایشان را (که بر درویشان گردانیدهاند. و گویند به ایشان که): این است آن گنج که نهاده بودید برای خود (و گمان نفع از آن داشتید). پس بچشید وبال آنچه ذخیره میکردید از برای خود. چون ابوذر این آیات را بخواند عثمان گفت: تو پیر و خَرِف شدهای و عقل از تو زایل شده است. اگر نه این بود که تو صحبت رسول را صلی الله علیه و آله دریافتهای، هر آینه تو را میکشتم.
ابوذر گفت که: دروغ میگویی - ای عثمان - و قادر بر قتل من نیستی. حبیب من رسول خدا صلی الله علیه و آله مرا خبر داده که: ای ابوذر تو را از دین بر نمیگردانند، و تو را نمیکشند. و اما عقل من، از او اینقدر مانده است که یک حدیث در شأن تو و خویشان تو از حضرت رسالت پناه صلی الله علیه و آله به خاطر دارم.
گفت: چه حدیث است؟ گفت ابوذر که: شنیدم که آن حضرت فرمود که: چون آل ابیالعاص به سی تن رسند، مالهای خدا را به ناحق تصرف نموده، در میان خود به نوبت بگیرند، و قرآن را به باطل تأویل نمایند، و مردمان را به بندگی خود بگیرند، و فاسقان و ظالمان را یاور خود گردانند، و با صالحان در مُحاربه و مُنازعه باشند.
عثمان گفت: ای گروه صحابه هیچ یک از ما این حدیث را از پیغمبر شنیدهاید؟ همه از برای خوشامد او گفتند: نشنیدهایم. عثمان گفت که: حضرت علی بن ابیطالب را بخوانید. چون حضرت بیامد عثمان گفت که: ای ابوالحسن ببین که این پیر دروغگو چه میگوید. حضرت فرمود که: بس کن -ای عثمان - و او را به دروغ نسبت مده، که من شنیدم که حضرت رسول صلی الله علیه و آله در حق او فرمود که: آسمان سبز سایه نیفکنده بر کسی، و زمین تیره برنداشته سخنگویی را که راستگوتر از ابوذر باشد.
جمیع صحابه که حاضر بودند گفتند که: والله که حضرت علی راست میفرماید. ما این حدیث را از پیغمبر شنیدهایم.
پس ابوذر بگریست و گفت: وای بر شما! که همه گردن به سوی این مال دراز کردهاید و مرا به دروغ نسبت میدهید و گمان میبرید که من بر پیغمبر دروغ میبندم.
پس ابوذر رو به آن منافقین کرد و گفت که: کی در میان شما بهتر است؟ عثمان گفت که: تو را گمان این است که تو از ما بهتری. گفت: بلی. از روزی که از حبیب خود رسول خدا جدا شدهام تا حال همین جُبه را پوشیدهام و دین را به دنیا نفروختهام. و شما بدعتها در این پیغمبر احداث کردید و برای دنیا دین را خراب کردید و در مال یخدا تصرفها به ناحق کردید، و خدا از شما سؤال خواهد کرد و از من سؤالس نخواهد کرد.
عثمان گفت: به حق رسول تو را سوگند سیشبمیدهم که از آنچه میپرسم جواب بگویی.
ابوذر گفت که: اگر قسم ندهی بگویم. عثمان گفت که: بگو که کدام شهر را دوستتر میداری! گفت: شهر مکه که حرم خدا و رسول است. میخواهم که در آنجا خدا را عبادت کنم تا مرا مرگ در رسد. گفت: تو را به آنجا نفرستم، و تو را نزد من کَرامتی نیست. پس ابوذر ساکت شد. عثمان گفت که: کدام شهر را دشمنتر میداری؟ گفت: رَبَذه که در حالت کفر در آنجا بوده ام. عثمان گفت که: تو را در آنجا میفرستم.
ابوذر گفت که: ای عثمان تو از من سؤالی کردی و من راست گفتم. اکنون من سؤالی دارم، تو نیز راست بگو. مرا خبر ده که اگر لشکری به جانب دشمن فرستی و مرا در میان آن لشکر، کافران به اسیری بگیرند و گویند که او را باز نمیدهیم تا ثلث مال خود را ندهی، خواهی داد؟ گفت: بلی گفت: اگر نصف مال تو را خواهند، میدهی؟ گفت: بله گفت: اگر به فدای من تمام مال تو را طلبند میدهی؟ گفت: بلی. ابوذر گفت: الله اکبر! حبیب من رسول خدا صلی الله علیه و آله روزی به من گفت که: ای ابوذر چگونه باشد حال تو روزی که از تو پرسند بهترین بلاد را، و تو مکه را گویی، و قبول سُکنای تو در آنجا ننمایند؛ و بدترین شهرها را از تو پرسند و تو گویی ربذه، و تو را به آنجا فرستند. گفتم که: یا رسولالله چنین زمانی خواهد بود؟ فرمود که: آری به حق آن خدا که جان من در قبضه تصرف اوست که این امر خواهد بود گفتم: یا رسولالله در آن روز شمشیر بر دوش بگیرم و مردانه از برای خدا با ایشان جهاد کنم؟ حضرت فرمود که: نه؛ بشنو و خاموش باش و متعرض کسی مشو اگرچه غلام حَبَشی باشد. و به درستی که حق تعالی در ماجرای تو و عثمان آیهای چند فرستاده. و آن آیات را که گذشت، حضرت بخواند. و انطباق جمیع آن آیات بر این قصه بر خبیر پوشیده نیست، از بیرون کردن ابوذر، و قصه فِدا که ابوذر از او سؤال کرد و جواب گفت، و خواری دنیا که به حال سگان کشته شد، و عذاب آخرت که ابدالآباد باشد، عذاب معذب است.
پس مروان بنالحکم علیهاللعنه را حکم کرد که ابوذر را با عیال از مدینه بیرون فرستد به جانب ربذه، و تأکید کرد که کسی از صحابه به مشایعت او بیرون نرود. ولیکن اهل بیت رسالت با جمعی از خواص، امر عثمان را اطاعت نکرده، به مشایعت بیرون رفتند و او را دلداری نمودند.
چنانچه محمدبن یعقوب کلینی رحمهالله روایت نموده که: چون ابوذر از مدینه بیرون رفت حضرت امیر المؤمنین و امام حسن و امام حسین صلوات الله علیهم و عقیل برادر حضرت امیر المؤمنین و عمار بن یاسر به مشایعت او بیرون رفتند. و چون هنگام وداع شد حضرت امیر المؤمنین علیه السلام فرمود که: ای ابوذر تو از برای خدا غضب کردی. امید بدار از آنکه از برای او غضب کردهای. این گروه ترسیدند که مبادا تو در دنیایی ایشان تصرف نمایی، و تو ترسیدی بر دین خود، و دین خود را به ایشان نگذاشتی و حفظ کردی. پس تو را از فِنای خود براندند و بلاها ممتحَن ساختند. والله که اگر راههای آسمان و زمین را بر کسی ببندند و او پرهیزکار باشد، البته حق تعالی به در رَوی از برای او مقرر فرماید. مونس تو نیست مگر حقیقت تو، و وحشت و تنهایی و دوری تو از باطل است.
پس عقیل گفت که: ای ابوذر تو میدانی که ما اهل بیت، تو را دوست میداریم، و ما میدانیم که تو ما را دوست میداری. تو حق و حرمت ما را بعد از پیغمبر نگاه داشتی و دیگران ضایع کردند مگر قلیلی از اهل حق. پس ثواب تو بر خداست. و به جهت محبت اهل بیت رسالت تو را آواره شهر و دیار میکنند. خدا مزد تو را دهد. بدان که از بلا گریختن جَزَع است و عافیت را به زودی طلب نمودن از ناامیدی. جزع و ناامیدی را بگذار و بر خدا توکل کن و بگو: حسبی الله و نعم الوکیل. پس حضرت امام حسن صلوات الله علیه فرمود که: ای عم! این گروه با تو کردند آنچه میدانی، و خداوند عالمیان بر جمیع امور مطلع و شاهد است. یاد دنیا را به یاد مفارقت دنیا از خاطر محو نما، و سختیهای دنیا را به امید راحتهای عقبی بر خود آسان کن، و بر بلاها صبر نما، تا چون پیغمبر را ملاقات نمایی از تو خشنود و راضی باشد.
پس حضرت امام حسین صلوات الله علیه گفت: ای عم! خداوند عالمیان قادر است که بدل نماید این حالت شدت را به حالت رَخا، و خدا را بر وفق حکمت و مصلحت هر روز تقدیری و کاری است. این گروه دنیای خود را از تو منع کردند، و تو دین خود را از ایشان منع کردی. و تو چه بسیار بینیازی از آنچه ایشان را از تو منع کردند، و ایشان بسی محتاجاند به آنچه تو از ایشان منع نمودی. بر تو باد به صبر، که عمده خیرات در شکیبایی است؛ و شکیبایی از صفات کریمه است. و جزع را بگذار که نفعی ندهد.
پس عمار گفت که: ای ابوذر خدا به وحشت و تنهایی مبتلا کند کسی را که تو را به وحشت انداخت، و خدا بترساند کسی را که تو را ترسانید. والله که مردم را بازنداشت از گفتن سخن حق مگر میل به دنیا و محبت آن. والله که طاعت الهی با جماعت اهل بیت است و پادشاهی دنیا از آن کسی است که به زور متصرف شود. این گروه مردم را به سوی دنیا خواندند، مردم ایشان را اجابت نمودند و دین خود را به ایشان بخشیدند. پس زیانکار دنیا و آخرت شدند، و ین است خُسران عظیم.
پس ابوذر رضوان الله علیه در جواب ایشان گفت که: بر شما باد سلام و رحمت و برکتهای الهی. پدرم و مادرم فدای این روها باد که میبینم! به درستی که هرگاه که شما را میبینم حضرت رسول صلی الله علیه و آله را به خاطر میآورم. و مرا در مدینه کاری و دلبستگی و انسی به غیر شما نیست. و بودن من در مدینه بر عثمان گران آمد، همچنان که بودن من در شام بر معاویه دشوار بود. عثمان سوگند خورد که مرا از مدینه به شهری از شهرها فرستد. از او درخواستم که مرا به کوفه فرستد. ترسید که من مردم کوفه را بر برادرش بشورانم، قبول نکرد و قسم یاد کرد که مرا به جایی فرستد که در آنجا مرا مونسی نباشد و آواز دوستی به گوش من نرسد. و والله که من به غیر خداوند خود انیسی و مصاحبی نمیخواهم. و چون خدا با من است از تنهایی پروایی ندارم. او مرا در جمیع امور کافی است، و خداوندی بجز او نیست، بر او توکل دارم، و اوست خداوند عرش عظیم و بر همه چیز قادر و توانا، و صلوات و درود بر محمد و اهل بیت طاهرین و طیبین او باد.
و علی بن ابراهیم روایت کرده که: ابوذر را پسری بود ذر نام، و در ربذه وفات یافت. ابوذر چون او را دفن کرد بر سر قبر وی ایستاد. پس دست بر قبر وی نهاد و گفت: ای ذر خدا تو را رحم کند. به درستی که خوش خلق و نیکو کردار بودی به پدر و مادر. و چون از دنیا رفتی من از تو راضی بودم. بر من از رفتن تو نقصی راه نیافته و مرا به غیر حق تعالی حاجتی نیست و از دیگری امید نفعی ندارم که از رفتن او دلگیر باشم. و اگر نه اهوال بعد از مرگ میبود آرزو میداشتم که به جای تو باشم. و مرا اندوه بر تو مشغول ساخته از اندوه از برای تو. والله که گریه از برای تو نکردم بلکه بر تو گریستم. کاشکی میدانستم که چه با تو گفتند و تو چه در جواب گفتی. خداوندا حقی چند از برای خود بر او واجب گردانیده بودی، و حقی چند برای من بر او فرض گردانیده بودی. الهی من حقوق خود را به او بخشیدم. تو نیز حقوق خود را به او ببخش و از او عفو فرما، که تو سزاوارتری به جود و کرم از من.
و ابوذر را گوسفندی چند بود که معاش خود و عیال به آنها میگذرانید. آفتی در میان ایشان به هم رسید و همگی تلف شدند. و زوجهاش نیز در رَبَذه وفات یافته بود. همین ابوذر مانده بود و دختری که نزد وی میبود.
دختر ابوذر گفت که: سه روز بر من و بر پدرم گذشت که هیچ به دست ما نیامد که بخوریم، و گرسنگی بر ما غلبه کرد. پدر به من گفت که: ای فرزند بیا به این صحرای ریگستان رویم، شاید گیاهی به دست آوریم و بخوریم. چون به صحرا رفتیم چیزی به دست نیامد. پدرم ریگی جمع نمود و سر بر آن گذاشت. نظر کردم، چشمهای او را دیدم میگردد و به حال احتضار افتاده. گریستم و گفتم: ای پدر من! با تو چه کنم در این بیابان با تنهایی و غربت؟ گفت: ای دختر! مترس، که چون من بمیرم جمعی از اهل عراق بیایند و متوجه امور من شوند. به درستی که حبیب من رسول خدا صلی الله علیه و آله مرا در غزوه تبوک چنین خبر داده. ای دختر! چون من به عالم بقا رحلت نمایم عبا را بر روی من بکش و بر سر راه عراق بنشین، و چون قافلهای پیدا شود نزدیک برو و بگو: ابوذر که از صحابه حضرت رسول صلی الله علیه و آله است، وفات یافته.
دختر گفت که: در این حال جمعی از اهل ربذه به عیادت پدرم آمدند و گفتند: ای ابوذر چه آزار داری و از چه شکایت داری؟ گفت: از گناهان خود، گفتند: چه چیز خواهش داری؟ گفت: رحمت پروردگار خود را میخواهم. گفتند: آیا طبیبی میخواهی که برای تو بیاوریم؟ گفت: طبیب مرا بیمار کرده. طبیب خداوند عالمیان است و درد و دوا از اوست.
دختر گفت که: چون نظر وی بر ملک موت افتاد گفت: مرحبا به دوستی که در هنگامی آمده است که نهایت احتیاج به او دارم. رستگار مباد کسی که از دیدار تو نادم و پشیمان گردد. خداوندا مرا زود به جِوارِ رحمت خود برسان. به حق تو سوگند که میدانی که همیشه خواهان لقای تو بودهام، و هرگز کاره مرگ نبودهام.
دختر گفت که: چون به عالم قدس ارتحال نمود عبا بر روی او کشیدم و بر سر راه قافله عراق نشستم. جمعی پیدا شدند. به ایشان گفتم که: ای گروه مسلمانان ابوذر مصاحِبِ حضرت رسول صلی الله علیه و آله وفات یافته. ایشان فرود آمدند و بگریستند و او را غسل دادند و کفن کردند و بر او نماز گزارده، دفن کردند. و مالک اشتر در میان ایشان بود.
و مروی است که مالک گفت که: من او را در حُلهای کفن کردم که با خود داشتم، و قیمت آن حله چهارهزار درهم بود.
دختر گفت که: من چنین بر سر او میبودم و نمازی که او میکرد میکردم و روزهای که او میداشت به جا میآوردم. شبی نزد قبر او خوابیده بودم. او را به خواب دیدم که قرآن در نماز شب میخواند، چنانچه در حال حیات میخواند. به او گفتم که: ای پدر! خداوند تو با تو چه کرد؟ گفت: ای دختر نزد پروردگار کریمی رفتم. او از من خشنود شد و من از وی راضی شدم. کرَمها فرمود و مرا گرامی داشت و عطاها بخشید. اما ای دختر عمل بکن و مغرور مشو.
و اکثر ارباب تواریخ، به جای دختر ابوذر، زن او را نقل کردهاند.
و احمد بن اعثم کوفی نقل کرده است که: جمعی که در تجهیز ابوذر حاضر بودند، احنَف بن قیس تمیمی و صَعصَعَه بن صوحان العبدی، و خارجه الصلت التمیمی، و عبدالله بن مسلمه التمیمی و هلال بن مالک المزنی و جریر بن عبدالله البجلی و اسود ابن یزید النخعی و علقمه بن قیس النخعی، و مالک اشتر بودند.
و چون از نماز ابوذر فارغ شدند مالک اشتر بر سر قبر او برپای خواست و بعد از حمد و ثنای باری تعالی گفت: بار خدایا ابوذر غفاری از صحابه رسول تو بود و به کتابها و رسولان تو ایمان آورده بود و در راه دین جهاد کرده و بر جاده اسلام ثابت قدم بوده، و تبدیل و تغییر به شعایر دین راه نداده. چیزی چند دیده بود نه بر طریق سنت و جماعت، بر آنها انکار کرده بود به زبان و به دل. بدان سبب او را حقیر شمردند و محروم گردانیدند و از شهر بیرون کردند و ضایع گذاشتند تا در غربت، او را وفات رسید. بار خدایا آنچه از بهشت، مؤمنان را وعده کردهای حِظ او را از آن مَوفور گردان، و جزای آن کس که او را از مدینه - که حرم رسول توست - بیرون کرد و ضایع گذاشت، چنانچه مستوجب آن است، برسان.
مالک این دعا بگفت و حاضران آمین گفتند.
و ابن عبدالبر در کتاب استیعاب ذکر کرده است که: وفات ابوذر در سال سی و یکم یا سی و دویم هجرت بود و عبدالله مسعود بر او نماز گزارد. و بعضی گفتهاند که سال بیست و چهارم هجرت بود، و قول اول اصح است.
بدان که تذکر احوال دوستان خدا، و یاد مصایب و محنتهای ایشان، متضمن فواید بسیار است، و سبب این است که بیاعتباری دنیا و باطل بودن اهل دنیا بر احسن وجوه ظاهر گردد و موجب رغبت این کس است به اطوار ایشان، و باعث این میشود که اگر اهل حق در دنیا مغلوب و منکوب باشند، راضی باشند و بدانند که بزرگواران دین، در دنیا همیشه ممتحن بودهاند. لهذا در ذکر احوال این بزرگوار بعضی از تطویل نمود.
اکنون شروع در مقصود مینماییم.
بدان که این وصیت از جمله اخبار مشهوره است و شیخ ابوعلی طبرسی رحمهالله علیه در کتاب مکارمالأخلاق مُسنَد ایراد نموده. و ورامبن أبیفراس در جامع خود مرسل روایت کرده. و اجزایش را در کتب حدیث، متفرق ایراد نمودهاند. و هر مضمونی از مضامین آن در اخبار بسیار وارد است چنانچه در هر فقره اشاره خواهد شد. و ما بنای نقل بر آن میگذاریم که شیخ طبرسی رحمهالله علیه روایت کرده: یقول مولای أبی - طول الله عمره - الفضل بن الحسن: هذه الأوراق من وصیه رسول الله صلی الله علیه و آله لأبی ذر الغفاری التی أخبرنی بها الشیخ المفید أبوالوفاء عبدالجبار بن عبدالله المقری الرازی، و الشیخ الأجل الحسن بن الحسین بن الحسن بن بابویه رضیالله عنهما اجازه. قالا: أملی علینا الشیخ الأجل أبو جعفر محمد ابن الحسن الطوسی قدسالله روحه.
و أخبرنی بذلک الشیخ العالم الحسین بن الفتح الواعظ الجرجانی فی مشهد الرضا علیهالسلام: قال: أخبرنا الشیخ الامام أبوعلی الحسن بن محمد الطوسی. قال: حدثنی أبی الشیخ أبو جعفر قدسالله روحه.
قال: أخبرنا جماعه، عن أبیالمفضل محمد بن عبدالله بن محمد بن المطلب الشیبانی. قال: حدثنا أبوالحسین رجاء بن یحیی الکاتب سنه أربع عشره و ثلاثمائه - و فیها مات - قال: حدثنا محمد بن الحسن بن شمون. قال: حدثنی عبدالله بن عبدالرحمن الأصم، عن الفضیل بن یسار، عن وهب بن عبدالله. قال: حدثنی أبو حرب بن أبی الأسود الدئلی عن أبی الأسود. قال: قدمت الربذه. فدخلت علی أبیذر جندب بن جناده رضیالله عنه، فحدثنی أبوذر؛ قال: دخلت ذات یوم فی صدر نهاره علی رسولالله صلی الله علیه و آله فی مسجده. فلم أر فی المسجد أحدا من الناس الا رسولالله صلی الله علیه و آله و علی الی جانبه. فاغتنمت خلوه المسجد. فقلت: یا رسولالله بأبی أنت و أمی. أوصنی بوصیه ینفعنی الله بها. فقال: نعم و أکرم بک. یا أباذر! انک منا أهل البیت، و انی موصیک بوصیه فاحفظها. فانها جامعه لطرق الخیر و سبله، و انک ان حفظتها کان لک بها کفل. ابوالاسود دئلی روایت میکند که: وارد ربذه شدم - در هنگامی که ابوذر علیه الرحمه در آنجا مُتَوَطِن بود - و به خدمت ابوذر رفتم. مرا خبر داد که در اول روزی، داخل مسجد مدینه شدم. در مسجد کسی را ندیدم جز حضرت رسالت پناه صلی الله علیه و آله و حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه در پهلوی وی نشسته. خلوت مسجد و تنهایی آن حضرت را غنیمت شمرده، گفتم: یا رسولالله پدر و مادرم فدای تو باد! وصیت کن مرا و موعظه بگو به وصیتی که خدا مرا به آن وصیت نفع دهد (یعنی به توفیق الهی به آن عمل نمایم).
حضرت رسالت فرمود که: بلی، تو را وصیت میکنم - و چه بسیار گرامی و پسندیدهای تو نزد ما ای ابوذر. تو از ما اهل بیتی - و به درستی که تو را وصیت میکنم به وصیتی عظیم.
پس حفظ کن آن را، و عمل نما به آن. به درستی که جامع جمیع مسالک خیرات و طُرُق نجات است، و اگر به خاطر داری و عمل نمایی به آن، تو را بهرهای عظیم (از رحمت الهی) خواهد بود.
یا أباذر أعبد الله کأنک تراه؛ فان کنت لا تراه فانه یراک.
ای ابوذر خدای را چنان عبادت کن که گویا او را میبینی؛ پس اگر تو او را نبینی او تو را میبیند.
چنین گوید مترجم این حدیث شریف که: این مضمون به سندهای معتبر از آن حضرت منقول است چنانچه نقل کردهاند که پرسیدند از حضرت رسالت صلی الله علیه و آله از معنی احسان که خداوند عالمیان امر فرموده به آن. حضرت این کلام را در جواب فرمودند.
و باید دانست که کلمات معجزآیات حضرت رسالتپناهی صلی الله علیه و آله به مقتضای حدیث اعطیت جوامع الکلم در هر کلمهای از آنها با نهایت ایجاز لفظ، انواع حِکَم و حقایق ربانی مُندَرِج و مُنطَوی است و همه کس در خور قابلیت و استعداد خود از آن بهره و نصیبی دارد. و اگر در هر فقرهای آنچه بر این بیبضاعت ظاهر گردیده استیفا کنم، بر هر یک کتابی میباید نوشته شود ولیکن به مقتضای ما لا یدرک کله لا یترک کله اکتفا به محض ترجمه ننموده، به قدری از تفصیل و تبیین قناعت مینمایم.
و تبیین این فقره علیه موقوف بر چند فصل است:
بدان که رؤیت را بر دیدن به چشم اطلاق میکنند و بر نهایت انکشاف و ظهور نیز اطلاق میکنند گو به چشم دیده نشود.
و ضروری مذهب شیعه است که خدا را به چشم نتوان دید، زیرا که جسم و جسمانی نیست و حصول او در مکان محال است. و چیزی که چنین باشد محال است که به چشم دیده شود. و آنچه در آیات و اخبار در شأن باری تعالی به لفظ رؤیت واقع شده مراد از آن، معنی دویم است زیرا که ظهور او نزد عارفان زیاده از ظهور امری است که به چشم دیده شود.
چنانکه به اسانید معتبره از حضرت امام العارفین و یعسوب الدین امیر المؤمنین صلوات الله علیه منقول است که از او پرسیدند که: یا امیر المؤمنین خدای خود را دیدهای؟ فرمود که: تا خدا را ندیدم، هرگز او را عبادت نکردم. سائل پرسید که: خدا را به چه کیفیت دیدی؟ فرمود که: خطا کردی. به چشم ندیدم، و چشم، او را نتواند دید ولیکن دل او را به حقیقت ایمان و یقین دیده است.
و به روایت دیگر مثل این سؤال از حضرت مبینالحقائق جعفر بن محمد الصادق علیه السلام نمودند و آن حضرت چنین جواب فرمود.
و جناب نبوی در این عبارت به این معنی اشارت فرمودهاند که: گویا او را میبینی یعنی: او را نتوان دید. اما در مقام عبادت از بابت کسی باش که شخصی را بیند و در حضور او خدمت کند، و در مرتبه یقین، خود را به درجه عارفان که اقوی از مشاهده و عیان است برسان.
و ممکن است که معنی دویم رؤیت مراد باشد، و مراد غایت مرتبه انکشاف باشد.
و چون این قسم از انکشاف مخصوص انبیا و ائمه است و از ابوذر و مثل او متصور نیست، فرمود که: چنان عبادت کن که گویا به آن مرتبه رسیدهای. چنانچه رؤیت در تتمه سخن به این معنی است زیرا که خدا اشیا را به چشم نبیند و او را جارحه و عضو نباشد.
و باید دانست که عبادت عبارت از نهایت مرتبه خضوع و شکستگی و فروتنی است و لهذا نزد غیر معبود حقیقی که بخشنده وجود و حیات و جمیع نعمتها و کمالات است سزاوار نیست. و چون خدمت و عبادت باید که درخور معبود باشد، هر چند مخدوم بزرگوارتر است، خدمت او را با شرایط به جا آوردن دشوارتر است، چنانچه اشرف مُکونات اقرار به عجز نموده میفرماید که: ما عبدناک حق عبادتک. یعنی: (الها) عبادت نکردهایم تو را چنانچه تو سزاوار پرستیدنی.
و اعلای مراتب عبادت عابدان اقرار ایشان است به عجز از عبادت با نهایت سعی و بذل طاقت. و چون حق سُبحانه و تعالی میدانست که عقول خلایق از ادراک چگونگی عبادت او قاصر است، تا آداب عبادت تعلیم نفرمود، تکلیف ننمود. و جمعی را که به لطف کامل خود از جمیع گناهان معصوم گردانیده محرم ساحت کبریای خود گردانید و در علم و عمل به درجه قُصوی رسانید و زبان مکالمه و مناجات تعلیم ایشان نمود، ایشان را به تکمیل خلایق فرستاد که راه بندگی تعلیم ایشان نمایند چنانچه بلاتشبیه اگر بیگانه را که از طور و آداب مجالس ملوک اطلاع نداشته باشد به مجلس پادشاه درآوردند و کسی از مقربان که آداب شناس آن درگاه است معلم او نباشد، البته از او حرکتی چند بیادبانه صادر خواهد شد که لایق آن مجلس شریف نباشد و مستحق ملامت بوده باشد.
پس کسی را به خاطر نرسد که به مجلس قرب ملک الملوک بدون پیروی طریق شرع مقدس نبوی میتواند رسید، یا به هر عبادت اختراعی که به خاطر او یا ناقصی مثل او که به وحی الهی نداند، رسیده باشد، مقرب آن جناب میتواند گردید. اگر دیده بصیرت تو را به نور ایمان روشن سازند و در دقایق آدابی که در هر عبادتی مقرر ساختهاند تفکر نمایی خواهی دانست که به سر پنجه سست حواس و اوهام، و کمند نارسایی عقل مستهام بر این قصر رفیع برنمیتوان آمد، و بدون متابعت اخیار به مراتب کمال فایز نمیتوان شد.
بدان که از آیات بسیار و احادیث بیشمار مکشوف و ظاهر است که غرض از خلق آسمان و زمین و عرش و کرسی و جمیع مخلوقات، معرفت و عبادت است و هر دو بر یکدیگر بسته است. نه معرفت کامل و علم نافع بدون عبادت حاصل میشود، و نه عبادت شایسته بدون معرفت و علم میسر میگردد. چنانچه تمثیل کردهاند علم را به چراغ، و عبادت را به پیمودن راه. اگر چراغ در دست داشته باشی و بر یک مقام ایستاده باشی بغیر چند ذرع مسافت را نبینی، و هر چند بیشتر میروی بر تو بیشتر ظاهر میگردد، بلکه عمل، روغن این چراغ است. اگر چراغ را مدد روغن نرسد، زود منطفی میشود.
و بدان که هر عمل را روحی و بدنی میباشد. بدن عمل عبارت از اصل اعمالی است که نام آن عبادت را بر آن اطلاق میکنند، و روحش عبارت از آداب و شرایط و کیفیاتی است که کمال آن عمل به آنهاست، مانند اخلاص و حضور قلب، و سایر شرایطی که در قبول نماز در کار است. پس نماز بدون این شرایط از بابت جسد بیروح است؛ چنانچه قالب بیروح از او کاری نمیآید، همچنین نماز بیشرایط چندان ثمرهای نمیبخشد. نمیبینی که خداوند عالمیان در وصف نماز میفرماید که: ان الصلوه تنهی عن الفحشاء و المنکر. یعنی: نماز نهی و منع میفرماید از بدیها و اعمال ناشایست. پس نماز من و تو که ما را از بدیها بازنمیدارد از نقصان شرایط و آداب است.
بدان که شرایط اعمال را در این رساله احصا نمیتوان نمود ولیکن اشاره به بعضی از شرایط که این کلمه جامعه به آن اشارت دارد مجملا مینماید.
از جمله ارواح عبادات که به سبب آن مورث ثمرات میشود، و از عادات امتیاز به هم میرساند نیت است.
چنانچه منقول است از رسول خدا صلی الله علیه و آله که: انما الاعمال بالنیات. یعنی: عمل نیست عمل، مگر به نیت.
و کُلَینی به سند معتبر از حضرت صادق علیه السلام روایت نموده که: رسول خدا صلی الله و علیه و آله فرمود که: نیت مؤمن بهتر است از عمل او، و نیت کافر بدتر است از عمل او، و هر عمل کنندهای موافق نیت خود عمل میکند.
و ایضا از آن حضرت روایت نموده که در تفسیر این آیه: لیبلوکم أیکم أحسن عملا یعنی: تا بیازماید شما را که کدام یک از شما نیکوکارترید که حضرت فرمود که: مراد این نیست که هر که بیشتر عمل کرده باشد، بلکه مراد این است که: هر که عملش درستتر و به صواب و حق نزدیکتر باشد. و عمل صواب آن است که با خوف الهی و نیت صادق و درست باشد. و باقی ماندن بر یک عمل، و سعی نمودن که از برای خدا خالص گردد بهتر است از اصل عمل. و عمل خالص آن است که نخواهی که کسی غیر خدا تو را بر آن کار مدح و ستایش نماید. و نیت بهتر است از عمل، بلکه همین نیت، عمل است و بس. بعد از این فرمودند که: قل کل یعمل علی شاکلته. یعنی: بگو (ای محمد) که هر کس کار میکند بر شاکله نیت است.
و در معنی نیت اشتباه بسیار واقع شده و اکثر به اصل حقیقت آن راه نیافتهاند. بعضی از عوام را گمان این است که نیت آن لفظی است که به آن تلفظ مینمایند در هنگام شروع کردن به وضو و نماز و غیر آن، هرچند در خاطر ایشان معنی نیت نباشد. و این به اجماع، لغو و بیفایده است.
و بعضی که از این درجه ترقی نمودهاند، نیت را به خاطر گذرانیدن آن الفاظ، و تعقل معانی آنها میدانند. و این نیز خطاست زیرا که ثمره نیت، اخلاص در عمل است و عمل را از شرک و ریا بیرون آوردن. و ظاهر است که این معنی باعث اخلاص نمیشود. مثلا اگر شخصی تارکالصلات باشد و هرگز نماز نکند و روزی بشنود که بزرگی به مسجد آمده و زری به صلحا قسمت مینماید، و از برای همین غرض وضو بسازد و به مسجد بیاید و در برابر آن بزرگ به همین قصد متوجه نماز شود و در خاطر بگذراند که نماز واجب پیشین میگزارم از برای رضای خدا، و جمیع اعمال نماز را به جا آورد، با آن که نیت به آن معنی را با جمیع افعال صلات به جا آورده، البته نماز او باطل است. پس معلوم شد که آن، نیت نیست و نفعی ندارد.
بلکه تحقیق معنی نیت آن است که بر دو معنی اطلاق میتوان کرد، که هر دو در کار است و یکی در غایت آسانی است و دیگری در نهایت دشواری.
اما اول، عبارت از آن است که: مقارن فعل، قصد کردن خصوص آن فعل داشته باشد و از روی سهو و غفلت به جا نیاورد. مثل آن که شخصی به قصد غسل جنابت به حمام رود و در حمام فراموش کند که جُنُب است؛ و به قصد دیگر سر به آب فرو برد و بیرون آید. این شخص نیت غسل نکرده و آن سر به آب فرو بردن او غسل جنابت نیست. و اگر به خاطر داشت و به این مطلب سر فرو برد، غسل کرده و نیت داشته هر چند به لفظ در نیاورد و آن معانی را به خاطر نگذراند.
و نیت به این معنی بسیار نادر است که کسی از آن خالی باشد چنانچه بعضی از محققین گفتهاند که: اگر ما را تکلیف میکردند که افعال را بینیت بکنیم تکلیف مالایُطاق بود.
و اما دویم، پس آن عبارت است از غرض و علت و باعثی که آدمی را محرک و داعی بر فعل است. و افعال اختیاریه عُقلا از این خالی نمیباشد. مثل آن که شخصی متوجه بازار میشود، از او میپرسی که: به کجا میروی؟ میگوید که: به بازار میروم. این نیت به معنی اول است که در نفس او هست و بعد از سؤال اظهار مینماید. و اگر بگوید که به جای دیگر میروم دروغ گفته و از خلاف نیت خود خبر داده. و بعد از آن که از او میپرسی که: چرا به بازار میروی؟، میگوید: میروم که متاع بگیرم. این نیت به معنی دویم است، زیرا که چیزی که باعث حرکت او شده است همین امر است.
و اصل این نیت مشکل نیست اما اخلاص در این نیت در غایت صُعوبت است و مدار کمال و پستی و زیادتی و نقصان عبادت بر اخلاص این نیت است و این اخلاص را در وقت نماز به چشم بر هم گذاشتن و حرکات وسواسیانه کردن تحصیل نمیتوان نمود، بلکه در مدت مُتمادی به ریاضات و مجاهدات و تفکرات صحیح بعد از توفیق الهی قدری از آن را تحصیل میتوان نمود زیرا که این نیت تابع حالت آدمی است؛ تا حال خود را متبدل نسازی نیت متبدل نمیشود. چنانچه در حدیث سابق حضرت صادق علیه السلام به این اشاره فرموده که شاکله - که به معنی طریقه و حالت است - در آیه به نیت تفسیر فرمود.
و توضیح این معنی موقوف بر ذکر بعضی از مراتب نیت است.
بدان که بنای این عالم بر حبّ و محبت است و هر کسی را محبوب و مقصودی است که آن مطلب در نظر او عظیم است و سایر اشیا را به تبعیت آن میطلبد و تحصیل آن مطلوب در جمیع اعمال، نیت اوست، و آن مطلوب، غرض صحیح میباشد و غرض فاسد میباشد.
اما اغراض فاسده، افراد بسیار دارد. مثلا یک شخص در نظر او مال بسیار، عظیم و بزرگ است و شیطان آن را در نظر او زینت داده و محبت آن در صمیم قلبش جا کرده، پیوسته فکر و خیال او متوجه تحصیل آن است. اگر بشنود که نمازی هست که هرکه میکند مالش زیاد میشود، التبه به آن مبادرت مینماید و اگر بشنود که نمازی هست که هرکه میکند صد هزار درجه بهشت به او میدهند، مطلقا رغبت نمینماید. و اگر نماز شبانه روزی را میکند از جهت این میکند که مبادا مردم به او بیاعتقاد شوند و مالش را بگیرند، یا خدا مال را از او سلب کند. صاحب این حالت تا این حال با او هست مالپرست است و معبود او مال است و نیت او تحصیل مال است در جمیع مراتب. و اشاره به این معنی است آن حدیث نبوی که فرمود که: ملعون است ملعون است هر که بپرستد دینار و درهم را. زیرا که هیچ کس دینار و درهم را سجده نکرده است، بلکه این پرستیدن مراد است. و اگر غرض او محض این مطلب خسیس باشد، عبادات او باطل است. و اگر این مطلب بسیار در نفس او مستقر نشده باشد و مطلب اخروی هم منظور او باشد، مُرائی است و در بُطلان عبادتش اشکالی هست، و مشهور، بطلان است.
و یک شخص دیگر در نظر او مال چندان اعتبار ندارد. جاه و اعتبار میطلبد و این را معشوق خود ساخته و از پی معشوق خود میگردد. هر جا که او را مییابد به آن میل میکند و در جمیع اعمال خود ملاحظه مینماید که اگر مؤید اعتبار و جاه دنیای او هست، میکند و الا ترک میکند و پیوسته متفحص عبادتی است که در ثواب آن نوشته باشند که در نظرها عزیز میشود و بزرگ میشود؛ آن را به جا میآورد. و اگر صاحب منصبی را در عزت میبیند، چون جاهی که معشوق اوست نزد او میبیند به او میل میکند، و آن صاحب منصب فریب میخورد و گمان میکند که عاشق کمالات اوست. چون از درجه اعتبار ساقط شد و مطلوب او از آن مفارقت کرد و به دیگری پیوست، به جانب دیگری میل میکند.
لهذا حق سبحانه و تعالی به جهت اینکه خداپرست و جاهپرست و دنیا پرست از یکدیگر ممتاز شوند، اهل حق را در غالب احوال، فقیر و منکوب میدارد و مال و جاه با اهل باطل میباشد. چنانچه در هنگام استیلای دولت اسلام چون دنیا و دین در یک جا مجتمع بود، اعوان و انصار بسیار شدند، و بعد از وفات حضرت رسال که پادشاهت به دشمنان دین رسید و دین و دنیا از یکدیگر جدا شد، دینطلب و دنیاطلب نیز جدا شدند و قلیلی به جانب حق ماندند، و همچنین در زمان استیلای حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه و زمان ابتلای حسنَین صلوات الله علیهما.
و صاحب این مرتبه نیز مثل صاحب مرتبه سابق است.
و اغراض فاسده دنیوی بینهایت است، و این دو فرد بر سَبیل مثال مذکور شد. و اعظم آفات عبادات، این نیات فاسده است، و در مرتبه شرک به خداست.
چنانچه ابن بابویه رحمهالله علیه به سند معتبر از حضرت امام جعفر صادق صلوات الله علیه روایت کرده که: رسول خدا صلی الله و علیه و آله فرمود که: اجتناب کنید از ریا، به درستی که آن شرک است به خدا. مُرائی را در روز قیامت به چهار نام میخوانند: ای کافر، ای بدکردار، ای مکار، ای زیانکار! ثواب عمل تو برطرف شد و مزد تو باطل شد و تو را در این روز بهرهای نیست. برو مزد خود را بطلب از کسی که از برای او کار کردی.
و به سند صحیح از حضرت موسی بن جعفر علیه السلام روایت کرده که حضرت رسالت پناه صلی الله علیه و آله فرمود که: در روز قیامت جماعتی را حق تعالی امر فرماید که به جهنم برند. پس خطاب فرماید به مالک که: بگو به آتش که قدمهای ایشان را نسوزاند، که ایشان به پای خود به مساجد میرفتند؛ و روی ایشان را نسوزاند، که وضو را تمام و کامل به جای میآوردند؛ و دستهای ایشان را نسوزاند، که به دعا به درگاه من برمیداشتند؛ و زبان ایشان را نسوزاند، که بسیار قرآن میخواندند. پس خازِن جهنم به ایشان گوید که: ای اشقیا چه کردهاید که با این اعمال، مستحق جهنم شدهاید؟ ایشان گویند که: ما کارهای خود را از برای غیر خدا میکردیم. در این روز به ما گفتند که: مزد خود را از کسی بگیرید که کار از برای او کردهاید.
و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده که: لقمان فرزند خود را وصیت کرد که: ریا کننده را سه علامت است: چون تنهاست، در عبادت کَسل و سستی مینماید؛ و در نزد مردم مردانه به عبادت میایستد؛ و هر کار که میکند توقع دارد که او را بر آن کار ستایش کنند.
و علی بن ابراهیم به سند خود روایت کرده است از حضرت امام محمد باقر صلوات الله علیه که حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود که: کسی که به ریای مردم نماز گزارد او مشرک است؛ و کسی که زکات به ریای مردم دهد مشرک است؛ و کسی که روزه به ریای مردم گیرد مشرک است؛ و کسی که حج به ریای مردم کند مشرک است؛ و هر که فرموده خدای را برای مردم کند مشرک است؛ و خدا قبول نمیکند عمل ریا کننده را.
و کلینی به اسناد خود از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده که: هر ریایی شرک است. به درستی که هر که از برای مردم کار کند مزدش بر مردم است، و هر که از برای خدا کار کند مزدش بر خداست.
و به سند معتبر از آن حضرت روایت کرده که: هر بندهای که باطن خود را نیکو کند و نیت خود را درست کند، نگذرد روزی چند مگر اینکه خدا نیکی او را بر خلق ظاهر گرداند؛ و هرکه باطن خود را بد دارد، نگذرد روزی چند مگر اینکه خدا بدی او را ظاهر گرداند.
و در حدیث دیگر فرمود که: هر که اندکی از عمل را از برای خدا بکند خدا زیاده از آن بر خلق ظاهر سازد؛ و کسی که بسیاری از اعمال را با تَعَبِ بدن و بیداری شبها به قصد ریا بکند، البته عمل او را در نظر آن جماعت که ایشان را منظور داشته سهل و اندک نماید.
و آیات و اخبار در این باب بسیار است.
و علاج ریا به این نحو میشود که: اغراض فاسده و مطالب دنیهای که در نفس او مستقر گردیده، قلع نماید به توسل به جناب اقدس ربانی، و تفکر در فنای این نشئه فانی و بیاعتنایی مال و جاه و اعتبارات آن، و در اینکه کسی بدون اعانت الهی قادر بر نفع این کس نیست، و تفکر در عظمت عقوبات و وسعت رحمت و مَثوبات الهی. تا آن که آن مطالب عظیمه در نظرش عظیم شود و مطلب سهل، بدی و حقارتش بر او مُنکَشف گردد. و الا با وجود این شهوات در نفس، اخلاص میسر نیست.
چنانچه نقل کردهاند که: شخصی در پای درختی نشسته بود و میخواست مشغول ذکر باشد و با حضور قلب عبادت کند. جانوری چند بر درخت جمع شدند و آوازها بلند کردند. از حضور قلب بازماند. برخاست و متوجه دفع ایشان شد. چون مشغول شد باز جمع شدند، و چندان که ایشان را میراند فایده نمیکرد. شخصی رسید و گفت: ای برادر تا این درخت باقی است از این جانوران خلاص ممکن نیست. اگر خلاصی میخواهی درخت را برکن. چنین کرد و فارغ شد.
همچنین در دل آدمی تا درخت محبت دنیا و غیر آن ریشه دارد مرغان خواهشها و خیالات را دفع نمیتوان کرد.
و اما اغراض صحیحه، یک درجه، درجه اوساط ناس است، و نهایت مرتبه اخلاص ایشان آن است که عمل خود را از ملاحظه زید و عمرو و تحصیل مال و منصب مبرا ساخته، غرض اخروی منظور ایشان باشد. و گاه در مقام خوفاند و خوف عظیم بر ایشان غالب است؛ عبادات را از ترس جهنم به جا میآورند و گاه، رجا بر ایشان غالب است و برای طمع بهشت عبادت میکنند. و اگرچه خلافی هست در اینکه آیا عبادت ایشان با این نیت صحیح است یا نه، اما حق این است که صحیح است، خصوصا وقتی که مُنضَم باشد با یکی از معانی که بعد از این مذکور خواهد شد. و بنا بر تحقیقی که گذشت که به محض خطور بال، نیت درست نمیشود، معلوم است که تکلیف گذشتن از این مرتبه نسبت به غالب ناس تکلیف ما لا یُطاق است.
اما این عبادات در درجه نقص است زیرا که این مرد خود را پرستیده فی الحقیقه نه خدا را. زیرا که مطلبش دفع ضرر از خود است و جلب نفع به سوی خود. بسیار است که عملی را میشنوند که احادیث بسیار وارد شده است که باعث قرب به خدا میشود، یا باعث خشنودی خدا میگردد، مطلقا محرک در نفس ایشان به هم نمیرسد. و اگر بشنوند که هر که فلان عمل را به جا میآورد کاسهای در بهشت به او میدهند که چندین هزار لون طعام در او هست، یا حوریهای با نهایت جمال به او میدهند، با نهایت رغبت به جا میآورند. و اگر کسی را حق سبحانه و تعالی از این مرتبه نجات بخشد، درجات مختلفه بالاتر از این هست.
اول: عبادت شاکران است، که ملاحظه نعمتهای غیرمتناهی الهی باعث عبادات ایشان است. چه، عقل حکم میکند که شکر مُنعِم واجب است خصوصا چنین منعمی که جمیع نعمتها منتهی به او میشود و اصل نعمتها که وجود است از اوست و جمیع اعضا و جوارح و قوا از عطایای اوست و جمیع آسمان و زمین و کواکب و آفتاب و ماه و عرش و کرسی و ملک و جن و وحوش و طیور را از برای منفعت بنیآدم خلق کرده و در هر لحظه بر بدن هر فردی از افراد بشر در حفظ و تربیت و تغذیه و تنمیه چندین هزار نعمت دارد، و بر روح محبان و دوستان در هر آنی صدهزار نوع لطف و رحمت از افاضات و هدایات و توفیقات میفرماید، و در عین کفران و معصیت، منع لطف خود نمیفرماید.
چنانچه در خبر آمده که: خدا با هر یک از بندگان به نوعی لطف میفرماید که گویا بغیر این بنده بندهای ندارد و هزارگونه احتیاج به او دارد؛ با آن که خالق جمیع بندگان و بینیاز از عالمیان است. و بنده با خداوند به نوعی سلوک مینماید که گویا خدایان دیگر دارد و به او هیچ احتیاج ندارد؛ با اینکه خداوندی بجز او ندارد و مالک ضرر و نفع او بغیر او نیست.
و از حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه منقول است که: جمعی عبادت الهی کردند برای رغبت در ثواب. این عبادت تاجران است. و جمعی عبادت الهی کردند از ترس عذاب. این عبادت غلامان است. و جمعی عبادت خدا کردند برای شکر او. این عبادت آزادان است.
و به سند معتبر از حضرت امام رضا صلوات الله علیه منقول است که: اگر خدا مردم را امیدوار نمیگردانید و نمیترسانید به بهشت و دوزخ، هر آینه بر مردم واجب بود که او را اطاعت کنند و عصیان او ننمایند برای تفضل و احسانهایی که نسبت به ایشان کرده است، و برای نعمتهایی که بیش از استحقاق به ایشان کرامت فرموده است.
و تفکر در آلا و نعمای الهی نهایت ندارد، کما قال تعالی: و ان تعدوا نعمهالله لا تحصوها. و این تفکر از اعظم عبادات است و موجب مزید محبت و قرب و داعی و باعث بر فعل عبادات، و صارف از مَنهیات و محرمات است.
دویم: عبادت جمعی است که باعث ایشان بر عبادت، تحصیل قُرب حضرت باری جل شأنه است. و مراد از قرب، نزدیکی مکانی و زمانی نیست زیرا که خداوند عالمیان از مکان و زمان منزه است.
و قرب الهی را معانی بسیار است. به بیان دو معنی در این رساله مختصره اکتفا مینماید: یکی قرب به حسَب مرتبه و کمال است. یعنی که چون حضرت واجب الوجود کامل من جمیع الجهات است و نقص در ذات و صفات او به هیچ وجه راه ندارد و ممکن تمام، نقص و عجز و ناتمامی است و از این جهت نهایت تقابل و تبایُن در میان واجب و ممکن حاصل است و هر چند یک نقص از نقایص خود را ازاله مینماید و از فیاض علی الاطلاق کمالی از کمالات بر او فایض میگردد، او را فیالجُمله نزدیکی معنوی به هم میرسد. چنانچه اگر دو کس با یکدیگر در اخلاق، تضاد و تباین داشته باشند میگویند که از یکدیگر بسیار دورند، و اگر یکی از ایشان اخلاق دیگری را کسب کند میگویند که به او پارهای نزدیک شد. اگرچه صفات واجب و ممکن را به یکدیگر ربطی نیست و کمالات ممکن به صدهزار نقص آمیخته است اما بلاتشبیه یک نوع آشنایی و ارتباطی به هم میرساند که از او به قُرب تعبیر میتوان نمود. و چون عبادات ظاهره لطف است در عبادات باطنه، و هر عبادتی مورث تکمیل کمال و خُلقی است در نفس پس ممکن است که در عبادت، منظور آدمی تحصیل این امر باشد.
و درجات و مراتب این قرب نامتناهی است و تفصیل این معنی انشاء الله در مقام دیگر بیان شود.
و معنی دیگر قرب به حسب تذکر و محبت و مصاحبت معنوی است چنانچه اگر کسی در مشرق باشد و دوستی از او در مغرب باشد و پیوسته این دوست در ذکر محبوب خود باشد و از خاطر او محو نشود و به زبان، نشر کمالات او نماید و به اعضا و جوارح، مشغول کارهای او باشد، به حسب قرب معنوی به او نزدیکتر است از بیگانه، یا دشمنی که در پهلوی او نشسته باشد.
و ظاهر است که از کثرت عبادت و ذکر، این معنی به حصول میآید. سیم: عبادت جمعی است که باعث ایشان حیای از خداوند عالمیان است. و این درجه کسی است که به نور ایمان دل او منور شده و حسن طاعات و قُبح سیئات کماهی بر او ظاهر گردیده و در مقام معرفت به درجه کمال رسیده. پیوسته در یاد خداوند خود است و همیشه متذکر این معنی هست که خداوند عالمیان بر دقایق امور و ضمایر نیات او مطلع است و عظمت و جلال الهی پیوسته بر دل او جلوهگر است.
و این معنی باعث اوست بر فعل طاعات و ترک منهیات. چه، ظاهر است که اگر کسی مُلازمی یا غلامی داشته باشد که از او هیچ باک نداشته باشد و خوف ضرری و توقع نفعی از او نداشته باشد، در حضور او بسیاری از معاصی را شرم میکند که بهجا آورد. پس چنین کسی که در مقام مُراقبه، چنین خداوندی را حاضر داند و پیوسته در یاد او باشد، چگونه معصیتی یا ترک طاعتی از او صادر تواند شد، مگر اینکه از این مرتبه بازماند و غفلت دیده بصیرت او را کور گرداند.
چنان که منقول است که: حضرت لقمان به فرزند خود فرمود که: ای فرزند اگر خواهی معصیت خدا کنی مکانی پیدا کن که خدا در آنجا نباشد.
و به اسانید معتبره از حضرت رسول صلی الله علیه و آله منقول است که فرمود که: از خداوند خود حیا بدارید چنانچه حق حیا و شرم است. صحابه گفتند که: چه کار کنیم که حیا به عمل آمده باشد؟ فرمود که: اگر خواهید که چنین باشید باید که همیشه اجل شما در برابر دیده شما باشد، و سر را و آنچه در سر است از چشم و گوش و زبان و غیر آنها از معصیت الهی باز دارید، و شکم را از حرام نگاه دارید، و فرج را از محرمات منع نمایید، و یاد کنید قبر را و پوسیده شدن و خاک شدن در قبر را. و کسی که آخرت را خواهد باید که زینت زندگانی دنیا را ترک نماید.
و عبارت این حدیث ابوذر بر این معنی بسیار منطبق است هر چند بر معانی دیگر نیز منطبق میشود.
چهارم: عبادت جمعی است که لذت عبادت را یافتهاند و کمال بندگی را فهمیدهاند و عقل ایشان مصفا شده و نفس ایشان نور یافته، با عقل موافق گردیده و شهوات نفسانی مُنکَسِر و شکسته گشته. هیچ لذتی را بر طاعت و فرمانبُرداری ترجیح نمیدهند و هیچ المی نزد ایشان بدتر از ارتکاب معصیت نیست زیرا که قباحت گناه را چنانچه باید دانستهاند. در اصل عبادت، مزد خود را مییابند و لذت خود را میبرند و سختیها و مشقتهای عبادت بر ایشان گواراست. بهشت خود را عبادت میدانند و جهنم خود را معصیت. از هر عبادتی لذتی میبرند که فوق لذات عالمیان است، و در هر قطرهای از قطرات آب دیده بهرهای میبرند؛ از یک قطره لذت خوف مییابند، و از یک قطره لذت شوق، و از قطره دیگر لذت رجا و امید بی انتها.
چنانچه به سند صحیح از حضرت امامالعارفین جعفر بن محمد الصادق علیه السلام مروی است که: حضرت رسالت پناه صلی الله علیه و آله فرمود که: بهترین مردمان کسی است که عاشق عبادت شده باشد و دست در گردن آن درآورده باشد و محبانه آن را در بر گرفته باشد و محبت بندگی در دل او جا کرده باشد و به جمیع بدن و اعضا و جوارح مباشر آن شده باشد و به سبب عبادت، خود را از جمیع کارهای دنیا فارغ ساخته باشد و به سبب آن پروا نداشته باشد که روزگار او به آسانی یا به دشواری.
و صاحب این مرتبه را از لذات جسمانی چندان لذتی نباشد، بلکه در بهشت نیز عمده لذت او از عبادت و قرب باشد.
چنانچه از حضرت جعفر بن محمد صلوات الله علیه منقول است که: خداوند عالم میفرماید که: ای بندگان بسیار تصدیق کننده که تصدیق پیغمبران من چنانچه باید کردهاید و فرمان مرا قبول نمودهاید! تنعم نمایید و لذتها ببرید از عبادت من در دنیا؛ به درستی که به عبادت تنعم خواهید کرد در آخرت.
ای عزیز چنانچه در بدن آدمی حواس جسمانیه هست که به آن تمیز در میان محسوسات مینماید، در روح آدمی نیز مثل آن هست که به آن تمیز میان حقایق و معانی میکند. و چنانچه حواس جسمانی به آفتها از کار خود باز میماند، حواس روحانی را نیز آفتها میباشد، مثل آن که ذائقه صحیح، نیک و بد مطعومات را میشناسد و چون بیمار شد و مزاج او از اعتدال منحرف شد، شیرین در ذائقه او تلخ مینماید و بر ذائقه او اعتماد نمیماند. همچنین روح و عقل آدمی تا به شهوات جسمانی آفت نیافته، در ذائقه او اعمال نیکو و اخلاق پسندیده، لذیذ و خوش آینده است و اطوار قبیحه و اعمال شنیعه از زهر در کام او ناگوارتر است.
و چنانچه دیده سر تا صحیح است بر او اعتماد میشاید و چون سبل بر او پرده انداخت نیک و بد را نمیشناسد، همچنین دیده جان تا به نور ایمان روشن است حق را چنانچه باید میبیند و باطل را میشناسد. و چون سبل معاصی و بدیها نور آن را مستور گردانید، بد را نیک میبیند و نیک را بد میداند و نیک و بد را به شهوتهای نفس میشناسد.
لهذا از طاعت گریزان است و معصیت را خواهان. و همچنین نظیر هر حاسه از حواس در روح آدمی هست، و صحت و بیماری میدارد.
و انشاءالله در محل دیگر تحقیق معنی قلب و نور و ظلمت آن و کوری و بینایی آن بیان خواهد شد.
پنجم: عبادت محبان است که به سبب کثرت عبادت و بندگی به درجه محبت که اعلای درجات کمال است رسیدهاند بلکه محبوبِ حقتعالی گردیدهاند. چنانچه حق سبحانه و تعالی در وصف حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه و اولاد اطهار او میفرماید که: یحبهم و یحبونه یعنی: خدا ایشان را دوست میدارد، و ایشان خدا را دوست میدارند. و هرگاه محبت کسی در دل قرار گرفت و کارفرمای بدن او شد، دیگر، باعث اعمال او، بغیر محبت چیزی نیست و بغیر رضای محبوب، چیزی نمیخواهد. و اگر در بهشت باشد و رضای محبوب نباشد آن را جهنم خود میداند، و اگر در جهنم باشد و با رضای دوست باشد آتش را گل و ریحان میداند. چنانچه حضرت خلیلالرحمن در مقام خُلت و محبت، آتش نمرود چون با رضای دوست بود، در نظر او از گل و لاله خوشنماتر بود. و به این سبب خدا آتش را برای او باغ و بستان کرد، و اگر ریحان نمیشد هم در نظر او از شقایق و ارغوان بهتر مینمود.
نمیبینی که جاهلی در عشق مَجاز به مرتبهای میرسد که اگر عبادت میکند معشوق را میخواهد، و اگر معصیت میکند برای معشوق میکند، و در خدمت معشوق هرگز به خاطر او نمیرسد که از او نفعی به من خواهد رسید یا زری به من خواهد بخشید. و اگر به بازار میرود برای این میرود که شاید او را ببیند، و اگر به باغ میرود به یاد او میرود. و محرک او در جمیع کارها همان محبت فاسد است.
همچنین محبت محبوب حقیقی بر کسی که غالب شد جمیع کارهای او مَنوط به همان محبت است، و بهشت و دوزخ در آن مقام منظور نیست، بلکه بهشت را برای این میخواهد که دوست آن را میخواهد، و جهنم را برای آن دشمن دارد که دوست آن را نمیخواهد.
چنانچه امامالمحبین امیر المؤمنین علیه السلام در دعای کمیل میفرماید که: الهی اگر مرا به جهنم درآوری و از دوستان خود جدا گردانی، اگر بر عذاب صبر کنم، چگونه بر فِراقِ تو صبر نمایم؟ و اگر بر گرمی آتش شکیبایی نمایم، چگونه تاب آورم جدایی از کرامتها و لطفهای تو را؟ و کسی که در این مرتبه از محبت باشد نزدیک گناه نمیگردد که پسندیده محبوبش نیست، و طاعت را به جان برای محبوب میکند و مزد منظورش نیست و محبت، خواب و غفلت را بر او حرام کرده.
چنانچه محبوب رب العالمین جعفر بن محمد علیه السلام میفرماید که: دوست خدا نیست آن که معصیت خدا میکند. بعد از آن شعری فرمودند که مضمونش این است که: تو معصیت الهی میکنی و محبت او را اظهار مینمایی! بسیار دور است کار تو از گفتار تو! اگر در محبت او راستگو بودی، فرمان او را ترک نمیکردی. به درستی که دوست، مطیع دوست خود میباشد.
و ایضا به سند معتبر از آن حضرت منقول است که فرمود که: مردم عبادت الهی را بر سه وجه میکنند: جمعی عبادت را از برای طمع ثواب میکنند، و این عبادت حریصان است که حرص و خواهش لذات موجب بندگی ایشان شده. و طایفه دیگر عبادت را از ترس آتش میکنند. این عبادت غلامان است که از ترس سیاست آقا کار میکنند. ولیکن من عبادت خدا را برای محبت او میکنم، و این عبادت کِرام و بزرگواران است. و این مرتبه ایمنی است، چنانچه حق تعالی میفرماید: و هم من فزع یومئذ ءامنون: ایشان از ترس روز قیامت ایمناند. و میفرماید که: بگو (ای محمد) که اگر خدا را دوست میدارید پیروی من بکنید تا خدا شما را دوست دارد و گناهان شما را بیامرزد. پس فرمود که: کسی که خدا را دوست میدارد خدا او را دوست میدارد. و هر که خدا او را دوست داشت، او از ایمنان است یعنی در دنیا از شر شیاطین و هواهای نفسانی ایمن است، و در قیامت از خوف و بیم عذاب الهی نجات دارد.
و ایضا از آن حضرت مروی است که: خداوند عالمیان به حضرت موسی بن عِمران علی نبینا و آله و علیه السلام وحی فرمود که: ای پسر عمران دروغ میگوید کسی که گمان میبرد که مرا دوست میدارد، و چون شب شد به خواب میرود و از من غافل میشود. آخر نه هر دوستی میخواهد که با محبوب خلوت کند؟ اینک من - ای پسر عمران - مطلعم بر احوال دوستان خود و نظر لطف به سوی ایشان دارم. چون پرده شب ایشان را فرو گرفت دیده دلهای ایشان را میگشایم و عقوبتهای خود را در برابر دیدههای ایشان میدارم. با من به نحوی مخاطبه مینمایند که گویا روبهرو با من سخن میگویند، و گویا مرا میبینند و حاضرانه با من سخن میگویند. ای پسر عمران از دل خود خشوع و رقت برای من بیاور، و بدن خود را برای من شکسته و خاضع گردان، و از دیدههای خود در تاریکی شب آب بریز، و مرا بخوان که من به تو بسیار نزدیکم.
و رتبه محبت که اشرف سعادات است مراتب مختلفه دارد. و به این درجه علیه فایز نمیتوان شد مگر به عبادت و بندگی و متابعت شریعت مقدس نبوی.
و از جمله بواعث محبت، تفکر در نعمتهای منعم حقیقی است. و چنانچه محبتهای بشری به بسیاری الطاف و مهربانی محبوب در تزاید میباشد، همچنین حبّ حقیقی، به تفکر در نعمتها و لطفهای محبوب حقیقی که در هر لحظه صدهزار نوع از آن بر هر فردی از افراد مخلوقات دارد، زیاده میگردد.
چنانچه منقول است از حضرت امام محمد باقر علیه السلام که: حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود به اصحاب خود که: خدا را دوست دارید برای نعمتهایی که روزی شما گردانیده، و مرا دوست دارید از برای خدا، و اهل بیت مرا دوست دارید برای من.
و به سند معتبر از حضرت امام رضا علیه السلام مروی است که: حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود که: خداوند عالمیان به همراز خود موسی بن عمران وحی فرمود که: ای موسی مرا دوستدار و مردم را دوست من گردان. موسی گفت: خداوندا من تو را محبم و به دوستی تو فایز گردیدهام؛ مردمان را چگونه دوست تو گردانم؟ فرمود که: نعمتهای مرا به ایشان بخوان و احسانهای نامتناهی مرا به یاد ایشان بیاور. چون بدانند که جمیع نعمتها و کمالات و مرغوبات از من است و از جانب من به ایشان رسیده غیر مرا یاد نکنند و پیوسته در یاد من باشند.
و شیخ طوسی علیه الرحمه در کتاب امالی از حضرت موسی بن جعفر از آبای کرام او صلوات الله علیهم روایت نموده که: روزی حضرت رسول صلی الله علیه و آله در مسجد نشسته بودند با جمعی از صحابه، که در میان ایشان بودند ابوبکر و ابوعُبَیده و عمر و عثمان و عبدالرحمن، و دو کس از قُراء صحابه: عبدالله بن ام عَبد و ابی بن کَعب. پس عبدالله سوره لقمان را خواند تا به این آیه رسید که: و أسبغ علیکم نعمه ظاهره و باطنه. و ابی سوره ابراهیم را خواند و به این آیه رسید که: و ذکرهم بأیام الله ان فی ذلک لأیات لکل صبار شکور. حضرت فرمود که: مراد از ایام الهی که مرا امر فرموده است که به یاد مردم بیاورم، نعمتها و احسانها و امثال و حکمتها و بلاهای اوست.
پس متوجه صحابه شد و فرمود که: بگویید که کدام است اول نعمتی از این نعمتها که خداوند عالمیان شما را به تذکر آنها امر فرموده؟ هر یک از ایشان نعمتی از نعمتها را گفتند از انواع خورشها و پوششها و فرزندان و زنان و غیر آنها. چون ایشان ساکت شدند، به جانب حضرت امیر المؤمنین علیه السلام التفات نمود و فرمود که: ای ابوالحسن تو نیز بگو. حضرت فرمود که: پدرم و مادرم فدای تو باد! من چگونه بیان کنم در حضور تو امری را و حال آن که خدا ما را به تو هدایت فرموده و جمیع علوم و کمالات را به وسیله تو به ما فرستاده.
حضرت رسول فرمود که: باید گفت که کدام نعمت اول نعمتهایی است که خدا به تو کرامت فرموده؟ حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه فرمود که: اول نعمتها نعمت ایجاد است، که من هیچ نبودم، و مرا از کَتمِ عدم به وجود آورد. فرمود که: راست گفتی؛ دویم کدام است؟ فرمود که: دویم آن است که احسان فرمود و مرا از جمله صاحبان حیات و زندگانی مقرر فرمود و مانند جمادات و نباتات نگردانید. فرمود که: راست گفتی؛ سیم را بگو. فرمود که: سیم آن که مرا به بهترین صورتها که صورت انسان است خلق فرمود و به صورت حیوانات خلق نفرمود. گفت: راست گفتی؛ چهارم را بگو. فرمود که: چهارم آنکه برای من حواس ظاهره و باطنه مقرر ساخته. فرمود که: راست گفتی؛ پنجم را بگو. فرمود که: پنجم آنکه قوای عقلانی و مشاعر روحانی به من داد و بر سایر حیوانات مرا به آن زیادتی بخشید. فرمود که: راست گفتی: ششم را بگو. فرمود که: ششم آن است که مرا به دین حق هدایت نمود و از گمراهان نگردانید. فرمود که: راست گفتی؛ هفتم را بگو. فرمود که: هفتم آنکه در آخرت برای من زندگانی مقرر فرموده که نهایت ندارد. فرمود که: راست گفتی؛ هشتم کدام است؟ فرمود که: هشتم آن است که مرا مالک گردانیده و بنده کسی نگردانیده.
فرمود که: راست گفتی؛ نهم را بگو. فرمود که: نهم آن است که آسمان و زمین و آنچه در آنهاست و در میان آنهاست از خلایق، برای من خلق کرده و مُسَخر من گردانیده که برای من در کارند. فرمود که: راست گفتی؛ دهم را بگو. گفت: دهم آنکه ما را مرد خلق کرده و بر زنان استیلا و زیادتی داده. فرمود که: راست گفتی. بعد از این دیگر چه نعمت است؟ فرمود که: یا نبیالله نعمت الهی بسیار است و همه نیکو و طیب و به شمردن، احصای آنها نمیتوان نمود.
حضرت رسول صلی الله علیه و آله تبسم نمود و فرمود که: گوارا باد تو را حکمتهای الهی.
گوارا باد تو را علوم نامتناهی ای ابوالحسن. تویی وارث علم من، و تو بیان خواهی کرد از برای امت من آنچه در آن اختلاف نمایند. کسی که تو را برای دین تو دوست دارد و پیروی راه تو بکند او هدایت یافته است به راه راست؛ و کسی که از هدایت تو به جانب دیگر میل کند و تو را دشمن دارد و تنها بگذارد، در قیامت هیچ بهرهای از رحمت الهی نداشته باشد.
و از جمله دواعی محبت، بسیاری عبادت و ذکر است و پیوسته صفات کمالیه الهی را منظور نظر داشتن. و این معنی ظاهر است که هر چند یاد کسی بیشتر میکنند، محبت او بیشتر در خاطرش مستقر میشود، خصوصا در هنگامی که با تفکر در صفات کمالیه الهی مُنضَم باشد.
و فضیلت ذکر و شرایط و فواید آن و افضلیت ذکر و تفکر بر یکدیگر، بعد از این انشاءالله بیان خواهد شد.
ششم: عبادت عارفان است که باعث ایشان بر عبادت، کمال معبول است و آن که او سزاوار عبادت است.
چنانچه حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه فرمود که: ما عبدتک خوفا من نارک، و لا طمعا فی جنتک. و لکن وجدتک أهلا للعباده فعبدتک. یعنی: نپرسیدم تو را از ترس آتش تو، و نه از برای طمع در بهشت تو، ولیکن تو را سزاوار پرستیدن یافتم، پس عبادت کردم. و این درجه اعلای درجات مقربان است. و کسی این دعوی میتواند نمود که فریب از نفس خود نخورده باشد و یقین داند که اگر نام بهشت و دوزخ نشنیده بود هم عبادت را چنین که الحال میکند میکرد، بلکه اگر - و العیاذ بالله - عبادت کننده را به جهنم میکردند چون معبود را سزاوار عبادت میداند ترک نمیکرد.
و بدان که مراتب نیات، غیرمتناهی است چنانچه مراتب کمالات نهایت ندارد. و صاحب هر مرتبهای در خور مرتبه خود نیتی دارد که اعمالش منوط به همان نیت است و هر درجهای شاهدی و گواهی چند از اطوار و اخلاق دارد که دعوای مدعی و کمال واقعی به آنها ممتاز میشود.
$$فایده$$$ اگر کسی گوید که: از تحقیقات سابقه چنین معلوم میشود که مقربان را بهشت چندان منظور نمیباشد و از جهنم چندان بیم نمیباشد. پس این تضرعات و مبالغات که در دعاها از برای طلب بهشت وارد شده و آثار خوف جهنم و عذاب که از اطوار انبیا و ائمه علیهم السلام مفهوم میشود چه معنی دارد؟، بنده را در این مقام معنی لطیفی به خاطر رسیده که تا کسی بهرهای از معنی محبت نداشته باشد اذعان نمینماید. بدان که بهشت را ظاهری و باطنی و صورتی و معنیی میباشد، و هر کسی از بهشت به لذتی مخصوص است و از یک میوه بهشتی با یک طعم، صد هزار لذت متصور است که هر فردی از آنها التذاذ مییابند.
یک شخص همت او مقصور است بر خوردن مطعومات لذیذه و کامش شیرین میشود و بغیر این لذت جسمانی، دیگر چیزی نمییابد. دیگری که یک قدری از عظمت منعم خود شناخته همین شیرینی در کام او لذیذتر است و تفکر مینماید که مرا نزد آن خداوند رتبهای هست که چنین میوه شیرینی برای من خلق کرده و به من عطا فرموده. پس کام جسم و کام روحش هر دو شیرین شده. دیگری از این میوه، همین شیرینی مییابد، که محبوب حقیقی از من راضی شده، و این میوه از لطف او به من رسیده. چنانچه در اخبار وارد شده که اعلای لذت اهل بهشت مرتبه رضوان است که نوید خشنودی الهی به ایشان میرسد.
و اگر توضیح این مطلب را خواهی، تمثیلی از برای تو بیان کنم: مثلا اگر پادشاهی خوان نقلی در پیش خود گذارد و بار عام دهد و هر کس را یک نقل عطا کند، آن گدای دریوزهگر که همت او همین نقل گرفتن است، همین لذت مالیت این نقل را مییابد و شادی که دارد از همین است که اگر این را نمیگفتم فلسی به بهایش میبایست داد و خرید و کام خود را شیرین کرد. اگر قنادی هم نقل را به او دهد همان فرح او را حاصل میشود.
و یکی از اوساط ناس که این را میگیرد، از این معنی هم التذاذی دارد که پادشاه مرا طلبید و نقل به من داد.
و کسی از ارباب مناصب جزو که میگیرد، چون به کارش میآید در استقلال منصبش بیشتر محظوظ میشود تا به مرتبه آن مقربی میرسد که لذت قرب و انس پادشاه را یافته. این لطف نزد او با مُلک دنیا برابر است با آن که در خانه خود اگر انواع تنقلات باشد نگاه نمیکند.
و این مراتب در نعمتهای دنیا نیز میباشد، که شکمپرستان لذت جسمانی میبرند و مقربان، لذت معنوی و توجه دوست از آن مییابند. لهذا دردها و المهایی که از جانب دوست به ایشان میرسد از انگبین در کام جان ایشان شیرینتر است.
و چنانچه در این مایدههای جسمانی این تفاوت مراتب میباشد، در مایدههای روحانی نیز اضعاف این میباشد، چنانچه آیات قرآنی که مواید علوم ربانی است، هر کسی را در خور فهم خود از آن بهرهای است که دیگری را از آن خبر نیست.
ای عزیز هر که کامل است، بهره او از همه چیز کامل است، و ناقص، از کمال هر نعمتی مرحوم است. فقیر خداشناس از لقمه نان خشک لذتی میبرد که غنی مرحوم، از الوان نعمتهای خود نمیبرد. و همچنین در آلام عذابهای الهی بر این قیاس است. اگر بر فرض محال دوست خدا را به جهنم کنند، از آتش حرمان میسوزد نه از آتش سوزان. پس چون جهنم جای محرومان و سرای مهجوران است، تضرع و استغاثه مینماید و از آن گریزان است.
و این معانی در مراتب عشق مَجاز بر جمیع خلق ظاهر است که اگر جدا از دوست در گلستان با انواع نعمتها باشد نزد او جهنم است و چوب لطف دوست هر چند بدنش را مجروح سازد، نزد او از نیشکر شیرینتر است. رزقنا الله و جمیع المؤمنین الوصول الی درجات الکاملین بمحمد و آله الطاهرین
بدان که یک شرط دیگر از شرایط عبادت که این فقره جامعه به آن اشاره دارد حضور قلب است. و عبادت بدون حضور قلب ناقص است و مقبول درگاه الهی نیست و باعث کمال و قرب نمیگردد. بلکه اگر نه فضل شامل کریم علیالاطلاق میبود، میبایست که آدمی در عبادتی که بیحضور قلب باشد مستحق عقاب گردد. چنانچه اگر کسی در حضور پادشاهی سخن گوید و با آن پادشاه در مقام مخاطبه و مکالمه باشد و خاطرش مطلقا متوجه او نباشد و متوجه امور دیگر باشد، و آن پادشاه از ضمیر و اطلاع داشته باشد، البته مستوجب سیاست بلیغ میگردد زیرا که پادشاه را حقیر شمرده و اعتنا به شأن او نکرده.
چنانچه خداوند عالمیان میفرماید که: قد أفلح المؤمنون. الذین هم فی صلاتهم خاشعون: به تحقیق که رستگار شدند مؤمنانی که در نماز خود با خشوعاند. و خشوع دل آن است که به یاد خداوند خود باشد و به غیر ذات مقدس او به چیزی ملتفت نشود و غیر را از خاطر بیرون کند.
و خشوع سایر اعضا و جوارح آن است که هر یک به آن کاری که مأمور شدهاند مشغول باشند و آدابی که در هر عضوی از اعضا از شارع مقرر گردیده ترک ننمایند.
چنانچه نظر را فرمودهاند که در هر حالتی باید که بر موضعی خاص باشد، و دست را فرمودهاند که در هر حالی بر وضعی مخصوص باشد.
و خشوع جمیع اعضا تابع خشوع قلب است.
چنانچه منقول است که: حضرت رسول صلی الله علیه و آله شخصی را دید که در نماز با ریش خود بازی میکرد، فرمود که: اگر دل این مرد خاشع بود و با خدا بود، اعضا و جوارح او نیز به کار خدا مشغول بودند.
و این معنی به حسب تجربه ظاهر است.
و بدان که هر مملکتی را پادشاهی میباشد که جمیع رعیت تابع او میباشند، و پادشاه ملک بدن و امام و پیشوای سایر اعضا و قوا قلب است. چون دل متوجه خدا شد اعضا تابع اویند و پیروی او مینمایند. و این است یک معنی آن حدیث که: صلوه المؤمن وحده جماعه. یعنی: نماز مؤمن به تنهایی جماعت است. زیرا که دل او با خداست و مقتدای سایر جوارح است و جوارح به آن اقتدا مینمایند. و بدان که نماز بیحضور قلب اگر آدمی را از جهنم خلاصی دهد، اما به درجات عالیه کمالات نمیرساند و پسندیده درگاه حق نیست.
چنانچه از حضرت رسول صلی الله علیه و آله منقول است که: نماز، مقبول نیست مگر با حضور قلب.
و از حضرت صادق علیه السلام مروی است که: هر که دو رکعت نماز بگزارد و بداند که چه میگوید (یعنی قرائت و اذکاری که میخواند متوجه معانی آنها باشد) چون از نماز فارغ شود بر او گناهی نمانده باشد.
و از حضرت باقر علوم الاولین و الاخرین علیه السلام منقول است که: به درستی که بالا میبرند از نماز بعضی بندگان نصف آن را، و از بعضی ثلث و از بعضی ربع و از بعضی خمس. و بالا نمیبرند و به درجه قبول نمیرسانند مگر آنچه را با حضور قلب کرده باشد.
ولیکن مأمور شدهاند بندگان به ادای نوافل تا به سبب آن تمام سازند نقصهای نماز فریضه را.
و منقول است از حضرت جعفر بن محمد صلوات الله علیه که: رغبت به ثواب و خوف از عقاب در دلی جمع نمیشود مگر اینکه بهشت او را واجب میشود. پس چون متوجه نماز شوی روی دل خود را به سوی خداوند خود بگردان. به درستی که هر مؤمنی که در نماز دل خود را با خدا دارد خدا دلهای مؤمنان را به سوی او مایل گرداند، و با این معنی بهشت را نیز برای او لازم گرداند.
و از حضرت امام محمد باقر صلوات الله علیه منقول است که: حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود که: چون بنده مؤمن به سوی نماز برمیخیزد خداوند عالم نظر رحمت به سوی او میافکند و روی لطف و احسان به سوی او میدارد، و رحمت از بالای سرش تا آسمان بر او سایه میاندازد، و ملائکه بر گرد او احاطه مینمایند تا آفاق آسمان. و ملکی را موکل میسازد حق تعالی که بر بالای سر او ایستاده میگوید که: اگر بدانی که منظور نظر رحمت کیستی و با که مناجات میکنی، هر آینه به غیر او التفات ننمایی و هرگز از جای نماز حرکت نکنی.
و از حضرت جعفر بن محمد الصادق علیه السلام منقول است که: بنده چون در نماز خود التفات به جایی مینماید یا به رو یا به چشم یا به دل، حق سبحانه و تعالی او را ندا میکند که: ای بنده من به سوی که التفات مینمایی؟ آیا التفات به جانب کی مینمایی که از من بهتر باشد از برای تو؟ پس چون سه مرتبه التفات از او صادر شود حق تعالی نظر لطف از او برمیدارد و بعد از آن دیگر نظر به جانب او هرگز نمیافکند. و اخبار در این باب بسیار است.
و حضور قلب در صلات نیز تابع حالت آدمی است و هر چند این کس در مراتب یقین و معرفت کاملتر میشود و عظمت معبود را بیشتر میشناسد، آداب عبادت از او بیشتر صادر میشود و در مقام بندگی خاضعتر و ذلیلتر میباشد.
چنانچه جعفر بن احمد القمی روایت کرده که: حضرت رسالت پناه صلی الله علیه و آله چون به نماز میایستادند رنگ مبارک آن حضرت متغیر میشد از خوف الهی، و از سینه آن حضرت صدایی مانند صدای دیگی که در جوش باشد میشنیدند.
و منقول است که: چون وقت نماز داخل میشد، حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه اندام مبارکش به لرزه میآمد و از رنگ به رنگ میگردید. میپرسیدند که: چه میشود شما را؟ میفرمود که: رسید هنگام ادای امانتی که بر آسمان و زمین عرض کردند و آنها ابا کردند و ترسیدند، و آدمی متحمل آن شد (یعنی بار تکلیف). پس نمیدانم که چون متحمل این بار شدهام نیک ادا خواهم کرد یا نه. و در روایات معتبره وارد است که: حضرت امام حسن صلوات الله علیه چون متوجه وضوی نماز میگردید، مفاصل بدنش میلرزید و رنگ مبارکش به زردی مایل میشد. از آن حضرت از علت این حال سؤال نمودند. فرمود که: حق و لازم است بر هر کس که نزد خداوند عرش عظیم به بندگی ایستد آن که رنگش زرد شود و بندهایش از بیم او به لرزه درآید.
و منقول است که: حضرت سیدالساجدین صلوات الله علیه روزی در نماز ایستاده بودند و حضرت امام محمد باقر صلوات الله علیه کودک بود و چاهی بسیار عمیق در خانه آن حضرت بود. حضرت امام محمد باقر علیه السلام به کنار چاه آمد که نظر نماید، در آن چاه درافتاد. مادر چون آن حال مشاهده نمود به سوی چاه آمد و بر خود میزد و فریاد میکرد و استغاثه مینمود و گفت: یابن رسولالله فرزندت غرق شد. و آن حضرت در نماز مطلقا التفات نمیفرمود و حال آن که صدای اضطراب فرزند در چاه به گوش آن حضرت میرسید.
چون بسیار به طول انجامید مادر از روی اضطراب گفت: ای اهل بیت رسالت دلهای شما بسیار سنگین است. باز حضرت التفات نفرمود تا نماز را با آداب مستحبه تمام به جا آورده فارغ گردید. پس به نزد چاه آمد و به اعجاز، دست در آن چاه عمیق دراز کرده حضرت امام محمد باقر علیه السلام را بیرون آورد. و آن حضرت خنده میکرد و سخن میفرمود، و جامه آن حضرت تر نشده بود. پس فرمود که: فرزندت خود را بگیر ای ضعیفهالیقین به خدا.
مادر حضرت امام محمد باقر از سلامت بودن فرزند بخندید و از تنبیه آن حضرت به گریه درآمد. حضرت فرمود که: بر شماها ملامتی نیست. نمیدانی که من در خدمت خداوند جباری ایستاده بودم که اگر رو از جانب او به دیگری میگردانیدم و به غیر او توسل مینمودم، روی لطف خویش از جانب من میگردانید؟ و بغیر او از که توقع رحمت میتوان داشت؟ و صاحب کتاب حلیلهالاولیاء روایت نموده که: چون حضرت امام زین العابدین علیه السلام از وضو فارغ میشدند و اراده نماز میفرمودند، رعشه در بدن و لرزه بر اعضای آن حضرت مُستولی میشد. چون سؤال مینمودند میفرمود که: وای بر شما! مگر نمیدانید که به خدمت چه خداوندی میایستم و با چه عظیمالشأنی میخواهم مناجات کنم؟ و در هنگام وضو نیز این حالت را از آن حضرت نقل کردهاند.
و روایتی وارد شده که فاطمه دختر حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه روزی جابر بن عبدالله انصاری را طلبید و گفت: تو از صحابه کبار حضرت رسولی و ما اهل بیت را حق بر تو بسیار است. و از بقیه اهل بیت رسالت همین علی بن الحسین مانده. و او بر خود جور مینماید در عبادت الهی، و پیشانی و زانوها و کفهای او از بسیاری عبادت پینه کرده و مجروح گشته، و بدن او نحیف شده و کاهیده. از او التماس نما که شاید پارهای تخفیف دهد.
چون جابر به خدمت آن جناب رسید دید که در محراب نشسته و عبادت، بدن شریفش را کهنه و نحیف گردانیده. حضرت، جابر را اکرام فرمود و به پهلوی خویش تکلیف نمود و با صدایی بسیار ضعیف احوال او پرسید. پس جابر گفت که: یابن رسولالله خداوند عالمیان بهشت را برای شما و دوستان شما خلق کرده و جهنم را برای دشمنان و مخالفان شما آفریده. پس چرا اینقدر بر خود تعب میفرمایی؟ حضرت فرمود که: ای مصاحب رسول مگر نمیدانی که جدم حضرت رسال پناه با آن کرامتی که نزد خداوند خود داشت که ترک اولای گذشته و آینده او را آمرزید، او مبالغه و مشقت در عبادت را ترک نفرمود - پدر و مادرم فدای او باد - تا آن که بر ساق مبارکش نفخ ظاهر شد و قدمش ورم کرد. صحابه گفتند که: چرا چنین زحمت میکشی، و حال آنکه خدا بر تو تقصیر نمینویسد؟ فرمود که: آیا من بنده شاکر خدا نباشم و شکر نعمتهای او را ترک نمایم؟ جابر گفت که: یابن رسولالله بر مسلمانان رحم کن، که به برکت شما خدا بلاها را از مردمان دفع مینماید و آسمانها را نگاه میدارد و عذابهای خود را بر مردم نمیگمارد.
فرمود که: ای جابر بر طریقه پدران خود خواهم بود تا ایشان را ملاقات نمایم.
و از حضرت صادق صلوات الله علیه منقول است که پدرم فرمود که: روزی بر پدرم علی ابنالحسین علیه السلام داخل شدم، دیدم که عبادت در آن حضرت بسیار تأثیر کرده و رنگ مبارکش از بیداری زرد گردیده و دیدهاش از بسیاری گریه مجروح گردیده و پیشانی نورانیش از کثرت سجود پینه کرده و قدم شریفش از وُفور قیام در صلات ورم کرده. چون او را بر این حال مشاهده کردم خود را از گریه منع نتوانستم نمود و بسیار بگریستم. و آن حضرت متوجه تفکر بودند. بعد از زمانی به جانب من نظر افکندند و فرمودند که: بعضی از کتابها که عبادت امیر المؤمنین صواتالله علیه در آنجا مسطور است به من ده. چون بیاوردم و پارهای بخواندند بر زمین گذاشتند و فرمودند که: کی یارای آن دارد مانند علی ابن ابیطالب علیه السلام عبادت کند؟ و کلینی از حضرت جعفربن محمد علیه السلام روایت کرده که: حضرت سیدالساجدین صلی الله علیه چون به نماز میایستاد رنگش متغیر میشد و چون به سجود میرفت سر برنمیداشت تا عرق از آن حضرت میریخت.
و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام منقول است که: علیبن الحسین علیه السلام در شبانهروزی هزار رکعت نماز میگزارد و چون به نماز میایستاد از رنگ به رنگ میگردید و ایستادنش در نماز، ایستادن بنده ذلیلی بود که نزد پادشاه جلیلی ایستاده باشد و اعضای او از خوف الهی لرزان بود. و چنان نماز میکرد که گویا نماز وداع است و دیگر نماز نخواهد کرد. و چون از تغیر احوال آن حضرت سؤال مینمودند میفرمود که: کسی که نزد چنین خداوند عظیمی ایستد سزاوار است که چنین خایف باشد.
و نقل کردهاند که: در بعضی از شبها یکی از فرزندان آن حضرت از بلندی افتاد و دستش شکست و از اهل خانه فریاد بلند شد و همسایگان جمع شدند و شکستهبند آوردند و دست آن طفل را بستند. و آن طفل از درد فریاد میکرد و آن حضرت از اشتغال به عبادت نمیشنید و چون صبح شد و از عبادت فارغ گردید دست طفل را دید در گردن آویخته. از کیفیت حال پرسید، خبر دادند.
و در وقت دیگر در خانه حضرت در آن خانه که در سجود بود آتشی گرفت، و اهل خانه فریاد میکردند که: یابن رسولالله! النار! النار! و حضرت متوجه نشدند تا آتش خاموش شد. بعد از زمانی سر برداشتند. از آن جناب پرسیدند که: چه چیز بود که شما را از این آتش غافل گردانیده بود؟ فرمود که: آتش کبرای قیامت مرا از آتش اندک دنیا غافل گردانیده بود.
و هر سال هفت مرتبه پوست از پیشانی آن حضرت میافتاد از بسیاری سجده.
و ابوایوب روایت کرده که: حضرت امام محمد باقر و امام جعفر صادق علیهما السلام چون به نماز میایستادند رنگ مبارکشان گاه سرخ میشد و گاه زرد میشد، و چنان بودند که گویا خدا را میبینند و با او سخن میگویند.
ای عزیز! مقربان هر پادشاهی چون معرفت او بیشتر دارند و جلال او را زیاده از دیگران میشناسند، بیم سَطوَت او زیاده دارند و زودتر محل عتاب میشوند چنانچه ملوک دنیا از عامه رعایا توقع آن آداب که از مقربان خود دارند، ندارند و خطرهای مقربان ایشان زیاده از دیگران میباشد.
و بدان که خداوند عالمیان ملک را از طینت قدس و طهارت خلق فرمود و شهوات و علایق جسمانی در ایشان ترکیب ننمود و حیوانات عُجم را از محض جسمانیت و شهوات ترکیب فرمود و منشأ استعدادی در ایشان مقرر نساخت. و نشئه جامعه انسانی را از هر دو جهت خلق فرموده و جهت نفس و عقل که او را داعی به کمالات بوده باشد به او کرامت نموده و به کثافات جسمانیه و علایق بدنیه و شهوات ظلمانیه او را مبتلا ساخت و او را تکلیف فرمود که بعد از تَشَبُث به این علایق، رفع آنها از خود نموده، خود را به صفات قدس و ملکات ملکی مُحَلی گرداند تا از ملک، اشرف باشد زیرا که ترقی در مراتب کمالات، بدون معارضات میسر نمیشود. چنانچه گازُر جامه را که میخواهد بسیار سفید کند، اول او را به بعضی کثافات آلوده میسازد، و چون رفع آن کثافات نمود از اول پاکتر برمیآید.
و اگر میل به پستی نماید و تابع شهوات جسمانی شود و عقل را مغلوب هوا سازد، از بهایم پستتر میشود، چنانچه حق سبحانه و تعالی در شأن کفار میفرماید که: نیستند ایشان مگر مانند انعام و بهایم، بلکه از ایشان گمراهترند. زیرا که در حیوانات قابلیت کمالات نبود، و ایشان با وجود قابلیت، خود را به درجه بهیمیت رسانیدند و از جمیع کمالات محروم گردیدند.
پس چون خلقت انسانی را به این سبب محتاج به امری چند گردانیدهاند از تحصیل معاش و معاملات و معاشرات، که بالخاصیه موجب بُعد از جنات اقدس ایزدی، و انهِماک در شهوات و تعلقات، و غفلت از خیرات و سعادات میگردد، لهذا روزی پنج مرتبه این خلق را بعد از تَوغُل در امور دنیویه، و تشبث به علایق دنیه امر به حضور مجلس قرب مالک ملوک نمودهاند، تا لذت مواصلت بعد از فراق که مورث مزید اشتیاق است دریابند و به سعادتهای ابدی فایز گردند.
و چون نماز معراج مؤمن است، و نهایت قرب او در نماز به حصول میپیوندد، و بنابر مقدماتی که سبق ذکر یافت بعد از نهایت حرمان و بعد، او را تکلیف قرب مینمایند و در عین غفلت او را آگاه میسازند. اول مرتبه اذان را برای تنبیه غفلتزدگان به وادی حیرت مقرر ساختهاند، که اول در تکبیر، بزرگواری خداوند را به یاد ایشان بیاورند، تا آن که غیر خدا از منظورات ایشان در نظر ایشان حقیر شود. و چون در عین غفلتاند، چهار مرتبه بر ایشان میخوانند که شاید متنبه شوند و بدانند که چون خداوند ایشان در رتبه جلال و عظمت از همه چیز عظیمتر است، بلکه از آن بزرگتر است که عقلها به کُنه ذات مقدس او توانند رسید. پس چنین بزرگواری را اطاعت نمودن و عبادت کردن واجب و لازم است.
بعد از آن، شهادت به وحدانیت الهی را بر گوش ایشان میخوانند تا بدانند که بغیر او خداوندی ندارند و یگانه در جمیع کمالات و صفات است. پس چارهای بجز توسل به جناب اقدس او نیست و او را به یگانگی و اخلاص باید پرستید.
دیگر به گوش دل ایشان میرسانند که چنین خداوند عظیمالشأن یگانه، پیغمبری فرزانه فرستاده. پس باید عبادت را به طوری که آن پیغمبر آورده و به شرایطی که او امر فرموده به جا آورند.
بعد از تمهید این مقدمات، از جانب خدا ایشان را ندا میکند و به خوان انعام و اکرام الهی میخواند که: بشتابید و مسارعت نمایید به سوی نماز. پس عظمت نماز را در نظر ایشان جلوه میدهد که: بشتابید به امری که باعث فلاح و رستگاری دنیا و آخرت است. دیگر عظیمتر آن را یاد میکند که: بشتابید به عملی که بهترین اعمال و عبادات است. دیگرباره خدا را به عظمت و جلال و یگانگی یاد میکند که: ای غافلان! مخالفت چنین خداوندی که بر همه چیز قادر است و یگانه است و مُعارضی و شریکی ندارد، روا نیست.
این ندا را مؤذنان ظاهر بر گوش سر میخوانند، و آنان که دیده ایمان و یقین ایشان شنوا گردیده، نداهای روحانی را نیز به گوش دل میشنوند.
چنانچه منقول است که: وقت هر نماز که میشود منادی از جانب رب العزت ندا میکند که: ای گروه مؤمنان برخیزید و آتشهای گناهان را که بر پشت خود افروختهاید به نور نماز فرو نشانید و خاموش گردانید، بلکه هر لحظه ایشان ندای جانفزای یا أیتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک را به سمع جان میشنوند.
پس چون بنده سعادتمند از این نداها اندکی هشیار گردید و متوجه نماز شد اول او را به پاکیزه کردن خود امر میفرمایند، که بیادبانه داخل مجلس بزرگواران نمیتوان شد. امر کردهاند او را که به بیتالخلا در آید و کثافتهای ظاهری را از خود دور گرداند. و در ضمن، دعاهایی که از ائمه در آداب خلوت وارد شده تعلیم او کردهاند که چنانچه این نجاستهای ظاهری مانع قرب است، تلویثات معنوی که از گناهان و اخلاق رذیله به هم رسیده، بیشتر مانع است. لهذا در آن حالت، استعاذه از شیطان و طلب مغفرت گناهان مینماید، که خدا به فضل خود او را از ارجاس صوری و معنوی پاک گرداند.
پس بار دیگر او را در مقام تطهیر میآورند، که رو و دستها و پاها و سر را که در حالت صلات در اکثر افعال به کار میفرماید پاکیزه گرداند. و در آن ضمن در دعاهای منقوله او را آگاه گردانیدهاند که این اعضا، نجاستهای معنوی به سبب گناهان به هم رسانیده و استحقاق عقوبتهای عظیم حاصل کردهاند. پس باید در این وقت، از خدا پاکیزگی معنوی را طلبید. و در این ضمن او را متنبه میسازند که باید عبادت کرد تا خود را از این عقوبات برهانی.
پس شوق عبادت زیاده میشود و بعضی از شهوات و علایق شکسته میگردد. لهذا در وقت رو شستن میگوید که: خداوندا چون تو فرمودهای که در روز قیامت بعضی از روها سیاه خواهد بود و بعضی از روها سفید و نورانی خواهد گردید، پس خداوندا روی مرا در آن روز سفید گردان و سیاه مگردان. و چون دست راست را میشوید به یاد میآورد که: خداوندا فرمودهای که در روز قیامت نامه نیکوکاران را به دست راست ایشان میدهند و نامه مجرمان و بدکاران را به دست چپ میدهند. و از خداوند خود میطلبد که نامه او را به دست راست او دهد و برات مخلد بودن بهشت را به دست چپ او دهد؛ و او را حساب آسان کند. و در وقت دست چپ شستن، دعا میکند که: خدایا نامه اعمال مرا به دست چپ من مده، و دست مرا در گردن غُل مکن و مرا از جامههای آتش نجات ده.
و چون مسح سر میکند از خدا میطلبد که: رحمتهای خود را بر سر من فرو ریز که سراپای مرا فراگیرد.
و چون مسح پا میکند به یاد میآورد که به این پاها بر صراط میباید گذشت، و در آن روز پاهای بسیار از صراط خواهد لغزید. پس ثبات بر صراط را از خدا میطلبد، و طلب مینماید که خدا او را توفیق دهد که به این پاها همیشه تحصیل رضای الهی نماید.
پس چون چنین وضویی ساخت، موافق احادیث معتبره، گناهان این اعضا آمرزیده میشود و پاکیزه صورت و معنی میگردد و قابل قرب میشود و از آن غفلتها پارهای هشیار میگردد و ظاهر خود را به بوهای خوش معطر میسازد و باطن خود را به نور نیات صحیحه منور میگرداند.
و چون در حدیث وارد شده که: در خانهای که سگ یا شراب یا صورت در آن خانه هست ملک داخل نمیشود، پس سگ ظاهر را از ساحه خانه خود دور میگرداند و سگ نفس اماره و شیطان را از ساحت ضمیر خود میراند، و شراب ظاهر را از خانه و شراب مستی معنوی - که غفلت و شهوت است - از سر به در میکند، و صورتهای ظاهر را از در و دیوار خانه محو مینماید، و در و دیوار خاطر را از صورتهای غیر خدا و محبتهای ایشان مصفا میسازد، و متوجه بارگاه قرب میشود.
و چون به در مسجد میسرد، به دربند اول از دربندهای دولتخانه معبود حقیقی رسیده از خدا میطلبد که درهای رحمت خود را بر روی من بگشا و چنانچه این در ظاهر را بر روی من نبستهای، درهای معنی را بر روی من مبند. و در این مقام نیز عارف را آگاهی دیگر حاصل میگردد.
و چون پا در مسجد میگذارد، چنان میداند که در کِریاس کبریا و جلال داخل گردیده و پا بر بساط قرب نهاده. به ادب میرود و به غیر جناب الهی متوجه نمیشود.
و چون به جای نماز آمد، بار دیگر اقامه را میخواند و تفکر در جلال الهی زیاده میکند و عظمت شأن عبادت را به دیده روشنتر میبیند، چون در وقت اذان، غفلت عظیم پردهدار دیده او گردیده بود.
و چون نماز معراج مؤمن است و در شب معراج، حضرت رسول صلی الله علیه و آله به هر آسمانی که داخل میشد یک اللهاکبر میگفت، در نماز نیز هفت اللهاکبر در افتتاح صلات مقرر فرموده که به هر تکبیری بر آسمانی از آسمانهای قرب و معرفت درآید و قابل عرش حضور گردد. و در این مقام هنوز در ساحهها و کِریاسهای عظمت و جلال است و در مقام غیبت است و به مقام حضور نرسیده. لهذا هنوز حرف زدن و با غیر او سخن گفتن جایز است.
و چون تکبیر آخر را گفت، بلاتشبیه داخل مجلس قرب ملکالملوک گردید و با غیر سخن گفتن و رو از جانب پادشاه پادشاهان گردانیدن بر او حرام شد. این است که دعای توجه در این مقام میخواند که: روی دل و جمیع اعضا و قوا و مشاعر خود را به جانب خداوندی گردانیدم که خالق آسمانها و زمینهاست، موافق ملت ابراهیم که یگانهپرستی است، و دین محمد و طریقه امیر المؤمنین که جمیع شرایط و آداب بندگی از ایشان مانده. و عبادت و دین خود را از برای خدا خالص گردانیدم و مُنقاد او شدم و شرک جلی و خفی و ریاهای شیطانی را از خود دور گردانیدم. نماز من و عبادتهای من و زندگانی من و مردن من همه خالص از برای خداوندی است که پروردگار عالمیان است و او را شریک نیست. و چنین از جانب او مأمور گردیدهام که او را عبادت کنم، و من از جمله مسلمانان و منقادان اویم. و چون در این بارگاه چنین دعوای بزرگی کرد و شیطان دشمن این راه و راهزن این درگاه است، و دشمن مکار زننده مُحیلی است که با اب الآباء درآمده و دشمنی کرده و تا امروز شجاعان این میدان را بر زمین انداخته و چندین هزار لشکر اندرونی از شهوات و دواعی نفسانی و لشکر بیرونی از شیاطین انس و اتباع خود دارد، به قوت خود با او بر نمیتوان آمد. پس باید که به خداوندی که این، سگ درگاه اوست پناه برد تا دفع او بنماید.
چنانچه تشبیه کردهاند او را به سگی که در درِ خیمهها و خانهها میباشد که هر که آشنای صاحبخانه است و به آن خانه بسیار تردد دارد او را متعرض نمیشود، و چون بیگانهای تازه آید او را مانع میشود؛ و بغیر آنکه صاحبخانه او را صدایی زند به هیچ حیله او را ممنوع نمیتوان ساخت. همچنین شیطان که سگ بیگانهگیر این درگاه است با آشنا قدرت ستیزه ندارد و کسی را که بیند مکرر به مجلس قرب خداوندش فایز میشود، کی متعرض او میتوان شد. چنانچه خداوند عالمیان در روز اول او را از ایشان مأیوس گردانید که: ان عبادی لیس لک علیهم سلطان. یعنی: به درستی که بندگان خالص مرا تو بر ایشان سلطنت نداری. بله؛ اگر دوری که قابل قرب باشد خواهد به خانه مالکالملوک درآید، باید که به جناب او متوسل شود که به یک اشاره لطف، او را دور گرداند. اما بیگانههایی که آشنایی نمیخواهند و راه آشنایی نمیطلبند، کار ایشان را چنانچه میخواهد میسازد.
پس لهذا در این مقام خطیر، پناه به خداوند کبیر خود میبرد از شر او. میگوید: أعوذ بالله السمیع العلیم من الشیطان الرجیم. یعنی: پناه میبرم به خداوند شنوای دانا (که بر عجز و بیچارگی من اطلاع دارد و میداند که عاجز این دشمنم) از شر شیطان دور از رحمت الهی، و رانده شده درگاه او.
پس شروع به مکالمه مینماید، اما هنوز خود را قابل مخاطبه نمیداند؛ غایبانه سخن میگوید.
و چون اعلای درجات کمال، مرتبه فنا و نیستی است - یعنی خود را عاجز و ناچیز دانستن، و در همه باب به ناتوانی خود اقرار نمودن، و در جمیع امور به خداوند خود توسل جستن - لهذا در جمیع کارها سنت است بسم الله گفتن. و چون امر نماز از جمیع امور، اعظم است، میگویند که: شروع در قرائت و عبادت و بندگی مینمایم) به استعانت خداوندی که (جامع جمیع کمالات است و) رحمان است (به نعمتهای عامه بر مؤمن و کافر)، و رحیم است (به رحمتهای خاصه بر مؤمنان). و چون آداب مجلس عُظما این است که پیش از ذکر مطلوب ستایشی مناسب آن بزرگ به جا آورند لهذا حق تعالی شأنه تعلیم بندگان نموده که چنین مرا ستایش نمایید و نعمتهای عامه و خاصه مرا یاد آورید و مکرر مرا به رحمت بستایید تا بر شما رحمت کنم. و بدانید که من خداوند روز جزایم، و به حشر و قیامت اقرار کنید.
و چون عارف، تفکر در این اوصاف کمال نمود، به درجه شهود و حضور که اعلای درجات معرفت است فایز میگردد و از مقام غیبت به خطاب میآید و او را به مجلس مخاطبه و انس راه میدهند. پس میگوید که: ایاک نعبد. یعنی: تو را عبادت مینمایم و بس. و در این آیه کریمه حق تعالی اشاره فرموده به آن معنی که جناب مقدس نبوی در آن فقره بیان فرموده. یعنی میباید که چون به مقام عبادت رسی چنان عبادت کنی که گویا مرا میبینی و با من خطاب مینمایی. پس چون دعوای عبادت کردن موهم این بود که از من کاری مُتَمَشی میتواند شد، تدارک فرمود که: و ایاک نستعین. یعنی: (در جمیع امور) از تو استعانت میجویم و بس. و همچنین در مقام آداب، چون بر عبادت خود اعتماد ندارد و به عجز خود اعتراف دارد، عبادت خود را در میان عبادت دوستان خدا درمیآورد و میگوید از زبان همه که: ماها (همه بندگان) تو را عبادت میکنیم، که شاید عبادت او به برکت عبادات آنها مقبول گردد. زیرا که از لطف کریم دور است که چند چیز را به درگاه او برند، بعضی را قبول فرماید و بعضی را رد کند. و یک حکمت از حکمتهای نماز جماعت این است.
و همچنین در مقام استعانت، چون این دعوی بسیار عظیم است که: از غیر او استعانت نمیجویم در هیچ امری، خود را در میان جمعی که این دعوی از ایشان پسندیده است به در میآورد و گویا به زبان ایشان سخن میگوید و خود را طُفیلی ایشان ساخته.
و ایضا موافق دأب ارباب صفا آن است که چون به نعمتی یا رحمتی فایز گردند، دیگران را فراموش نکنند و همگی را با خود شریک کنند. و لهذا در جمیع دعاها موافق احادیث معتبره، عموم در دعا مطلوب است، که هر دعایی که کنند، جمیع مؤمنان را با خود شریک گردانند که باعث استجابت دعا میگردد. پس هدایت به راه راست و طریق حق را که راه متابعت حضرت امیر المؤمنین است در عقاید و اعمال و مراتب قرب و کمال طلب نمود و استعاذه از راه دشمنان ایشان در عقاید و اعمال نمود. و چنین اعتقادات بد و اعمال ناشایست طریقه دشمنان ایشان است.
و بدان که اسرار عبادات خصوصا نماز را در این کتابهای مختصر احصا نمیتوان نمود. انشاءالله کتابی در ترجمهالصلوه نوشته شود.
و غرض از ذکر این مجمل اشعاری بود به سر عبارت این حدیث نبوی، و تنبیهی بر سر عبادت، که کسی را که خداوند عالمیان توفیق قرب خویش کرامت فرماید، هر روز او را به وسیله نماز از پستترین درکات به اعلای درجات میرساند و جسم خاکی را به این ترقیات قابل مناجات خود میگرداند.
و در بیان فقره شریفه به همین اکتفا مینماییم که بسیار به طول نهانجامد و مورث ملال عزیزان نگردد.
و اعلم أن أول عباده الله المعرفه به، أنه الأول قبل کل شیء، فلا شیء قبله. و الفرد فلا ثانی له، و الباقی لا الی غایه. فاطر السموات و الأرض و ما فیهما و ما بینهما من شیء، و هو اللطیف الخبیر، و هو علی کل شیء قدیر. پس حضرت فرمود که: بدان که اول عبادت الهی معرفت و شناخت اوست به آنکه او اول است پیش از همه اشیا، پس چیزی از او پیشتر نیست. و یگانه است، پس دویمین و شریکی ندارد. و باقی است همیشه، و باقی بودن او نهایتی ندارد. از نو پدید آورنده آسمانها و زمین است، و آنچه در آسمانهاست و آنچه در زمین است، و آنچه در میان آسمان و زمین است. و اوست خداوند صاحب لطف، و عالم به دقایق امور، و بر همه چیز قادر و تواناست.
توضیح بعضی از مطالب علیه که این کلمات به آنها اشاره دارد، بر سبیل اجمال موقوف بر چند اصل است:
و این معنی از آیات بسیار و اخبار بیشمار به ظهور پیوسته، و خلافی در این نیست که صحت عبادت موقوف بر ایمان است و بدون ایمان هیچ عبادتی موجب ثواب نیست، بلکه مورث عقاب است.
و ایمان مشتمل است بر اعتقاد به وجود واجب الوجود و صفات ثبوتیه و سلبیه او، و اقرار به یگانگی خدا و به عدالت او، و اقرار به نبوت پیغمبر آخرالزمان صلی الله علیه و آله حقیت آنچه او از جانب خدا آورده، آنچه ضروری دین باشد مفصلا، و آنچه غیر آن باشد مجملا. و اقرار به امامت ائمه اثنا عشر صلوات الله علیهم، و اقرار به معاد جسمانی - که خداوند عالمیان همین بدنها را بعد از مردن زنده خواهد کرد و ثواب و عقاب خواهد داد -، و اقرار به بهشت و دوزخ و سایر اموری که از صاحب شرع معلوم گردیده، و تفصیل مراتب ایمان و خلافهایی که در آن شده، این مقام گنجایش ذکر آنها ندارد.
و بدان که چون عبادت بر جمیع جوارح آدمی متفرق است و هر عضوی از اعضا عبادتی دارد و اعتقادات، عبادت دل است، لهذا معرفت را نیز عبادت فرمود، و فرمود که: اول عبادات است یعنی بر همه مقدم است و عبادات دیگر بدون آن بیفایده است.
بدان که چون ایمان مایه سعادت ابدی است و ترک آن شقاوت ابدی، و شیطان دزد عقاید و اعمال است، دزد را تا ممکن است اول بر متاع نفیس میزند، و اگر بر آن دست نیافت متاعهای دیگر را میبرد.
و عقباتی که کمینگاه شیطان است در این باب بسیار است: عقبه اول، عقبه معرفت واجب الوجود است، و از این عقبه اکثر عالم را به جهنم برده و اگر نجات از این عقبه خواهی، دست از سفینه نجات که اهل بیت رسالتاند بر مدار، که ایشان درد و دوای هر چیز را میدانند و کمینگاههای شیطان را میشناسند و تابعان خود را به ساحل نجات میرسانند. و این فریب مخور که تا خدا را نشناسی به دلیل عقل، پیغمبر و امام را نمیتوان شناخت. زیرا که معرفت الهی دو شعبه دارد: شعبه اول علم به وجود واجب الوجود است. و آن از جمیع اشیا ظاهرتر است و به دلیل دَور و تَسَلسُل که موجب سرگردانی و تَعَطُل است احتیاج ندارد. چنانچه از اخبار بسیار ظاهر میشود که معرفت وجود واجب الوجود فطری است و همین که آدمی به حد شعور رسید میداند که صانعی دارد. و هر کس که در حال خود تفکر نماید خواه فاضل و خواه جاهل، میداند که خدا را از روی دلایل حِکمی نشناخته، بلکه خد در هنگام صبا او را معرفت روزی کرده. بلکه هرگز کفار را تکلیف اذعان به وجود واجب الوجود نکردند، بلکه ایشان را به اقرار به یگانگی خدا خواندند، و بعد از آن ایشان را به عبادت و بندگی خدا داشتند که از آن راه، ایمان ایشان کامل گردد.
و منقول است که: روزی حضرت رسول صلی الله علیه و آله از اعرابی پرسید که: وجود خداوند خود را چگونه دانستی؟ گفت: ما در راهها پشکل شتر را که میبینیم حکم میکند عقل ما که شتری از این راه رفته؛ و پی پا را که میبینیم میدانیم که شخصی از این مکان گذشته. آیا این آسمان با این کواکب نورانی، و زمین با این وسعت، کافی نیست از برای تصدیق به وجود واجب الوجود علیم خبیر؟ حضرت فرمود که: بر شما باد به دین اعرابی.
و چه چیز ظاهرتر میباشد از چیزی که در هر امری که نظر نمایی صدهزار آیه از آیات صنع او در آن ظاهر باشد، و در هر عضوی از اعضای تو صدهزار دلیل برای تو قرار داده باشد، و در هر لحظه صدگونه احتیاج به او داری و کارفرما و مربی بدن توست. بلکه از بسیاری ظهور و هویدایی اوست که مخفی مینماید، چون همیشه ظاهر است و آثار قدرتش هرگز کم نمیگردد. اگر آفتاب همیشه ظاهر میبود توهم میکردند که شاید این روشنی از آفتاب نباشد، و چون غروب کند و بعد از طلوع، عالم را روشن میکند مشخص میشود که نور از اوست.
بلاتشبیه چون آفتاب عالم وجود را غروب و افول و زوال نمیباشد، معاند میگوید که: بلکه از او نباشد با آن که اگر عناد را بر کنار گذارد، یقین میداند که بغیر او در این عالم مدبری نیست، چنانچه حق سُبحانَه و تعالی میفرماید که: و لئن سألتهم من خلق السموات و الأرض لیقولن الله: و اگر از کافران بپرسی که: کی خلق کرده است آسمانها و زمین را، هر آینه خواهند گفت که: خدا خالق اینهاست. و از حضرت امام حسن عسکری علیه السلام منقول است که: شخصی به خدمت حضرت صادق علیه السلام آمد و گفت که: مرا دلالت کن به خداوند خود که مَلاحِده با من بسیار مجادله مینمایند و مرا حیران کردهاند. حضرت فرمود که: هرگز به کشتی سوار شدهای؟ گفت: بله. فرمود که: هرگز کشتی تو شکسته است که مضطر شده باشی و هیچ چاره از برای نجات خود ندانی؟ گفت: بله. فرمود که: در آن هنگام امید نجات از که داشتی و که را قادر بر نجات دادن خود میدانستی؟ همان خداوند توست.
و این راه ظاهرترین راههاست از برای علم به واجب الوجود. چنانچه خداوند عالم میفرماید که: کیست که اجابت مضطران مینماید وقتی که او را میخوانند، و دفع مکروهات از ایشان مینماید؟ و هیچ کس نیست که با خدا همیشه این معامله نداشته باشد. پس چنین کسی چه احتیاج به دلیل دارد؟ چنانچه تمثیل کردهاند که بلاتشبیه مثل ارباب استدلال در تکلیف مردم به دلیل و برهان، از بابت مثل آن جماعتی است که دزدی به خانه ایشان آمده بود و از پی او میدویدند. یکی دزد را گرفت و در دست داشت، دیگری او را فریاد زد که: بیا من یافتم. او دزد را از دست گذاشت و به جانب آن شخص دیگر آمد. گفت: بیا که جای پای دزد را یافتهام.
همچنین بلاتشبیه در این ماده این مرد صالح خداشناسی که همیشه با خداوند خود در مقام مکالمه و مناجات است و پیوسته از او لطف و احسان مییابد و روزبهروز به کثرت عبادات، یقین او در تَزایُد است و هیچ چیز نزد او از وجود واجب الوجود ظاهرتر نیست، آن حکیم مشرب از خدا دور میگوید که: بیا و به دور و تسلسل بدان خدا را، و از راه آثار، او را بشناس، و اگرنه ایمان تو درست نیست.
و همچنین در اثبات اصل صفات کمالیه بر وجه اجمال، مانند علم و قدرت و اراده و سایر صفات کمالیه، کسی که در غرایب صُنع و لطایف حکمتهای الهی که در آفاق و انفُس مقرر ساخته تفکر نماید، او را شکی در ثبوت آنها نمیماند. و اگر حکمت چیزی بر این کس مخفی باشد، مجمل میداند که کسی صاحب چنین خلقی و مدبر چنین نظامی باشد، البته کار او بر غیر جهت حکمت نمیباشد.
چنانچه حضرت امام جعفر صادق علیه السلام در توحید مُفَضل میفرماید که: این عالم از بابت خانهای است که بزرگی در نهایت احکام ساخته، به انواع زینتها آراسته باشد و الوان فرشها گسترده باشد و خوانی کشیده، انواع نعمتها در آن خوان حاضر ساخته باشد. و مثل این جماعت که بر خدا اعتراض مینمایند مثَل کوری است که به چنین مجلسی درآید و کورانه راه رود و گاهی پا در میان طعام گذارد و گاهی پا بر کاسه افشره زند و اعتراض کند که اینها را چه بیموقع گذاشتهاند و چه بیتدبیر است صاحب این خانه. بعینه اعتراض ملاحده که کوران این عالماند از این باب است.
شعبه دویم تفکر در کُنه ذات و چگونگی صفات واجب الوجود است. و کنه ذات واجب را دانستن محال است. و کنه صفات نیز چون عین ذات است محال است. و تفکر در انحای وجوه و کیفیات ذات و صفات ممنوع است و اخبار بسیار بر نهی وارد شده است. و عقلی که از شناخت خود و از معرفت بدنی که مدبر اوست و به او تعلق دارد، و از معرفت اجسامی که همیشه در نظر دارد عاجز است، چگونه جرئت میتواند کرد که در معرفت واجب الوجود تفکر نماید. پس در این باب باید که به نحوی که خدا در قرآن مجید فرموده و حضرت رسول صلی الله علیه و آله و حضرات ائمه معصومین صلوات الله علیهم اجمعین در خطبههای بلیغه و احادیث متواتره بیان فرمودهاند اعتقاد نماید و بعد از آن، از راه عبادت و بندگی، زیادتی هدایت را طلب نماید و به عقل ناقص خویش مغرور نشود، که بغیر حیرت و کفر و ضلالت ثمرهای نمیبخشد.
چنانچه در حدیث معتبر از حضرت امام محمد باقر صلوات الله علیه منقول است که: در خلق خدا و غرایب صنع او سخن بگویید و در خدا سخن مگویید، که سخن گفتن در خدا بغیر حیرانی ثمرهای نمیبخشد.
و در حدیث دیگر فرمود که: در هرچه خواهید سخن بگویید و در ذات خدا سخن مگویید.
و به سند صحیح از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام منقول است در تفسیر این آیه که: و أن الی ربک المنتهی، فرمود که: یعنی چون سخن به خدا منتهی شد از سخن بازایستید.
و در حدیث معتبر دیگر فرمود که: زنهار که تفکر در خدا مکنید. ولیکن اگر خواهید، نظر کنید و تفکر نمایید و در عظمت خلقش.
و منقول است که از حضرت علیبن الحسین صلوات الله علیه پرسیدند از توحید و خداشناسی. فرمود که: خداوند عالمیان میدانست که در آخرالزمان جماعتی متَعَمِق مُدقق به هم خواهند رسید، سوره قل هو الله أحد و آیات سوره حدید را فرستاده که خدا را به این نحو بشناسند. و کسی که زیاده از این تفکر نماید هلاک میشود.
و در حدیث دیگر وارد است که: حضرت صادق علیه السلام فرمود که: اوصیا و ائمه درهاییاند که از راه متابعت ایشان به خدا میتوان رسید؛ و اگر نه ایشان بودند، خدا را نمیتوانست شناخت؛ و به ایشان خدا حجت خود را بر خلق تمام کرده.
و در این باب احادیث بسیار وارد شده. و اکثر عالم را شیطان از این راه فریب داده که دست از فرموده خدا و رسول و ائمه برداشتهاند و به عقلهای ضعیف اعتماد نمودهاند و هر طایفهای خدا را به نحوی شناختهاند به اعتقاد خود، و همه خطا کردهاند. آخر تفکر نمینمایند که اگر عقل، مستقل میبود در این باب، این فِرَق بسیار از متکلمین و حکما که همه از اهل عقلاند چرا در این باب و در هر بابی دو فرقه با یکدیگر موافق نیستند.
چنان که جمعی از متکلمین به عقل سخیف خویش خدا را جسم دانستهاند و میگویند: نوری است از بابت شمس که میدرخشد. و بعضی از صوفیه و مجسمه ایشان خدا را به صورت پسر ساده میدانند. و بعضی به صورت مرد پیر ریش سفید میدانند. و بعضی خدا را جسم بزرگی میدانند بر روی عرش نشسته. و بعضی دیگر از صوفیه و متکلمین اهل سنت و اکثر نصارا به حلول خدا قایل شدهاند در اشیا؛ و نصارا در خصوص عیسی قایل شدهاند، و صوفیه حلولیه در جمیع چیزها. و خداوند عالمیان نصارا را در اکثر قرآن به این سبب لعن کرده و ایشان را به کفر یاد نموده که به خدا چنین نسبتی میدهند.
و جمع دیگر از صوفیه و اهل سنت که از حلول گریختهاند، به امری قبیحتر و شنیعتر قایل شدهاند، که آن اتحاد است. و میگویند که: خدا با همه چیز متحد است، بلکه همه چیز اوست و غیر او وجودی ندارد و همین اوست که به صورتهای مختلف برآمده، گاه به صورت زید ظهور میکند و گاه به صورت عمرو و گاه به صورت سگ و گربه و گاه به صورت قاذورات، چنانچه دریا موج میزند و صورتهای بسیار از آن ظاهر میشود و بغیر دریا دیگر چیزی نیست؛ که جهان موجهای این دریاست، موج و دریا یکیست؛ غیر کجاست؟ و ماهیات ممکنه امور اعتباریه است که عارض ذات واجب الوجود است.
و در جمیع کتب و اشعار خود تصریح به امثال کفرها و مزخرفات نمودهاند و جمعی از کفار و مَلاحِدَه هند نیز بعینه همین اعتقاد دارند و کتاب جوک که براهمه ایشان نوشتهاند در عقاید فاسد خود، مشتمل بر همین مزخرفات است. و لهذا جمعی از اهل این عصر که مشرب تصوف دارند آن کتاب را نهایت حرمت میدارند و از کتابهای شیعه بیشتر اعتبار میکنند، و از کتب عقاید شیعه شده است که باید همه کس آن را داشته باشد! و جمعی از شیعیان بیچاره را گمان این است که ایشان از اهل حقاند و بهترین عالمیاناند. به نادانی، سخنان ایشان را میخوانند و کافر میشوند و گمان ایشان این است که هر که صوفی است البته مذهب او حق است و آنچه گفته است از جانب خدا گفته است. نمیدانند که چون کفر و باطل عالم را گرفته بود و اهل حق همیشه منکوب و مخذول بودند، اهل هر صنفی اکثر ایشان تابع باطل بودند و از فِرَق اهل سنت بودند، و پارهای از ایشان در لباس تصوف بودند و پارهای در لباس علما. و همچنانچه اکثر علمایی که کتابهای ایشان در میان است کافر بودند و گمراه کننده عالم بودند و قلیلی از ایشان که تابع اهل بیت صلوات الله علیهم بودند بر مذهب حق ماندند، همچنین صوفیه، اکثر ایشان سنی و اشعری مذهب و ملعون بودند همان اعتقادات جبر و حلول و تجسم و امثال آن از عقاید فاسده را در کتب و اشعار خود ذکر کردهاند و در عبادات و اعمال هم طریقه اهل سنت را در کتابهای خود ذکر کردهاند. و اگر ابوحنیفه در کتاب خود ذکر میکند که فلان نماز را میباید کرد قبول نمیکنند، و اگر از سفیان ثوری عملی به ایشان میرسد میکنند، با آن که سفیان از ابوحنیفه بدتر بوده.
چنانچه کُلَینی به سند معتبر از سدیر روایت کرده است که: من روزی از مسجد بیرون میآمدم و حضرت امام محمد باقر علیه السلام داخل مسجد میشدند. پس دست مرا گرفتند و رو به خانه کعبه کردند و فرمودند که: مردم مأمور شدهاند از جانب خدا که بیایند و این خانه را طواف کنند و به نزد ما آیند و ولایت خود را بر ما عرض نمایند، چنانچه خداوند عالم میفرماید که: و انی لغفار لمن تاب و ءامن و عمل صالحا ثم اهتدی که ترجمهاش این است که: من آمرزندهام کسی را که توبه کند و ایمان بیاورد و عمل شایسته بکند و هدایت بیابد. پس حضرت اشاره به سینه خود فرمودند که: مراد، هدایت یافتن به ولایت و امامت ماست. پس فرمود که: ای سَدیر میخواهی که به تو بنمایم راهزنان و منع کنندگان دین خدا را؟ و نظر فرمود به سوی ابوحنیفه و سفیان ثوری، و ایشان حلقه زده بودند در مسجد.
و فرمود که: ایشان راهزنان دین خدایند، که نه هدایتی از جانب خدا یافتهاند و نه به کتابهای خدا عمل مینمایند. اگر این اخابیث و بدترین کفار در خانههای خود بنشینند و مردم را گمراه نکنند مردم به سوی ما خواهند آمد و ما ایشان را از جانب خدا و رسول خبر خواهیم داد.
و به سند معتبر دیگر روایت کرده است از شخصی از اهل مکه که: روزی سفیان ثوری به من گفت که: بیا برویم به نزد جعفربن محمد. با او رفتم. وقتی رسیدیم که حضرت اراده سواری داشتند. سفیان گفت که: یا ابا عبدالله خبر ده ما را به خطبهای که حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله در مسجد خَیف خواندند. حضرت فرمود که: بگذار بروم که کاری دارم، و چون برگردم نقل کنم. گفت: به حق خویشی که به پیغمبر داری که مرا حدیث بگو.
حضرت فرود آمد و سفیان دوات و قلمی طلبید، و حضرت فرمود و او نوشت و بار دیگر بر حضرت عرض کرد. و حضرت سوار شد، و من و سفیان روانه شدیم. در راه به او گفتم که: باش که من در این حدیث نظر کنم. چون دیدم، گفتم: والله که حضرت یک حقی به گردن تو لازم کرد که هرگز برطرف نمیشود. گفت: چه چیز؟ گفتم: در این حدیث که نوشتی، نه پیغمبر فرموده که: سه چیز است که هر که آنها را داشته باشد دل او کینه به هم نمیرساند یا خیانت در دل او راه نمییابد: عمل را برای خدا خالص گردانیدن، و خیرخواه امامان مسلمانان، بودن، و ملازم جماعت مسلمانان بودن؟ این امامان که متابعت و خیر خواهی ایشان واجب است کیستند؟ معاویه و یزید و مروان بنالحَکَم و این ملاعیناند که گواهی ایشان را هم قبول نمیتوان کرد و نماز با ایشان نمیتوان کرد؟ و ملازم جماعت مسلمانان که میباید بود، کدام جماعتاند؟ مُرجئه مراد است که میگویند که: هر که نماز نکند و روزه ندارد و غسل جنابت نکند و کعبه را خراب کند و با مادر زنا کند، ایمانش مثل ایمان جبرئیل و میکائیل است؟ یا مراد قَدَریه است که میگویند که: خدا هرچه خواهد نمیتواند کرد و شیطان هرچه خواهد میتواند کرد؟ یا خوارج مراد است که علی بن ابیطالب را کافر میدانند و لعنت میکنند؟ یا غیر ایشان از گمراهان؟ گفت: پس شیعه و ائمه ایشان چه میگویند؟ گفتم: میگویند که علی بن ابی طالب والله امامی است که بر ما واجب است خیرخواهی او و ملازمت جماعت اهل بیت او.
چون این را شنید، حدیث را گرفت و پاره کرد و گفت: این را به کسی نقل مکن.
و الحق این چنین کفری و انکار حقی از ابوحنیفه هم صادر نشد، با آنکه او و اتباعش دعوای خلاف نفس و ترک دنیا مینمایند. و احوال بعضی از اکابر ایشان بعد از این مذکور خواهد شد.
و به این جهالت و نادانی که در میان شیعیان شایع گردیده، رخنههای عظیم در اصول و فروع دین به هم رسیده.
و محیالدین که از رؤسای ایشان است. در فصوص الحکم میگوید که: ما وصف حق به هیچ وصف نکردیم الا ما عین آن وصف بودیم. و حق تعالی وصف نفس خود از برای ما میفرمود. پس هر گاهی که او را مشاهده کنیم خود را مشاهده کرده باشیم، و هرگاه که او مشاهده ما میکند مشاهده خود کرده باشد. و در جای دیگر ترجیح میدهد مرتبه ولایت را بر مرتبه نبوت، و خود را خاتم الولایه میگوید و از اینجا ترجیح خود را بر پیغمبران دعوی مینماید.
و در فتوحات میگوید که: سبحان من أظهر الأشیاء و هو عینها. یعنی: منزه خداوندی که چیزها را ظاهر کرد و او عین همه چیزهاست.
و در جای دیگر از فصوص الحکم خطا نسبت به نوح علیه السلام میدهد، که او غلط کرد در تبلیغ رسالت، و قومش درست رفتند و غرق دریای معرفت شدند. و اگر ایشان را نوح از آن دریا به کنار میآورد، از درجه بلندی به درجه پستی میآمدند.
و مکرر در تصانیفش میگوید که: زنهار که مقید به مذهبی مشو، و نفی هیچ مذهب مکن، و هیچ معبود غیر خدا را از بت و غیره انکار مکن، که به قدر آنچه از آنها انکار میکنی از خدای خود انکار کردهای، و خدا در همه چیز ظهور دارد.
و میگوید که: خدا هارون را بر گوسالهپرستان مسلط نگردانید آنچنانچه موسی را مسلط گردانید. تا آن که حق تعالی در جمیع صُور معبود شود. و لهذا هیچ نوعی از انواع عالم نماند که معبود نشد.
و میگوید که: نصارا برای این کافرند که دعوی اتحاد با خدا را در خصوص عیسی گفتند. اگر در همه چیز میگفتند عین توحید میبود.
و در یکی از تذکرههای ایشان به نظر رسید که از شمس تبریزی پرسیدند از احوال ملای رومی. گفت: اگر از قولش میپرسی، انما أمره اذا أراد شیئا أن یقول له کن فیکون؛ و اگر از فعلش میپرسی، کل یوم هو فی شأن؛ و اگر از صفاتش میپرسی، هو الله الذی لا اله الا هو عالم الغیب و الشهاده هو الرحمن الرحیم؛ و اگر از ذاتش میپرسی، لیس کمثله شیء و هو السمیع البصیر.
و از این باب کلمات که موجب کفر و الحاد است در کتب ایشان بسیار است.
ای عزیزان به انصاف نظر نمایید که نسبت به ذات مقدس خدا این قسم نسبتها رواست؟ و هرگز از پیغمبر و ائمه معصومین صلوات الله علیهم که پیشوایان دین شمایند این قسم سخنان صادر شده؟ یا به اصحاب خود راه این قسم جرئتها دادهاند؟ خداوند عالمیان اینقدر مذمت میفرماید نصارا را که ایشان کافر شدهاند به این عقاید فاسده.
و جمعی نزد حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه آمدند و چنین ذات شریفی را گفتند که: تو خدایی. حضرت ایشان را در چاهها کرد و از دود کشت. هرگاه چنین ذاتی را نسبت به الوهیت نتوان داد، و العیاذ بالله چون در هر سگ و گربه چنین امری را قایل توان شد؟ تو که عین خدایی، که را عبادت میکنی و چرا عبادت میکنی؟ و از این جهت است که اکثر ایشان را اعتقاد این است که همین که این معنی ظاهر شد، دیگر عبادت ساقط میشود، و عبادت بنا بر توهم مغایرت است. و به این معنی برگردانیدهاند و تأویل کردهاند این آیه را که: و اعبد ربک حتی یأتیک الیقین یعنی: عبادت کن خداوند خود را تا تو را مرگ در رسد. ایشان یقین را به معنی یقین به وحدت موجود بردهاند.
چنانچه علامه حلی علیه الرحمه والرضوان در کتاب کشف الحق و نهج الصَّدق فرموده است که: خداوند عالمیان در چیزی حلول نکرده؛ زیرا که معلوم است که چیزی که در چیزی حلول کند محتاج به محلش میباشد. و بدیهی است که خدا به غیر محتاج نیست و هر محتاج به غیر، ممکن است. پس اگر خدا در چیزی حلول کند ممکن خواهد بود. و صوفیه به این قایل شدهاند و تجویز کردهاند بر خدا که در بدن عارفان حلول کند.
ببین این مشایخ را که تبرک به قبرهای ایشان میجویند چه اعتقاد در باب خداوند خود دارند. و گاهی حلول بر خدا تجویز میکنند و گاهی خدا را به اتحاد نسبت میکنند، و عبادت ایشان رقص کردن است و دست برهم زدن و غِنا و خوانندگی کردن. و خدا عیب کرده و تشنیع فرموده بر کفار در این اعمال که: و ما کان صلوتهم عند البیت الا مکاء و تصدیقه. یعنی: نبود نماز یا دعای مشرکان نزد خانه کعبه مگر صفیر زدن و دست بر دست زدن. و چه غفلت و گمراهی از این بالاتر میباشد که کسی تبرک جوید به جماعتی که عبادت کنند خدا را به عبادتی که خدا کفار را بر آن عیب کرده. بلی؛ دیده ظاهر ایشان کور نیست؛ دیده دل ایشان کور است.
و من دیدم جماعتی از صوفیه را در روضه حضرت امام حسین صلوات الله علیه که ایشان نماز شام گزاردند، بغیر یک نفر از ایشان که او نماز نکرد و نشسته بود. بعد از ساعتی آن جماعت نماز خفتن را کردند و آن شخص نکرد. از یکی از ایشان سؤال کردم که: این شخص چرا نماز نکرد؟ گفت: او چه احتیاج دارد به نماز؟ او به خدا واصل شده است. آیا جایز است که کسی که به خدا واصل شد میان خود و خدا حاجبی قرار دهد؟ و نماز حاجب است میان بنده و خدا.
پس بنگر - ای عاقل - و تفکر نما در حال این جماعت که اعتقاد ایشان در باب خدا آن است که دانستی، و عبادت ایشان آن است که گفتیم، و عذر ایشان را در ترک نماز شنیدی، و با این اعتقادات و اعمال، ایشان را از ابدال میدانند با اینکه جاهلترین جُهالاند. تا اینجا ترجمه کلام علامه رضوان الله علیه بود.
و در این زمان نیز بسیاری از این مزخرفات از ایشان میشنویم. و این مضامین را در شعرهای عاشقانه بستند و به دست جلفی چند دادند که ایشان خوانند و دست بر هم زنند و فریاد کنند و بدعتی چند - که انشاء الله بعد از این بیان خواهد شد - کنند و عبادتش نام نهند. آخر چرا بر خود رحم نمیکنی و دین خود که سرمایه سعادت ابدی توست در معرض چنین مخاطره میگذاری که به یک احتمال، نجات داشته باشی و به صدهزار احتمال، مستحق خُلود در جهنم باشی؟ اگر کسی را گویند که چاه سرپوشیدهای در راهی هست، اگرچه اعتماد بر سخن قایل نداشته باشد، به آن راه نمیرود و از راه بیخطر میرود. تو دعوای تشیع میکنی. سخن پیشوایان تو در میان است و جمیع آثار ایشان معلوم است.
پیری از ایشان بهتر میخواهی و مرشدی بهتر از ایشان میطلبی. خدا پیغمبری فرستاد و فرمود که: ما ءاتاکم الرسول فخذوه و ما نهیکم عنه فانتهوا. یعنی: آنچه پیغمبر از برای شما آورده عمل نمایید و آنچه شما را از آن نهی فرموده ترک نمایید. و پیغمبر گفت که: من از میان شما میروم و دو چیز عظیم در میان شما میگذارم که اگر به آنها تمسک جویید و متابعت ایشان نمایید هرگز گمراه نشوید: یکی کتاب خدا و یکی اهل بیت من. و این دوتا از هم جدا نمیشوند تا در حوض کوثر بر من وارد شوند. و معنی کتاب را اهل بیت میدانند.
و اهل بیت فرمودند که: ما که از میان شما میرویم، احادیث ما در میان است. رجوع به راویان احادیث ما کنید.
پس ائمه چه تقصیر در بیان احکام اصول و فروع دین تو کردند که تو رجوع به کلام دشمنان ایشان میکنی و در کلام ایشان نظر میکنی؟ اگر تو عمل نمایی به هزار یک آنچه پیغمبر تو در این حدیث برای ابوذر فرموده، تو را بس است.
امید که حق سبحانه و تعالی جمیع حقطلبان را به راه خود هدایت نماید و ما و جمیع شیعیان را بر صراطالمستقیم متابعت اهل بیت، درست بدارد، بمحمد و آله الطاهرین
بدان که معرفت را مراتب مختلفه هست و در مراتب ایمان، زیادتی و نقصان میباشد.
چنانچه خواجه نصیرالدین طوسی علیه الرحمه ذکر کرده است که: مراتب معرفت خدا بلاتشبیه مثل مراتب معرفت آتش است. و اول مرتبه معرفت آتش آن است که شخصی بشنود که چیزی میباشد که هر چیز را که در آن میافکنی، آن را میسوزاند و فانی میگرداند، و هرچه مُحاذی آن واقع شد، اثرش در آن ظاهر میگردد، و هرچند از او اخذ مینمایی کم نمیشود، و همچنین موجودی را آتش میگویند. و نظیر این معرفت در معرفت خدا، معرفت جماعتی است که دین خود را به تقلید بدانند و از راه دلیلی ندانند.
و مرتبه بالاتر از این، مرتبه کسی است که دود آتش به او رسیده اما آتش را ندیده و میگوید که: این دود البته از چیزی حاصل شده، و هر اثری مؤثری میخواهد. پس آتشی هست که این دود اثر اوست. و نظیر این مرتبه در معرفت باری تعالی معرفت اهل نظر و استدلال است که به دلایل عقلیه و براهین قاطعه حکم مینمایند بر وجود صانع.
و مرتبه از این بالاتر، مرتبه کسی است که نزدیک آتش شده و حرارت آتش به او میرسد، و نور آتش بر چیزها تابیده، چیزها را به آن نور میبیند. و نظیر این مرتبه در معرفت خدا معرفت مؤمنان خاصی است که دلهای ایشان به نور الهی اطمینان یافته و در جمیع اشیا به دیده یقین، آثار صفات کمالیه الهی را مشاهده مینمایند.
و مرتبه از این بالاتر، مرتبه کسی است که در میان آتش باشد و آثار آتش بر او ظاهر گردیده باشد. و این در مراتب معرفت الهی اعلای درجات معرفت است، که تعبیر از آن به فنای فیالله میکنند. و حصول این معنی به کثرت عبادات و ریاضات میشود.
چنانچه منقول است از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام که: حضرت رسال پناه صلی الله علیه و آله فرمود که: خداوند عالمیان میفرماید که: کسی که دوستی از دوستان مرا اهانت نماید و خوار گرداند، چنان است که با من محاربه کرده. و تقرب نمیجوید به سوی من بنده به چیزی که نزد من دوستتر و پسندیدهتر باشد از واجباتی که بر او واجب گردانیدهام. و بعد از فرایض، تقرب میجوید به من به نوافل و سنتیها، تا به مرتبهای که من او را دوست میدارم. پس چون او را دوست داشتم، گوش اویم که به آن گوش میشنود، و دیده اویم که به آن دیده میبیند، و زبان اویم که به آن زبان سخن میگوید، و دست اویم که به آن کارها میکند. اگر مرا بخواند او را اجابت مینمایم و دعای او را رد نمیکنم، و اگر از من سؤالی نماید به او عطا میکنم. و در هیچ چیز آنقدر تردد ندارم مانند ترددی که در قبض روح بنده مؤمن خود دارم: او مرگ را نمیخواهد، و من آزردگی او را نمیخواهم.
بدان که این مرتبه آخر مرتبه بسیار نازکی است. و این باعث لغزش آن جماعت شده است که به آن معنی باطلی که گذشت قایل شدهاند. و گاهی به این حدیث نیز استدلال میکنند. و این خطای محض است زیرا که آن معنی که ایشان دعوی مینمایند، خصوصیتی به جاهل و کامل و انسان و غیر آن ندارد، و آن معنی را همیشه از برای همه چیز حاصل میدانند.
و از این حدیث قدسی ظاهر است که این معنی است که بعد از عبادات و نوافل حاصل میشود. و چون معانی حق که دقیق شد، به باطل بسیار مشتبه میشود، مجملی از معانی حق این حدیث شریف را برای تو بیان میکنم تا فریب اهل باطل را نخوری. و اگرنه عبارات حق بسیار است که موهم معنی باطل میباشد. کسی که قانون شرع و عقل را در دست دارد و انسی به کلام اهل بیت علیهم السلام به هم رسانیده معانی اینها را میفهمد.
بدان که یک معنی این حدیث آن است که: کسی که در مقام محبت، کامل شده و محبت محبوب حقیقی در دل او مستقر گردید و به جمیع اعضا و جوارح او سرایت نمود، در دیدهاش نوری دیگر به هم میرسد، و در گوشش شنوایی دیگر به هم میرسد، و در جمیع قوا و اعضایش قوتی دیگر حاصل میشود، چنانچه سابقا اشاره به این مرتبه کردیم. و در این مرتبه چون همگی منظورش محبوب خود است در هرچه نظر میکند او را در آن چیز میبیند، یعنی آثار قدرت او را در آن مشاهده میکند. پس گویا او را دیده و آثار صنع او را، و آثار علم او را، و آثار کمالات او را که در آن چیز ظاهر کرده میبیند. و اگر چیزی را میشنود، از آن، کمالات دوست را میشنود، و اگر دستش حرکت میکند در خدمت دوست حرکت میکند، و همچنین در جمیع اعضا و جوارح. و نزدیک به این معنی در عشق مجاز نیز حاصل میشود. و علاء الدوله سمنانی نیز گفته است که: معنی وحدت موجود را از این مرتبه اشتباه کردهاند، و عین کفر است، و من نیز این اشتباه را کردم و توبه کردم. و ظاهر است که این معنی که مذکور شد، باعث حلول و اتحاد نیست و کفر نیست.
و ممکن است که مراد الهی در این حدیث قدسی این معنی باشد. یعنی به این مرتبه که رسید من دیده اویم، یعنی بغیر آثار صنع من و چیزی که رضای من در آن باشد چیزی نمیبیند، و بغیر رضای من چیزی نمیشنود، و مرادات نفسانی او برطرف میشود، و مرادات مرا بر مرادات خود اختیار میکند.
و بعضی گفتهاند که: مراد این است که چون اعضا و جوارح آدمی نزد این کس عزیز و گرامی میباشد، در مرتبه محبت به مرتبهای میرسد که مرا بر اینها ترجیح میدهد و قوای اینها را در راه رضای من فانی میسازد و باک ندارد.
و یک معنی دیگر از این دقیقتر هست که ذکر میکنم و از خدا میطلبم که در نظر باطلبینان و احول بصیرتان به معنی باطلی مشتبه نشود، و لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم.
ای عزیز بدان که حق سبحانه و تعالی در خلقت انسانی قوا و شهوات بسیار مقرر ساخته - چنانچه سابق مذکور شد و امر فرموده که اینها را در رضای او صرف نماید، و وعده فرموده به مقتضای قل [...] ما أنفقتم من شیء فهو یخلفه که آنچه را در راه او صرف نمایند عوضی کرامت فرماید، که مشابهتی به آن اول نداشته باشد. چنانچه خداوند عالمیان مالی به تو کرامت فرموده که فانی است و در معرض زوال است و ممکن است که یک شب به آتشی بسوزد، یا به دزدی از دست تو بیرون رود. و فرموده است که: این را در راه من انفاق کن که در عوض، مالی به تو دهم در بهشت، که آن را زوال نباشد و اضعاف مُضاعفه آن چیزی باشد که دادهای، و به مردن و آفتهای دیگر از تو جدا نشود. و یک قدر عزتی به تو داده به عاریت و به مقتضای لا یخافون فیالله لومه لائم از تو خواسته که در راه او صرف نمایی.
و چون کارهای حق منافی طریقه و ذوق اهل باطل است و طبع اکثر اهل عالم به باطل مایل است، پس کسی که مردانه از این اعتبار باطل بگذرد و حق را موافق رضای الهی به عمل آورد، خدا به عوض، او را عزتی کرامت فرماید که شباهتی به کرامت اول نداشته باشد و نهایت نداشته باشد. چنانچه از احوال ابوذر پارهای معلوم شده که عثمان و آنهایی که عزت نزد او را طلب نمودند ذلیل و ملعون ابد شدند، و ابوذر که مردانه از آن اعتبار گذشت، تا قیامت بر او صلوات میفرستند و ذکر اسمش را شرف میدانند، قطع نظر از کرامت ابدی آخرت. و یزید پلید را گمان این بود که خود را عزیز میکند و حضرت امام حسین را ذلیل میگرداند؛ خود را ملعون ابد و مستحق عذاب سرمد کرد و نام امام حسین صلوات الله علی تا قیامت بر منابر شرف خوانده میشود و پادشاهان عالم جبین بر آستانهاش میسایند و خاک ضریحش بر دیده میکشند.
و خداوند عالمیان یک قدر قوتی به هرکس کرامت فرموده که به آن قوت قدری از کارها میتوانند کرد. جمعی که این قوت را ضبط کردند و در راه او صرف نکردند، در اندک وقتی این ناقص میشود و یا به تبی و یا به مرگی زایل میگردد.
و حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه و بزرگوارانی که او را متابعت نمودند و در عبادات و طاعات، این قوتها را صرف نمودند، خدا قوتی به ایشان کرامت فرمود که فوق قوت بشری است، چنانچه فرمود که: در خیبر را به قوت جسمانی نکندم؛ به قوت ربانی کندم. و در آن قوت اگر دست را هم حرکت ندهد، اگر متوجه شود، آسمان و زمین را بر یکدیگر میتوانند زد، و جمیع عالم مطیع اویند. و این قوت به مردن برطرف نمیشود، و زنده و مرده ایشان یک حکم دارند. بلکه چون غیر مراد الهی مرادی ندارد و از مرادات و ارادات خود خالی شده، اول، امری که اراده میکرد به قوت خود آن کار را میکرد. اکنون مقارن اراده او خدا قدرت خود را در مرادات او به کار میفرماید. و چون از برای خدا از سر ارادت خود گذشته، خدا ارادات او را در قلب او القا مینماید و خدا مدبر امور او میشود. و اشاره به این معنی است آنچه در آن حدیث مشهور وارد شده است که: دل مؤمن در میان دو انگشت است از انگشتهای الهی (که کنایه از قدرت است)؛ به هر طرف که میخواهد میگرداند. و موافق حدیث معتبری و آیه و ما تشاؤون الا أن یشاء الله که در سوره هل اتی در شأن اهل بیت نازل شده، به این معنی تفسیر نمودهاند. یعنی در این مرتبه از کمال، مشیت ایشان متعلق نمیشود مگر به چیزی که مشیت الهی به آن متعلق گردد.
و همچنین نور دیده خود را که کهنه کرد در راه دوست، و پروا نکرد از اینکه بیداری که میکشم چشمم ضعیف میشود. یا در نظر کردنها اراده دوست را ملاحظه کرد و از اراده خود گذشت، خدا نوری به دیده چشم و دل و جان او میدهد که حقایق و معانی و امور غیبیه را به آن نور میبیند. و آن زوال ندارد، چنانچه فرمود که: اتقوا فراسه المؤمن فانه ینظر بنور الله: بپرهیزید از فراست مؤمن که او به نور خدایی در چیزها نظر مینماید.)) و همچنین به مقتضای و لهم ءاذان لا یسمعون بها، از آنچه میشنوند، چیزی چند میشنوند که دیگران از آنها کرند و نمیشنوند. و به مقتضای فتحالله ینابیع الحکمه من قبله علی لسانه، چشمههای حکمت و معرفت از دلشان بر زبانشان جاری میشود که خود هم خبر ندارند. و این چشمه چنان که بر دیگران میریزد، بر خودشان هم فایض میگردد و همه یکبار مییابند، و این حکمت همیشه بر زبان ایشان جاری است و چون سرچشمهاش نامتناهی است نهایت ندارد.
و در این مقام، سخن بسیار نازک میشود و زیاده از این نمیتوان گفت. و اگر به لطف الهی فهمیدی آنچه مذکور شد، معنی آن حدیث را درست میفهمی که: من بینایی اویم، و من شنوایی اویم چه معنی دارد. و در اخبار عامه به این عبارت واقع شده است که: بی یسمع، و بی یبصر، و بی یمشی، و بی ینطق. یعنی: [چون به این مرتبه رسید،] به من میشنود و به من میبیند و به من راه میرود و به من سخن میگوید. یعنی جمیع این امور را به استعانت و قوت و توفیق من به جا میآورد.
و از اینجا معلوم شد که این معنی مخصوص مقربان است، و آن معنی باطلی که ایشان میگویند در هر خس و خاشاک میباشد.
و اگر خدا توفیق دهد، از آنچه مذکور شد معنی تخلق به اخلاق الهی را میتوانی فهمید، و تشبیهی که بعضی کردهاند، بلاتشبیه از بابت آهنی میشود که در میان آتش سرخ کردهاند؛ گمان میکنی که آتش است اما آتش نیست؛ به رنگ آتش بر آمده است. بلاتشبیه، خدا از صفات کمال خود صفتی چند بر او فایض ساخته که یک نوع آشنایی به آن صفات به هم رسانیده. هر چند علم تو همه جهل است اما کمالی که دارد از پرتو علم کیست؟ و از که این علم به تو رسیده؟ ذرهای از علم غیر متناهی اوست که جمیع علما را به خروش آورده؛ و ذرهای از قدر اوست که به پادشاهان عالم داده، کوس لمنالملک میزنند؛ و قطرهای از بحر کمالات اوست که جمیع عالمیان به آن دعوای کمال میکنند.
ولیکن کمالات انسانی دو جهت میدارد: جهت کمالی میدارد، و جهت نقص و عجزی میدارد. جهت کمالش از اوست و جهت نقصش از خود است.
زیاده از این بیان، این مقام گنجایش ندارد. خدا جمیع شیعیان را از وساوس جن و انس نجات بخشد و به عینالحیات تحقیق حق برساند، به حق محمد و اهل بیت او صلوات الله علیه الجمعین.
بدان که از جمله چیزهایی که این کلمات اعجاز آیات نبوی صلی الله علیه و آله بر آن دلالت دارد حُدوث عالم است، چنانچه فرموده که: اول است پیش از همه چیز، و اولیتش اولیت اضافی نیست که چیزی پیش از او تواند بود، یا آن که زمان، موجودی نیست که اولیت به آن اعتبار باشد تا آن که لازم آید که آن زمان بر او سابق باشد.
و تحقیق معنی اولیت و سبق الهی در این مقام مناسب نیست. ولیکن اعتقاد باید داشت که آنچه غیر خداوند عالمیان است زمان وجودش از طرف ازل متناهی است، که چند هزار سال است، و وجودشان زمان اولی دارد، و خداوند عالمیان قدیم است و وجود او را اولی و نهایتی نیست.
و حدوث عالم به این معنی اجماعی جمیع اهل ادیان است و هر طایفهای که دینی داشتهاند و به پیغمبری قایل بودهاند، به این معنی قایل بودهاند. و آیات بسیار بر این معنی دلالت دارد، و اخبار بر این معنی متواتر است.
و جمعی از حکما که به پیغمبری و شرعی قایل نبودهاند و مدار امور را بر عقل ناقص خود میگذاشتهاند، به قِدَم عالم قایل بودهاند، و به عقول قدیمه قایل شدهاند و افلاک را قدیم میدانند و هیولای عناصر را قدیم میدانند.
و این مذهب کفر است و مستلزم تکذیب پیغمبران است و متضمن انکار بسیاری از آیات قرآنی است. زیرا که ایشان را اعتقاد این است که هر چیز قدیم است عدم بر او محال است. و هیولی و صورت افلاک را قدیم میدانند. پس میباید که برطرف شدن و متفرق شدن افلاک و کواکب محال باشد، و حال آن که حق تعالی در سوره انشقاق و انفطار و غیر آنها از مواقع بسیار میفرماید که: در قیامت، آسمانها از یکدیگر خواهند پاشید و شق خواهد شد و پیچیده خواهد شد و به نحوی که کاغذ را بر هم پیچند؛ و کواکب از یکدیگر خواهد پاشید. و عبارت فاطر که در قرآن و در این حدیث وارد است هم دلالت بر حدوث دارد زیرا که در لغت، فَطر اختراع کردن و از نو پدید آوردن است. و ایشان میگویند که: هر چیز که هست، مسبوق به مادهای است که قبل از آن میباشد.
و تفصیل این سخن را این مقام گنجایش ندارد.
بدان که فرد و وتر واحد و احد که در اسمای الهی وارد شده به حسَب معنی نزدیکاند به یکدیگر. و فردیت مشتمل است بر دو معنی که اذعان به هر دو واجب است: اول، یگانه بودن در الهیت که در خداوندی شریکی ندارد، چنانچه کفار قریش بتان را شریک خدا میدانستند، و بعضی از نصارا عیسی و مریم را شریک او میدانند، و گبران به نور و ظلمت قایلاند. و این معنی کفر است و بطلان آن در آیات و اخبار با براهین قاطعه وارد شده و عقل همگی حکم میکند که این چنین نظامی با این نسَق به یک شخص منسوب میباید باشد؛ و اگر خداوند دیگر - والعیاذ بالله - میبود، میبایست که خلق را از شناخت محروم نگرداند، و چنانچه این خداوند پیغمبران و کتابها فرستاده و خود را به مردم شناسانیده، میبایست که او نیز بفرستد. چنانچه حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه به این معنی اشاره فرموده، با آن که در این باب اخبار خدا و رسول و ائمه که صدق و حقیقت ایشان ظاهر شده و از نقص و عیب و کذب مبرایند کافی است.
دویم، یگانه بودن در ذات و صفات است. یعنی: بسیط است و او را اجزا به هیچ نحو نیست.
و جزو بر دو قسم است: جزو خارجی و جزو ذهنی.
جزو خارجی آن است که داخل در ماهیت شیء باشد و وجودش در خارج مُتَمَیز و جدا باشد از وجود کل. مثل دست و پا و چشم و گوش از برای انسان، و سرکه و عسل برای سکنجبین. و این چنین جزوی بر کل محمول نمیشود نمیتوان گفت که: انسان دست اوست یا چشم اوست، یا سکنجبین عسل است یا سرکه است.
و جزو ذهنی آن است که داخل در ماهیت شیء باشد، لیکن وجودش از وجود کل ممتاز نباشد، بلکه متحد باشد در خارج با کل، ولیکن عقل تحلیل نماید آن را به این دو جزو. مثل حیوان و ناطق نسبت به انسان، که هر دو در وجود خارجی با انسان متحدند اما عقل، ماهیت انسان را بعد از تعقل، به این دو جزو تحلیل میدهد. و این چنین جزوی محمول میشود بر کل. و لهذا میتوان گفت که: انسان حیوان است، و انسان ناطق است.
و به دلایل عقلی و نقلی ثابت گردیده که این هر دو قسم جزو در باب خدا محال است، و اگرنه احتیاج او لازم میآید، و آن محال است؛ و تعدد واجب الوجود لازم میآید، و آن ممتنع است.
و معنی فرد بودن مشتمل بر توحید صفات هم هست. و آن را نیز اعتقاد باید داشت که خدا را صفات زاید بر ذات نیست، چنانچه ممکنات صفتی میدارند و ذاتی، و به آن صفت متصف میشود ذات ایشان. مثلا زید ذاتی میدارد و علمی جدا از ذات میدارد که به آن علم متصف میشود، و به سبب آن، او را عالم میگویند. و همچنین قادر است به قدرتی که خدا در او ایجاد کرده. و همچنین سایر صفات.
و خداوند عالمیان، صفات مقدس او عین ذات است؛ و اصل ذات قائم مقام جمیع صفات است. و چنانچه ما چیزها را به علم میدانیم، او به اصل ذات میداند؛ و ما کارها را به قدرت میکنیم، او به اصل ذات میکند؛ و موجود بودن ما به وجودی است زاید بر ذات، و وجود او عین ذات است و به اصل ذات موجود است، و لهذا عدم او ممتنع است. و اگر صفات زایده داشته باشد در کمالش، محتاج به غیر خواهد بود، و آن صفاتش نیز واجب الوجود و قدیم خواهند بود و شریک او خواهند بود.
چنانچه از حضرت امیر المؤمنین و امام موسی و امام رضا صلوات الله علیهم به طرق متعدده منقول است که: اول دین معرفت حق تعالی است. و کمال معرفت او اقرار به یگانگی اوست. و کمال توحید و اقرار به یگانگی او، نفی کردن صفات زایده است از او، زیرا که هر صفتی که اثبات میکنی، آن صفت گواهی میدهد که غیر موصوف است، و موصوف گواهی میدهد که غیر صفت است، و هر دو گواهی میدهند به اثنَینیت و دویی، و ازلی بودن با دویی منافات دارد، زیرا که ازلی، واجب الوجود میباشد، و دو واجب الوجود محال است. پس کسی که خواهد خدا را به کُنه، وصف کند، حدی از برایش قرار خواهد داد، و کسی که از برای او حد قرار دهد، او را به عدد درآورده است و دو جزو از برای او قرار داده. و جزو داشتن منافات با ازلیت او دارد.
پس کسی که پرسد که: خدا چه کیفیت دارد؟، صفات زایده و صفات ممکنات برای او اثبات کرده است؛ و این محال است. و کسی که پرسد که: خدا در کجاست؟، مکانی از برایش اثبات کرده است؛ و او را مکانی نیست. و کسی که پرسد که: بر روی کجاست؟ چیزی که حامل او باشد از برای او توهم کرده؛ و این کفر است. و کسی که پرسد که: پس در کجاست؟، خدا را اختصاص به مکانی داده؛ و حال آن که مکان در اصل ندارد و علم و قدرتش به جمیع مکانها احاطه کرده. عالم بود در هنگامی که هیچ معلومی نبود. و قادر بر خلق بود در وقتی که هیچ مخلوقی نبود. و پروردگاری داشت در هنگامی که هیچ مربوبی نبود. و خداوند ما را چنین وصف میباید کرد، و او زیاده از آن است که وصف کنندگان او را وصف نمایند. و به اسانید معتبره از حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه منقول است که بعد از فوت حضرت رسول صلی الله علیه و آله به نُه روز، خطبهای فرمودند که مضمون بعضی از آن این است: حمد و سپاس خداوندی را سزاست که عقلها را عاجز گردانیده از آن که بغیر هستی و وجود او چیزی از کنه ذات و صفات او را بیابند، یا ذات او را تعقل نمایند: زیرا که محال است که او را شبیهی و مانندی بوده باشد، که از راه مشابهت پی به ذات و صفات او توانند برد. بلکه او خداوندی است که تفاوت در ذاتش نیست، که اجزای مختلفه داشته باشد. و تَبَعُض در او نمیباشد، که تعدد در صفات او به هم رسد. دور است از اشیا، نه به دوری مکانی، بلکه به کمال و تنزه. مستولی مُتَمکن است بر جمیع اشیا، نه به اینکه در میان اشیا و ممزوج به آنها باشد؛ بلکه به علم و قدرت و حفظ و تربیت. عالم است به جمیع اشیا نه به یک آلتی که بدون آن آلت علم نتواند داشت، تا محتاج باشد؛ بلکه به نفس ذات. و میانه او و معلومش علمی واسطه نیست بغیر ذاتش. اگر گویند که بود همیشه، نه این معنی دارد که همیشه در زمانی بود بلکه به تأویل ازلیت وجود است؛ یعنی وجوب وجود و اگر گویند که هرگز برطرف نمیشود، نه این معنی دارد که همیشه در زمانها خواهد بود، بلکه تأویلش این است که عدم بر او محال است.
و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر علیه السلام منقول است که فرمود که: خداوند، قدیم و احد است و صمد است - یعنی یگانه و محتاج الیه جمیع خلق است - احدی المعنی است و معانی کثیره مختلفه در او نیست از جهت تعدد در ذات و صفات.
راوی میگوید که عرض کردم که: جماعتی از اهل عراق میگویند که: خدا میشنود به غیر آنچه به آن میبیند، و میبیند به غیر آنچه به آن میشنود. فرمود که: دروغ میگویند و ملحد شدهاند و خدا را تشبیه به خلق کردهاند. بلکه خداوند عالمیان میشنود به همان چیز که به آن میبیند، و میبیند به همان چیز که به آن میشنود. یعنی همه به ذات است، و عضوی و جارحهای و آلتی ندارد.
و در حدیث دیگر حضرت امام رضا علیه السلام فرمود که: هر که این اعتقاد داشته باشد، با خدا خدایان دیگر شریک کرده است و از ولایت و تشیع ما هیچ بهرهای ندارد. بلکه حق تعالی همیشه عالم و دانا و قادر و توانا و زنده و شنوا و بینا بود به ذات خود نه به چیز دیگر. و بلند مرتبه است و منزه است از آنچه کافران و تشبیه کنندگان میگویند، بلندی بسیار.
و ایضا منقول است که: اعرابیی در وقت جنگ جمل به خدمت حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه آمد و از معنی واحدیت خدا پرسید. مردم بر او حمله کردند و اعتراض نمودند که: مگر نمیبینی که حضرت در عین جدال و قتال است؛ با این پراکندگی خاطر چه سؤال از او مینمایی؟ حضرت فرمود که: او را بگذارید که ما این قتال برای این میکنیم که مردم را به اقرار به یگانگی خدا در آوریم. الحال که او میپرسد بگذارید تا بفهمد.
پس متوجه اعرابی شد و فرمود که: ای اعرابی اینکه میگویی که خدا واحد است چهار معنی دارد، و دو معنی بر خدا محال است و دو معنی برای او ثابت است. اما آن دو معنی که بر او روا نیست، یکی آن که گویی خدا واحد است، یعنی یکمین است. این دلالت بر این دارد که خدای دویمی هست که آن یکمین اوست. و این کفر است و اثبات شریک است برای خدا و به منزله قول نصاراست که خدا را سیمین خدایان میگفتند. و معنی دیگر اینکه گویی که او واحدی است از یک جنسی، همچنانچه میگویند که زید واحدی است از افراد انسان. و این کفر است و تشبیه است که برای خدا شریکی در ماهیت و نوع اثبات مینمایی. و اما آن دو وجه که در خدا ثابت است، یکی آن که واحد است، یعنی یگانه است در کمالات، و شبیه و مانندی و شریکی ندارد، چنانچه میگویند: فلان شخص یگانه دهر است. و این معنی از برای خدا ثابت است، و معنی دیگر آن که او احدیالمعنی است، یعنی: منقسم نمیشود، نه در وجود خارجی و نه در عقل و نه در وهم. و خداوند ما چنین است، و این معنی برای او ثابت است.
و بر این مضامین احادیث بسیار است.
ای عزیز ببین که آنچه در عرض چندین هزار سال حکما و عقلا فکر کردهاند و بعد از صدهزار خطا به یک معنی یا دو معنی حق راه بردهاند، ائمه تو در یک خطبه و یک حدیث، اضعاف آن را برای تو مُبَرهن بیان کردهاند؛ ولکن أکثر الناس لا یعقلون.
آن که حق تعالی باقی است و فنا و عدم بر او محال است، و بقای او غایتی ندارد.
و بیان این معنی سابقا شد. و کسی توهم نکند که چون بهشت و جهنم و اهل هر دو همیشه باقی خواهند بود، پس این صفت به خدا اختصاص ندارد. زیرا که بقای الهی به ذات خود است و بقای ایشان به غیر؛ و بقای الهی بر یک صفت و حالت است، و هیچ تغیر در او نیست، و بقای دیگران به انواع تغیرات و تبدلات است.
چنانچه منقول است که عبدالله بن ابییعفور از حضرت صادق (علیهالسلام) پرسید از تفسیر این آیه که: هو الأول و الأخر. و گفت که: اول را دانستیم؛ بیان معنی آخر را بفرما. حضرت فرمود که: هیچ چیز نیست مگر اینکه کهنه میشود و متغیر میگردد و یک نحو زوالی در او راه مییابد و از رنگی به رنگی متغیر میشود و از هیئتی به هیئتی میگردد و از صفتی به صفتی انتقال مینماید نقصان و زیادتی بر آن طاری میشود، مگر خداوند عالم که همیشه واحد و یگانه بوده و بر یک حال بوده، و اول است پیش از همه اشیا، و آخر است و همیشه خواهد بود، و صفات و نامهای مختل بر او وارد نمیشود چنانچه بر دیگران میشود. مثل آدمی که یک مرتبه خاک است، و یک مرتبه گوشت و خون است، و یک مرتبه استخوان پوسیده است؛ و مانند خرما که یک مرتبه غوره است و یک مرتبه رطب است و یک مرتبه تمر است. پس اسما و صفات بر اینها متبدل میشود و خدا برخلاف اینهاست.
این حدیث موافق آیات و احادیث متواتره، دلالت دارد بر آن که خدا آفریننده آسمان و زمین و چیزهایی است که در آنهاست، از کواکب و ملائکه و جن و انس و وحوش و طیور و جمیع اشیا. بر خلاف قول جمعی از حکما که عقول عَشَره را خالق اینها میدانند، و قول جمعی از غُلات شیعه که ائمه علیهم السلام را خالق آسمان و زمین میدانند.
و بر نفی این قول احادیث بسیار است.
چنانچه ابن بابویه رحمهالله به سند معتبر از یاسر خادم روایت کرده که: به خدمت حضرت امام رضا صلوات الله علیه عرض نمودم که: چه میفرمایید در مذهب تفویض؟ حضرت فرمود که: خدا امر دینش را به پیغمبر تفویض نمود و فرمود که: آنچه پیغمبر به سوی شما بیاورد اخذ نمایید و عمل کنید، و آنچه شما را از آن نهی نماید ترک کنید. اما خلق کردن و روزی دادن را به او نگذاشت. بعد از آن فرمود که: خدا آفریننده همه چیز است، چنانچه در قرآن میفرماید که: آن خداوندی که شما را خلق کرد، پس روزی داد؛ بعد از آن میمیراند شما را، پس زنده میگرداند. آیا آن شریکهایی که از برای خدا قایل میشوید، هیچ یک از این کارها را میتوانند کرد؟ منزه و متعالی است خدا از آنچه ایشان شریک او میگردانند. و از ابیهاشم جعفری روایت کرده است که: از حضرت امام رضا علیه السلام پرسیدم از حال غالیان که ائمه را خدا میدانند، و مُفوضه که میگویند که: خدا خلق عالم را به ائمه گذاشت. حضرت فرمود که: غلات کافرند و مفوضه مشرکاند. هرکه با ایشان همنشینی کند یا مخاطه نماید یا با ایشان چیزی بخورد و یا بیاشامد یا مهربانی کند یا دختر از ایشان بگیرد یا دختر به ایشان بدهد یا ایشان را امین گرداند بر امانتی یا تصدیق گفته ایشان بنماید یا اعانت ایشان کند به نیم کلمه، از دوستی خدا و دوستی رسول و دوستی ما اهل بیت بیرون میرود.
و در حدیث دیگر از آن حضرت منقول است که: هر که گمان کند که خدا امر خلق کردن و روزی دادن را به ائمه گذاشته، به تفویض قایل شده است، و هر که به تفویض قایل شود مشرک است و شریک از برای خدا قایل شده.
و در کتاب احتجاجات از علی بن احمد قمی مروی است که گفت که: اختلاف در میان شیعه واقع شد در اینکه آیا خدا امر خلق و رزق را به ائمه تفویض نموده است یا نه.
جمعی گفتند که: این محال است و بر خدا جایز نیست، زیرا که کسی غیر خدا بر خلق اجسام قادر نیست. و جماعتی گفتند که: خدا ائمه علیهم السلام را قادر گردانید و این امر را به ایشان تفویض نمود؛ پس ایشان خلق را آفریدند و روزی میدهند.
پس رفتند به نزد محمد بن عثمان عَمروی که وکیل حضرت صاحب الامر صلوات الله علیه بود و عریضهای در این باب نوشتند. حضرت در جواب نوشتند که: به درستی که خدا خلق کرده است اجسام را، و روزی را او قسمت مینماید زیرا که او جسم نیست و در جسمی حلول نکرده است و هیچ چیز مثل و مانند او نیست، و او سمیع و بصیر است. اما ائمه علیهم السلام، پس ایشان سؤال مینمایند از خدا، و خدا اجابت دعای ایشان مینماید و خلق میکند. و از او سؤال مینمایند، به سؤال ایشان، مردم را روزی میدهد از جهت ایجاب مسئلت ایشان و تعظیم حق ایشان.
بدان که از احادیث معتبره ظاهر میشود که آسمانها متصل به یکدیگر نیست و ثِخَن و گُندگی هر آسمانی پانصد سال راه است، و از هر آسمانی تا آسمانی پانصد سال راه است، و مابین آسمانها پر است از ملائکه. و قول حکما که: بر یکدیگر چسبیدهاند، بعد از قول رسول و ائمه هُدی صلوات الله علیهم اعتبار ندارد.
و باید دانست که ملائکه اجسام لطیفهاند و مکان دارند و نزول و عروج مینمایند.
و احادیث در این باب متواتر است و نص قرآن بر این دلالت دارد. و تأویل ملائکه به عقول مجرده و نفوس فلکی و طبایع و قوا، چنانچه بعضی از حکما کردهاند، انکار ضرورت دین است و کفر است.
و هیچ خلقی زیاده از ملائکه نمیباشند و هیچ مخلوقی به حسب جسم از ایشان عظیمتر نیست مگر روح.
چنانچه ابنبابویه به سند معتبر روایت نموده است که: از حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه پرسیدند از قدرت خداوند عالمیان. بعد از حمد و ثنای الهی فرمود که: خداوند عالمیان را ملکی چند هست، که اگر یکی از ایشان به زمین بیاید زمین گنجایش او نداشته باشد از عظمت جثه و بسیاری بالهای او. و بعضی از ملائکه هستند که اگر جن و انس خواهند که او را وصف نمایند عاجز میشوند به سبب دوری مابین مفاصلش و حُسن ترکیب صورتش. و چگونه وصف توان نمود ملکی را که از مابین دوشش تا نرمه گوشش هفتصد ساله راه باشد. و بعضی از ایشان هست که افق آسمان را پر میکند و سد مینماید به یک بال از بالهای خود، قطع نظر از بزرگی بدنش. و بعضی از ایشان آسمانها تا کمر اوست. و بعضی هست که بر روی هوا ایستاده و زمینها تا زانوی اوست. و بعضی هست که اگر جمیع آبهای عالم را به گَوِ انگشت ابهامش بریزند گنجایش دارد. و بعضی دیگر هستند که اگر کشتیهای عالم را در آب دیدهاش جاری کنند سالهای بسیار جاری خواهد گردید. فتبارکالله أحسن الخالقین.
بعد از آن سؤال نمودند از آن حضرت از کیفیت حُجُب که بر بالای آسمانهاست.
فرمود که: حجاب اول هفت طبقه است؛ غلظت هر حجابی پانصد سال، و از هر حجابی تا حجابی پانصد سال. و حجاب دویم هفتاد حجاب است که غلظت هر حجاب و مابین هر دو حجاب مسافت پانصد سال است. و حاجبان و دربانان هر حجابی هفتادهزار ملکاند که قوت هر ملکی با قوت جن و انس برابر است. دیگر، حجابهای دیگر هست که گندگی هر حجابی هفتادهزار ساله راه است.
بعد از آن، دیگر سرادقات جلال است. و آن هفتاد سراپرده است که در هر سراپردهای هفتادهزار ملک است. و مابین هر دو سراپرده پانصد سال مسافت است. بعد از آن، سُرادق عز است. دیگر سرادق کبریاست. دیگر سرادق عظمت است. دیگر سرادق قدس است. دیگر سرادق جبروت است. و دیگر سرادق نور ابیَض است. دیگر سرادق وحدانیت است، و آن هفتادهزار سال در هفتادهزار سال است. بعد از آن حجاب اعلاست.
و علی بن ابراهیم از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده است که: خداوند عالمیان ملایک را مختلف خلق کرده است، و حضرت رسول صلی الله علیه و آله جبرئیل را دید که ششصد بال داشت و بر ساقش مروارید بسیار بود، مانند قطرههایی که بر سبزه نشیند؛ و پر کرده بود مابین آسمان و زمین را.
و فرمود که: هرگاه خدا امر فرماید میکائیل را که به زمین آید، پای راست را در آسمان هفتم گذارد و پای دیگر در زمین هفتم.
و فرمود که: خداوند عالمیان را ملکی چند هست که نصف بدن ایشان از برف است و نصف دیگر از آتش. و ذکر ایشان این است که: ای خداوندی که الفت دادهای میان برف و آتش! دلهای ما را بر طاعت خود ثابت بدار.
و فرمود که: ملکی هست که مابین نرمه گوشش تا چشمش پانصد سال مسافت است به پرواز مرغ.
و فرمود که: ملائکه نمیخورند و نمیآشامند و جماع نمیکنند و به نسیم عرش زندگانی میکنند. و خدا را ملکی چند هست که تا قیامت در رکوعاند؛ و خدا را ملکی چند هست که تا قیامت در سجودند.
بعد از آن فرمود که: حضر رسول صلی الله علیه و آله فرمود که: هیچ خلقی از خلق خدا بیش از ملک نیست؛ در هر روزی و در هر شبی هفتادهزار ملک فرود میآیند و طواف خانه کعبه میکنند. دیگر بر سر تربت حضرت رسول صلی الله علیه و آله میروند و بر او سلام میکنند. دیگر به روضه حضرت امیر المؤمنین علیه السلام میآیند و بر او سلام میکنند. دیگر به روضه حضرت امام حسین علیه السلام میآیند و در آنجا میمانند. چون سحر میشود به آسمان میروند و دیگر هرگز فرود نمیآیند. و روز دیگر هفتادهزار دیگر میآیند.
و ایضا به سند معتبر روایت کرده است که: از حضرت جعفر بن محمد علیه السلام پرسیدند که ملائکه بیشترند یا بنی آدم؟ فرمود که: به حق خدایی که جان من در دست قدرت اوست که ملائکه خدا در آسمانها بیشترند از عدد ذرههای خاک در زمین؛ و در آسمان قدر جای پایی نیست مگر اینکه در آن محل ملکی هست که خدا را تسبیح و تقدیس مینماید؛ و در زمین درختی و کلوخی نیست مگر اینکه نزد آن ملکی هست که موکل است بر آن، که احوال آن را هر روز بر خدا عرض مینماید، با آن که خدا از آن ملک اعلم است به احوال آن چیز. و هیچ یک از ملائکه نیستند مگر اینکه به خدا تقرب میجویند به ولایت و محبت ما اهل بیت، و استغفار مینمایند برای دوستان ما، و لعنت میکنند بر دشمنان ما، و از خدا میطلبند که عذاب خود را بر ایشان بفرستد.
و ابن بابویه علیه الرحمه به سند معتبر از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده است که: زینب عطاره (یعنی: عطر فروش) به خدمت حضرت رسالتپناه صلی الله علیه و آله آمد و از عظمت خلق الهی پرسید. حضرت فرمود که: من بعضی از آن را بیان کنم.
پس فرمود که: این زمین با آنچه در اوست و آنچه بر روی اوست نزد زمینی که در زیر اوست مانند حلقهای است در بیابانی. و این هر دو با آنچه در اینهاست و در میان اینهاست نزد زمین سیم مانند حلقهای است در بیابانی. و همچنین تا زمین هفتم. بعد از آن این آیه را خواندند که: خلق سبع سموات و من الأرض مثلهن. یعنی: آفرید خدا هفت آسمان را، و از زمین نیز مثل آنها. و هفت زمین با آنچه در میان آنها و بر رویشان هست، در پشت خروس مانند حلقهای است در بیابانی. و آن خروس یک بال او در مشرق است و یک بال او در مغرب، و مجموع اینها نزد سنگی که خروس بر روی اوست مانند حلقهای است در بیابانی. و تمامی اینها نزد ماهی که اینها بر روی اوست، مانند حلقهای است در بیابان. و مجموع اینها نزد دریای تاریک مانند حلقهای است در بیابان. و جمیع اینها نزد هوا مثل حلقهای است در بیابان. و تمام اینها نزد ثری مانند حلقه است در بیابان. این است که خدا میفرماید که: له ما فی السموات و ما فی الأرض و ما بینهما و ما تحت الثری. یعنی مخلوق و مملوک خداست آنچه در آسمانهاست و آنچه در زمین است، و آنچه در میان آسمان و زمین است، و آنچه در زیر ثری است. دیگر آنچه در زیر ثری است خدا میداند. و جمیع اینها نزد آسمان اول مانند حلقهای است در بیابان.
و همچنین فرمود تا آسمان هفتم. و تمام آسمانها و آنچه در اوست نزد دریای مکفوف که از اهل زمین بازداشتهاند آن را، مانند حلقهای است در بیابان. و جمیع آنها نزد کوههای تگرگ، مانند حلقهای است در بیابان. پس این آیه را خواندند: و ینزل من السماء من جبال فیها من برد. یعنی: فرو میفرستد تگرگ را از آسمان از کوههایی که در آسمان هست از تگرگ. و جمیع اینها نزد حُجُب نور مثل حلقهای است در بیابان. و این حجب هفتادهزار حجاب است که نورش دیدهها را کور میکند. و مجموع اینها نزد هوایی که دلها را حیران میکند مانند حلقهای است در بیابان. و مجموع اینها نزد کرسی، مانند حلقهای است در بیابان. پس این آیه را خواندند که: وسع کرسیه السموات و الأرض. یعنی: کرسی او آسمان و زمین را فراگرفته. و مجموع اینها نزد عرش مانند حلقهای است در بیابان. پس خواندند که: الرحمن علی العرش استوی. و فرمودند که: ملائکه، عرش با این عظمت را به این قول بر میدارند که: لا اله الا الله، و لا قوه الا بالله العلی العظیم.
بدان که لطیف را بر چهار معنی اطلاق مینمایند: اول، چیزهای بسیار ریزه را که به دیده درنیاید لطیف میگویند.
و به این معنی در باب خدا کنایه از تجرد خداست؛ یعنی از خواص اجسام مبراست، و در مکانی و جهتی نیست، و دیده نمیشود به چشم، بلکه به عقل در میآید.
دویم، لطیف میگویند و صانع امور لطیفه را میخواهند. چنانچه صانعی اگر چیزهایی بسیار ریزه سازد و دقایق در آن صنعت به کار برد که دیگران از او عاجز باشند، او را لطیف میگویند.
و اطلاق این معنی بر خدا ظاهر است، که اگر کسی تفکر نماید در اعضا و جوارحی که خلق کرده است در حیواناتی که به دیده در نمیآیند، و قوا و مشاعری که در ایشان مقرر فرموده، عقل حیران میشود.
سیم، عالم به لطایف و دقایق را لطیف میگویند.
و این نیز ظاهر است.
چهارم، لطیف مشتق از لطف و احسان میباشد، یعنی صاحب لطف و کرم و احسان.
و بدان که خبیر را بر دو معنی اطلاق مینمایند: اول، آن که فَعیل به معنی فاعل باشد؛ یعنی: عالم به جمیع امور و کُنه حقایق و خَفیات و دقایق اشیا.
دویم: آن که فَعیل به معنی مُفعل باشد؛ یعنی: خبر دهنده و مطلع گرداننده بر حقایق اشیا.
و ابن بابویه علیه الرحمه روایت کرده است که حضرت علی بن موسی الرضا علیهالتحیه والثناء به حسین بن خالد گفت که: بدان که خداوند عالمیان قدیم است، و قدیم بودن صفتی است که عاقل را دلالت میکند بر آن که چیزی پیش از خدا نبوده، و چیزی هم در وجود ازلی همیشه با او نبوده. پس باطل شد گفته کسی که گمان کند که پیش از خدا یا با او همیشه چیزی بوده است. زیرا که اگر چیزی همیشه با خدا باشد، خدا خالق آن چیز نمیتواند بود، و چگونه خالق چیزی باشد که همیشه با اوست. و اگر پیش از او چیزی باشد، آن اول، اولی خواهد بود به خالق بودن از دویم. پس خدای تعالی خود را وصف نمود به نامی چند، و اسمی چند برای خود مقرر فرمود، که چون مردم به او محتاج و مضطرند، در هنگام اضطرار، او را به آن نامها بخوانند. پس خود را مسمی گردانید به سمیع و بصیر و قادر و قاهر و حی و قیوم و ظاهر و باطن و لطیف و خبیر و قوی و عزیز و حکیم و علیم و مانند اینها. پس چون غُلات و تکذیب کنندگان، این اسمای الهی را میشنوند، و از ما شنیدهاند که میگوییم که: هیچ چیز مثل خدا نیست، و هیچ خلقی در صفات و حالات با خدا موافق نیستند، بر ما اعتراض مینمایند که چون میگویید که خدا شبیه و مثل ندارد، و حال آن که این اسما را همه بر شما اطلاق میتوان کرد، و متصف به این صفات هستید، و در این صفات با خدا شریکید.
جواب ایشان این است که: اگرچه شریک است، اما معنی مختلف است. چنانچه شخصی را حمار نام میکنند و اسد نام میکنند و سَکَره نام میکنند، و حال آن که این مسمَیات با مسمیات اول این اسما مشابهتی ندارند. و همچنین خداوند عالمیان که خود را عالم فرموده، نه به اعتبار علم حادثی است که عارض او شود و اگر آن علم نزد او حاضر نباشد یا از او مفارقت نماید، جاهل باشد، چنانچه در مخلوقین میباشد که اول جاهل میباشند و به علم حادثی عالم میشوند، و گاه آن علم از ایشان مفارقت مینماید و باز جاهل میشوند و خدا را عالم میدانند به علم ازلی که عین ذات اوست و جمیع اشیا را میداند، و جهل او محال است، پس اسم علم مشترک است میان خالق و مخلوق، و معنی مختلف است.
و خداوند ما را سمیع مینامند، نه به اعتبار جزئی که در او باشد، که به آن چیزها را شنود و به آن جزو و چیزها را نتوانند دید، چنانچه در مخلوقین به یک عضو میشنوند و به یک عضو میبینند، و در دیدن و شنیدن محتاج به این دو عضوند. ولیکن خدا به ذات خود چیزهای شنیدنی و دیدنی را همه میداند بیعضو و جزو. و همچنین در اسم بصیر. پس اسم مشترک است و معنی مختلف.
و حق تعالی را قائم میگویند نه به این معنی که برپا ایستاده. ولیکن قائم است به معنی حفظ کننده و مطلع بر احوال خلایق. چنانچه میگویند که: فلان شخص قائم است به امر فلان؛ یعنی بر احوالش مطلع است و حافظ و نگاهدارنده اوست. چنانچه فرموده است که: من قائم و مطلعم بر هر نفسی به آنچه میکنند. و قائم در لغت عرب به معنی باقی نیز آمده است، و به این بر خدا رواست، یعنی زوال ندارد.
و ایضا میگویند که: فلان قائم است به امر فلان، یعنی مهمات او را کفایت مینماید.
و این معانی بر خدا رواست. و در مخلوق قائم که میگویند یعنی برپای ایستاده. پس یک لفظ را در هر دو اطلاق مینمایند و معنی مختلف است.
و همچنین لطیف در مخلوق به معنی کوچکی و ریزگی است، و در خداوند عالمیان به این معنی است که محال است که او را ادراک توان نمود، چنانچه میگویند که: لطف عنی هذا الأمر. یعنی: پی نبردم به فلان امر.
پس لطیف بودن الهی عبارت از این است که او به حدی و اندازهای و تعریفی نمیتوان یافت، و به هیچ صفتی او را وصف نمیتوان نمود.
در خبیر در مخلوق آن است که از تجربه، علمی آموخته باشد و خبیر در باب خدا آن است که همیشه به جمیع جزئیات عالم باشد.
و ظاهر در مخلوقین بر چیزی اطلاق مینمایند که بر بالای چیزی بر آمده باشد. و خدا ظاهر است به این معنی که غالب است بر جمیع اشیا و همگی مقهور اویند. چنانچه عرب میگوید که: ظهرت علی أعدائی. یعنی: بر دشمن غالب شدم.
و به معنی دیگر خدا را ظاهر مینامند که وجودش از همه چیز ظاهرتر است. و چه چیز از خدا ظاهرتر میباشد که در هر چیز که نظر میکنی صنعت او را مشاهده مینمایی و آثار قدرتش در تو آنقدر هست که تو را بس است.
و ظاهر به این معنی که در مخلوق میگویند آن است که خودش را توان دید یا ذاتش را به حدی توان شناخت. و این معنی بر خدا محال است.
و در مخلوق، امری را باطن میگویند که در میان چیزی فرو رفته باشد و در زیر چیزی پنهان شده باشد. و در خدا به این معنی است که علم و حفظ و تدبیرش به باطن همه چیز سرایت کرده است. چنانچه عرب میگوید: أبطنته. یعنی: باطن او را دانستم.
و قاهر در مخلوق آن است که به سعی و مکر و حیله و اسباب و آلات بر کسی غالب شود. و آگاه هست همان غالب، مغلوب میشود. و در خدا به این معنی است که فاعل و خالق جمیع اشیاست و همه مقهور و مغلوب قدرت اویند و هر چه نسبت به ایشان اراده نماید به عمل میآید و آنچه را بگوید باش میباشد و آنچه را خواهد، فانی میکند.
پس در جمیع اینها اسم مشترک است میان خالق و مخلوق و معنی مختلف. و سایر اسمای الهی بر این قیاس است. و در حدیث دیگر از آن حضرت منقول است که: خدا را لطیف مینامند چون که خالق امور لطیفه است از حیوانات بسیار ریزه، مثل پشه و آنچه از آن خردتر است که از ریزگی به چشم درنمیآید. و در هر نوع از اینها مادهای و نری خلق کرده و از یکدیگر ممتاز ساخته. و از برای هر فردی از افراد اینها آنچه صلاح ایشان در آن است خلق کرده، و همگی را تربیت میفرماید و روزی میدهد آنچه در قعر دریا و آنچه در پوست درختان خلق فرموده و آنچه در صحراها و بیابانها آفریده. و آنچه مصلحت ایشان در آن است تعلیم ایشان فرموده و قوت مجامعت به ایشان داده و کیفیت آن را تعلیم ایشان نموده، و هر یک را از مرگ گریزان ساخته، و هر یک را به زبان نوع خود آشنا کرده که سخن یکدیگر را میفهمند و مطالب را به فرزندان خود میفهمانند. و ایشان را محبت فرزندان داده که روزی برای ایشان میبرند. و در هر یک رنگهای مختلف خلق کرده و نهایت صنعت در رنگ آمیزیهای ایشان کرده. و اینها را در جانوری چند کرده که از خُردی به دیده درنمیآیند و به دست، لمس ایشان نمیتوان نمود.
پس چون این خلقهای لطیف را مشاهده کردیم دانستیم که صانع ایشان لطیف است و عالم به لطایف امور و خالق دقایق اشیاست، که بیعضو و جارحه و بیادات و آلت و بیماده و مدت، بر لوح عدم چنین رنگها ریخته و گلستان عالم وجود را به این صنعتها آراسته.
بدان که علم الهی به جمیع اشیا از کلیات و جزئیات احاطه نموده. و این معنی اجماعی مسلمانان است و انکار جمعی از حکماء (مثل ابن سینا و میرداماد و ملاصدرا) علم الهی را به جزئیات، کفر است، بلکه خداوند عالم، به جمیع اشیا عالم بوده در ازل آزال، و بعد از وجود آن چیز علم او متبدل نمیشود و زیاده نمیگردد. و این امر از آیات و اخبار به حد ضرورت رسیده و احتیاج به توضیح ندارد.
و باید دانست که قدرت الهی عام است نسبت به جمیع ممکنات، و قادر است که در هر آنی صدهزار هزار برابر آنچه خلق کرده است خلق نماید، ولیکن مصلحت اقتضا نموده که بیشتر خلق فرماید، ولیکن مصلحت مقتضی آن است که غالبا دو دست بیشتر نباشد.
و آنچه در این حدیث و در آیات و اخبار موافق این وارد شده است که خدا بر همه شیء قادر است دلالت بر این دارد که مُمتَنعات و امری چند که محالاند، شیء نیستند و همین بر واجب و ممکن، شیء اطلاق میتوان نمود. و در ممتنعات قصور از جانب قدرت خدا نیست، بلکه قصور از جانب آن محل است که چون محال است، قابل این نیست که وجود به آن تعلق یابد. و چگونه قصور در قدرت کسی باشد که خزانه او عدم باشد و آنچه خواهد، به محض اراده که تعبیر از آن به لفظ کُن میکنند، موجود نماید.
چنانچه منقول است که از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام که: حضرت موسی به کوه طور رفت و با خداوند خود مشغول مناجات شد و گفت: خداوندا خزینههای خود را به من بنما. فرمود که: ای موسی خزانه من است که هر امری را که اراده نمایم میگویم موجود شو آن شیء موجود میشود.
و چون این ده اصل از اصول ضروریه دین بود و اعتقاد به اینها لازم بود و اختلاف بسیار از اهل باطل در آنها شده بود، موافق طریق اهل بیت علیهم السلام بر وجه اجمال بیان نمود که به شبهات ارباب شکوک و ضَلالت از راه دین به در نروی. والسلام علی من اتبع الهدی.
ثم الایمان بی، و الاقرار بأن الله تعالی أرسلنی الی کافه الناس، بشیرا نذیرا و داعیا الی الله باذنه و سراجا منیرا.
حضرت رسالت صلی الله علیه و آله فرمود که: بعد از معرفت ذات و صفات واجب و ایمان به آنها، ایمان به من است و اقرار نمودن به اینکه حق تعالی مرا به کافه آدمیان بر پیغمبری فرستاده، که اطاعتکنندگان را بشارت میدهم به ثوابهای غیرمتناهی و مخالفت کنندگان را میترسانم از عذابهای الهی، و میخوانم مردم را به سوی خدا و اطاعت او به فرمان او و توفیق او، و چراغ نور بخشندهام که مردم را از تاریکیهای جهل و ضلالت به نور ایمان و هدایت میرسانم.
بدان که یکی از اصول دین اقرار به نبوت پیغمبر آخرالزمان صلی الله علیه و آله است. و بیان این امر در این مختصر بر وجه کمال نمیتوان نمود، ولیکن مجملی از آن را در ضمن چند فایده تحریر مینماید.
بدان که این بسی ظاهر و معلوم است که غرض الهی از خلق این عالم تحصیل منفعتی از برای خود نیست؛ چه، معلوم است که او غنی بالذات است و در هیچ کمالی به غیر محتاج نیست. بلکه غرض آن است که افراد قابله خلق را به کمالاتی که قابل آن باشند فایز گرداند.
و نشئه انسانی - چنانچه سابقا به آن اشاره شد - از جمیع مخلوقات، قابلیت و استعداد کمالات زیاده دارد و عرض کمالاتش از رتبه خاتم الانبیاست که اشرف مکونات است، تا رتبه عمری و ابوبکری و ابوجهلی که اخس موجوداتاند.
و ظاهر است که کمال نوع انسانی به تحصیل کمالات و رفع نقایص میشود. و شکی نیست که این نحو از کمال بدون معلم ربانی که از جانب حق تعالی مؤید بوده باشد و به وحی الهی حُسن و قُبح اشیا را دارند، و به وعد و وعید، مرم را بر خیرات بدارد، میسر نیست. چه، ظاهر است که نفوس بشری به اعتبار دواعی شهوات و لذات، راغب به بدیها میباشند و امور قبیحه در نظر ایشان مُستَحسن میباشد، و اکثر عالم امور قبیحه را به شهوات خود حسن میدانند.
و ایضا معلوم است که این امور بدون وعده به ثوابها و وعید از عقابها مُتَمشی نمیشود. و معلوم است که عقل انسانی بدون وحی ربانی احاطه به خصوصیات ثواب هر عملی و عقاب هر جرمی نمیکند. پس بغیر شخصی که از جانب حق سبحانه و تعالی مأمور باشد و حسن و قبح را به وحی الهی داند، ارشاد خلق و تکمیل ایشان حاصل نمیگردد. و این شخص را ناچار است از دو جهت: یکی جهت بشریت، که به آن اعتبار مجالست و مؤانست و مکالمه و مصاحبت با مکلفین نماید و الفت و آمیزش با ایشان کند، که سخن او در نفس ایشان تأثیر نماید؛ و جهت دیگر جهت روحانیت و تقدس و کمال است، که به آن جهت مستعد فیوضات نامتناهی و قرب به جناب اقدس الهی بوده باشد، که از جهت ثانی استفاضه علوم و حِکَم و معارف نماید، و به جهت اول به خلق رساند.
چنانچه منقول است که زندیقی به خدمت حضرت صادق صلوات الله علیه آمد و سؤالها نمود و به جوابهای آن حضرت به شرف اسلام فایز گردید. و از جمله آن سؤالها این بود که: به چه دلیل اثبات انبیا و رسل مینمایید؟ حضرت فرمودند که: چون ما ثابت کردیم خداوندی را که خالق و صانع ماست و منزه است از صفات ما و از صفات جمیع مخلوقین، و آن صانع حکیمی است و بنای جمیع امورش بر حکمت و مصلحت است و خلق او را نمیتوانند دید و به لمس و حس درنمیآید و جسم نیست که با او روبهرو مکالمه و مُحاجه و گفتوگو نمایند، پس ثابت شد که بر وفق حکمت باید رسولان در میان او و خلایق باشند که ایشان را دلالت نمایند بر آنچه مصلحت ایشان در آن است و باعث نفع ایشان است، و راهنمایی کنند به چیزی چند که باعث بقای نوع ایشان است و ترک آنها مورث فنای ایشان است.
پس ثابت شد که جمعی میباید باشند که از جانب حکیم علیم مردم را امر و نهی نمایند و تکالیف الهی و حکم ربانی را به خلق رسانند، و ایشان پیغمبران و اوصیای ایشاناند که برگزیدههای خدایند از میان خلق، که ایشان را تأدیب به حکمت نموده و کامل گردانیده و مبعوث به حکمت ساخته، که در اخلاق و صفات با عامه خلق شریک نیستند و در خلق و صورت و ترکیب به ایشان شبیهاند و از جانب خدا مؤیدند به دلایل و معجزات و براهین و شواهد، که بر حقیت ایشان دلالت میکند، مثل مرده زنده کردن و کور روشن کردن و پیس را شفا دادن. و هرگز زمین خدا از یکی از ایشان خالی نمیباشد، که کمال علم و معجزهاش دلیل حقیت اوست. و هر وصی دلیلی است بر حقیت پیغمبرش.
و بدان که حضرت در این حدیث اشاره به دلیل دیگر نیز فرموده، که چون انسان مدنی بالطبع است و هر فردی به دیگری در امور معاش و معاد خود محتاجاند، و با یکدیگر آمیزش ایشان ضرور است، و آمیزشها باعث منازعات و مشاجرات میشود، پس ناچار است ایشان را از حاکمی که رفع منازعات ایشان نماید به نحوی که حیفی و میلی در حکم او نباشد. و اگرنه به زودی یکدیگر را میکشند و فانی میشوند. و این حاکم تا مؤید از جانب خدا نباشد مأمون از حیف و میل نیست. و ایضا حکم موقوف است بر علم به خصوصیات احکام، و ظاهر است که عقل بشری احاطه به جمیع خصوصیات احکام نمیتواند نمود. پس حاکم مؤید به وحی میباید باشد.
بدان که دلیلی که عامه ناس به آن، علم به نبوت نبی به هم توانند رسانید، آن، معجزه است. و آن عبارت است از امر خارق عادت که از مدعی پیغمبری ظاهر گردد و دیگران از اتیان به مثل آن عاجز باشند، مانند عصا را اژدها کردن و مرده زنده کردن و ماه را شق کردن.
و وجه دلالت معجزه بر نبوت ظاهر است. چه، هرگاه شخصی دعوی نماید که من پیغمبر فرستاده خدایم و گواه بر حقیت من این است که فلان امر غریب را خدا بر دست من جاری میکند، و مطابق آنچه گفته به ظهور آید و آن کار خارج از طاقت بشر باشد، علم به هم میرسد که آن شخص فرستاده خداست.
همچنانچه هرگاه شخصی به حضار مجلس پادشاهی بگوید که: من از جانب پادشاه مأمور شدهام که شما را به فلان کار بدارم، و شاهد بر صدق من آن که پادشاه آن روزنه را سه مرتبه میبندد و میگشاید، یا سه بار از تخت برمیخیزد و مینشیند، و پادشاه سخن آن شخص را میشنیده باشد - خواه حاضر باشد نزد آن جماعت بیحجاب، و خواه پرده در میان باشد - و بعد از آن مطابق گفته آن شخص از پادشاه به ظهور آید، جمیع حاضران را یقین به هم میرسد که آن شخص راست میگوید.
و نیز اگر خدای تعالی معجزه را بر طبق گفته مدعی کاذب ظاهر سازد، تصدیق او کرده باشد. و تصدیق کاذب قبیح است و بر خدا روا نیست. ایضا چگونه عقل تجویز مینماید که از خداوند با نهایت لطف و رحمت این چنین تصدیقی که موجب ضلالت ابدی خلق باشد به ظهور آید.
و همچنانچه از دیدن معجزه، علم به نبوت به هم میرسد، از عمل به ظهور معجزه از راه اخبار متواتره نیز علم به هم میرسد، چنانچه ما را از تواتر وجود شهر مکه علمی به هم رسیده که بعد از دیدن، هیچ زیاده نمیشود.
بدان که معجزات ظاهرات و آیات باهرات آن حضرت فوق حد و احصاست.
و از جمله معجزات آن حضرت قرآن مجید است. زیرا که به تواتر معلوم شده است که آن حضرت قرآن را بر طبق دعوای نبوت خود معجزه آوردند و جمیع فُصَحا و بُلغای قبایل عرب را، با آن که از ریگ بیابان بیشتر بودند، تکلیف نمودند که در برابر یک سوره کوچک از سورههای قرآنی سورهای بیاورید که در بلاغت و فصاحت مثل آن باشد، و با وفور جماعات و کثرت ایشان و شدت عدوات و عصبیت و کفری که داشتند، چندان که سعی کردند، چیزی نتوانستند آورد و همه اعتراف به عجز کردند و به مقاتله و کشته شدن تن در دادند و به این امر اتیان نکردند، با اینکه در آن زمان فصاحت و بلاغت پیشه ایشان بود و مدار ایشان بر خُطب و اشعار بود.
چنانچه ابن بابویه علیه الرحمه روایت کرده است که: ابن السکیت که از علمای عامه بود، به خدمت حضرت امام رضا صلوات الله علیه آمد و سؤال کرد که: چرا خداوند عالمیان موسی بن عمران را با ید و بیضا و عصا و چیزی چند که شبیه به سِحر بو فرستاد، و حضرت عیسی را به طب فرستاد، و پیغمبر ما را با معجزه سخن و کلام فرستاد؟ حضرت فرمود که: خدا چون موسی را فرستاد، بر اهل عصرش سحر غالب بود و ساحران در آن زمان بسیار بودند. لهذا موسی را با معجزهای چند فرستاد که به آن امری که ایشان در آن مهارت داشتند شبیه بود، و سحر ایشان را باطل گردانید و ایشان عاجز شدند از برابری آن. و به این نحو حجت را بر ایشان تمام کرد. و حضرت عیسی در زمانی مبعوث گردید که کوفتهای مزمن و بلاهای عظیم در آن زمان به هم رسیده بود و مردم به طبیب بسیار محتاج بودند و اطبای ماهر بودند. پس او را به معجزهای چند فرستاد از مرده زنده کردن و کور و پیس را شفا بخشیدن، که اهل آن عصر از آنها عاجز شدند. و حجت الهی بر ایشان تمام شد. و پیغمبر ما را در زمانی مبعوث گردانید که مدار اهل آن عصر بر خطبهها و کلامهای بلیغ و اشعار بود، و تفاخر ایشان به همین صنعت سخن بود. پس آن حضرت از کتاب الهی و مواعظ و احکام چیزی چند آورد که ایشان معترف به عجز خود شدند، و حجت خدا را بر ایشان تمام کرد.
ابن السکیت گفت که: والله که مثل تو عالمی در این زمان من ندیدهام. بگو که امروز حجت خدا بر مردم چه چیز است؟ فرمود که: حجت خدا در این زمان عقل است که به آن تمیز نمایی میان کسی که راست بر خدا گوید، و تصدیق او نمایی و به گفته او عمل کنی، و کسی که دروغ بر خدا بندد او را تکذیب کنی.
ابنالسکیت گفت که: والله جواب حق همین است.
و غیر قرآن از معجزات و خوارق عادات - که در کتب خاصه و عامه روایت نمودهاند و اکثر آنها به تواتر پیوسته - بسیار است. و بر تقدیر عدم تواتر بعضی، در متواتر بودن قدر مشترک میان آنها شکی نیست، مثل شق قمر، و حرکت کردن درخت از جای خود و آمدن به نزد آن حضرت و باز به فرموده او به جای خود برگشتن، و جاری شدن آب از میان انگشتان مبارکش به نحوی که جمیع لشکر و چهارپایان از آن سیراب شدند، تسبیح گفتن سنگریزه در دست آن حضرت، و سخن گفتن بزغاله مسموم که: زهر بر من زدهاند، و سیر گردانیدن جمعی کثیر از طعام اندک، و گرویدن جن، و برگردانیدن آفتاب برای نماز حضرت امیر المؤمنین، و شهادت دادن سوسمار بر نبوت او، و شکوه کردن ناقه از صاحبش؛ و با وجود چیزی نخواندن و از بشری تعلیم نگرفتن، از احوال گذشتهها از پیغمبران و غیر ایشان خبر دادن موافق واقع بدون خللی و اختلافی، و با این حال بر جمیع حقایق مطلع بودن، و از هیچ کس در حجت مغلوب نشدن، و در هیچ سؤال عاجز از جواب نشدن، و خبر دادن از وقوع امور بسیار در زمان آینده، و همه به فعل آمدن، مثل فتح مکه و فتح خیبر و مغلوب شدن روم و مفتوح گشتن خزاین فارس و روم به دست اهل اسلام، و مقاتله نمودن حضرت امیر المؤمنین علیه السلام با سپاه عایشه و طلحه و زبیر و با معاویه و با خوارج نهروان، و مظلومیت اهل بیت علیهمالسلام، و وفات حضرت فاطمه و شهادت حسنین صلوات الله علیهم، و اختلاف امت به هفتاد و سه فرقه، و مسلط گشتن اهل اسلام بر بلاد، و غالب گشتن این دین بر ادیان انبیای سابق، و به هم رسیدن صوفیه در این امت چنانچه در این حدیث ابوذر خواهد آمد.
و امثال این معجزات زیاده از آن است که احصا توان نمود.
و قطع نظر از اینها از ملاحظه اوصاف و اطوار آن حضرت از نسب و حسب و علم و حلم و خُلق و همت و مروت و امانت و دیانت و عدالت و شجاعت و فتوت و زهد و ورع و قناعت و ریاضت و عبادت و ترک علایق و صفای طینت و مجاهده با نفس و حسن سلوک و کیفیت معاشرت با خلق و راستی گفتار و درستی کردار و استقرار محبتش در دلها و سایر صفات حمیده و آثار پسندیده آن جناب، هر عاقلی را جزم به حقیت آن حضرت به هم میرسد.
و همچنین اگر کسی اندک تأملی بکند در احکام دین و ضوابط شریعت مقدس او، میداند که این قانون و این نسَق از غیر خداوند عالمیان نمیباشد.
و اخبار به بعثت آن حضرت در کتابهای انبیای سابقه که الحال در میان هست بسیار است و ذکر آنها موجب تطویل میشود.
و در بیان معجزات آن جناب به ایراد یک حدیث در این باب اکتفا مینماییم.
حِمَیری در کتاب قربالاسناد به سند عالی از مُعَمر روایت کرده که: حضرت امام رضا علیه السلام فرمود که: پدرم موسی بن جعفر علیه السلام مرا خبر داد که روزی نزد پدرم جعفر ابن محمد علیهالصلوه و السلام بودم، و من طفل خُماسی بودم (یعنی: قامتم پنج شِبر بود، یا: پنجساله بودم) که جماعتی از یهود به خدمت پدرم آمدند و گفتند که: تو فرزند محمدی که پیغمبر این امت است و حجت بر اهل زمین است؟ فرمود که: بلی. ایشان گفتند که: ما در تورات خواندهایم که خدا حضرت ابراهیم را و فرزندان او را کتاب و حکمت و نبوت کرامت کرده و برای ایشان پادشاهی و امامت مقرر فرموده. و همیشه چنین یافتهایم اولاد پیغمبران را که خلافت و پیغمبری و وصیت از ایشان تجاوز نمینماید و به غیر ایشان نمیرسد. پس چرا از شما که نسل پیغمبرید به در رفته و به دیگران قرار گرفته و شما را ضعیف و مغلوب میبینم و حرمت پیغمبر شما را در امر شما مرعی نمیدارند و شما را چنانچه باید، اکرام نمینمایند؟ چشمان حضرت صادق علیه السلام گریان شد و فرمود که: بله؛ همیشه پیغمبران و اوصیا و امینان خدا مظلوم و مقهور بودهاند و به ناحق کشته شدهاند و همیشه ظالمان غالب بودهاند؛ و اندکی از بندگان خدا شاکر و مطیع او میباشند.
ایشان گفتند که: انبیا و اولاد ایشان بیتعلیم خلق، علوم الهی را میدانند، و به تلقین الهی عالم به علوم او میباشند و ائمه و پیشوایان خلق و خلیفههای پیغمبران و اوصیای ایشان چنین میباید باشند. آیا علوم الهی به شما چنین رسیده؟ حضرت به من فرمود که: پیش بیا ای موسی. پس من نزدیک رفتم، دست بر سینه من مالید و فرمود که: خداوندا تو او را تقویت فرما و تأیید کن به نصرت و یاری خود به حق محمد و آل محمد. و به آن گروه یهود گفت که: آنچه میخواهید از او سؤال نمایید.
ایشان گفتند که: ما چگونه سؤال کنیم از طفلی که چیزی هنوز نیافته و به مرتبه علم نرسیده؟ من گفتم به ایشان که: سؤال نمایید از روی تفقه و فهمیدن، و عَنَت و لجاج را بگذارید.
گفتند که: ما را خبر ده از نُه آیتی که خدا معجزه حضرت موسی گردانیده بود.
من گفتم که: عصا بود که اژدها میشد، و دست خود را از گریبان بیرون میآورد و جهان را از نور روشن میساخت، و ملخ و شپش و وزغ و خون را بر اصحاب فرعون گماشت، و طور را بر بالای سر بنیاسرائیل آورد، و من و سَلوی برای ایشان آورد - و من و سلوی هر دو یک آیت است -، و دریا را برای ایشان شکافت.
گفتند: راست گفتی. بگو پیغمبر شما چه آیت و معجزهای آورد که به آن شک از دل امتش زایل شد و به او گرویدند؟ گفتم: آیات و معجزات بسیار است. من پارهای را بشمارم. گوش بدارید و بفهمید و حفظ نمایید.
و اما اول: شما میدانید که جن و شیاطین پیش از بعثت آن حضرت به آسمانها میرفتند و گوش میدادند و خبرها به زمین میآوردند و به کاهنان میگفتند. و بعد از رسالت او ایشان را به تیر شهاب و ریختن ستارهها راندند و منع کردند، و کاهنان و ساحران باطل شدند و خبرهای ایشان منقطع شد.
دویم: سخن گفتن و گواهی دادن گرگ بر پیغمبری آن حضرت (چنانچه در قصه ابوذر گذشت).
سیم آن که: اتفاق داشتند دوست و دشمن بر راستی لهجه و امانت و دیانت و دانایی او در ایام طفولیت و در هنگام شباب و جوانی و در سن کهولیت و پیری او. و همه معترف بودند که مانند او در علوم و کمالات نیست.
چهارم آن که: چون سَیف بن ذی یَزَن پادشاه حبشه شد، گروه قریش با عبدالمطلب به زند او رفتند. او از احوال آن حضرت از ایشان سؤال کرد و اوصاف آن حضرت را به ایشان گفت که پیغمبری با این اوصاف در میان شما به هم خواهد رسید. جمیع قریش اقرار کردند که: این اوصاف محمد است که تو میشماری. گفت: زمان بعثت او نزدیک شده است و مستقر او در مدینه خواهد بود و در آنجا مدفون خواهد شد.
پنجم آن که: چون ابرهه بن یکسوم که پادشاه یمن بود، فیلان را آورد که کعبه را خراب کند قبل از بعثت آن حضرت، عبدالمطلب گفت که: این خانه صاحبی دارد که نمیگذارد که آن را خراب کنند. و اهل مکه را جمع کرد و دعا کرد. و این بعد از خبر سیف ابن ذی یزن بود، و به برکت آن حضرت خدا ابابیل را بر ایشان فرستاد و ایشان را هلاک کرد و مکه و اهل مکه را نجات داد.
ششم آن که: ابوجهل سنگی برگرفت و به طلب آن حضرت بیرون آمد. دید که در پشت دیواری خوابیده. خواست که آن سنگ گران را بر روی آن حضرت بیندازد، به دستش چسبید و چندان که تلاش کرد، نتوانست انداخت.
هفتم آن که: ابوجهل از اعرابیی شتری خریده بود و زرش را نمیداد. اعرابی به نزد قریش آمد و شکایت کرد. ایشان از باب تمسخر، آن حضرت را نشان اعرابی دادند - و حضرت در نزد کعبه نماز میگزارد -. گفتند: او را بگو که حق تو را از ابوجهل بگیرد. چون اعرابی به نزد حضرت آمد و طلب نصرت نمود، حضرت او را با خود به در خانه ابوجهل برد و در را کوفت. ابوجهل متغیرالاحوال بیرون آمد و گفت: چه کار داری؟ فرمود که: حق اعرابی را بده. گفت: میدهم. و در ساعت حق اعرابی را تسلیم کرد.
اعرابی به نزد قریش آمد و گفت: خدا شما را جزای خیر دهد که آن شخص حق مرا از او گرفت.
قریش به ابوجهل گفتند که: حق اعرابی را به فرموده محمد دادی؟ گفت: بلی. گفتند: ما استهزا به اعرابی میکردیم و میخواستیم تو را به آزار محمد بداریم. ابوجهل گفت که: چون در را گشودم و گفت: حق اعرابی را بده، نظر کردم، جانور مهیبی از بابت شتر دیدم که دهان باز کرده و رو به من آورده و میگوید: بده. اگر میگفتم: نه، سرم را میکند. از ترس دادم.
هشتم آن که: قریش نضر بن الحَرَث و عُقبه بن ابی مُعیط را به نزد یهودان مدینه فرستادند که احوال آن حضرت را از ایشان بپرسند که او پیغمبر است یا نه، و پادشاهی او ثباتی خواهد داشت؟ چون بیامدند، یهود گفتند که: اوصاف او را به ما نقل کنید. چون ذکر کردند، پرسیدند که: از شما چه جماعت تابع او شدهاند؟ گفتند: مردم پست و فقیر تابع او گردیدهاند. یکی از علمای ایشان فریاد برآورد که: همین پیغمبری است که ما اوصاف او را در تورات خواندهایم، و خواندهایم که قوم او زیاده از دیگران با او دشمنی خواهند کرد.
نهم آن که: چون حضرت هجرت فرمود، قریش سُراقه بن جُعشُم را به طلب آن حضرت فرستادند. چون حضرت او را دیدند فرمودند که: خداوندا دفع شر او از ما بکن. در حال پاهای اسبش به زمین فرو رفت. فریاد برآورد که: ای محمد مرا رها کن که من عهد میکنم که همیشه خیرخواه تو باشم و با دشمن تو مصالحه ننمایم. حضرت فرمود که: خداوندا اگر راست میگوید اسبش را رها کن. پس رها شد و برگشت، و از آن عهد برنگشت.
دهم آن که: عامر بن الطفیل و ازید بن قیس هر دو به نزد آن حضرت آمدند و عامر به ازید گفت که: چون به نزد او میرویم من او را مشغول سخن میسازم و تو به شمشیر کار او بساز. چون بیامدند، چندان که عامر با حضرت سخن گفت، ازید کاری نکرد.
چون بیرون آمدند عامر، ازید را زیاده از حد ملامت کرد که: ترسیدی؟ او گفت که: هرگاه اراده میکردم که بزنم، بغیر تو دیگری نمیدیدم، و اگر میزدم بر تو میزدم.
یازدهم آن که: روزی ازید بن قیس و نضر بن الحرث با یکدیگر متفق شدند که غیب از آن حضرت بپرسند. چون به خدمت آن حضرت رسیدند حضرت متوجه ازید شدند و فرمودند که: به یاد داری روزی را که با عامر آمدی و قصد کشتن من داشتی و خدا نگذاشت؟ و تمام قصه را نقل فرمود. ازید گفت که: والله که بغیر من و عامر کسی از این قصه خبر نداشت و کسی تو را باخبر نکرده مگر ملک آسمان. و شهادت گفت و مسلمان شد.
دوازدهم آن که: گروهی از یهود آمدند نزد جدم علی ابن ابیطالب و گفتند که: رخصت بگیر که ما بر پسر عمت در آییم که سؤال چند از او داریم. چون حضرت رخصت طلبید حضرت رسول فرمود که: از من چه میخواهند؟ من بندهای از بندگان خدایم؛ آنچه به من تعلیم مینماید میدانم. پس رخصت فرمود. چون داخل شدند فرمود که: میخواهید خود سؤال کنید یا من مطلب شما را بیان کنم. ایشان گفتند: تو بیان کن. فرمود که: آمدهاید که از احوال ذیالقرنین سؤال کنید؟ گفتند: بله فرمود که: طفلی بود از اهل روم، و پادشاه شد و به مشرق و مغرب عالم رفت و در آخر، سد را بنا کرد، گفتند که: گواهی میدهیم که چنین است.
سیزدهم آن که: وابِصَه بن مَعبَد اسدی به خدمت حضرت آمد و در خاطر گذرانید که از هر گناه و ثوابی از او سؤال خواهد کرد. حضرت فرمود که: آمدهای که سؤال از نیکی و گناه بکنی؟ پس دست بر سینه او زد و فرمود که: بر و نیکی آن چیزی است که نفس تو به آن مطمئن شود و دلت گواهی بدهد که آن حق است، و در سینهات حقیت آن مستقر گردد.
و اثم و گناه آن است که در سینهات گردد و در دلت جولان کند، و دلت بر حقیت آن گواهی ندهد، هر چند تو را فتوا دهند که خوب است. آن را مکن.
چهاردهم آن که: گروه عبدُالقیس به خدمت آن حضرت آمدند، و چون مطلب ایشان به عمل آمد حضرت فرمود که: خرمای بلاد خود که همراه دارید بیاورید. هر یک از ایشان نوعی از خرما آوردند. حضرت نام آن خرماها را - همه را - فرمود. ایشان گفتند که: تو خرمای بلاد ما را از ما بهتر میشناسی. پس حضرت خصوصیات زمینها و خانههای ایشان را بیان فرمود. گفتند که: تو مگر بلاد و خانههای ما را دیدهای؟ حضرت فرمود که: حجاب از پیش برداشتند، من از اینجا دیدم. پس یکی از ایشان برخاست و گفت: خالویی دارم، دیوانه شده است. حضرت او را طلبید و ردایش را گرفت و سه مرتبه فرمود که: بیرون رو ای دشمن خدا! همان ساعت عاقل شد. و گوسفند پیری با خود داشتند، حضرت گوش آن را در میان دو انگشت خود گرفت و فشرد. به شکل داغ، علامتی در آن پیدا شد و فرمود که: بگیرید این را که این علامت در گوش فرزندان این گوسفند خواهد بود تا روز قیامت. و هنوز در گوش اولاد آن این علامت هست و معروف است.
پانزدهم آن که: در سفری حضرت بر شتری گذشت که وامانده بود و حرکت نمیکرد.
آبی طلبید و مضمضه نمود و در ظرفی کرد و در گلوی شتر ریخت و فرمود که: خداوندا چنین کن که خلاد و عامر و رفیق ایشان را برگیرد. پس ایشان هر سه سوار آن شتر شدند و برجست و در پیش شتران دیگر میدوید.
شانزدهم آن که: در سفری ناقه یکی از صحابه گم شد. او گفت که: اگر پیغمبر است، میداند که شتر من در کجاست. حضرت او را طلبید و گفت: ناقه تو در فلان موضع، مهارش به درختی بند شده است. رفت و گرفت.
هفدهم آن که: حضرت بر شتری گذشت، آن شتر سر پیش آورد و سخنی گفت.
حضرت فرمود که: شکایت صاحبش میکند که با او بد سر میکند. حضرت صاحبش را طلبید و فرمود که: این شتر را به دیگری بفروش. و به راه افتاد. آن شتر برجست و از پی حضرت روان شد و فریاد میکرد و استغاثه مینمود. حضرت فرمود که: میگوید که: از برای من صاحب نیکویی به هم رسان. پس حضرت فرمود حضرت امیر المؤمنین را که: این را خریداری نما. حضرت آن را خرید و داشت تا جنگ صفین.
هیجدهم آن که: روزی حضرت در مسجد نشسته بودند. شتری از در مسجد درآمد و همه جا دوید تا به نزد آن حضرت آمد و سر در دامن حضرت گذاشت و استغاثه کرد.
حضرت فرمود که: میگوید که: صاحب من امروز مرا میخواهد برای ولیمه پسرش بکشد.
و از من استغاثه مینماید که نگذارم او را بکشد. شخصی از صحابه گفت که: بله؛ شتر فلان شخص است و امروز برای ولیمه پسرش اراده کشتن این شتر دارد. حضرت فرستاد و شفاعت فرمود. از کشتنش گذشت.
نوزدهم آن که: حضرت نفرین فرمود بر قبیله مُضَر که خدا قحط بر ایشان مستولی سازد. ایشان مبتلا به قحط شدند. به خدمت حضرت فرستادند و اضطرار خود را عرض کردند و تضرع کردند که از تقصیر ایشان بگذرد. حضرت فرمود که: خداوندا نفرین مرا بر ایشان مستجاب فرمودی. اکنون التماس مینمایم که بر ایشان باران نافعی زود بفرستی و چنین کنی که ضرر به ایشان نرساند. هنوز در دعا بود حضرت که بارانی ریخت که عالم را گرفت و یک هفته بر ایشان بارید. اهل مدینه آمدند و گفتند: یا رسولالله راههای ما بند شد و بازارهای ما بسته شد. حضرت اشاره فرمود به ابر که: بر حوالی ببار و بر ما مبار. ابر از مدینه دور شد و تا یک ماه در حوالی مدینه میبارید.
بیستم آن که: حضرت را قبل از بعثت در طفولیت، ابوطالب به سفر شام برد. در راه در حوالی دیر به بحیرای راهب فرود آمدند. و بحیرا علوم کتب آسمانی را میدانست و کتب بسیار خوانده بود و در تورات و کتب دیگر خوانده بود که پیغمبر آخرالزمان در این اوقات بر این مکان عبور خواهد فرمود. چون این قافله را دید فرمود طعامی مهیا کردند و اهل قافله را به ضیافت طلبید. و در میان ایشان چندان که تفحص نمود کسی نیافت که موافق اوصافی باشد که در کتب خوانده بود. گفت: آیا بر سر بارهای شما دیگر کسی از قوم شما مانده است که حاضر نشده باشد؟ گفتند: بله؛ طفل یتیمی هست با ما که نیامده است.
بَحیرا نظر کرد، دید که حضرت خوابیده و ابر بر سر حضرت سایه کرده. بحیرا گفت که: آن یتیم را بطلبید که او دُر یتیم است و مطلب من آن پیغمبر واجبالتعظیم است.
چون حضرت متوجه شدند، بحیرا دید که ابر با آن آفتاب فلک نبوت حرکت میکند و سایه میافکند. بیامد و شرایط بندگی به تقدیم رسانید و به قریش گفت که: این پیغمبر آخرالزمان است و از جانب خدا مبعوث خواهد شد. و از احوال آن حضرت بسیار بیان کرد.
بعد از آن خبر، قریش از آن حضرت مهابت بسیار داشتند و زیاده تعظیم مینمودند، و چون به مکه آمدند سایر قریش را خبر دادند و به این سبب خدیجه بنت خُوَیلد به تزویج آن حضرت رغبت فرمود. و او بزرگ زنان قریش بود و صنادید و اکابر قریش همه خواستگاری او نمودند. ابا کرد و به شرف مزاوجت آن حضرت مشرف شد.
بیست و یکم آن که: قبل از هجرت، حضرت علی بن ابیطالب را فرمود که: خدیجه را بگو طعامی مهیا کند. و فرمود که: خویشان ما را از فرزندان عبدالمطلب طلب کن.
حضرت چهل نفر از خویشان را طلب نمود. چون بیامدند، فرمود که: یا علی طعام بیاور.
حضرت آنقدر طعام آوردند که سه نفر سیر توانند شد. به ایشان فرمود که: بخورید و بسم الله بگویید. ایشان بسم الله نگفتند. حضرت خود بسم الله فرمود. ایشان به خوردن مشغول شدند و همگی سیر شدند. ابوجهل گفت: محمد خوب سِحری برای شما کرد. به طعام سه نفر چهل نفر را سیر کرد. از این سحر بالاتر نمیباشد. حضرت امیر فرمود که: بعد از چند دیگر فرمود که ایشان را طلبیدم و از همان قدر طعام ایشان را سیر گردانید.
بیست و دویم آن که: حضرت امیر المؤمنین علیه السلام فرمود که: من به بازار رفتم و گوشتی خریدم به یک درهم، و قدری ذرت خریدم به یک درهم، و به نزد حضرت فاطمه علیها السلام آوردم. فاطمه ذرت را نان پخت و گوشت را شوربا کرد و فرمود که: اگر پدرم حضرت رسول را میطلبیدی، با یکدیگر میخوردیم. چون به خدمت آن حضرت آمدم بر پهلو خوابیده بود و میفرمود که: خداوندا پناه میبرم به تو از گرسنگی. من عرض نمودم که: یا رسولالله طعامی نزد ما حاضر شده اگر میل میفرمایی. برخاستند و از ضعف بر من تکیه فرمودند.
چون به نزد حضرت آمدند فرمودند که: ای فاطمه طعام بیاور. حضرت فاطمه دیگ را با گِردههای نان حاضر گردانید. حضرت جامهای بر روی نان پوشید و فرمود که: خداوندا برکت ده طعام ما را. پس فرمود که: نُه کاسه و نُه گرده نان برای زنان خود یک یک جدا کردند و فرستادند. پس فرمود که: از برای فرزندان و شوهر خود حِصهای بگذار. پس فرمود که: خود تناول نما و برای همسایگان همه حصهای بفرست. و بعد از اینها همه، تا چند روز آن برکت نزد ما بود و از آن میخوردیم.
بیست و سیم آن که: زن عبدالله بن مسلم گوسفندی برای آن حضرت آورد که به زهر بریان کرده بود. و در آن وقت بشر بنالبراء بن عازب در خدمت آن حضرت بود و او از آن تناول کرد و حضرت تناول نفرمود که: این گوسفند میگوید که مرا به زهر آلوده کردهاند. و بعد از زمانی بشر بمرد. حضرت آن زن را طلبید و فرمود که: چرا چنین کردی؟ گفت: شوهر من و اشراف قوم مرا کشته بودی. گفتم اگر پادشاه است کشته خواهد شد، و اگر پیغمبر است خدا او را مطلع خواهد گردانید که نخورد.
بیست و چهارم آن که: جابر بن عبدالله انصاری گفت که: مردم را در روز خندق دیدم که مشغول حفر خندقاند و همگی گرسنهاند. و حضرت پیغمبر را مشاهده نمودم که مشغول کندن است و از گرسنگی شکمش بر پشت چسبیده. آمدم به خانه و حال را با زن خود گفتم. زن گفت که: در خانه ما یک گوسفند هست و پارهای ذرت. گوسفند را کشتم و گفتم ذرت را نان کرد و نصف گوسفند را بریان کرد و نصفی را مَرَق ساخت، و به خدمت حضرت آمدم و عرض نمودم که: طعامی مهیا کردهام؛ میخواهم تشریف بیاوری و هر کس را خواهی با خود بیاوری.
حضرت جمیع صحابه را ندا فرمود که: جابر شما را به سوی طعام خود دعوت مینماید. جابر ترسان و با خجالت تمام به خانه آمد و به زن خود گفت که: عجب فضیحتی شد. جمیع صحابه با حضرت آمدند. زن پرسید از جابر که: تو ایشان را خواندی یا حضرت؟ جابر گفت که: حضرت طلبید ایشان را. زن گفت که: پس باک نیست. او بهتر میداند از تو.
جابر گفت که: چون حضرت تشریف آوردند فرمودند که: نَطعها پهن کردیم در میان شارع، و فرمود که کاسهها و ظرفها به هم رسانیدیم، و پرسید که: چه مقدار طعام داری؟ آنچه بود عرض نمودم. فرمود که: یک جامه بر روی ظرفی که یَخنی در آنجاست و بر روی دیگ مرق، و بر روی تنور بپوشانید، و از زیر جامه به در آورید و کاسهها پر کنید و برای مردم ببرید. ما چنین کردیم و چندان که بیرون آوردیم، کم نشد، تا آن که سه هزار نفر از صحابه که با حضرت بودند سیر شدند و جابر و اهل خانهاش سیر شدند، و هدیه برای همسایهها فرستادند و چند روز دیگر طعام در خانه داشتیم.
بیست و پنجم آن که: سعد بن عُباده انصاری پسینی به خدمت حضرت آمد - و حضرت صایم بودند -، آن حضرت را با امیر المؤمنین علیهما السلام دعوت فرمود. چون تشریف بردند و طعام تناول فرمودند، حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود که: پیغمبر و وصی او در خانه تو افطار نمودند ای سعد. طعام تو را ابرار و نیکان خوردند، و نزد تو روزهداران افطار کردند، و ملائکه بر شما صلوات فرستادند. چون حضرت برخاستند سعد الاغی برای حضرت حاضر گردانید و قطیفه بر روی آن انداخت و از حضرت التماس کرد که سوار شوند. و آن الاغ بسیار بدراه و کُند بود. چون حضرت سوار شدند به برکت قدم آن حضرت آن الاغ چنان رهوار و خوشراه شده بود که هیچ اسبی به آن نمیرسید.
بیست و ششم آن که: آن حضرت از حُدیبیه مراجعت میفرمود. در راه به آبی رسیدند بسیار ضعیف، به قدر آن که یک سوار یا دو سوار سیراب شود. حضرت فرمود که: هر که پیش از ما به آب برسد، آب نکشد. چون حضرت بر سر آب رسیدند قدحی طلبیدند و مضمضه فرمودند در آن قدح، و آب مضمضه را به چاه ریختند. آب آن چاه به حدی بلند شد که همگی سیراب شدند و مشکها و مطهرههای خود را پر کردند و وضو ساختند.
بیست و هفتم: خبرهایی که از امور آینده فرمودند و همه موافق فرموده آن حضرت واقع شد.
بیست و هشتم آن که: در صبحا شب معراج، قصه شب را نقل میفرمودند، جمعی از منافقین تکذیب آن حضرت فرمودند. فرمود که: به قافلهای گذشتم که آذوقه میآوردند و هیئت ایشان چنین بود و در فلان محل ایشان را ملاقات کردم و فلان متاع با خود داشتند، و در فلان روز هنگام طلوع آفتاب از عقبه بالا خواهند آمد، و در پیش قافله، شتر گندمگونی خواهد بود. چون آن روز شد همگی دویدند که حقیقت حال را معلوم نمایند. و چون آفتاب طلوع کرد آنچه فرموده بود به ظهور آمد.
بیست و نهم آن که: از جنگ تَبوک مراجعت میفرمودند. در منزلی تشنگی بر صحابه غالب شد و همگی به خدمت آن حضرت آمدند و گفتند: الماء الماء یا رسولالله.
حضرت به ابوهرَیره گفت که: هیچ آب با خود داری؟ گفت: به قدر قدحی در مطهره من مانده است. فرمود که: بیاور. و در میان قدحی ریخت و دعا فرمود (و در روایات دیگر: دست مبارک در میان قدح گذاشت)، آب از میان انگشتانش جاری شد و فرمود که: هر که آب میخواهد بیاید. و آن قدر آب جاری شد که جمیع سیر آب شدند و مشکهای خود را پر کردند. پس چون همه سیراب شدند خود تناول فرمودند و به ابوهریره آب داد.
سی ام آن که: حضرت، خواهر عبدالله بن رواحه انصاری را دیدند در ایام کندن خندق که چیزی با خود دارد. پرسیدند که: به کجا میروی؟ گفت: این خرماها را برای برادرم عبدالله میبرم. فرمود که: نزد من آور. و از وی گرفتند و نَطعها طلبیدند و این خرماها را بر روی نطعها پهن کردند و جامهای بر روی آن پوشیدند و متوجه نماز شدند.
چون فارغ شدند، نطعها پر از خرما شده بود. صحابه را طلبیدند. هر یک آنچه میخواستند خوردند و توشه برگرفتند و آنچه ماند به آن زن عطا فرمود.
سی و یکم آن که: در سفری بودند و صحابه بسیار گرسنه شدند. فرمود که: هرکه توشه با خود دارد برای ما بیاورد. چند نفر آوردند. مجموع به قدر یک صاع شد. پس نطعها و جامهها طلبیدند و این یک صاع خرما را بر روی نطعها ریختند و به جامهها مستور گردانیدند و دعا فرمودند. خدا آن قدر زیادتی و برکت کرامت فرمود که تا مدینه همگی توشه داشتند.
سی و دویم آن که: از بعضی سفرها مراجعت میفرمودند، جمعی بر سر راه آمدند و گفتند: یا رسولالله چاهی داریم که در هنگام وفور آب بر سر آن چاه اجتماع مینماییم، و آبش که کم میشود بر آبهای دیگر که حوالی ماست متفرق میشویم. و آب کم شده و جمعی از دشمنان مانع ما شدهاند از رفتن بر سر آن آبها. دعا بکن که آب ما زیاده شود. حضرت آب دهان در چاه ایشان انداخت، چندان آب ایشان زیاده شد که عمق آن را نمیدانستند.
چون این خبر به مُسَیلمه کذاب رسید، آب دهان در چاهی افکند که آبش زیاده شود، به نحوست او چاه خشک شد.
سی و سیم آن که: چون حضرت دعا فرمود که زمین اسب سُراقَه بن جُعشُم را رها کرد، تیری از جعبه بیرون آورد و به نشانه به آن حضرت داد و التماس نمود که: چون بر اعیان من برسید این تیر را به نشانه به ایشان بدهید و آنچه احتیاج باشد از مطعومات از مال من بگیرید. چون حضرت به ایشان رسیدند، بزی به هدیه آوردند که آبستن نبود و شیر نداشت. حضرت دست بابرکت بر پستان آن بز مالیدند، فیالحال حامله شد و شیر از پستانش روان شد چندان که تمام ظرفها را پر کردند.
سی و چهارم آن که: مهمان زنی شدند که او را امشریک میگفتند. مشکی نزد آن حضرت آورد که اندکی روغن در آن بود. حضرت با صحابه تناول فرمودند و دعا فرمودند برای آن زن به برکت. تا آن زن زنده بود روغن از آن مشک بیرون میآورد و تمام نمیشد.
سی و پنجم آن که: چون سوره تبت نازل شد در مذمت ابولهب و زنش امجمیل، زن او سنگی برگرفت و به طلب حضرت آمد. چون پیدا شد، ابوبکر به حضرت گفت که: یا رسولالله امجمیل میآید خشمناک، و سنگی در کف دارد و میخواهد بر تو زند. حضرت فرمود که: مرا نخواهد دید. چون نزدیک شد، از ابوبکر احوال آن حضرت را پرسید که کجاست؟ ابوبکر گفت که: هر کجا که خدا خواهد. نمیدانم. او گفت که: اگر او را میدیدم این سنگ را بر او میانداختم. او مرا هجو کرده است. به حق لات و عُزی که من نیز شاعرم و او را هجو میتوانم کرد. چون او برفت، ابوبکر گفت که: چون بود که شما حاضر بودید و شما را ندید؟ حضرت فرمود که: خدا میان من و او حجابی مقرر ساخت که دیده او بر من نیفتاد. پس فرمود که: از جمله معجزات، کتابی است که گواه بر حقیت خود و جمیع کتابهای گذشته است. و عقلهای متفکران در کمال آن حیران است، با معجزات بسیار دیگر که اگر ذکر کنیم به طول میانجامد.
آن یهودان گفتند که: ما چه دانیم که آنچه از معجزات بیان کردی راست است؟ حضرت امام موسی علیه السلام فرمود که: ما چه دانیم که آنچه شما از معجزات حضرت موسی ذکر میکنید حق است؟ ایشان گفتند که: به نقل نیکان و راستگویان، ما علم به هم رسانیدهایم. حضرت فرمد که: پس در اینجا نیز بدانید حقیت اینها را به خبر دادن طفلی که از خلقی یاد نگرفته و به علم الهی دانسته. و اصل خبر دادن او گواه حقیت است. ایشان همه گفتند که: گواهی میدهیم که خدا یکی است و محمد، پیغمبر فرستاده اوست و شما پیشوایان و امامان و حجتهای خدایید بر خلق.
آن گاه حضرت صادق علیه السلام برجست و پیشانی حضرت امام موسی علیه السلام را بوسیده و فرمود که: تویی امام و حجت الهی بعد از من.
پس جمیع آن گروه را خلعت داد و نوازش نمود و زرها عطا فرمود، و با اسلام کامل برگشتند.
بدان که اگر کسی اندک بصیرتی داشته باشد و در احوال و اطوار آن حضرت و اهل بیت او صلوات الله علیهم نظر نماید، میداند که آیات صدق و حقیت ایشان نهایت ندارد و هر حدیثی از احادیث ایشان معجزه کاملی است برای حقیت ایشان. و همیشه آثار فیض ایشان به شیعیان میرسد و به توسل به ایشان مطالب ایشان محصل میگردد و ابواب فیض به برکت ایشان بر خلق مفتوح میگردد. بله؛ روشنی که بسیار شد دیدههای معیوب را کور میگرداند. زیادتی نور و جلالت و عظمت ایشان است که دیده جمعی را نابینا کرده است. دوست و دشمن همه اعتراف به فضل و بزرگواری ایشان دارند و هر یک از ایشان دلیلاند بر حقیت خود و امامت باقی ائمه، بلکه بر وجود واجب الوجود و کمال علم او و کمالات قدرت او و جمیع کمالات او، صلوات الله علیهم أجمعین الی یوم الدین.
باید دانست که پیغمبر ما به نص قرآن مبعوث بر کافه عالمیان است از آدمیان و جنیان؛ و خاتم پیغمبران است که بعد از او پیغمبری نمیباشد. و آن جناب و جمیع پیغمبران از جمیع گناهان صغیره و کبیره از اول عمر تا آخر عمر معصوم و منزهاند. و باید اعتقاد داشت موافق احادیث متواتره که پدران آن حضرت تا حضرت آدم همه بزرگواران و انبیا و اوصیا بودهاند و از کفر و شرک مبرا بودهاند و در هر عصری بهترین اهل عصر خود بودهاند و مادران حضرت تا حوا همگی مطهرات از زنا و بدیها بودهاند.
و آنچه اهل سنت - لعنهم الله - در تواریخ و تفاسیر خود ذکر نمودهاند از چیزهایی که مستلزم نسبت گناه است به آن جناب، یا به غیر او از پیغمبران، یا متضمن کفر و شرک است به پدر و مادر آن حضرت یا یکی از اجداد آن حضرت، همه دروغ و افتراست و محض تهمت و خطاست. و چون خلیفههای ثلاثه ایشان به انواع کفر و فسق و بدیها آراسته بودند، از برای آن که قباحت آن را در نظرها برطرف کنند، به هر یک از پیغمبران و ائمه و اوصیا خطاها و بدیها نسبت کردهاند.
و بعضی از منافقین یهود در میان مسلمانان بودهاند که چیزها از کتب خود که محض افترا بود در میان مسلمانان نقل میکردند و اکثر تواریخ اهل سنت به ایشان منتهی میشود.
لهذا این حقیر یک جلد کتاب بحارالانوار را در تاریخ انبیا نوشتهام که تواریخ ایشان به نحوی که از اهل بیت صلوات الله علیهم به ما رسیده مضبوط گردد. و انشاءالله در خاطر هست که اگر اجل مهلت دهد، بعد از اتمام، به فارسی ترجمه نمایم، که تواریخ اهل سنت و یهود و خطاهایی که نسبت به پیغمبران عالی شأن دادهاند از میان مسلمانان برطرف شود. و توضیح بعضی از این مطالب که مذکور شد، با سایر اوصاف آن حضرت، در فصول بعد از این در ضمن اوصاف امام بیان خواهد شد.
ابن بابویه علیه الرحمه به اسناد معتبر روایت کرده از حضرت امام الجن والانس علی بن موسیالرضا علیه السلام از آبای کرام عظام او صلوات الله علیهم که حضرت امام حسن صلوات الله علیه فرمود که: از هند بن ابی هاله پرسیدم از حِلیه و شمایل حضرت رسالت پناهی صلی الله علیه و آله و هند، وَصاف آن حضرت بود و بسیار بیان اوصاف و شمایل آن حضرت میکرد.
گفت که: رسول خدا صلی الله علیه و آله عظیمالشأن بودند در نظرها، و جلالت و فخامت ایشان در دلها و سینهها جا کرده بود. روی آن حضرت نور میداد و میدرخشید مانند ماه شب چهارده. میانه بالا بودند، نه بسیار بلند و نه بسیار کوتاه.
سر مبارک ایشان کوچک نبود. و در موی سر ایشان شکنها و حلقهها بود که موجب زینت میشد، و اگر به ندرت بسیار بلند میشد دو حصه میکردند که محل مسح، گشاده باشد. و غالب اوقات آن قدر بود در بلندی که به نرمه گوش میرسید. (و چون در میان عرب در آن زمان سر تراشیدن بسیار بدنما بود، در غیر حج و عمره سر نمیتراشیدند زیرا که میباید نبی و امام کاری نکنند که در نظرها بسیار بد نماید.) و رنگ مبارکشان سفید بسیار نورانی بود (و موافق چند حدیث دیگر: به سرخی آمیخته بود). و گشاده پیشانی بودند.
و ابروهایشان بلند و مُقَوس بود و نازک گردیده تا تمام شده بود، اما پیوسته نبود (و در بعضی از احادیث عامه و خاصه وارد شده است که ابروهای ایشان پیوسته بود، و آنچه در این حدیث است مشهورتر است) و در میان دو ابرویشان رگی بود که در هنگام غضب پر میشد و بلند میگردید.
و بینی آن حضرت کشیده و بلند بود و در میانش اندک برآمدگی داشت و سرش نازک بود و پیوسته نور از آن میتافت.
و موی ریش آن حضرت انبوه بود و تُنُک نبود.
و در خَد آن حضرت برآمدگی نبود؛ هموار بود.
و دهانشان بسیار کوچک نبود (و دهان خُرد نزد عرب بسیار مذموم است).
و دندانهای منورشان بسیار سفید و نازک، و از یکدیگر گشاده بود.
موی نازکی از میان سینه ایشان روییده بود و تا ناف به مثابه خطی ممتد گردیده.
و گردن شریفشان به مثابه گردن صورتی بود که از نقره ساخته باشند جلا داده باشند در نهایت سفیدی و جلا. و جمیع اجزای ترکیب بدنشان معتدل و متناسب بود. و وسط بودند، نه بسیار تنومند و نه بسیار لاغر. سینه و شکم با هم برابر بود و میان شانهها گشاده و عریض بود، و سرهای استخوانها قوی بود.
و بدن شریفشان در نهایت صفا و سفیدی و نور بود، و بغیر خطی از مو که در میان سینه ایشان بود دیگر بر سینه و شکم مویی نبود. و بر ذِراعَین و کتفهایشان مو روییده بود.
و کف دست مبارکشان وسیع و پهن بود. و کفهایشان به ضخامت مایل بود (و نزد عرب دست بزرگ بسیار پسندیده است). و پاهایشان نیز ضخیم بود. و انگشتانشان کشیده و بلند بود. و ساعد و ساق مبارکشان صاف بود؛ گره و ناهمواری نداشت. و گَوی کف پای شریفشان میانه بود؛ نه بسیار گو بود و نه هموار. پشت پایشان در نهایت نرمی و همواری بود، به حدی که اگر آبی بر آن میریختند هیچ بر رویش بند نمیشد.
و چون راه میرفتند به روش متکبران و زنان پاها را بر زمین نمیکشیدند، بلکه برمیداشتند به قوت؛ اما به تأنی میرفتند و تند نمیرفتند و گردن نمیکشیدند. در هنگام راه رفتن، سر مبارک به پیش میافکندند، مانند کسی که از بلندی به زیر آید.
و اگر با کسی سخن میگفتند به روش متکبران به گوشه چشم نظر نمیکردند، بلکه به تمام بدن میگشتند و متوجه او میشدند.
نظر آن حضرت غالب اوقات بر زمین بود؛ به سوی مردم کم نظر میافکندند و به آسمان کم نگاه میکردند از روی حیا، و چون به کسی نظر میفرمودند چشم نمیگشودند که به تمام دیده نظر کنند، بلکه به خضوع نظر میفرمودند. و هرکه را میدیدند مبادرت به سلام میکردند. فرمود که: از هند صفت سخن گفتن جدم را پرسیدم.
گفت که: آن جناب اکثر اوقات در حزن و اندوه بودند. و پیوسته مشغول تفکر بودند. راحت از برای خود نمیپسندیدند و عبث سخن نمیفرمودند و متکبرانه سخن نمیگفتند، بلکه دهان را از سخن پر میکردند و کلمات جامعه میفرمودند، که در کلمههای اندک، معانی بسیار مندرج بود. کلامشان فصلکننده تمیز دهنده میان حق و باطل بود و زیادتی و لغو در تقریرشان نبود. و کلام، نارسا از مطلب نبود.
و نرم طبیعت و خوش خُلق بودند. غلظت و خشونت هرگز نمیکردند و کسی را حقیر نمیشمردند و خفیف نمیکردند. و نعمت را عظیم میشمردند و اگرچه اندکی باشد. و هیچ چیز از نعمتهای الهی را مذمت نمیفرمودند ولیکن مطعومات را مدح بسیار هم نمیکردند.
هرگز برای امور دنیا به غضب نمیآمدند و از کسی آزرده نمیشدند. اما چون به حق میرسیدند دوست و دشمن نمیدانستند، و از برای خدای که غضب میفرمودند هیچ چیز به ایشان مقاومت نمیکرد. و ایستادگی میفرمودند تا حق را به مقرش قرار میدادند. چون اشاره میفرمودند به جانبی، به تمام دست اشاره میفرمودند نه به انگشت (و بعضی نکته گفتهاند که تا فرق شود میان اشاره که در هنگام شهادت گفتن میکردند، و اشارههای دیگر).
در مقام تعجب دست را میگردانیدند و حرکت میدادند. و در امری که از برای خدا غضب میفرمودند بسیار متوجه میشدند و اهتمام میفرمودند.
و چون فرحی رو میداد نظر به زیر میافکندند که بسیار آثار فرح و خوشحالی از ایشان ظاهر نگردد.
و اکثر خنده آن حضرت تبسم بود که صدا ظاهر نمیشد، ولیکن همین مقدار بود که دندانهای نورانیشان مانند تگرگ ظاهر میشد. پس حضرت امام حسین صلوات الله علیه فرمود که: من از پدرم پرسیدم که حضرت رسول صلی الله علیه و آله در خانه چه سلوک میفرمودند؟ فرمود که: هرگاه که میخواستند، به خانه تشریف میبردند و اوقات خود را به سه قسمت میفرمودند. یک جزو را برای عبادت مقرر میساختند، و یک جزو را صرف اهل و زنان میکردند، و یک جزو را برای راحت خود میگذاشتند. و آن جزوی که برای خود گذاشته بودند صرف مردم میفرمودند و خواص و عوام اصحاب را مرخص میفرمودند که سؤالات و مطالب عرض میکردند. و در هنگامی که با مردم معاشرت میفرمودند اهل فضل را که در دین زیادتی داشتند مقدم میفرمودند. و بعضی از مردم یک حاجت داشتند و بعضی دو حاجت و بعضی سه حاجت. درخور حاجت ایشان مشغول ایشان میشدند. و آنچه صلاح ایشان و جمیع امت در آن بود بیان میفرمودند و میفرمودند که: حاضران آنچه از من شنیدهاند به غایبان برسانند، و اگر کسی حاجتی به من داشته باشد و نتواند رسانید، شما حاجت او را به من برسانید؛ به درستی که هرکه به صاحب سلطنتی برساند حاجت کسی را که قدرت بر رسانیدن مطلب خود نداشته باشد، خدا در روز قیامت قدمش را ثابت دارد بر صراط. و نزد او بغیر احکام دین و صلاح مسلمین چیزی مذکور نمیشد. صحابه به نزد او میآمدند طلبکنندگان دین، و چون بیرون میرفتند هادیان مردم بودند، و آنچه شنیده بودند میرسانیدند به دیگران. فرمود که: پرسیدم که در بیرون آداب آن حضرت چون بود؟ فرمود که: چون به میان مردم میآمدند سخن نمیفرمودند مگر چیزی که نافع باشد.
و با مردمان الفت میفرمودند و ایشان را امر به الفت مینمودند. و بزرگ هر قومی را گرامی میداشتند و بر قوم خود او را والی میساختند. و مردم را از عذاب الهی میترسانیدند و از ایشان در حذر میبودند. ولیکن خلق و خوشرویی و لطف خود را از هیچ کس منع نمیفرمودند.
و جستوجوی اصحاب خود میفرمودند و احوال ایشان میپرسیدند و از اخلاق مردم و اعمال ایشان میپرسیدند. آنچه از احوال بد ایشان را مطلع میشدند ایشان را منع میفرمودند و قباحت آن را به ایشان میفهمانیدند و کارهای نیک ایشان را تحسین میفرمودند. و پیوسته احوال شریف ایشان بر یک نَسَق بود. اختلاف در احوال و اطوارشان نبود. هرگز غافل نمیشدند که باعث غفلت دیگران شود یا از حق برگردند. و در باب حق تقصیر نمیفرمودند و از حق تجاوز نمینمودند. آن جمعی که نزد آن حضرت بودند کسی را بهتر میدانستند گرامیتر میداشتند که نسبت به مسلمانان خیرخواهتر باشد. و کسی مرتبهاش نزد آن حضرت عظیمتر بود که مُواسات و معاونت مؤمنان بیشتر کند. فرمود که: پرسیدم از کیفیت جلوس آن حضرت در مجالس.
فرمود که: در مجلسی نمینشستند و برنمیخاستند مگر به یاد خدا. و مکان مخصوصی برای خود مقرر نمیفرمودند که همیشه در آنجا نشینند. هر جا که اتفاق میافتاد مینشستند. و نهی میفرمودند از اینکه در مجالس، مردم برای خود جای معینی قرار دهند.
و اگر به مجلسی وارد میشدند، در آخر مجلس مینشستند و مردم را نیز به این امر میفرمودند که تلاش بالانشینی نکنند. و هر یک از اهل مجلس را نوازش میفرمودند به حدی که هر یک گمان میکردند که نزد آن حضرت گرامیتر از دیگراناند. با کسی که مینشستند برنمیخاستند تا رفیق او برنخیزد. و کسی که از آن جناب سؤالی مینمود، برنمیگشت مگر به اینکه حاجت او را برآورده بودند یا به عذری او را راضی کرده بودند.
خُلق او جمیع مردم را فراگرفته بود و با همگی مانند پدر مهربان بودند و همه در حق، نزد او مساوی بودند.
مجلس آن حضرت مجلس حِلم و حیا و راستی و امانت بود. صداها در آن مجلس بلند نمیشد و عیب کسی در حضور آن حضرت مذکور نمیشد. خطا و بدی آن مجلس شریف، مذکور نمیشد زیرا که بدی نداشت. همه با یکدیگر در مقام مهربانی و صله و احسان بودند. یکدیگر را به تقوا میداشتند و با تواضع و شکستگی سر میکردند. پیران را تعظیم میکردند و خُردان را رحم میکردند. و کسی که حاجتی داشت و مضطر بود او را بر خود اختیار میکردند که اول او سؤال نماید. و حق غریبان را رعایت میکردند. فرمود که پرسیدم که: سلوک آن حضرت با اهل مجلس چون بود؟ فرمود که: با همگی خوشرو و خوشخلق بودند و کسی از پهلوی آن حضرت آزاری نمیدید. و درشت نبودند. و تندخود نبودند. و صدا بلند نمیکردند، و دشنام نمیدادند. و کلمه بدی از ایشان صادر نمیشد. و عیب مردم را ذکر نمیکردند. و مداحی مردم نمیفرمودند.
اگر بدی میدیدند تغافل میفرمودند. و هیچ دشمنی از ایشان مأیوس نبود، و هیچ امیدواری از آن جناب ناامید نمیشد.
و سه چیز را از خود دور کرده بودند: مجادله نمیفرمودند؛ و بسیار حرف نمیفرمودند؛ و کاری که فایده نداشته باشد متعرض نمیشدند. و سه چیز از امور مردم را ترک کرده بودند: کسی را مذمت نمیفرمودند؛ و عیبجویی کسی نمیکردند و لغزشهای مردم را پی نمیرفتند؛ و سخنی نمیفرمودند مگر کلامی که در آن امید داشته باشند.
و چون شروع به سخن میفرمودند، اهل مجلس چنان خاموش میشدند و سرها به زیر میافکندند که گویا مرغ بر بالای سرشان نشسته (و این مثلی است در میان عرب در بسیاری سکوت و حرکت نکردن) و چون ساکت نمیشدند ایشان سخن میگفتند. و در حضور آن حضرت منازعه نمیکردند. و در میان سخن یکدیگر سخن نمیگفتند. با ایشان در خنده و تعجب موافقت میفرمودند. و اگر غریبی میآمد، خلاف آداب او را عفو میفرمودند، و اگر بیادبانه حرف میگفت از او میگذرانیدند و صحابه را نصیحت میفرمودند که اگر صاحب حاجتی بیاید او را اعانت کنید و به من برسانید. و قبول ثنا نمیفرمودند از مداحان، مگر کسی که در برابر نعمتی به اندازه مدح کند. و در میان سخن کسی سخن نمیفرمودند تا او حرف خود را تمام میکرد، مگر اینکه از حد تجاوز میکرد و بدی میگفت، که او را نهی میفرمودند یا برمیخاستند. فرمود که: پرسیدم از سکوت آن حضرت.
فرمود که: سکوتشان بر چهار قسم بود: یا بر سبیل حلم بود که در برابر درشتگویی ساکت میشدند؛ یا بر سبیل حذر و اندیشه از ضرر سخن بود؛ یا از برای این بود که اندازه ملاطفت به هر یک را ملاحظه میفرمودند، که جمیع را در گوش دادن به سخن ایشان و نظر کردن به سوی ایشان در یک مرتبه بدارند؛ یا تفکر در امور دنیا و آخرت میفرمودند. و آن حضرت حلم را با صبر جمع فرموده بودند. پس هیچ امری ایشان را از جا به در نمیآورد، و از هیچ ناخوشی به تپش نمیآمدند.
و چهار خصلت در آن حضرت مجتمع شده بود: کارهای خیر را مداومت میفرمودند که مرم پیروی ایشان نمایند؛ و جمیع قبایح را ترک میفرمودند که مردم نیز ترک کنند؛ و رأی خود را به کار میفرمودند در چیزی که صلاح امت در آن بود؛ و قیام به امری مینمودند که خیر دنیا و آخرت ایشان را میدانستند. و کلینی به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر علیه السلام روایت کرده است که: در رسول خدا صلی الله علیه و آله سه صفت بود که در هیچ کس غیر آن حضرت نبود: سایه نداشت؛ و از هر راهی که میگذشت تا دو روز یا سه روز هرکه میگذشت از بوی خوش آن حضرت میدانست که حضرت از این راه عبور فرموده؛ و به هیچ سنگی و درختی نمیگذشت مگر اینکه آن حضرت را سجده تعظیم میکردند. و به سند دیگر از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده است که: چون حضرت رسالت پناه را در شب تاریک میدیدند، نوری از روی مبارکش ساطع بود مانند ماه.
و در اخبار دیگر وارد شده است که: شبهای تار که حضرت در کوچهها عبور میفرمودند نور چهره مبارکش بر در و دیوار میتابید مانند ماهتاب.
و در حدیث دیگر از حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه وارد است که: آن حضرت در هر مجلسی که مینشستند نوری از جانب راست و از جانب چپ آن حضرت ساطع بود که مردم میدیدند.
و منقول است که: یکی از زنان آن حضرت در شب تاری سوزنی گم کرده بود؛ آن حضرت که داخل حجره او شد به نور روی آن حضرت آن سوزن را یافت. و عرق مبارک آن حضرت را میگرفتند و داخل بوهای خوش میکردند، هیچ شامهای تاب آن نمیآورد. و در هر ظرفی که مضمضه میفرمود، به مثابه مشک، خوشبو میشد. و هرگز مرغ از بالای سر آن حضرت پرواز نمیکرد. و از پشت سر میدید چنانچه از پیش رو میدید. و در خواب و بیداری، به یک نحو میشنید.
و در بعضی اخبار آمده که: چون مُهر نبوت را میگشود نورش بر نور آفتاب زیادتی میکرد. و هرگز مدفوع آن حضرت را کسی ندید؛ زمین فرو میبرد. و بر هر چهارپایی که سوار میشد هرگز آن پیر نمیشد تا مردن. و بر هر درختی که میگذشت بر آن حضرت سلام میکرد. و هرگز مگس و حیوانات دیگر بر بردن آن حضرت نمینشست. و رعب آن حضرت یکماهه راه در دلها تأثیر میکرد. و از حضرت امیر المؤمنین علیه السلام منقول است که: هرگز آن حضرت نان گندم تناول نفرمود، و از نان جو هرگز سه مرتبه متوالی سیر نخورد. و چون از دنیا رفت زرهش نزد یهودیی به چهار درهم مرهون بود، و هیچ طلا و نقره از او نماند با آن که عالم مسخر او شده بود و غنیمتهای عظیم از کفار به دست او آمده بود، و روزی بود که سیصدهزار درهم و چهارصد هزار درهم قسمت میفرمود، و شب سائل میآمد و سؤال میکرد، میفرمود که: والله که نزد آل محمد امشب یک صاع جو و یک صاع گندم و یک درهم و یک دینار نیست.
و منقول است که بر الاغ بیپالان سوار میشدند. و نعلین خود را به دست مبارک پینه میکردند. و بر اطفال سلام میکردند. و بر روی زمین با غلامان چیزی تناول میفرمودند، و میفرمودند که: به روش بندگان مینشینم، و به روش بندگان طعام میخورم؛ و کدام بنده از من سزاوارتر است به تواضع و بندگی خدا. و اگر غلامی یا کنیزی آن حضرت را به کاری میخواند اجابت میفرمودند. و عیادت بیماران فقرا میکردند. و مشایعت جنازهها میفرمودند.
و به اسانید معتبره منقول است که: ملکی از جانب خداوند عالمیان به نزد آن حضرت آمد و گفت: خدا سلامت میرساند، که اگر خواهی، صحرای مکه را تمام برای تو طلا میکنم.
سر به سوی آسمان کرد و گفت که: خداوندا میخواهم که یک روز سیر باشم و تو را حمد کنم، و یک روز گرسنه باشم و از تو طلب نمایم.
خواستیم که این رساله به ذکر قلیلی از مکارم اخلاق آن حضرت معطر گردد. و اگرنه این رساله بلکه کتابهای بسیار از عهده ذکر صدهزاریک اوصاف آن جناب بیرون نمیآید.
ثم حب أهل بیتی الذین أذهب الله عنهم الرجس و طهرهم تطهیرا.
یعنی: بعد از اقرار به رسالت، محبت اهل بیت من است که خدا از ایشان هر شکی و شرکی را دور گردانید و ایشان را معصوم و مطهر گردانیده از جمیع گناهان و بدیها پاک گردانیدنی.
بدان که در این حدیث حضرت اشاره فرمودهاند به اینکه آیه تطهیر در شأن اهل بیت صلوات الله علیهم نازل شده و این آیه یکی از دلایل عصمت و امامت ایشان است. و در کتب اصحاب، تفاصیل این امور مذکور است و ما بعضی از آن مطالب را در ضمن چند تنویر بر سبیل اجمال به ظهور میرسانیم:
بدان که امامت عبارت است از اولی به تصرف و صاحب اختیار بودن در دین و دنیای امت به جانشینی حضرت رسول صلی الله علیه و آله. و در ضمن دلایل بر وجود نبی ظاهر شد که صلاح ناس و هدایت ایشان و رفع نزاع و جدال از میان ایشان، بدون قیمی و رئیسی میسر نمیشود.
چنانچه حضرت امام رضا علیهالتحیه و الثناء در علل فضل بن شاذان فرموده است که: چون خداوند عالمیان مردم را به امری چند تکلیف فرمود و اندازهای چند از برای اوامر و نواهی خود مقرر ساخت، و امر فرمود که ایشان از آن حدود تعدی نکنند که مورث فساد ایشان است، پس ناچار است که بر ایشان امینی بگمارد که مانع ایشان گردد از تعدی کردن و ارتکاب محارم نمودن. زیرا که اگر چنین شخصی نباشد هیچ کس لذت و منفعت خود را از برای مفسدهای که به دیگری عاید گردد ترک نخواهد کرد، چنانچه ظاهر است از نفوس و طبایع مردم. پس لهذا خدا قیمی و امامی برای ایشان مقرر فرمود که ایشان را منع نماید از فساد، و حدود و احکام الهی را در میان ایشان جاری سازد.
چنانچه ظاهر است که هیچ فرقهای از فِرَق و ملتی از ملل، تعیش و باقی ایشان بدون سرکردهای و رئیسی نبوده. پس چون جایز باشد که حکیم علیم این خلق را خالی گذارد از امامی که مصلح احوال ایشان باشد، و با دشمنان ایشان محاربه نماید، و غنایم و صدقات را در میان ایشان به عدال قسمت نماید، و اقامت جمعه و جماعت در میان ایشان بنماید، و دفع شر ظالم از مظلوم بکند.
و ایضا اگر امامی در میان نباشد که حافظ دین پیغمبر باشد، هر آینه ملت مندرس شود، و دین برطرف شود، و احکام الهی متغیر و متبدل گردد، و ارباب بِدع و مَلاحده در امور دین و احکام شرع زیاده و کم بسیار بکنند، و شبههها در میان مسلمانان پیدا کنند. زیرا که خلق چنانچه میبینیم همگی ناقصاند، و در طبایع و رأیهای ایشان اختلاف بسیار است، و هر یک به خواهش خود رأیی اختراع مینمایند. پس اگر حافظی از برای دین نباشد دین به زودی باطل میشود.
و به سند معتبر منقول است که: جمعی از اصحاب حضرت امام جعفر صادق صلوات الله علیه در خدمت آن نشسته بودند و هشام بن الحکم در میان ایشان بود، و او در سن شباب بود. حضرت از او پرسیدند که: ای هِشام. گفت: لبیک یابن رسولالله فرمود که: مرا خبر نمیدهی که با عمرو بن عُبید بَصری چه بحث کردی؟ و عمرو از علمای اهل سنت بود.
هشام گفت: فدای تو گردم! من حیا میکنم و زبان من یارای آن ندارد که در حضور تو چیزی بیان کنم. حضرت فرمود که: آنچه ما شما را امر میکنیم میباید اطاعت کنید.
هشام گفت که: من آوازه عمرو بن عبید را شنیده بودم که در مسجد بصره افاده میکند. به بصره رفتم و در روز جمعه داخل بصره شدم و به مسجد درآمدم. دیدم که او نشسته و حلقه بزرگی بر گرد او نشستهاند. و او دو جامه سیاه پوشیده؛ یکی را لُنگ کرده و یکی را ردا کرده، و مردم از او سؤال میکنند. داخل مجلس شدم و به دو زانو در آخر ایشان نشستم و گفتم: ایها العالم من مرد غریبم. رخصت میفرمایی که از تو سؤالی بکنم؟ گفت: بله. پرسیدم که: چشم داری؟ گفت: ای فرزند این چه سؤالی است که میکنی؟ گفتم: سؤال من چنین است و جواب میخواهم. گفت: بپرس اگر چه سؤال تو احمقانه است.
بار دیگر پرسیدم که: چشم داری؟ گفت: بله. گفتم: به آن چه چیز را میبینی؟ گفت: رنگها را و شخصها را به آن میبینم. پرسیدم که: بینی داری؟ گفت: بله. گفتم: به چه کار تو میآید؟ گفت: بوها را به آن میشنوم. پرسیدم که: دهان داری؟ گفت: بله. گفتم: به چه کار تو میآید؟ گفت: مزه چیزها را به آن مییابم. گفتم: زبان داری؟ گفت: بله. پرسیدم که: به چه کار تو میآید؟ گفت: به آن سخن میگویم. پرسیدم که: گوش داری؟ گفت: بله. گفتم: به آن چه کار میکنی؟ گفت: صداها را میشنوم. پرسیدم که: دست داری؟ گفت: بله. گفتم: به چه کار تو میآید؟ گفت: چیزها را به آن برمیگیرم. پرسیدم که: دل داری؟ گفت: بله. گفتم: به چه کار تو میآید؟ گفت: به آن تمیز میکنم میان چیزهایی که بر این اعضا و جوارح وارد میشود.
گفتم: آیا این جوارح از قلب متسغنی نیستند؟ گفت: نه. گفتم: چرا این اعضا را به آن احتیاج است با آن که اینها صحیح و سالماند و نقصی ندارند؟ گفت: ای فرزند وقتی که این جوارح شک میکنند در چیزی که بوییده باشند یا دیده باشند یا شنیده باشند یا چشیده باشند یا لمس کرده باشند، رجوع به قلب میکنند و آن را حکم میسازند که آنچه معلوم است مُتَیَقن میسازد و شک را زایل میگرداند. گفتم که: پس خدا دل را در بدن آدمی از برای رفع شک و اختلاف جوارح مقرر ساخته است؟ گفت: بله. گفتم: پس ناچار است از دل، و بدون آن امور جوارح مستقیم نمیشود؟ گفت: بله.
گفتم: ای ابامروان انصاف بده که خدا اعضا و جوارح بدن تو را به خود وانگذاشت تا امامی از برای ایشان مقرر فرمود که آنچه درست یافتهاند تصدیق ایشان بکند و آنچه در آن شک داشته باشند شک ایشان را برطرف کند؛ و تمام این خلق را در حیرت و سرگردانی و شک و اختلاف گذاشت و امامی از برای ایشان مقرر نفرمود که اگر شکی به هم رسانند به او رجوع کنند و رفع حیرت ایشان بکند؟ پس ساکت شد و بعد از زمانی ملتفت شد و گفت: تو هشام نیستی؟ گفتم: نه. گفت: با او همنشینی کردهای؟ گفتم: نه. گفت: پس از اهل کجایی؟ گفتم: از اهل کوفهام؟ گفت: پس البته تو هشامی. و برخاست و مرا در بر گرفت و به جای خود نشانید و تا من حاضر بودم سخن نگفت.
پس حضرت صادق علیه السلام تبسم فرمود و گفت: ای هشام این سخن را از که آموخته بودی؟ گفتم: یابن رسولالله چنین بر زبانم جاری شد. حضرت فرمود که: ای هشام والله که آنچه تو ملهَم شدهای، در صُحُف ابراهیم و موسی نوشته است.
و از حضرت علی بن الحسین صلوات الله علیه مروی است که فرمود که: ماییم امامان مسلمانان، و حجتهای خدا بر عالمیان، و سید و بزرگ مؤمنان، و پیشوای شیعیان، و آقای مؤمنان. ماییم امان اهل زمین از عذاب خدا، چنانچه ستارهها امان اهل آسماناند. و ماییم آن جماعت که به برکت ما خدا آسمان را نگاه میدارد از اینکه بر زمین افتد، و نگاه میدارد به برکت ما زمین و اهل زمین را از اینکه به آب فرو روند. و به برکت ما باران را از آسمان میفرستد. و به شفاعت ما رحمت بر ایشان پهن میکند. و از برای ما نعمتها از زمین میرویاند. و اگر در زمین امامی از ما نباشد زمین از هم بپاشد و اهل زمین فرو روند. پس فرمود که: از روزی که خدا آدم را خلق فرمود هرگز زمین بیحجتی و خلیفهای نبوده؛ یا ظاهر و مشهور بوده یا غایب و مستور؛ و از امام و خلیفه خالی نخواهد بود زمین تا روز قیامت. و اگرنه این بود، عبادت خدا در زمین نمیشد.
راوی میگوید که: عرض کردم که: مردم از حجتی که غایب باشد چه نفع میبرند؟ فرمود که: مانند انتفاعی که مردم از آفتاب زیر ابر میبرند. و منقول است از جابر جُعفی که: از حضرت امام محمد باقر علیه السلام پرسیدم که: مردم را چه احتیاج است به پیغمبر و امام؟ فرمود که: از برای اینکه عالم بر صلاح خود باقی بماند؛ زیرا که حق تعالی عذاب را رفع میکند از اهل زمین تا پیغمبر یا امام در میان ایشان هست، چنانچه حق تعالی به پیغمبر فرمود که: خدا ایشان را عذاب نمیکند و حال آن که تو در میان ایشان هستی. و پیغمبر فرمود که: ستارهها امان اهل آسماناند، و اهل بیت من امان اهل زمیناند. پس چون ستارهها از آسمان برطرف شود قیامت ایشان قائم شود؛ و چون اهل بیت از زمین برطرف شوند قیامت اهل زمین برپا شود.
و مراد به اهل بیت آن جماعتاند که خدا فرموده است که: ای گروه مؤمنان اطاعت نمایید خدا را و اطاعت نمایید رسول خدا را و صاحبان امر از خود را. و صاحبان امر، آن معصومان مطهران از جمیع گناهاناند که هرگز گناه و معصیت نمیکنند و همیشه از جانب خدا مؤید و موفق و مسددند، و به برکت ایشان خدا بندگان را روزی میدهد، و به یُمن ایشان شهرهای خدا معمور است، و برای ایشان آسمان میبارد و از زمین گیاه میروید؛ و به ایشان خدا مهلت میدهد گناهکاران را، و عذاب خود را به زودی نمیفرستد. و هرگز از روحُالقُدس جدا نمیشوند و روحالقدس از ایشان جدا نمیشود، و هرگز ایشان از قرآن جدا نمیشوند و قرآن از ایشان جدا نمیشود، یعنی قرآن تمام نزد ایشان است و معنی قرآن را ایشان میدانند و عمل به جمیع قرآن، ایشان مینمایند.
و به اسانید متواتره این مضامین از اهل بیت علیهم السلام وارد شده.
و به سندهای معتبر منقول است از حضرت صادق علیه السلام که: اگر در زمین نباشد مگر دو نفر، که یکی از ایشان التبه امام خواهد بود.
و به سند معتبر از آن حضرت منقول است که: جبرئیل بر رسول خدا صلی الله علیه و آله نازل شد و گفت: حق تعالی میفرماید که: من هرگز زمین را نگذاشتم مگر اینکه در او عالمی و امامی بود که طاعت من و هدایت مرا به خلق میشناسانید، و از میان پیغمبر تا پیغمبر دیگر باعث نجات خلق بود. و هرگز نمیگذارم شیطان را که مردم را گمراه کند و کسی نباشد که حجت من باشد و خلق را به سوی من هدایت نماید و عارف به امر من باشد.
و از برای هر قومی البته هدایت کنندهای هست که سعادتمندان را هدایت مینماید و حجت مرا بر ارباب شقاوت تمام میکند.
و ایضا از آن حضرت به اسانید متکثره منقول است که فرمود که: هرگز زمین خالی نیست از کسی که زیاده و نقصان دین را بداند، و اگر زیادتی در دین بکنند زیاده را بیندازد، و اگر کم کنند کمی را تمام کند. و اگرنه امور مسلمانان مختلط و مشتبه شود و میان حق و باطل فرق نکنند.
و عُقول سَلیمه بر این مضامین حکم مینماید، و این اخبار معتبره، منبهات است، و اگر کسی تفکر نماید، مشتمل بر براهین حقه واقعیه هست. هر یک از این احادیث و ایضا دلایل عقلیه و وجوه نقلیه که بعضی گذشت و در کتب اصحاب مفصل مذکور است شاهد است بر اینکه امامت بدون نص الهی نمیباشد، و صاحب عقل مستقیم به عینالیقین میداند که خداوندی که جمیع جزئیات احکام را حتی احکام بَیتُالخلا رفت و جماع کردن و خوردن و آشامیدن را بیان فرماید و به عقل مردم نگذارد، البته امر خلافت و امامت که از اعظم امور است و موجب بقای احکام شریعت و صلاح امت و نجات ایشان است، به عقول ضعیفه خلق نخواهد گذاشت.
و ایضا جمیع پیغمبران وصی تعیین فرمودند؛ چون پیغمبر آخرالزمان وصی تعیین نفرماید با آن که شفقت او نسبت به امت از جمیع پیغمبران بیشتر بود، و پیغمبران دیگر را احتمال بعثت پیغمبر دیگر بعد از ایشان بود، و آن حضرت میدانست که بعد از او پیغمبری نخواهد بود.
و ایضا این معلوم است که آن حضرت هرگز در ایام حیاتی غیبتی اختیار نمیفرمود مگر اینکه خلیفهای نصب میفرمود. پس در غیبت کبری و ارتحال به عالم بقا چون تعیین نفرماید؟ و ایضا جمیع عالم را امر به وصیت میفرمود، چون خود ترک وصیت نماید؟ و ایضا چنانچه بعد از این معلوم خواهد شد، عصمت از شرایط امامت است، و آن امر باطنی است و بغیر علامالغُیوب کسی بر آن اطلاع ندارد. پس باید که از جانب خدا منصوب باشد. و این معنی از حضرت صاحب الامر صلوات الله علیه منقول است در ضمن حدیثی که بر فواید بسیار مشتمل است. لهذا اکثر آن را ایراد مینماییم: منقول است از سعد بن عبدالله قمی که از اکابر محدثین است - که: روزی مبتلا شدم به مباحثه بدترین نواصب و بعد از مناظرات گفت که: وای بر تو و بر اصحاب تو! شما گروه روافِض مهاجرین و انصار را طعن میکنید و انکار محبت پیغمبر نسبت به ایشان مینمایید. اینک ابوبکر به سبب زود مسلمان شدن از همه صحابه بهتر بود، و از بس که پیغمبر او را دوست میداشت در شب غار او را با خود برد، چون که میدانست که او بعد از آن حضرت خلیفه خواهد بود، که مبادا او تلف شود و امور مسلمانان بعد از او معطل شود.
و حضرت علی بن ابیطالب را بر جای خود خوابانید برای آن که میدانست که اگر کشته شود، ضرری به امور مسلمانان نمیرسد.
و من از این سخن جوابها گفتم و ساکت نشد.
پس گفت که: ای گروه روافض شما میگویید که عمر و ابوبکر منافق بودند، و حکایت شب عقبه و دبهها انداختن را دلیل خود میآورید. بگو که اسلام ایشان از روی طَوع و رغبت بود یا از روی اکراه؟ با خود فکر کردم که اگر گویم که از طوع و رغبت بود خواهد گفت که: پس نفاق چه معنی دارد؟ و اگر گویم که از اکراه و جبر بود خواهد گفت که: در مکه جبری نبود و اسلام قوتی نداشت که مردم مجبور شوند.
از جواب او ساکت شدم و دلگیر برگشتم و طوماری نوشتم مشتمل بر زیاده از چهل سؤال از مسائل مشکله، و این دو مسئله را درج کردم که به خدمت حضرت امام حسن عسکری صلوات الله علیه بفرستم با احمدبن اسحاق که وکیل آن حضرت بود در قم. چون او را طلب کردم، گفتند متوجه سُر مَن رَأی شد. من از عقب او روان شدم. چون به او رسیدم و حقیقت حال گفتم، گفت: خود با من بیا و از حضرت سؤال کن.
با او رفیق شدم و چون به در دولتسرای حضرت رسیدیم و رخصت طلبیدیم، رخصت فرمود؛ داخل شدیم. و احمد بن اسحاق با خود همیانی داشت که در میان عبا پنهان کرده بود. و در آن همیان صد و شصت کیسه از طلا و نقره بود که هر یک را یکی از شیعیان مهر زده بود و به خدمت فرستاده بود. چون نظر بر روی مبارک حضرت انداختیم، روی آن حضرت از بابت ماه شب چهارده بود در حُسن و صفا و نور و ضیا. و بر دامن حضرت طفلی نشسته بود که از بابت مشتری بود در کمال حسن و جمال، و بر سرش دو کاکل بود، و نزد آن حضرت اناری از طلا بود که به جواهر گرانبها و نگینها مرصع کرده بودند و یکی از بزرگان بصره به هدیه برای آن حضرت فرستاده بود. و در دست حضرت نامهای بود و کتابتی میفرمود و آن طفل مانع میشد. آن انار را میانداختند که آن طفل متوجه آن میشدند و خود کتابت میفرمودند.
پس احمد همیان خود را گشود و نزد آن حضرت گذاشت. حضرت به آن طفل فرمود که: اینک هدایا و تحفههای شیعیان توست؛ بگشا و متصرف شو. حضرت صاحبالامر علیه السلام فرمود که: ای مولای من آیا جایز است که من دست طاهر خود را که از جمیع گناهان پاک است دراز کنم به سوی مالهای حرام و هدیههای رجس و باطل؟ بعد از آن، حضرت صاحب فرمود که: ای پسر اسحاق بیرون آور آنچه در همیان است، تا ما حلال و حرام و را از هم جدا کنیم. [احمد بن] اسحاق یک کیسه را بیرون آورد.
حضرت صاحب صلوات الله علیه فرمود که: این از فلان است که در فلان محله قم میباشد. و شصت و دو اشرفی در این کیسه است، چهل و پنج دینارش قیمت ملکی است که از پدر به او میراث رسیده بود و فروخته است، و چهارده دینارش قیمت هفت جامه است که فروخته است، و از کرایه دکان، سه دینار است.
حضرت امام حسن علیه السلام فرمود که: راست گفتی ای فرزند. بگو که چه چیز در این میان حرام است تا بیرون کند. فرمود که: در این میان یک اشرفی هست به سکه ری که به تاریخ فلان زدهاند تاریخش بر آن نقش است، و نصف نقشش محو شده است، و یک دینار مقراض شده ناقصی هست که یک دانگ و نیم است. و حرام در این کیسه همین دو است و وجه حرمتش این است که: صاحب این کیسه در فلان سال در فلان ماه، او را نزد جولاهی که از همسایگانش بود مقدار یک من و نیم ریسمان بود، و مدتی بر این گذشت و دزد آن را ربود. و آن مرد چون گفت که: این را دزد برد تصدیقش نکرد و تاوان از او گرفت ریسمانی باریکتر از آن که دزد برده بود به همان وزن، و داد که آن را بافتند و فروخت، و این دو از قیمت آن جامه است و حرام است. چون کیسه را احمد گشود دو دینار به همان علامتها که حضرت صاحبالامر علیه السلام فرموده بود پیدا شد. برداشت و باقی را تسلیم نمود.
پس صُره دیگر بیرون آورد و حضرت صاحب علیه السلام فرمود که: این مال فلان است که در فلان محل قم میباشد، و پنجاه اشرفی در این صره است، و ما دست به این دراز نمیکنیم. پرسید که: چرا؟ فرمود که: این اشرفیها قیمت گندمی است که میان او و برزگرانش مشترک بود، و حِصه خود را زیاده کیل کرد و گرفت. و مال آنها در این میان است.
حضرت امام حسن علیه السلام فرمود که: راست گفتی ای فرزند. پس به احمد گفت که: این کیسهها را بردار و وصیت کن که به صاحبانش برسانند که ما نمیخواهیم، و اینها حرام است.
بعد از آن فرمود که: آن جامه که آن پیرزن برای ما فرستاده بیاور. احمد گفت که: آن را در میان خورجین پنهان کرده بودم، فراموش کردم. و برخاست که بیاورد. پس حضرت به جانب من التفات نمودند و فرمودند که: ای سعد به چه مطلب آمدهای؟ گفتم: شوق ملازمت تو مرا آورده است. فرمود که: آن مسائلی که داشتی چه شد؟ گفتم: حاضر است. فرمود که: از نور چشمم بپرس - و اشاره به حضرت صاحبالامر فرمود - آنچه را میخواهی. گفتم: ای مولا و فرزند مولای من! روایت به ما رسیده است که حضرت پیغمبر طلاق زنان خود را به اختیار حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه گذاشت، حتی آن که در روز جمل حضرت، رسولی فرستاد به زند عایشه و فرمود که: اسلام و اهل اسلام را هلاک کردی به آن غِش و فریبی که از تو صادر شد، و فرزندان خود را به جهالت و ضلالت به هلاکت انداختی. اگر دست از این عمل برمیداری، والا تو را طلاق میگویم. این چه طلاق بود که بعد از وفات به آن حضرت مُفَوض بود؟ حضرت صاحب علیه السلام فرمود که: حق سبحانه و تعالی شأن زنان پیغمبر را عظیم گردانیده بود و ایشان را به شرف مادر مؤمنان بودن مخصوص ساخته بود. حضرت رسول صلی الله علیه و آله به حضرت امیر المؤمنین علیه السلام فرمود که: این شرف برای باقی است تا مطیع خدا باشند، و هر یک از ایشان که بعد از من معصیت خدا کنند تو او را طلاق بگو و از این شرف بینداز.
بعد از آن پرسیدم که: یابن رسولالله مرا خبر ده از تفسیر این آیه که خداوند عالمیان به حضرت موسی علیه السلام میفرماید که: فاخلع نعلیک انک بالواد المقدس طوی. (که ترجمه ظاهر لفظش این است که: بکن نعلین خود را؛ به درستی که تو در وادی پاکیزهای که طُوی نام دارد.) به درستی که اتفاق علماست که نعلین آن حضرت از پوست مَیته بود، لهذا خدا امر فرمود که بکَند. حضرت فرمود که: هر که این سخن را میگوید بر موسی افترا بسته است و او را با رتبه نبوت، جاهل دانسته. زیرا که خالی از این نیست که نماز موسی در آن نعلین جایز بود یا نه. اگر نماز جایز بود پوشیدن در آن بقعه نیز جایز خواهد بود، هرچند آن مکان، مقدّس و مطهر باشد. و اگر نماز در آن جایز بود پس موسی حلال و حرام را نمیدانست و جاهل بود به چیزی که در آن نماز نمیتوان کرد. و این قول کفر است.
گفتم: پس شما مطلب الهی را بفرمایید.
فرمود که: موسی در وادی مقدس قرب بود و گفت: خداوندا من محبت را برای تو خالص گردانیدهام و دل خود را از یاد غیر تو شستهام. و محبت زن و فرزند هنوز در دلش بود و آمده بود برای ایشان آتش ببرد. حق تعالی فرمود که: محبت اهل را از دل به در کن، اگر محبت تو از برای ما خالص است و دل تو از خیال دیگران مطهر است، و اگر در وادی مقدس محبت ما ثابت قدمی. پس نعلین کنایه از این محبتهاست چنانچه بعضی مؤید این نقل کردهاند که در عالم خواب که چیزها به مثالها به نظر میآید، کفش، مثال زن است و کسی که خواب میبیند که کفشش را دزد برد، زنش میمیرد یا از او دور میشود.
سعد گفت که: دیگر پرسیدم از تأویل کهیعص. فرمود که: این حروف از اخبار غیب است که خدا به حضرت زکریا خبر داده، و بعد از آن به حضرت رسول صلی الله علیه و آله اعلام فرموده است و سببش این بود که حضرت زکریا از خدا طلب کرد که اسمای مقدسه آلعبا را به او تعلیم نماید که در شداید به آنها پناه برد. جبرئیل آمد و اسمای ایشان را تعلیم آن حضرت نمود. پس چون حضرت زکریا نام محمد و علی و فاطمه و حسن صلوات الله علیهم را یاد میکرد غم او برطرف میشد و خوشحال میشد، و چون نام مبارک حضرت امام حسین صلوات الله علیه را یاد میکرد گریه بر او مستولی میشد و ضبط خود نمیتوانست کرد. روزی مناجات کرد که: خداوندا چرا نام آن چهار بزرگوار را که بر زبان میرانم غمهای من زایل میشود و مسرور میگردم، و نام آن عالیمقدار را که ذکر میکنم غمهای من به هیجان میآید و مرا از گریه طاقت نمیماند؟ پس خداوند عالم قصه شهادت و مظلومیت آن جناب را به زکریا وحی فرمود و گفت: کهیعص. پس کاف اشاره به نام کربلاست، و ها هلاک عترت طاهره است، یا یزید است که کشنده و ظالم ایشان بود، و عین عطش و تشنگی ایشان است در آن صحرا، و صاد صبر ایشان است.
چون زکریا این قصه دردناک را شنید سه روز از مسجد حرکت نکرد و کسی را نزد خود راه نداد و مشغول گریه و زاری و ناله و بیقراری شد، و مرثیه بر مصیبت آن حضرت میخواند و میگفت: الهی آیا دل بهترین خلقت را به مصیبت فرزندش به درد خواهی آورد؟ آیا بلای چنین مصیبتی را به ساحت عزت او راه خواهی داد؟ آیا به علی و فاطمه جامه این مصیبت را خواهی پوشانید؟ آیا چنین درد و المی را به منزل رفعت جلال ایشان در خواهی آورد؟ بعد از این سخنان میگفت که: الهی مرا فرزندی کرامت فرما که در پیری دیده من به او روشن شود، و چون چنین فرزندی کرامت فرمایی، مرا فریفته محبت او گردان. پس چنین کن که دل من در مصیبت آن فرزند چنان به درد آید که دل محمد حبیب تو برای فرزندش به درد خواهد آمد. پس خدا یحیی را کرامت فرمود، و مانند حضرت امام حسین به شهادت فایز گردید. و حضرت یحیی شش ماه در شکم مادر بود، و حمل حضرت امام حسین صلوات الله علیه نیز شش ماه بود.
پس عرضه کردم که: بفرما که دلیل چیست بر اینکه امت برای خود امام اختیار نمیتوانند کرد؟ فرمود که: امامیاختیار خواهند کرد که مصلح احوال ایشان باشد، یا امامی که مفسد احوال ایشان باشد؟ گفتم: امامی که موجب صلاح ایشان باشد. فرمود که: چون میدانند که باعث صلاح ایشان خواهد بود و حال آن که از ضمیر او خبر ندارند. گاه باشد که گمان کنند که مصلح است و آخر مفسد ظاهر شود. و از همین علت است که مردم نمیتوانند برای خود امام تعیین نمایند. پس فرمود که: برای تأیید این مطلب برای تو برهانی بیان نمایم که عقل تو آن را قبول کند. بگو که پیغمبرانی که خدا به خلق فرستاده و ایشان را از میان خلق برگزیده و کتابها بر ایشان فرو فرستاده ایشان را مؤید به وحی و عصمت گردانیده و ایشان علمهای هدایت امتاند و اختیار ایشان از اختیار جمیع امت بهتر است و موسی و عیسی از جمله ایشاناند، آیا جایز است با وفور عقل و کمال علم ایشان، یک کسی را از میان امت اختیار کنند به خوبی به عقل خود، برگزیده ایشان منافق ظاهر شود و ایشان گمان کنند که او مؤمن است؟ گفتم: نه.
فرمود که: موسی کلیم خدا با کمال عقل و علم و نزول وحی بر او، از اعیان قوم خود و بزرگان لشکر خد هفتاد کس را اختیار کرد که با خود به طور برَد که همه را مؤمن میدانست و مخلص و معتقد میشمرد ایشان را، و آخر ظاهر شد که ایشان منافق بودند، چناچه خدا حال ایشان را بیان فرموده. پس هرگاه برگزیده خدا کسی را اختیار کند به گمان اینکه اصلح امت است، و افسد امت ظاهر شود، پس چه اعتماد باشد بر مختار و برگزیده عوام ناس که خبر از ما فیالضمیر مردم ندارند، و مهاجرین و انصار که بر سرایر مردم اطلاع ندارند؟ پس میباید امام از جانب کسی منصوب شود که عالم به ضمایر و خفیات امور است.
بعد از آن به اعجاز فرمود که: ای سعد خصم تو میگفت که: حضرت رسول ابوبکر را برای شفقت به غار برد چون که میدانست که او خلیفه است، مبادا کشته شود. چرا در جواب نگفتی که: شما روایت کردهاید که پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود که: خلافت بعد از من سی سال خواهد بود. و این سی سال را به عمر چهار خلیفه قسمت کردهاید. پس به گمان فاسد شما این هر چهار خلیفه به حقاند. پس اگر این معنی باعث بردن به غار بود بایست که همه را با خود ببرد. و بنا بر آن که تو میگویی، آن حضرت در باب آن سه خلیفه دیگر تقصیر کرده و شفقت بر ایشان را ترک کرده و حق ایشان را سبک شمرده.
و آنچه آن خصم تو از تو پرسید که: اسلام ابوبکر و عمر به طوع بود یا به کراهت، چرا نگفتی که طوعا بود اما از برای طمع دنیا. زیرا که ایشان با کَفَره یهود مخلوط بودند و ایشان از روی تورات و کتابهای خود احوال محمد را بر ایشان میخواندند و میگفتند: او بر عرب مستولی خواهد شد و پادشاه خواهد شد و پادشاهی او از بابت پادشاهی بُختُ نَصر خواهد بود اما دعوای پیغمبری خواهد کرد. و از کفر و عناد میگفتند که پیغمبر نیست اما به دروغ دعوی خواهد کرد. چون حضرت دعوی رسالت فرمود ایشان از روی گفته خود یهود به ظاهر کلمتین گفتند از برای طمع اینکه شاید ولایتی و حکومتی حضرت به ایشان بدهد، و در باطن کافر بودند. و چون در آخر مأیوس شدند، با منافقین بر بالای عقبه رفتند و دهانهای خود را بستند که کسی ایشان را نشناسد و دبهها انداختند که شتر حضرت را رم دهند و حضرت را هلاک کنند. پس خدا جبرئیل را فرستاد و پیغمبر خود را شر ایشان حفظ کرد و ضرری نتوانستند رسانید. و حال ایشان مثل حال طلحه و زبیر بود که با حضرت امیر المؤمنین علیه السلام از روی طمع به ظاهر بیعت کردند، که حضرت به هر یک از ایشان ولایتی و حکومتی بدهد. چون مأیوس شدند بیعت را شکستند و خروج کردند و به جزای عمل خود در دنیا و آخرت رسیدند.
سعد گفت که: چون سخن تمام شد حضرت امام حسن صلوات الله علیه برای نماز برخاستند و حضرت صاحبالامر صلوات الله علیه با ایشان برخاستند و من برگشتم. احمد بن اسحاق را در راه دیدم که گریان میآمد. گفتم: چرا دیر آمدی و سبب گریه چیست؟ گفت: آن جامهای که حضرت فرمود، پیدا نشد. گفتم: باکی نیست؛ برو به حضرت عرض کن. پس رفت و خندان برگشت و صلوات بر محمد و آل محمد میفرستاد، و گفت: همان جامه را دیدم در زیر پای حضرت افتاده بود و بر رویش نماز میکردند.
سعد گفت که: حمد الهی کردیم، و چند روز که در آنجا بودیم هر روز به خدمت حضرت میرفتیم و حضرت صاحبالامر را نزد حضرت ملازمت میکردیم. پس چون روز وداع شد من و احمد با دو مرد پیر از اهل قم به خدمت آن حضرت رفتیم. احمد در خدمت ایستاد و گفت: یابن رسولالله رفتن نزدیک شده و محنت مفارقت تو بسیار دشوار است. از خدا سؤال میکنیم که صلوات فرستد به جدت مصطفی و بر پدرت مرتضی و بر مادرت سید نساء، و بر بهترین جوانان اهل بهشت پدر و عمویت، و بر ائمه طاهرین پدرانت، و بر تو صلوات فرستد و بر فرزندت. و از خدا طلب مینمایم که شأن تو را رفیع گرداند و دشمن تو را منکوب گرداند، و این آخر دیدن ما نباشد جمال تو را.
چون این را بگفت، حضرت گریست که قطرات گریه از روی مبارکش فرو ریخت و فرمود که: ای پسر اسحاق در دعا زیاده مطلب که در این برگشتن، به جوار رحمت الهی خواهی رفت. احمد چون این را شنید بیهوش شد چون به هوش آمد گفت: از تو سؤال مینمایم به خدا به حرمت جدت که مرا مشرف سازی به جامهای که کفن خود کنم.
حضرت دست به زیر بساط کردند و سیزده درهم به در آوردند و فرمودند که: این را بگیر و از غیر این زر خرج خود مکن، و کفن که طلبیدی به تو خواهد رسید، و مزد نیکوکاران را خدا ضایع نمیکند. سعد گفت که: چون برگشتیم، به سه فرسخی منزل حُلوان رسیدیم. احمد تب کرد و بیماری صعبی او را عارض شد که از خود مأیوس شد. و چون به حلوان رسیدیم در کاروانسرا فرود آمدیم و احمد شخصی از اهل قم را طلبید که در حلوان میبود، و بعد از زمانی گفت: همه بروید و مرا تنها بگذارید. ما هر یک به جای خود برگشتیم. چون نزدیک صبح شد چشم گشودم، کافور خادم حضرت امام حسن صلوات الله علیه را دیدم که میگوید که: خدا شما را صبر نیکو بدهد در مصیبت احمد بن اسحاق، و عاقبت این مصیبت را برای شما خیر گرداند. از غسل و کفن احمد فارغ شدیم. برخیزید و او را دفن کنید که او از همه شما گرامیتر بود نزد امام و پیشوای شما. این را بگفت و از نظر ما غایب شد. پس ما برخاستیم با گریه و نوحه او را دفن کردیم رحِمَهالله تعالی.
ابن بابویه علیه الرحمه به سند معتبر از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده است که: خدا پیغمبر خود را صدوبیست مرتبه به معراج برد و در هر مرتبه تأکید در بابت امامت و وصایت امیر المؤمنین و ائمه علیهم السلام زیاده از واجبات دیگر فرمود.
و کلینی روایت کرده است از حضرت امام موسی علیه السلام که: به پدرم حضرت صادق صلوات الله علیه گفتم که: نه چنین بود که حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه نامه وصیت خود را نوشت، که پیغمبر صلی الله علیه و آله میفرمود و آن حضرت مینوشت و جبرئیل و ملائکه مقربین گواه شدند؟ فرمود که: ای ابوالحسن چنین بود، ولیکن چون نزدیک وفات حضرت رسالت صلی الله علیه و آله شد، نامه نوشتهای جبرئیل آورد با امینان خدا از ملائکه. و جبرئیل گفت که: یا محمد امر کن که بیرون رود هر که نزد تو هست بغیر وصی تو علی بن ابیطالب که وصیتنامه را به او تسلیم کنیم و بر او گواه شویم که تو دفع وصیت به او نمودی و او قبول نمود و ضامن ادای آن شد.
پس هر که در خانه بود بغیر حضرت امیر المؤمنین، فرمود که از خانه بیرون رود، و حضرت فاطمه در میان پرده و در ایستاده بود. پس جبرئیل گفت که: یا محمد خداوند تو سلامت میرساند و میگوید که: این نامهای است مشتمل بر آنچه ما تو را خبر داده بودیم و پیمان از تو گرفته بودیم و بر تو شرط کرده بودیم از وصیت و امامت علیبن ابیطالب. من گواهم در این امر بر تو، و ملائکه را بر تو گواه گرفتهام، و من - ای محمد - کافیم از برای گواهی.
در این هنگام مفاصل حضرت رسالت پناه صلی الله علیه و آله به لرزه آمد و فرمود که: ای جبرئیل پروردگار من سلام است (یعنی سالم است از جمیع عیبها نقصها) و سلام و سلامتیها همه از اوست، و سلامها و تحیتها به او برمیگردد. راست میفرماید خداوند من و نیکو فرموده. نامه را بده.
پس جبرئیل نامه را تسلیم حضرت رسول کرد و فرمود که: به حضرت امیر المؤمنین تسلیم نما. چون آن حضرت به حضرت امیر المؤمنین تسلیم نمود، جمیع نامه را حرف به حرف خواند. پس حضرت رسول فرمود که: یا علی این عهدی است که خدا با من کرده بود، و پیمان و شرطی است که بر من گرفته بود، و امانت او بود نزد من. تبلیغ رسالت او کردم ادای امانت نمودم.
حضرت امیر المؤمنین فرمود که: من گواهی میدهم برای تو - پدر و مادرم فدای تو باد - که تو رسانیدی رسالتهای خداوند خود را، و خیرخواهی همه امت کردی، و آنچه فرمودی راست فرمودی. گواهی میدهد برای تو گوش و چشم و گوشت و خون من. جبرئیل گفت که: من بر راستی گفتار هر دو گواهی میدهم.
آنگاه حضر رسول صلی الله علیه و آله فرمود که: یا علی وصیت مرا گرفتی و دانستی، و ضامن شدی برای خدا و برای من که وفا کنی به آنچه در این وصیت تو را به آن امر کردهاند؟ حضرت امیر المؤمنین فرمود که: بلی - پدر و مادرم فدای تو باد - بر من است ضَمان اینها، و بر خداست که مرا اعانت فرماید و توفیق دهد که ادای اینها بکنم. حضرت رسول فرمود که: یا علی میخواهم بر تو گواه بگیرم که من از تو پیمان گرفتم که در روز قیامت برای من گواهی بدهند. حضرت امیر المؤمنین فرمود که: گواه بگیر. حضرت رسول فرمود که: جبرئیل و میکائیل با ملائکه مقربین حاضر شدهاند که گواه شوند. ایشان میان من و تو گواهاند. فرمود که: پدر و مادرم فدای تو باد! تو ایشان را گواه بگیر و من نیز ایشان را گواه میگیرم. پس حضرت رسول صلی الله علیه و آله ایشان را گواه گرفت.
و از جمله چیزهایی که به امر الهی بر حضرت امیر المؤمنین شرط کرد این بود که: یا علی وفا میکنی به آنچه در این نامه نوشته است از دوستی هر که دوست خدا و رسول باشد، و بیزاری و دشمنی هر که دشمن خدا و رسول باشد و تبری نمودن از ایشان با صبر بر فرو خوردن خشم، و با صبر بر غصب کردن حقت و غصب نمودن خمست و نگاه داشتن حرمتت؟ گفت: بله یا رسولالله، قبول کردم.
و حضر امیر المؤمنین فرمود که: به حق خدایی که دانهها را شکافته و گیاه رویانیده و خلایق را آفریده، که شنیدم که جبرئیل به حضرت رسول میگفت که: بشناسان به علی که حرمتش را باطل خواهند کرد، و حرمت او حرمت خدا و رسول است. و بگو که شهید خواهد شد در راه دین، و ریشش از خون سرخ سرش رنگ خواهد شد. فرمود که: چون سخن جبرئیل را شنیدم مدهوش شدم چنانچه بر رو درافتادم. و گفتم: بله؛ قبول کردم و راضی شدم، سعی خواهم کرد و صبر خواهم نمود، هرچند حرمت من ضایع شود، و سنتهای پیغمبر معطل شود، و کتاب دریده و ضایع شود، و کعبه خراب شود، و ریشم به خون سرم خضاب شود. صبر خواهعم کرد و رضای الهی را طلب خواهم نمود تا به سوی تو آیم.
آنگاه حضرت رسول، حضرت فاطمه و امام حسن و امام حسین صلوات الله علیهم را طلبید و ایشان را نیز خبر داد به مثل آنچه امیر المؤمنین را خبر داد، و از ایشان پیمان گرفت و ایشان مثل فرموده آن حضرت جواب فرمودند. پس وصیت را مهر کردند به مُهرهای طلای بهشت که آتش به آن نرسیده بود، و به حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه سپردند.
راوی میگوید که: به خدمت حضرت امام موسی عرض نمودم که: پدر و مادرم فدای تو باد! نمیفرمایی که در آن وصیت چه نوشته بود؟ حضرت فرمود که: سنتهای خدا و رسول و احکام ایشان بود. پرسیدم که: آیا این در وصیت بود که آن کافران غصب خلافت خواهند کرد و مخالفت امیر المؤمنین خواهند نمود؟ فرمود که: والله که جمیع آنها بود حرف به حرف.
مگر نشنیدهای این آیه را که: انا نحن نحی الموتی و نکتب ما قدموا و ءاثارهم، و کل شیء أحصیناه فی امام مبین. (که ترجمهاش به قول مفسران این است که: به درستی که ما زنده میگردانیم مردگان را (در روز بعث و جزا) و مینویسیم آنچه پیش فرستادهاند (از عملهای نیک و بد)، و نشانههای قدم ایشان را (یا: آنچه اثر افعال ایشان بعد از ایشان میماند) مینویسیم. و همه چیز را (از نیک و بد) شمردهایم (و بیان کردهایم) در امام مُبین. بعضی گفتهاند امام مبین لوح محفوظ است. و بعضی گفتهاند نامه اعمال است. و در بعضی احادیث ما به حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه تفسیر شده. و ظاهر این حدیث، نامه وصیت است.) آنگاه فرمود که: والله که رسول خدا به امیر المؤمنین و فاطمه علیهما السلام گفت که: آیا فهمیدید آنچه به شما گفتم، و قبول کردید؟ ایشان گفتند: بله، راضی شدیم و قبول کردیم و صبر مینماییم بر آنچه ما را به خشم آورد و موجب آزار ما باشد.
و به سند معتبر از حضرت صادق صلوات الله علیه روایت کرده است که فرمود که: خداوند عالیمان بر پیغمبرش صلی الله علیه و آله نامهای فرستاد پیش از وفات او، و وحی فرمود که: یا محمد این وصیت توست به نجیبان از اهلت. فرمود که: کیستند نجیبان ای جبرئیل؟ گفت: علیبن ابیطالب و فرزندانش. و بر نامه مُهرها از طلا بود. پس حضرت رسول صلی الله علیه و آله آن کتاب را به امیر المؤمنین علیه السلام داد و امر فرمود که یک مهر آن را برگیرد و به آنچه در تحت آن مهر هست عمل نماید. آن حضرت چنین کرد و آنچه کرد از روی نامه الهی بود. و در هنگام وفات به حضرت امام حسن علیه السلام تسلیم نمود و آن حضرت یک مهر دیگر را برگرفت و به آنچه در تحت آن بود عمل نمود.
پس به حضرت امام حسین علیه السلام تسلیم نمود. آن حضرت مهر خود را برداشت، نوشته بود که: خروج کن با جماعتی به سوی شهادت، که ایشان میباید التبه با تو شهید شوند، و جان خود را در راه خدا بفروش.
پس آن حضرت چنین کرد و نامه را به علیبن الحسین علیهما السلام داد. آن حضرت مهر خود را گشود، نوشته بود که سر در پیش افکن و خاموش باش و ملازم خانه خود باش و متعرض کسی مشو تا مرگ، تو را در رسد.
آن حضرت چنین کرد و نامه را به امام محمدباقر سپرد. چون مهر را برداشت نوشته بود که: مردم را حدیث بگو و فتوا بده و از غیر خدا اندیشه مکن که هیچ کس به تو ضرری نمیتواند رسانید.
پس آن نامه را به حضرت امام جعفر صادق صلوات الله علیه داد. آن حضرت در زیر مهر خود یافت که: مردم را حدیث کن و فتوا بیان فرما و علوم اهل بیت خود را پهن کن و تصدیق پدران شایسته خود را به مردم برسان و از غیر خدا مترس که تو در حِزر و امان خدایی.
و همچنین هر یک به دیگری تسلیم مینمایند و به مقتضای آن عمل میکنند تا قیام مهدی آلمحمد صلوات الله علیهم اجمعین.
بدان که فرقه ناجیه امامیه را اعتقاد آن است که امام میباید از اول عمر تا آخر عمر از جمیع گناهان صغیره و کبیره معصوم باشد. و اهل سنت چون میدانند که هرگاه عصمت شرط امامت باشد، حقیت امامت خلفای ایشان برهم میخورد میگویند: عصمت در امامت شرط نیست. و بر بطلان این معنی دلایل عقلی و سمعی بسیار است.
و بر صاحب عقل مستقیم پوشیده نیست که این چنین شخص واجب الاطاعه که جمیع امور دین و دنیای امت به او وابسته است باید معصوم باشد در علم و عمل، و الا فواید مترتِبه بر امامت، کمایَنبَغی به ظهور نخواهد آمد، و آن شخص نیز محتاج خواهد بود به امامی و راهنمایی - چنانچه نزد انصاف ظاهر است - و از امامتش خلل بسیار در دین به هم خواهد رسید زیرا که از فتاوی غلطش ممکن است بدعتها منتشر گردد و احکام حقه دین متروک شود و بسیار باشد که مفاسد عظیمه به ظهور آید که به هیچ نحو اصلاحپذیر نباشد، مثل آن که غلط کند در تعیین خلیفه بعد از خود به گمان اینکه قابل خلافت و امامت است، و از او امور منافی امامت به ظهور آید. پس اگر امت متعرض او نشوند، مورث انهدام دین است و اگر قصد عزلش کنند، منازعه و مشاجره عظیم در میان امت حادث شود که حق در میان ضایع شود. چنانچه در واقعه کشتن عثمان و خروج عایشه و طلحه و زبیر و معاویه و خوارج به ظهور آمد، تا آن که کار امت و نیابت خدا و رسول به معاویه و یزید و امثال آن ظالمان بیدین قرار گرفت و آن قسم ظلمها بر اهل بیت رسالت و سایر اهل سلام جاری شد.
و ایضا ظاهر است قبح امامت امامی که آنچه مردم را به آن امر کند خود به فعل نیاورد، و آنچه را از آن نهی کند از او به ظهور آید. و لهذا حق تعالی در قرآن مکرر این قسم جماعت را مذمت و توبیخ فرموده.
و ایضا نفوس مردم از اطاعت چنین شخصی متنفر میباشد. و فخر رازی در تفسیر آیه اولواالامر گفته است که: این آیه دلالت میکند بر عصمت و عدم جواز خطای اولواالامر، و الا لازم میآید که هم امر به اطاعتشان شده باشد، و هم نهی از اطاعت؛ زیرا که اطاعت در محرمات حرام است.
و همچنین در تفسیر آیه و کونوا مع الصادقین گفته است که: مراد از صادقین معصومیناند. و خدا در آیه تطهیر از عصمتشان خبر داده، چنانچه بعد از این بیان خواهد شد.
و اکثر مفسرین در آیه لا ینال عهدی الظالمین اعتراف کردهاند که دلالت بر عصمت امام دارد؛ زیرا که حضرت عزت تعالی شأنه به حضرت ابراهیم وحی فرمود که: انی جاعلک للناس اماما: ما تو را برای مردم امام گردانیدیم. حضرت ابراهیم درخواست نمود که: به بعضی از ذریت من نیز این شرف را کرامت فرما. خطاب رسید که: عهد (امامت و خلافت) [من] به ظالمان نمیرسد. و هر فاسقی ظالم است بر نفس خود، چنانچه خدا مکرر فاسقان را به ظلم وصف فرموده.
بدان که احادیث از طرق عامه و خاصه به حد تواتر رسیده که آیه تطهیر در شأن اهل بیت رسالت نازل شده که آلعبا باشند. و موافق بعضی از احادیث ما جمیع ائمه ما داخلاند.
و صاحب کشاف که از متعصبین علمای اهل سنت است در قصه مباهله ذکر کرده است که: چون حضرت رسول، نصارای نَجران را به مباهله خواند ایشان مهلت طلبیدند، و چون با یکدیگر خلوت کردند به عاقِب - که صاحب رأی ایشان بود - گفتند: چه مصلحت میدانی؟ گفت: والله - ای گروه نصارا - شما دانستید که محمد پیغمبر فرستاده خداست، و در بیان احوال عیسی حق را بر شما ظاهر ساخت. و والله که هیچ قومی با پیغمبر خود مباهله نکردند که پیر و جوان ایشان هلاک نشوند. و اگر مباهله کنید البته هلاک خواهید شد، و اگر بسیار اهتمام در نگاه داشتن دین خود دارید و از مسلمان شدن ابا دارید، با او مصالحه نمایید و برگردید.
چون صبح شد رسول خدا صلی الله علیه و آله حضرت امام حسین را در برگرفت و دست حضرت امام حسن را گرفت، و فاطمه و علی از پی خود روان ساخت و فرمود که: من چون دعا کنم شما آمین بگویید. پس اسقف نجران گفت که: ای گروه نصارا من رویی چند میبینم که خدا به این روها کوه را از جا میکند. با ایشان مباهله مکنید که هلاک میشوید و بر روی زمین یک نصرانی تا قیامت نخواهد بود. ایشان به خدمت حضرت آمدند و گفتند: ما با تو مباهله نمیکنیم. تو بر دین خود باش و ما بر دین خود. حضرت فرمود که: اگر مباهله نمیکنید مسلمان شوید. ابا کردند. فرمود که: پس با شما جنگ میکنم. گفتند: ما طاقت جنگ عرب نداریم ولیکن با تو صلح میکنیم که با ما جنگ نکنی و به دین ما کار نداری، و ما به تو هر سال دو هزار حُله در ماه صفر بدهیم، و هزار حله در ماه رجب، و سی زره نفیس هر سال بدهیم. حضرت به این نحو با ایشان مصالحه فرموده و گفت: والله که هلاک بر اهل نجران مشرف شده بود، و اگر مباهله میکردند همه مسخ میشدند به صورت میمون و خوک، و این صحرا همه بر ایشان آتش میشد، و خدا جمیع اهل نجران را هلاک میکرد حتی مرغی که بر روی درختان بود، و بر تمام نصارا سال نمیگذشت که همه هلاک میشدند.
و باز صاحب کشاف از عایشه روایت کرده است که: روزی حضرت رسول صلی الله علیه و آله بیرون آمد و عبایی پوشیده بود از موی سیاه. پس حضرت امام حسن (علیه السلام) آمد، او را داخل عبا کرد. بعد از آن حضرت امام حسین آمد، او را داخل عبا کرد. پس حضرت فاطمه و علیبن ابیطالب آمدند، هر دو را داخل عبا کرد و آیه را خواند که: انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت و یطهرکم تطهیرا. بعد از آن صاحب کشاف گفته است که: اگر گویی که: چرا این جماعت را در مباهله داخل کرد؟ جواب میگویم که برای آن که این دلالت بر حقیت و اعتماد بر راستی او بیشتر میکرد از آن که دیگران را داخل کند. زیرا که عزیزترین خلق را نزد خود، و پارههای جگر خود، و محبوبترین مردم را نزد خود، در معرض مباهله و نفرین درآورد. و اکتفا بر خود نکرد به تنهایی. چه بسیار است که آدمی خود را به هلاک میدهد و این قسم اعِزه را حفظ میکند.
و در مُوَطای مالک که امام اهل سنت است روایت شده است از انَس که: چون آیه تطهیر نازل شد، قریب به شش ماه رسول خدا در هنگام رفتن به نماز صبح بر در خانه فاطمه میگفت: الصلوه یا اهل البیت! انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت و یطهرکم تطهیرا. و در صحیح ابیداوود سِجِستانی نیز به همین طریق روایت شده از انس.
و در صحیح بُخاری از جزو چهارم روایت کرده به نحوی که صاحب کشاف روایت کرده. و در صحیح مسلم و در صحیح ابیداوود و در جمع بین الصَحیحَین حُمَیدی همه به این مضمون از عایشه مروی است.
و در صحیح مسلم در جزو چهارم در باب فضایل امیر المؤمنین علیه السلام از سعد وَقاص چنین روایت کرده که: چون آیه مباهله نازل شد، خواند رسول خدا علی و فاطمه و حسن و حسین را، و گفت: خداوندا اینها اهل بیت مناند.
و در محل دیگر نیز همین مضمون را روایت کرده.
و ابوداوود در صحیح خود از ام سَلَمه روایت کرده است که گفت: آیه تطهیر در خانه من نازل شد، و در آن خانه حضرت رسول بود و علیبن ابیطالب و فاطمه و حسن و حسین. و من بر در خانه نشسته بودم. پس حضرت رسول صلی الله علیه و آله بر ایشان گلیمی پوشانید و گفت: خداوندا اینها اهل بیت مناند. از ایشان دور گردان و برطرف کن رجس و گناه را، و پاکیزه گردان ایشان را از بدیها پاکیزه کردنی. من گفتم: یا رسولالله من از اهل بیت نیستم؟ فرمود که: نه؛ تو از زنان منی و عاقبت تو به خیر است.
و این مضمون و قریب به این مضمون در اکثر کتب ایشان مروی است به طرق متعدده، و تعداد آنها مورث تطویل است.
و دلالت این آیه بر عصمت ایشان بسی ظاهر است، چه عامه محققین مفسرین رجس را در این آیه به گناه تفسیر کردهاند، و تطهیر ظاهر است که مراد از آن پاک گردانیدن از بدیها و عیبها و قبایح است. و از سیاق آیه و احادیث مذکوره ظاهر است که مراد، جمیع بدیهاست. و اراده که در آیه وارد شده اراده حتمی میباید باشد؛ زیرا که اراده تکلیفی به ایشان اختصاصی ندارد. و اراده حتمی الهی تخلف نمیکند. پس عصمت ایشان ثابت است. و هرگاه عصمت ثابت شد، دروغ بر ایشان روا نیست. و این ثابت شده است که ایشان دعوی امامت کردند. پس دعوای ایشان بر حق باشد.
و تفصیل این سخنان را این مقام گنجایش ندارد.
ابن بابویه به سند معتبر از امام محمد باقر از آبای کرام او علیهم السلام روایت کرده است که: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود که: محبت من و اهل بیت نفع میکند در هفت موطن که اهوال آنها عظیم است: در هنگام مردن، و در قبر، و در وقت مبعوث شدن، و در هنگامی که نامهها به دست راست و چپ آید، و در هنگام حساب، و نزد میزان که اعمال خلایق را سنجند، و نزد صراط.
و روایت کرده است از حارث همدانی که: روزی به خدمت حضرت امیر المؤمنین علیه السلام رفتم. پرسید که: چه چیز تو را به اینجا آورده؟ گفتم: محبت تو یا امیر المؤمنین.
فرمود که: ای حارث تو مرا دوست میداری؟ گفتم: بله والله ای امیر المؤمنین. فرمود که: وقتی که جانت به گلو میرسد مرا خواهی دید که چنان که میخواهی. و چون ببینی مرا که دشمنان خود را از حوض کوثر دور میکنم خوشحال خواهی شد. و چون ببینی که بر صراط میگذرم و علم حمد به دست من است و پیش حضرت رسول صلی الله علیه و آله میروم، چنان مرا خواهی دید که مشعوف گردی.
و از ابوحمزه ثمالی روایت کرده است از حضرت امام محمد باقر علیه السلام که حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود که: یا علی محبت تو در دل هرکس که قرار گیرد، اگر یک قدم او از صراط بلغزد، البته قدم دیگر ثابت میماند تا خدا او را سبب محبت تو داخل بهشت گرداند.
و از حضرت صادق علیه السلام منقول است که: محبت ما اهل بیت گناهان را میریزد چنانچه باد تند، برگ را از درختان میریزد.
و به اسانید معتبره از حضرت امام رضا علیه السلام منقول است که: حضرت رسول فرمود که: چهار کساند که من در روز قیامت شفاعت ایشان خواهم کرد اگرچه با گناه اهل زمین آمده باشند: کسی که اعانت اهل بیت من بکند؛ و کسی که قضای حوایج ایشان بکند در هنگامی که مضطر شده باشند؛ و کسی که به دل و زبان ایشان را دوست دارد؛ و کسی که به دست دفع ضرر از ایشان بکند.
و ایضا از آن حضرت منقول است که: حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود که: هرکه ما اهل بیت را دوست دارد خدا او را در روز قیامت ایمن مبعوث گرداند، که هیچ خوف نداشته باشد.
و در کتاب بصائر الدرجات از امام جعفر صادق علیه السلام منقول است که: حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود که: یا علی امت مرا تمام در عالم ارواح به من نمودند و کوچک و بزرگ ایشان را دیدم. و به تو و شیعیان تو گذشتم و از برای شما استغفار کردم. حضرت امیر المؤمنین فرمود که: یا رسولالله دیگر از فضایل شیعه بفرما. فرمود که: یا علی تو و شیعیان تو از قبرها بیرون خواهید آمد و روهای شما مانند ماه شب چهارده خواهد بود و جمیع شدتها و غمها از شما برطرف خواهد شد و در سایه عرش الهی خواهید بود. مردم خواهند ترسید و شما نخواهید ترسید. و مردم اندوهناک خواهند بود و شما مسرور خواهید بود. و برای شما خوان نعمتهای الهی میآورند و مردم مشغول حساب خواهند بود.
و به اسانید معتبره از حضرت امام رضا صلوات الله علیه منقول است که: پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود که: یا علی هرکه تو را دوست دارد با پیغمبران خواهد بود در درجه ایشان در روز قیامت. و کسی که بمیرد و دشمن تو باشد، اگر خواهد یهودی بمیرد و اگر خواهد نصرانی بمیرد. و فرمود که: اول چیزی که در روز قیامت از مردم سؤال خواهند کرد محبت ما اهل بیت خواهد بود.
و به سند معتبر از امام محمد باقر علیه السلام منقول است که: والله که در آسمان هفتاد صنف از ملائکه هستند که اگر جمیع اهل زمین جمع شوند عدد هر صنفی از ایشان را احصا نمیتوانند کرد، و ایشان خدا را به ولایت ما عبادت میکنند. و شیخ طوسی علیه الرحمه از میثم تمار که از اصحاب اسرار امیر المؤمنین صلوات الله علیه است روایت کرده که: شبی در خدمت حضرت امیر المؤمنین علیه السلام بودم. فرمود که: نیست بندهای که خدا دل او را به ایمان امتحان کرده باشد مگر اینکه چون صبح میکند دوستی ما اهل بیت را در دل خود مییابد. و نیست بندهای که خدا بر او غضب کرده باشد مگر اینکه چون صبح میکند دشمنی ما را در دل خود مییابد. پس چون ما صبح میکنیم شاد میشویم به محبت دوستان خود، و میدانیم دشمنی دشمنان خود را. و چون دوست ما صبح میکند منتظر رحمتهای الهی است، و دشمن ما که صبح میکند برکنار جهنم ایستاده است که همین که بمیرد داخل جهنم شود. به درستی که درهای رحمت برای دوستان ما باز است. گوارا باد ایشان را رحمتهای الهی. و وای بر حال دشمنان ما. و دوست ما نیست کسی که دشمن ما را دوست دارد. دوستی ما و دوستی دشمنان ما در یک دل جمع نمیشود. کسی که ما را دوست دارد باید که دوستی را برای ما خالص گرداند چنانچه طلا را از غَش خالص میکنند.
ماییم نجیبان و برگزیدههای خدا، و فرزندان ما فرزندان پیغمبراناند. و منم وصی اوصیا، و منم حزب و یاور خدا و رسول. و آنان که با من محاربه میکنند گروه شیطاناند. پس کسی که خواهد که حال خود را در محبت ما بداند، دل خود را امتحان نماید. اگر محبت دشمنان ما را در دل خود یابد، بداند که خدا و جبرئیل و میکائیل دشمن اویند. و خدا دشمن کافران است.
و روایت کرده از ابیعبدالله جَدَلی، که حضرت امیر المؤمنین گفت که: میخواهی تو را خبر دهم به حسنهای که هرکه آن را داشته باشد در روز قیامت او را هیچ ترس نباشد، و خبر دهم به گناهی که هرکه او را داشته باشد او را بر رو به آتش اندازند؟ گفتم: بله. فرمود که: آن حسنه محبت ماست، و آن گناه دشمنی ماست.
و از سلمان رحمهالله روایت کرده که: روزی در مسجد در خدمت حضرت رسول صلی الله علیه و آله نشسته بودیم که حضرت امیر المؤمنین علیه السلام آمد. حضرت رسول سنگریزهای در دست داشت، به دست آن حضرت داد. آن سنگریزه به سخن آمد و گفت: لا اله الا الله، محمد رسولالله. راضی شدم به پروردگاری خدا، و بر پیغمبری محمد، و به ولایت علیبن ابیطالب. حضرت رسول فرمود که: هرکه از شما صبح کند و به خدا و رسول و ولایت علیبن ابیطالب راضی باشد، او از خوف عقاب خدا ایمن است.
و ابن بابویه به سندهای بسیار از حضرت امام رضا صلوات الله علیه روایت کرده است که: او روایت کرد از پدران بزرگوارش تا رسول خدا صلوات الله علیهم از جبرئیل، از میکائیل، از اسرافیل، از لوح، از قلم، از خداوند عالمیان که فرمود که: ولایت علی حِصن و قلعه من است. هر که داخل آن حِصن شود از عذاب من ایمن است.
و به اسانید بسیار در کتب سنی و شیعه از رسول خدا صلی الله علیه و آله منقول است که: اگر مردمان بر ولایت علی مجتمع میشدند خدا جهنم را خلق نمیفرمود.
و روایت کرده است از انس که حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود که: خداوند عالم در روز قیامت جمعی را مبعوث خواهد گردانید که روهای ایشان از نور باشد و بر کرسیهای نور خواهد نشست و جامهها از نور خواهد پوشید و در سایه عرش الهی خواهند بود مانند پیغمبران، و پیغمبر نیستند و به منزله شهدا و همگی شهید نخواهند بود. و بعد از آن دست بر سر حضرت امیر المؤمنین گذاشت و فرمود که: این و شیعیانش چنین خواهند بود.
و شیخ طوسی به اسانید معتبره از حضرت امام رضا از آبای اطهارش صلوات الله علیهم روایت کرده است که: حضرت رسول صلی الله علیه و آله به حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه فرمود که: چون در روز قیامت خدا از حساب خلایق فارغ شود کلیدهای بهشت و دوزخ را به من تسلیم نماید و من به تو تسلیم کنم و گویم: هرکه را خواهی به جهنم فرست و هرکه را خواهی به بهشت داخل کن.
و ابن بابویه به سند معتبر از حضرت صادق صلوات الله علیه روایت کرده است که: چون قیامت قائم شود منبری بگذارند که جمیع خلایق ببینند. و حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه بر آن منبر برآید و ملکی بر دست راست او بایستد و ملکی بر دست چپ او. ملک دست راست ندا کند که: ای گروه خلایق این علیبن ابیطالب است؛ هر که را میخواهد داخل بهشت میکند. و ملک دست چپ ندا کند که: ای گروه خلایق این علیبن ابیطالب است؛ هرکه را میخواهد داخل جهنم میکند.
و از عبدالله بن عمر روایت کرده است که: حضرت رسول صلی الله علیه و آله به حضرت امیر المؤمنین فرمود که: چون قیامت شود بیایی تو بر اسبی از نور سوار، و بر سرت تاجی از نور باشد که روشنی آن دیدهها را خیره گرداند. پس ندا از جانب ربالعزت برسد که: کجاست خلیفه محمد رسولالله؟ تو گویی: اینک منم. پس ندا فرماید تو را که: یا علی دوستان خود را داخل بهشت کن و دشمنان خود را داخل جهنم کن. تویی قسمت کننده بهشت و دوزخ.
و از حضرت امام رضا علیه السلام منقول است که: حضرت امیر المؤمنین علیه السلام فرمود که: روزی با حضرت رسول صلی الله علیه و آله نزدیک کعبه نشسته بودیم. مرد پیری پیدا شد از پیری خم شده و ابروهایش بر چشمهایش افتاده، و عصای در دست و کلاه سرخی در سر و پیراهن مویی پوشیده. نزدیک حضرت آمد و گفت: یا رسول الله دعا کن که خدا مرا بیامرزد.
حضرت فرمود که: امید تو روا نیست و عمل تو فایده ندارد. چون پشت کرد، حضرت فرمود که: ای ابوالحسن شناختی این مرد پیر را؟ گفتم: نه. فرمود که: شیطان ملعون بود. حضرت امیر المؤمنین فرمود که: از پی او دویدم و او را گرفتم و بر زمین زدم و دست در گلویش فشردم. گفت: دست از من بدار ای ابوالحسن، که مرا تا قیامت مهلت دادهاند. والله - یا علی - من تو را دوست میدارم. و هرکه دشمن توست با پدر او شریک شدهام در وطی مادرش و او حرامزاده است. پس بخندیدم و او را رها کردم.
و منقول است از سلمان رحمهالله علیه که: روزی شیطان گذشت بر جماعتی که مذمت حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه میکردند. نزد ایشان ایستاد. پرسیدند که: کیستی؟ گفت: من ابومُرهام. گفتند: شنیدی که ما چه میگفتیم؟ گفت: بدا حال شما که ناسزا به مولای خود به علیبن ابیطالب میگفتید. ایشان گفتند: چه دانستی که او مولا و امام ماست؟ گفت: از گفته پیغمبر شما که گفت: هرکه من مولای اویم علی مولای اوست. خداوندا دوست دار هرکه او را دوست دارد، و دشمن دار هرکه او را دشمن دارد؛ و یاری کن هرکه او را یاری کند، و فرو گذار هرکه او را یاری نکند.
ایشان گفتند: تو از شیعیان اویی؟ گفت: نه؛ ولیکن او را دوست میدارم و هرکه دشمن اوست در مال و فرزندش شریک میشوم. گفتند: ای ابومره در فضیلت او چیزی میدانی؟ گفت: بشنوید از من - ای گروه ناکثان و قاسطان و مارقان - که پیمان او را شکستهاید و به ظلم با او خرج کردهاید و از دین به در رفتهاید. به درستی که من عبادت خدا کردم در میان جان دوازدههزار سال و چون خدا آنها را هلاک کرد، تنهایی خود را در زمین به خدا شکایت کردم. مرا به آسمان اول عروج فرمود. و دوازدههزار سال در آنجا در میان ملائکه عبادت کردم. روزی مشغول تسبیح و تقدیس خدا بودیم، نور شعشعانی بسیار روشنی بر ما گذشت. ملائکه به سجده افتادند و گفتند: سبوح قدوس. این نور ملک مقربی است یا نور پیغمبر مرسلی؟ ندا از جانب ربالعزت رسید که: این نور طینت علی بن ابیطالب است.
و منقول است از ابوهرَیره که: شخصی به خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد و گفت: فلان شخص به کشتی نشست با مایه کمی، و به چین رفت و زود برگشت و مال بسیار آورده است که محسود خویشان و دوستان شده است. حضرت فرمود که: مال دنیا هرچند زیاده میگردد بلا و محنت صاحب مال بیشتر میشود. آرزوی حال صاحبان اموال مکنید مگر کسی که در راه خدا صرف نماید. بعد از آن فرمود که: میخواهید که شما را خبر دهم به کسی که مایهاش از آن سوداگر کمتر بوده و زودتر برگشته و غنیمت و فایده بیشتر به هم رسانیده و آنچه را به هم رسانیده در خزینههای عرش الهی برای او حفظ کردهاند؟ صحابه گفتند: بفرما یا رسولالله.
فرمود که: نظر کنید به این شخصی که میآید. دیدیم ژندهپوشی از انصار میآید.
فرمود که: امروز ثوابی از این مرد بالا بردهاند که اگر بر جمیع اهل آسمان و زمین آن ثواب را قسمت کنند حصه کمترین ایشان آن خواهد بود که گناهانش آمرزیده شود و بهشت او را واجب شود. صحابه از او پرسیدند که: امروز چه کار کردهای؟ بشارت باد تو را به کرامت الهی. آن شخص گفت که: کاری بغیر این نکردهام که برای حاجتی از خانه بیرون آمدم و چون دیر شده بود گمان کردم که آن کار فوت شده است. با خود گفتم که: به عوض این حاجت، میروم و نظر بر روی علیبن ابیطالب میکنم. چون از حضرت رسول شنیده بودم که نظر بر روی علی عبادت است.
حضرت فرمود که: بله؛ والله عبادت است و چه عبادت! ای عبدالله میرفتی که دیناری برای روزی عیال خود تحصیل نمایی و از تو فوت شد، و به عوض آن نظر بر روی علی کردی از روی محبت، و فضیلت او را میدانستی. و این از برای تو بهتر است از اینکه تمام دنیا طلای سرخ شود برای تو و در راه خدا بدهی. و شفاعت خواهی کرد به عدد هر نفسی که در آن راه کشیدهای، در حق هزار کس که همه به شفاعت تو از آتش جهنم آزاد خواهند شد.
و این معنی اجماعی علمای شیعه است. و احادیث در این باب متواتر است. چنانچه ابنبابویه به سند معتبر از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده است که: چون بنده را در مقام حساب نزد خداوند عالمیان میدارند اول چیزی که از او سؤال میکنند از نماز و زکات و روزه و حج و ولایت ما اهل بیت است. پس اگر اقرار به ولایت کرد و بر آن حال مُرد، نماز و روزه و زکات و حجش را قبول میکنند، و اگر اقرار به ولایت ما نکرد هیچ عمل از اعمال او را قبول نمیکنند. و به سند دیگر از آن حضرت روایت کرده است که: جبرئیل بر حضرت رسول صلی الله علیه و آله نازل شد و گفت: خداوند عالم سلامت میرساند که: من آسمانهای هفتگانه را و زمینهای هفتگانه را و آنچه بر روی آنهاست خلق کردهام، و هیچ محلی بهتر از میان رکن و مقام ابراهیم خلق نکردهام. اگر بندهای مرا در آنجا بخواند از آن روزی که آسمانها و زمینها را خلق کردهام تا انقراض عالم، و اقرار به ولایت علی نداشته باشد، او را سرنگون در جهنم اندازم. و در حدیث دیگر وارد شده که: خدا وحی فرمود به حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله که: یا محمد اگر بندهای مرا عبادت کند تا از هم بپاشد و مانند مشک پوسیده شود و منکر ولایت اهل بیت باشد، او را در بهشت جا ندهم و در سایه عرش خود در نیاورم. و منقول است از حضرت علی بن الحسین علیهما السلام که حضرت رسالت پناه صلی الله علیه و آله فرمود که: به حق خداوندی که جان محمد در دست قدرت اوست، که اگر بندهای در روز قیامت با عمل هفتاد پیغمبر بیاید، خدا از او قبول نکند تا ولایت من و اهل بیت مرا نداشته باشد. و از ابوحمزه ثمالی منقول است که: حضرت علی بن الحسین علیه السلام پرسید از ما که: کدام بقعه از جاهای زمین بهتر است؟ گفتم: خدا و رسول و فرزند رسول بهتر میدانند. فرمود که: بهترین بقعههای زمین میانه رکن حجر و مقام ابراهیم است. و اگر کسی به قدر آنچه نوح در میان قوم خود ماند - هزار، کم پنجاه سال - عمر کند و در آن موضع عبادت کند که روزها را به روزه و شبها را به عبادت گذراند، و خدا را بدون ولایت ما ملاقات کند، آن عبادت هیچ نفع ندهد او را. و این حدیث از طرق شیعه و سنی متواتر است که: هرکه بمیرد و امام خود را نشناسد کافر مرده است و به مرگ جاهلیت و کفر مرده است.
باید دانست که چون احکام دین و دنیای امت منوط به حکم امام است باید که عالم باشد به احکام دین، و واقف باشد بر خصوصیات آیات قرآنی از محکم و متشابه، و مجمل و مفصل، و ناسخ و منسوخ، و عام و خاص، و همچنین بر اخبار نبوی. و بالجمله باید عالم به جمیع علوم باشد. و باید کمال رأی و شجاعت داشته باشد، تا از عهده مجاهده با اعدای دین برتواند آمد. و باید که اعلم امت باشد زیرا که تقدیم مفضول بر فاضل، و تقدیم متعلم بر معلم، و تفضیل جاهل بر دانا قبیح است عقلا. چنانچه حق سبحانه و تعالی در قرآن مجید میفرماید که: أفمن یهدی الی الحق أحق أن یتبع أم من لا یهدی الا أن یهدی؟ یعنی: آیا کسی که هدایت میکند (مردم را) به سوی حق سزاوارتر است به اینکه او را متابعت کنند، یا آن کس که هدایت نمییابد مگر وقتی که او را هدایت کنند، و دیگران او را راه بنمایند؟ و چگونه جایز باشد و حال آن که علم سرمایه فضیلت و کمال است، و لهذا حق تعالی بیان افضلیت حضرت آدم را بر ملائکه به علم فرمود، و به این سبب او را مَسجود ملائکه گردانید. و همچنین طالوت را از حیثیت زیادتی در علم و قوت بدن از قوم خود، برگزید، چنانچه ظاهر است از آیه کریمه که: ان الله اصطفاه علیکم و زاده بسطه فی العلم و الجسم. و ایضا در بیان تقدیم رتبه علما فرموده است که: هل یستوی الذین یعلمون و الذین لا یعلمون؟ که: آیا مساویاند آن جماعتی که عالماند و آن جماعتی که عالم نیستند؟ و اگر کسی اندکی تأملی نماید میداند که امام در جمیع صفات کمال میباید که از امت افضل باشد؛ چه، غرض اصلی از وضع شرایع دین و تکالیف، تکمیل افراد انسانی است و نجات ایشان از نقایص و فایض گردانیدن به سعادات و کمالات. و چون امام به نیابت پیغمبر، مرشد طریقه استکمال است باید که مثل نبی در جمیع کمالات علمی و عملی از همه در پیش باشد تا این فایده مترتب شود. و به اتفاق، ائمه ما صلوات الله علیهم در علم و کمالات بر جمیع اهل عصر خود زیادتی داشتهاند. و ابنبابویه رحمهالله به سند قوی از حضرت علی بن موسیالرضا علیه التحیه و الثناء روایت کرده است که: امام را چند علامت است: داناترین مردم است؛ و از جمیع اهل عصر پرهیزکارتر و بردبارتر است؛ و در شجاعت و سخاوت از همه در پیش است؛ و عبادتش از همه بیشتر است؛ و ختنه کرده متولد میشود؛ و در هنگام ولادت خون و کثافت با او نمیباشد؛ و از پی سر میبیند چنانچه از پیش رو میبیند؛ و او را سایه نمیباشد ؛ و چون متولد میشود دست بر زمین میگذارد و آواز به شهادتین بلند میکند؛ و محتلم نمیشود؛ و دیدهاش به خواب میرود و دلش به خواب نمیرود؛ و از آنچه واقع میشود؛ در خواب مطلع میباشد؛ و ملک با او سخن میگوید؛ و زره رسول خدا صلی الله علیه و آله بر قامتش درست میآید؛ و هرگز بول و غایطش را کسی ندیده، زیرا که خدا زمین را موکل ساخته که فرو برد که کسی نبیند؛ و بدن او از مشک خوشبوتر میباشد؛ و اولی است به مردم از جان ایشان، یعنی میباید که جان خود را فدای جان او کنند؛ و بر مردم مهربانتر است از پدر و مادر ایشان؛ و تواضع و فروتنی او از برای خدا از همه بیشتر است؛ و آنچه از امور خیر که مردم را امر میفرماید خود پیش از دیگران به آن عمل مینماید؛ و هرچه مردم را از آن منع میفرماید خود زیاده از دیگران اجتناب میفرماید؛ و دعای او مستجاب میباشد حتی آن که اگر بر سنگی دعا کند دو نیم میشود؛ و سلاح و حربه رسول صلی الله علیه و آله نزد او میباشد؛ و ذوالفقار نزد او میباشد؛ و نزد او صحیفهای هست که نامهای شیعیان ایشان که تا قیامت به هم خواهند رسید در آن صحیفه هست؛ و صحیفهای دیگر دارد که نام دشمنان ایشان که تا روز قیامت به هم خواهند رسید در آن نوشته است؛ و جامعه نزد او هست، و آن نامهای است که طولش هفتاد ذرع است که جمیع آنچه بنیآدم به آن محتاجاند از احکام الهی در آن هست؛ و جفر اکبر و اصغر را دارد، که یکی از پوست بز است و دیگری از پوست گوسفند، و در آنها جمیع علوم هست، حتی ارش خدشهای که کسی در بدن کسی بکند، و حتی یک تازیانه و نیم تازیانه و ثلث تازیانه؛ و مصحف فاطمه نزد او هست. و کلینی روایت کرده است از حضرت امام محمد باقر علیه السلام که: امام را ده علامت است: متولد میشود پاکیزه و ختنه کرده؛ و چون به زمین میآید کف را بر زمین میگذارد و آواز به شهادتین بلند میکند؛ و محتلم نمیشود؛ و دلش به خواب نمیرود؛ و خمیازه و کمانکش نمیکند؛ و از عقب میبیند چنانچه از پیش رو میبیند؛ و مدفوع او از مشک خوشبوتر است و زمین موکل است که بپوشاند و فرو برد آن را؛ و چون زره حضرت رسول صلی الله علیه و آله را میپوشد موافق قامتش میباشد، و اگر دیگری پوشد، خواه بلند باشد و خواه کوتاه، یک شِبر از او بلندتر میباشد؛ و پیوسته ملک با او سخن میگوید تا از دنیا برود. و حِمیری در کتاب قربالاسناد و به سند قوی از ابوبصیر روایت کرده است که: روزی به خدمت حضرت امام موسی علیه السلام رفتم و گفتم: فدای تو شوم! امام را به چه چیز میتوان شناخت؟ فرمود که: به چند خصلت: اما اول آن که پدر او مردم رابه امامت او خبر دهد و نصب کند او را برای امامت، که حجت بر مردم تمام شود، همچنانچه پیغمبر حضرت امیر المؤمنین را نصب فرمود؛ دیگر آن که از هرچه پرسند عاجز نشود و جواب بگوید، و اگر نپرسند خود بیان کند؛ و مردم را خبر دهد به آنچه در آینده واقع خواهد شد؛ و به همه زبانی با مردم حرف گوید. بعد از آن فرمود که: بنشین تا به تو علامتی برای امامت خود بنمایم که خاطرت مطمئن شود. در این حال مرد خراسانی از در درآمد و به عربی از آن حضرت سؤال کرد. حضرت به فارسی جوابش فرمود. خراسانی گفت که: من به زبان خود سخن نگفتم به گمان اینکه نمیدانی. فرمود که: سبحانالله! اگر من تو را به زبان تو جواب نتوانم گفت پس بر تو چه زیادتی خواهم داشت؟ پس با من گفت که: ای ابومحمد امام بر او مخفی نیست زبان هیچ یک از مردم، و سخن مرغان و حیوانات و هر ذی روحی را میداند. و به این علامتها امام را میتوان شناخت. پس اگر اینها در او نباشد امام نیست. و از ابن ابینصر منقول است که: از حضرت امام رضا علیه السلام پرسیدم که: به چه چیز امام را میتوان دانست؟ فرمود که: به چند علامت: اینکه بزرگتر فرزندان باشد؛ و فضل و علم داشته باشد؛ و هرکه به مدینه آید و پرسد که: پدرش کی را وصی کرد؟ گویند که: او را. فرمود که: سلاح و شمشیر در میان ما از بابت تابوت است در بنیاسرائیل. در هر جا که سلاح هست، امامت در آنجاست چنانچه تابوت بنیاسرائیل در هر خانه که بود پیغمبری در آنجا بوده.
و منقول است از عبدالله بن ابان که: عرض کردم به خدمت حضرت امام رضا علیه السلام که: از برای من و اهل بیت من دعا کن. فرمود که: مگر نمیکنم؟ والله که اعمال شما هر روز و شب بر من عرض میشود. راوی میگوید که: این بر من بسیار عظیم نمود. فرمود که: مگر نخواندهای این آیه را که: بگو (ای محمد) که بکنید آنچه میکنید که عن قریب خدا و رسول و مؤمنان عمل شما را میبینند. والله که مؤمنان علی بن ابیطالب و ائمه فرزندان اویند.
و کلینی از ابوبصیر روایت کرده است که: روزی به خدمت حضرت صادق علیه السلام رفتم. فرمود که: رسول خدا صلی الله علیه و آله به حضرت امیر المؤمنین هزار باب از علم تعلیم فرمود که از هر بابی هزار باب گشوده میشد.
گفتم: این است والله علم! پس ساعتی سر به زیر افکند و فرمود که: این علم عظیم است اما همین نیست. ای ابومحمد جامعه نزد ماست. گفتم: فدای تو گردم! جامعه کدام است؟ فرمود که: نامهای است که طولش هفتاد ذراع است به ذراع رسولالله صلی الله علیه و آله.
و آن حضرت فرموده و حضرت امیر المؤمنین به دست خود نوشته و در آن هر حلال و حرامی و هرچه امت به آن احتیاج دارند هست، حتی ارش خراشیدن بدن. و دست بر من گذاشت و فرمود که: رخصت میدهی؟ گفتم: من بنده توام، آنچه خواهی بکن. پس بدن مرا فشرد و فرمود که: حتی ارش این در آنجا هست.
گفتم: والله که علم این است. فرمود که: همین نیست. بعد از ساعتی فرمود که: جفر نزد ماست. و مردم چه میدانند که جفر چیست. گفتم: جفر کدام است؟ فرمود که: ظرفی است از پوست که علم جمیع پیغمبران و اوصیای ایشان و علم جمیع علمای گذشته در آن هست. گفتم: والله که این است علم. فرمود که: همین نیست. بعد از ساعتی فرمود که: نزد ماست مصحف فاطمه. و مردم چه میدانند که چه چیز است مصحف فاطمه. گفتم: بیان فرما. فرمود که: مصحفی است سه برابر این قرآنی که شما دارید، و یک حرف از قرآن شما در آن نیست. گفتم: والله که این علم است. فرمود که: همین نیست. بعد از زمانی فرمود که: علم گذشته و آینده تا روز قیامت نزد ماست.
گفتم: فدای تو گردم! این است علم. فرمود که: همین نیست. گفتم: پس دیگر علم چه چیز است؟ فرمود که: عمده علم آن است که روز به روز و ساعت به ساعت حادث میشود تا روز قیامت. و به سند دیگر از حماد بن عثمان روایت کرده است که: شنیدم از حضرت صادق علیه السلام که: زنادقه در سال صدوبیست و هشت ظاهر خواهند شد. در مصحف فاطمه چنین دیدم. پرسیدم که: مصحف فاطمه کدام است؟ فرمود که: چون حضرت رسالت پناه صلی الله علیه و آله از دنیا رحلت فرمود حضرت فاطمه را اندوهی رو نمود که خدا داند قدر آن را. آنگاه خدا ملکی را فرستاد که تسلی آن حضرت بفرماید و قصهای برای او بخواند. پس آن ملک میگفت و حضرت امیر المؤمنین علیه السلام مینوشت، تا آن که کتابی جمع شد. پس فرمود که: در آن کتاب چیزی از حلال و حرام نیست؛ علوم آینده است تا روز قیامت. و به سند معتبر روایت کرده است از ابییحیی صنعانی که: حضرت صادق علیه السلام فرمود که: ما را در شبهای جمعه شأن و رتبه عظیم هست. گفتم: فدای تو گردم! چه شأن است؟ فرمود که: رخصت میفرمایند روح پیغمبران و اوصیای گذشته را و روح امامی را که در میان شماست، که ایشان عروج نمایند به آسمان تا به عرش میرسد ارواح ایشان. پس هفت مرتبه طواف عرش میکنند، و نزد هر قائمه از قوایم عرش دو رکعت نماز میگزارند. پس به بدنهای خود برمیگردند، و پر میشوند انبیا و اوصیا از سرور و خوشحالی، و علوم بسیار بر علوم امام شما میافزاید. و از سیف تمار مروی است که حضرت صادق علیه السلام فرمود که: اگر من در میان موسی و خضر میبودم ایشان را خبر میدادم که از هر دو داناترم، و علمی چند به ایشان میگفتم که ایشان خبر نداشتند. زیرا که ایشان علم گذشته را میدانستند و علم آینده را نمیدانستند. و ما میدانیم علم گذشته و آینده را تا روز قیامت، و از پیغمبر به ما میراث رسیده. و در حدیث دیگر فرمود که: خدا از آن کریمتر است که بر بندگان خود اطاعت بندهای را واجب گرداند، و خبرهای آسمان را از او باز دارد، بلکه هر صبح و شام خبرهای آسمان به ما میرسد. و ایضا از حضرت صادق علیه السلام منقول است که: جبرئیل دو انار به خدمت حضرت رسول صلی الله علیه و آله آورد. حضرت یکی را تمام تناول فرمودند و یکی را دو نیم کردند و نصفی خود تناول فرمودند و نصفی را به علیبن ابیطالب صلوات الله علیه دادند. پس فرمودند که: ای برادر دانستی که این دو انار چه بود؟ انار اول پیغمبری بود؛ تو را در آن بهرهای نیست. و انار دویم علم بود؛ تو شریک منی در علم. راوی گفت که: چگونه شریک آن حضرت بود در علم؟ فرمود که: خدا هیچ علمی را تعلیم پیغمبر نفرمود مگر اینکه او را امر فرمود که به علی یاد دهد. و این علوم همه به ما منتهی شده است.
و منقول است از ابوبصیر که: از حضرت صادق علیه السلام سؤال کردم از روح که خدا میفرماید که: و یسئلونک عن الروح. قل الروح من أمر ربی. فرمود که: روح خلقی است عظیمتر از جبرئیل و میکائیل، و با هیچ یک از پیغمبران گذشته نبوده است بغیر از حضرت رسول صلی الله علیه و آله که با او بود. و با ائمه میباشد و خبرها به ایشان میگوید و تسدید ایشان مینماید. و در بعضی روایات وارد شده است که: چون حضرت موسی و خضر بر کنار دریا میخواستند از یکدیگر جدا شوند مرغی پیدا شد و قطرهای از آب برداشت و به جانب مشرق انداخت، و قطرهای دیگر به جانب مغرب انداخت، و یک قطره به جانب آسمان انداخت و یکی به سوی زمین، و قطره پنجم را به دریا افکند. هر دو حیران ماندند. در این حال صیادی در میان دریا پیدا شد و گفت: در امر مرغ تفکر مینمایید؟ شما دو پیغمبر تأویل کار آن را نمیدانید و من که مرد صیادیام میدانم. گفتند: ما نمیدانیم مگر چیزی را که خدا تعلیم ما نماید. صیاد گفت که: این مرغی است در دریا میباشد و مسلم نام دارد و این کار او اشاره به این بود که پیغمبری در آخرالزمان خواهد آمد که علم اهل مشرق و مغرب و اهل آسمان و زمین نزد علم او مثل این قطره باشد نزد این دریا، و پسر عم و وصی او وارث علم او خواهد بود. پس آن صیاد غایب شد. دانستند که ملکی بود از جانب خدا، ایشان را متنبه ساخت.
و کلینی از عبدالأعلی روایت کرده که: حضرت جعفر بن محمد علیه السلام فرمود که: من کتاب الهی را میدانم از اول تا آخر، چنانچه گویا همه در کف من است. و در قرآن است خبر آسمان و زمین و خبرهای گذشته و خبرهای آینده، چنانچه فرموده است که فیه تبیان کلی شیء. و ایضا به سند معتبر از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده است که: خدا به حضرت عیسی دو اسم اعظم تعلیم فرموده بود که آن آثار از او به ظهور میآمد. و موسی چهار اسم داشت، و حضرت ابراهیم هشت اسم داشت، و نوح پانزده اسم داشت، و آدم بیست و پنج اسم داشت؛ و خدا جمیع آنها را تعلیم پیغمبر آخرالزمان فرمود. و به درستی که اسمای اعظم الهی هفتاد و سه اسم است؛ هفتاد و دو اسم را تعلیم آن حضرت فرمود و یک اسم را به هیچ کس تعلیم نکرد. و از امام علی نقی علیه السلام منقول است که: خدا را هفتاد و سه اسم اعظم است. یک اسم از آنها را آصف میدانست که تخت بلقیس را در یک چشم زدن نزد سلیمان حاضر ساخت. و ما هفتاد و دو اسم را میدانیم و یک اسم، مخصوص خداست که دیگری نمیداند. و به سند موثوق به از امام محمد باقر روایت کرده است که: عصای موسی از آدم بود و به شعیب رسید و از شعیب به حضرت موسی منتقل شد و آن عصا نزد ماست، و در این زودی او را مشاهده کردم و هنوز سبز است به هیئت آن روزی که از درخت جدا کردهاند. و چون با آن سخن میگویی جواب میگوید. و از برای قائم ما مهیاست که چون خروج کند آنچه موسی به آن میکرد آن حضرت نیز خواهد کرد. و چون آن را امر کنند که چیزی را برباید، دو شعبه میشود که یک کامش در زمین است و یکی در سقف به قدر چهل ذراع، و چیزها را به زبان خود میرباید و در حدیث دیگر حضرت صادق علیه السلام فرمود که: الواح موسی و عصای موسی نزد ماست، و ماییم وارث پیغمبران. و در حدیث دیگر حضرت باقر علیه السلام فرمود که: چون قائم آل محمد از مکه ظاهر شود و اراده کوفه نماید منادی آن حضرت ندا کند که: کسی با خود توشه و آب برندارد. پس سنگ موسی را بردارند که بار یک شتر است، و در هر منزلی که فرود آیند چشمهای از آن جاری شود که هر گرسنهای که از آن بخورد سیر شود و هر تشنهای که بخورد سیراب شود. و توشه ایشان همین باشد تا به صحرای نجف فرود آیند. و ایضا به سند معتبر از آن حضرت منقول است که: حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه شبی از خانه بیرون آمدند بعد از خفتن. و آهسته میفرمودند که: در این شب تاریک امام شما بیرون آمده است پیراهن آدم در بر و عصای موسی و انگشتری سلیمان در دست. و به سند دیگر از مفضل روایت کرده که: حضرت صادق صلوات الله علیه پرسید که: میدانی که چه چیز بود پیراهن یوسف؟ گفتم: نه. فرمود که: چون آتش از برای حضرت ابراهیم افروختند جبرئیل جامهای از جامههای بهشت آورد و بر آن حضرت پوشانید که سرما و گرما در او تأثیر نکند. و حضرت ابراهیم در وقت وفات، آن پیراهن را تعویذی کرد و بر حضرت اسحاق آویخت، و همچنین اسحاق به یعقوب داد. و چون حضرت یوسف متولد شد یعقوب آن پیراهن را تعویذ او کرد، و با او بود در همه احوال. و در مصر آن را گشود که از برای پدر بفرستد، بویش به مشام یعقوب رسید، چنانچه گفت که: انی لأجد ریح یوسف لو لا أن تفندون. بوی همان پیراهن بود که خدا از بهشت فرستاده بود. گفتم: فدای تو شوم! آخر آن پیراهن به که منتقل شد؟ فرمود که: به اهلش رسید. بعد از آن فرمود که: هر پیغمبری که علمی یا غیر علم چیزی از او به میراث ماند به آل محمد منتهی شد. و الحال نزد ایشان است. و از سعید سَمان روایت کرده است که: حضرت صادق علیه السلام فرمود که: نزد من است شمشیر رسول خدا صلی الله علیه و آله و علمهای آن حضرت، و زرهها و خود آن حضرت، و نزد من است الواح و عصای موسی و انگشتر سلیمان، و نزد من است آن تشتی که موسی در آن قربانی میکشت، و نزد من است آن نامی که چون حضرت رسول صلی الله علیه و آله میان مسلمانان و کفار میگذاشت تیر لشکر کفار به مسلمانان نمیرسید. و مثل سلاح حضرت رسول در میان ما مثَل تابوت است در میان بنیاسرائیل که در هر خانهای که تابوت در آن خانه بود پیغمبری در آنجا بود. هرکه از اهل بیت سلاح نزد اوست، امامت با اوست. و محمد بن الحسن الصفار به اسناد خود از مسمع روایت کرده است که: به خدمت حضرت صادق صلوات الله علیه عرض نمودم که: کوفتی مرا عارض شده و هرگاه طعام دیگران میخورم آزار میکشم، و چون طعام شما را میخورم آزار نمیکشم. فرمود که: تو طعام جمعی را میخوری که ملائکه با ایشان مصاحفه میکنند در فراشهای ایشان. عرض کردم که: ملائکه بر شما ظاهر میشوند؟ فرمود که: به اطفال ما مهربانترند از ما.
و به سند معتبر از حسین بن ابیالعلا روایت کرده است که فرمود که: یا حسین خانههای ما محل نزول ملائکه است، و محل وحی الهی است. بعد از آن دست زدند بر پشتیی که در آن خانه بود و فرمودند که: پشتیهاست که والله که بسیار تکیه بر آنها کردهاند ملائکه، و بسیار است که ما از پر ایشان برمیچینیم. و از ابوحمزه ثمالی نقل کرده است که: روزی به خدمت حضرت علی بن الحسین علیهما السلام رفتم و ساعتی در بیرون ماندم تا مرخص شدم. چون داخل شدم دیدم که حضرت چیزی از زمین برمیچیند. بعد از آن دست دراز کردند و شخصی در عقب پرده بود، به او دادند. گفتم: فدای تو گردم! این چه چیز بود که برچیدید؟ فرمودند که: پرهای ملائکه بود. چون ایشان به نزد ما میآیند ما پرهای ایشان را جمع میکنیم و تعویذ برای اولاد خود میکنیم. پرسیدم که: ملائکه نزد شما میآیند؟ فرمود که: پیوسته بر تکیهگاه ما تکیه میکنند. و به سند دیگر از مفضل بن عمر روایت کرده است که: روزی به خدمت حضرت صادق علیه السلام رفتم و چون بنشستم حضرت امام موسی علیه السلام آمدند، و در گردن آن حضرت قلادهای بود که در آن پرهای کنده بود. حضرت را بوسیدم و در برگرفتم و از حضرت صادق پرسیدم که: این پرها چیست که در گردن حضرت امام موسی علیه السلام است؟ فرمود که: اینها از بال ملائکه است. گفتم: ملائکه به خدمت شما میآیند؟ فرمود که: میآیند و رو بر فِراش ما میمالند، و آنچه در گردن امام موسی است از بال ایشان است. و ایضا روایت نموده که آن حضرت فرمود که: ملائکه در خانههای ما نازل میشوند و بر فراش ما میگردند و بر خوان ما حاضر میشوند، و هر گیاهی و میوهای را - تر و خشک - از برای ما میآورند، و بال خود بر ما و فرزندان میمالند، و جانوران را از ما و فرزندان ما دور میگردانند، و در وقت هر نماز حاضر میشوند که با ما نماز کنند، و خبرهای اهل زمین را هر روز و هر شب به ما میرسانند، و هر پادشاهی که بمیرد و دیگری به جایش منصوب گردد خبرش را به ما میرسانند و سیرت و طریقه او را به ما میگویند. و به سند معتبر از سَدیر صیرفی روایت کرده است که: در مدینه حضرت امام محمد باقر علیه السلام خدمتی چند به من رجوع فرمود، و چون به فجالروحاء رسیدم شخصی را از دور دیدم که جامه خود را حرکت میدهد. به جانب او رفتم و گمان کردم که تشنه است. مَطهَره خود را به او دادم. گفت: نمیخواهم. و نامهای به من داد که مهری از گِل بر او بود، و هنوز گل تر بود. چون ملاحظه کردم مهر حضرت امام محمد باقر علیه السلام بود. گفتم: در چه وقت از حضرت جدا شدی؟ گفت: در همین ساعت. چون گشودم، خدمتی چند رجوع فرموده بودند، و چون ملاحظه کردم کسی را ندیدم. به خدمت حضرت که رسیدم عرض کردم که: نامه تو در فلان موضع به من رسید و گل هنوز تر بود. فرمود که: ما چون امری را خواهیم به تعجیل صورت یابد خدمتکاران از جن داریم، به ایشان میفرماییم.
و به سند صحیح از ابوحمزه ثمالی روایت کرده است که: در خدمت حضرت امام جعفر صادق علیه السلام بودم در مابین مکه و مدینه. ناگاه سگ سیاهی پیدا شد. حضرت فرمود که: خوش زود آمدی. پس چون نظر کردم به صورت مرغی شد. گفتم: این چه چیز است فدای تو شوم؟ فرمود که: این پیکی است از جن. هِشام در این ساعت مرده است. این پرواز میکند و در هر شهر خبر مرگ او را میرساند. و کلینی علیه الرحمه از سعد اسکاف روایت کرده است که: به خدمت حضرت امام محمد باقر علیه السلام رفتم و رخصت طلبیدم. فرمود که: باش. آنقدر ماندم که آفتاب گرم شد. پس جماعتی بیرون آمدند با روهای زرد، و عبادت ایشان را نحیف کرده، و کلاههای خز در سر. چون داخل شدم فرمود که: ایشان برادران شمایند از جن. پرسیدم که: به خدمت شما میآیند؟ فرمود که: بلی؛ میآیند و از مسائل دین و حلال و حرام خود سؤال مینمایند.
و از حضرت باقر صلوات الله علیه روایت کرده است که: روزی حضرت امیر المؤمنین علیه السلام بر منبر مسجد کوفه نشسته بودند. ناگاه اژدههایی از در مسجد داخل شد. مردم خواستند آن را بکشند، حضرت فرمود که: متعرض او مشوید. و آمد تا نزدیک منبر و بلند شد و بر حضرت سلام کرد. حضرت اشاره فرمودند که: باش تا از خطبه فارغ شوم. چون فارغ شدند پرسیدند که: تو کیستی؟ گفت: منم عمرو بن عثمان که پدرم را بر جن خلیفه کرده بودی. و پدرم مرد و مرا وصیت کرد که به خدمت تو آیم و آنچه رأی تو اقتضا نماید به آن عمل کنم، و آمدهام که آنچه فرمایی اطاعت کنم. حضرت فرمود که: تو را وصیت میکنم به تقوا و پرهیزکاری، و امر میکنم که برگردی و جانشین پدر خود باشی، که من تو را از جانب خود بر ایشان خلیفه کردم. راوی به خدمت حضرت باقر علیه السلام عرض نمود که: اکنون عمرو به خدمت تو میآید و اطاعت تو بر او واجب هست؟ فرمود که: بلی. و به سند معتبر از نُعمان بن بَشیر روایت کرده است که گفت: من با جابر بن یزید جعفی همکجاوه شدم. و چون از مدینه بیرون میآمدیم به خدمت حضرت امام محمد باقر علیه السلام رفت و وداع کرد و خوشحال بیرون آمد و به جانب کوفه روان شدیم. در روز جمعه در بعضی از منازل نماز ظهر کردیم و چون به راه افتادیم مرد بلند گندمگونی پیدا شد و نامهای در دست داشت و نامه را به جابر داد. جابر بوسید و بر دیده نهاد. و آن نامه را حضرت به جابر نوشته بودند و مهر گلی بر آن زده بودند، هنوز تر بود. گفت: در این ساعت از خدمت آن حضرت جدا شدم. پرسید جابر که: پیش از نماز پیشین یا بعد از نماز؟ گفت: بعد از نماز. چون جابر نامه را خواند بسیار مغموم شد و دیگر او را خوشحال ندیدم تا به کوفه داخل شدیم در شبی. و چون روز شد رفتم که جابر را ببینم، دیدم که از خانه بیرون آمد قابی چند برگردن آویخته و بر نی سوار شده و میگوید که: مییابم منصور بن جمهور را که در کوفه بر سر خود امیر خواهد شد. و بیتی چند از این باب میخواند. و چون نظر به من کرد با من هیچ سخن نگفت. و من از حال او گریان شدم، و اطفال و مردمان گرد او برآمدند و بیامد تا رَحبه کوفه و با اطفال میگردید، و در کوفه شهرت کرد که جابر دیوانه شده است. بعد از چند روز نامه هشام بن عبدالملک رسید به والی کوفه که: گردن جابر جعفی را بزن و سرش را بفرست. والی از اهل مجلس پرسید که: جابر بن یزید کیست؟ گفتند: مردی بود عالم و فاضل و راوی حدیث و حج بسیار کرده بود. و در این اوقات دیوانه شده است و بر نی سوار شده و در رحبه کوفه با اطفال بازی میکند. والی گفت که: الحمدلله که ما از کشتن چنین مردی نجات یافتیم. و بعد از اندک وقتی منصور بن جمهور داخل کوفه شد و آنچه جابر میگفت به ظهور آمد.
و محمد بن الحسن الصفار به سند صحیح از حضرت جعفر بن محمد صلوات الله علیه روایت کرده است در تفسیر این آیه کریمه که: و کذلک نری ابراهیم ملکوت السموات و الارض و لیکون من الموقنین که گشودند و ظاهر گردانیدند برای ابراهیم آسمانهای هفتگانه را تا به بالای عرش نظر کرد، و زمین را گشودند تا آنچه در هوا و زیر زمین بود دید، و از برای رسول خدا و امیر المؤمنین و امامان بعد از او صلوات الله علیهم همه چنین کردند.
و به اسانید معتبره بسیار از آن حضرت روایت کرده است که: خدای را دو علم هست: یک علم مخصوص اوست که به احدی تعلیم نفرموده است، و یک علم هست که تعلیم پیغمبران و ملائکه فرموده. پس آنچه را تعلیم ایشان فرموده ما میدانیم.
و ایضا به اسانید معتبره از ائمه علیهم السلام مروی است که: علمی که به آدم فرود آمد بالا نرفت، و علم به میراث میرسد، و هر عالمی که میمیرد، البته عالم دیگر مثل علم او را یا زیاده، میداند. و جمیع علوم انبیا به ما رسیده است. و به اسانید صحیحه منقول است از ائمه صلوات الله علیهم که: تورات موسی و انجیل عیسی و زبور داوود و صحف ابراهیم و کتب جمیع پیغمبران نزد ماست و به نحوی که ایشان میخواندهاند ما میخوانیم و تفسیر آنها را میدانیم. و به اسانید مختلفه از جُوَیریه بن مُسَهر منقول است که: با حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه از جنگ خوارج برمیگشتیم، چون به زمین بابل داخل شدیم وقت نماز عصر داخل شد. پس حضرت فرود آمد و لشکری فرود آمدند. و حضرت فرمود که: ای گروه مردم! این زمین ملعون است و سه مربته اهل این زمین معذب شدهاند، و این اول زمینی است که عبادت بت در اینجا شده است، و پیغمبر و وصی پیغمبر را جایز نیست که در این زمین نماز کنند. شما نماز کنید. مردم به جانب راست و چپ راه میل کردند و متوجه نماز شدند و حضرت بر استر حضرت رسول صلی الله علیه و آله سوار شدند و روانه شدند. من گفتم که: والله من از پی امیر المؤمنین میروم و امروز نماز خود را تابع نماز او میگردانم. و از عقب حضرت میرفتم. هنوز از جِسر حِله نگذشته بودیم که آفتاب غروب نمود. مرا وسوسهها در خاطر به هم رسید. چون گذشتیم فرمود که: ای جویریه اذن بگو. و خود متوجه وضو شدند. بعد از آن به سخنی متکلم شدند که نمیفهمیدم، و گمان من این بود که عِبرانی است. پس اقامه فرمودند. پس نگاه کردم والله به آفتاب که از میان دو کوه بیرون آمد و صدایی از آن ظاهر میشد تا رسید به جایی که وقت فضیلت نماز عصر بود. پس آن حضرت نماز عصر را کردند و من اقتدا به آن حضرت کردم و چون از نماز فارغ شدیم آفتاب غروب کرد و ستارهها ظاهر شد. پس حضرت متوجه من شدند و فرمودند که: ای جویریه خدا میفرماید که: فسبح باسم ربک العظیم. من خدا را به نام عظیمش خواندم، آفتاب را برای من برگردانید.
و صفار به سند معتبر از حارث اعور روایت کرده است که: روزی با امیر المؤمنین صلوات الله علیه به منزلی رسیدیم که آن را عاقول میگویند. در آنجا به درخت خشکی رسیدیم که پوستهایش ریخته بود و ساقش مانده بود. حضرت دست بر آن زد و فرمود که: برگرد به اذن الهی. در حال، شاخههایش رویید و میوه داد و میوهاش اَمرود بود. و چون صبح آمدیم باز سبز بود و میوه داشت. و از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده است که: حضرت امام حسن عسکری صلوات الله علیه با شخصی از اولاد زُبَیر به عمره میرفتند. برای حضرت در زیر درخت خرمایی فراش انداختند و برای آن زبیری در زیر درخت دیگر. و آن درختان خشک بود. آن شخص گفت که: اگر این درخت رطب میداشت میخوردیم. حضرت فرمود که: میل رطب داری؟ گفت: بله. حضرت دست به آسمان بلند کرد و دعایی خواند به زبانی که آن شخص نفهمید. در همان ساعت درخت سبز شد و بار برداشت. شترداری که همراه ایشان بود گفت: والله که سحر کرد. حضرت فرمود که: سحر نیست؛ دعای فرزند پیغمبر مستجاب شد. و ایضا از سلیمان بن خالد روایت کرده است که: [ابو]عبدالله بلخی در خدمت حضرت صادق علیه السلام به درخت خرمایی بیمیوه رسیدند. حضرت فرمودند که: ای نخله شنونده اطاعت کننده خدا! ما را طعام ده از آنچه خدا در تو مقرر ساخته. در ساعت رطبهای رنگارنگ از درخت فرو ریخت و خوردند تا سیر شدند. پس بلخی گفت که: در باب شمابه عمل آمد آنچه در باب مریم شده بود. و در حدیث دیگر روایت کرده است که: حسن بن عبدالله از حضرت امام موسی علیه السلام معجزهای طلبید، و درخت امغیلان در برابر بود. حضرت فرمود که: برو نزد این درخت و بگو که: موسی بن جعفر میفرماید که: بیا. چون بیامد و گفت آنچه فرموده بود، درخت زمین را همه جا قطع کرد و آمد به خدمت حضرت ایستاد. باز اشاره فرمود، به مکان خود برگشت.
و به سند حسن از ابوبصیر روایت کرده که: روزی به خدمت حضرت باقر صلوات الله علیه رفتم و حضرت صادق علیه السلام نیز حاضر بودند. گفتم: نه شما هر دو وارث پیغمبر آخرالزمان هستید؟ حضرت باقر علیه السلام فرمود که: بله. گفتم: رسول خدا صلی الله علیه و آله وارث جمیع پیغمبران بود و آنچه ایشان میدانستند آن حضرت میدانست؟ فرمود که: بله. گفتم: شما میتوانید مرده را زنده کنید و کور و پیس را شفا دهید؟ فرمود که: بله؛ به اذن الهی. آنگاه فرمودند که: نزدیک من بیا. پس دست بر چشم و روی من کشید، من آفتاب و زمین و آسمان و آنچه در خانه بود همه را دیدم. فرمود که: میخواهی که روشن باشی و ثواب و عِقابت مانند دیگران باشد، یا به حال اول برگردی و بهشت از برای تو واجب باشد؟ گفتم: حال اول را میخواهم. بار دیگر دست بر چشم من کشیدند، به حال اول برگشتم. و به سند دیگر از ابوبصیر روایت کرده است که: حضرت صادق صلوات الله علیه بار دیگر مرا روشن کرد و فرمود که: اگر نه از ترس شهوت میبود تو را چنین میگذاشتم. پس مرا به حال اول برگردانیدند. و به سند معتبر از علی بن المُغیره منقول است که حضرت امام موسی کاظم علیه السلام در مِنی بر زنی گذشتند که او و فرزندانش میگریستند برای گاوی که داشتند و مرده بود. ضرت نزد آن زن رفتند و از سبب گریه سؤال فرمودند. آن زن گفت که: این فرزندان من یتیماند و معیشت من و ایشان از این گاو بود و الحال راه حیله بر من بسته شده است. حضرت فرمود که: میخواهی برای تو زنده کنم؟ گفت: بله. حضرت دو رکعت نماز گزاردند و دست به دعا برداشتند و بعد از آن برخاستند و پابر گاو زدند. برخاست و ایستاد. چون زن این حال را دید فریاد زد که: به حق صاحب کعبه که عیسی بن مریم است. حضرت در میان ازدحام مردم خود را از آن زن مخفی گردانید. و از داوود بن کثیر روایت کرده که: شخصی از اصحاب ما به حج رفت و چون به خدمت حضرت صادق صلوات الله علیه رسید عرض کرد که: پدر و مادرم فدای تو باد! زنی داشتم، فوت شد و تنها ماندهام. حضرت فرمود که: بسیار او را دوست میداشتی؟ گفتم: آری فدای تو شوم. فرمود که: چون به خانه خواهی رفت خواهی دید او را در خانه که چیزی میخورد. راوی گفت که: چون به خانه برگشتم او را چنان دیدم نشسته و چیزی تناول مینماید. و به سند صحیح از حسن بن علی وَشاء روایت کرده که: حضرت امام رضا علیه السلام در خراسان فرمود که: رسول خدا صلی الله علیه و آله را در اینجا دیدم و او را در بر گرفتم. و از حضرت جعفر بن محمد علیهما السلام روایت کرده است به اسانید بسیار که: چون ابوبکر غصب خلافت نمود حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه او را دید و حجتها بر او تمام کرد و در آخر گفت: نمیخواهی که رسول خدا صلی الله علیه و آله در میان ما و تو حَکَم باشد؟ گفت: چگونه آن حضرت حکم میشود؟ حضرت دست آن ملعون را گرفت و آورد به مسجد قبا. دید که حضرت رسول صلی الله علیه و آله در مسجد نشسته و به او گفت که: برو و ترک کن ظلم حضرت امیر المؤمنین را. و به روایت دیگر فرمود که: نگفتم که حق را به علی تسلیم کن و متابعت او بکن؟ چون این را شنید ترسان برگشت و به عمر رسید و حقیقت حال را گفت. عمر گفت: تو هنوز سحر بنیهاشم را ندانستهای؟ و منقول است از حضرت امام موسی کاظم علیه السلام که: روزی ردیف پدرم بودم و به جانب عُریض میرفت. در اثنای راه مردی پیدا شد موی سر و ریشش سفید شده. پدرم فرود آمد و میان دو چشمش را و دستش را بوسید و میگفت: فدای تو گردم. و آن مرد او را موعظه و نصیحت میفرمود. پس چون آن پیر برفت، پدرم سوار شد. گفتم که: آنچه با این مرد کردی از شکستگی و احترام، نسبت به هیچ کس نکردی. فرمود که: پدرم امام محمد باقر علیه السلام بود. و از سَماعه منقول است که: روزی به خدمت حضرت صادق علیه السلام رفتم بعد از وفات امام محمد باقر علیهالسلام. فرمود که: میخواهی پدرم را ببینی؟ گفتم: بله. فرمود که///:داخل این خانه شو. چون رفتم، حضرت را دیدم در آنجا نشسته. پس فرمود که: جمعی از شیعه بعد از شهادت حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه به خدمت حضرت امام حسن علیه السلام آمدند و سؤالی چند از آن حضرت فرمودند. بعد از آن، حضرت فرمود که: اگر امیر المؤمنین را ببینید میشناسید؟ گفتند: بله. فرمود که: پرده را بردارید. چون برداشتند و نظر کردند حضرت را دیدند که نشسته است. و از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده است که: چون حضرت امیر المؤمنین علیه السلام را به مسجد آوردند از برای بیعت ابوبکر لعنهالله، حضرت رو به قبر حضرت رسول صلی الله علیه و آله ایستاد و فرمود که: یابن أم ان القوم استضعفونی و کادوا یقتلوننی: ای برادر! این گروه مرا ضعیف کردند و نزدیک شد که مرا بکشند. پس دستی از قبر بلند شد به جانب ابوبکر که شناختند که دست حضرت است، و صدایی از قبر برآمد که شناختند که صدای آن حضرت است، و این آیه را شنیدند که: أکفرت بالذی خلقک من تراب ثم من نطفه ثم سواک رجلا: آیا کافر شدی به آن خدایی که تو را از خاک آفرید؛ پس، از نطفهای آفرید؛ پس تو را به حد رجولیت رسانید و مردی کرد؟ و در حدیث دیگر وارد شده است که: چون دست ظاهر شد این آیه بر آن دست نوشته بود.
و از حضرت صادق صلوات الله علیه به سند معتبر روایت کرده است که: حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه به جانب صفین متوجه شدند. چون از فرات عبور فرمودند و نزدیک به کوهی رسیدند در صفین، وقت نماز شام داخل شد. از مردم دور شدند و وضو ساختند و اذان گفتند. چون از اذان فارغ شدند کوه شکافته شد و سری بیرون آمد موی سر و ریش سفید گردیده، و به سخن آمد و گفت: السلام علیک یا امیر المؤمنین و رحمه الله و برکاته. مرحبا به وصی خاتم پیغمبران و قائد روسفیدان و دست و پا سفیدان به بهشت و فایز گردیده به ثواب صدیقان و بهترین اوصیا. حضرت فرمود که: و علیک السلام ای برادر من، شمعون بن حمون وصی حضرت عیسی بن مریم. چه حال داری؟ گفت: به خیر است؛ رحمت الهی بر تو باد! منتظر حضرت عیسایم که فرود آید برای نصرت فرزندت. و نمیدانم کسی را که در راه خدا زیاده از تو مبتلا گردیده باشد، و در قیامت کسی از تو ثوابش نیکوتر و رتبهاش بلندتر نخواهد بود. صبر کن - ای برادر - تا آن که خدا را ملاقات نمایی. به درستی که دیروز بود که دیدم جمعی را که از بنیاسرائیل آزارها کشیدند و به اره ایشان را بریدند و بر چوبها حلق کشیدند. اگر این جماعت که با تو جنگ میکنند بدانند که چه عذابها برای ایشان مقرر گردیده، دست کوتاه خواهند کرد. و این روهای نورانی که تو را یاری مینمایند اگر بدانند که چه ثواب از برای ایشان مهیا گردیده، هر آینه آرزو کنند که به مِقراض بدن ایشان پارهپاره شود. والسلام علیک یا امیر المؤمنین و رحمه الله و برکاته. پس کوه به هم آمد و حضرت متوجه نماز شدند. پس عمار بن یاسر، و ابن عباس، و مالک اشتر، و هاشم بن عُتبه، و ابوایوب انصاری، و قیس بن سعد، و عمرو بن الحمق، و عباده بن الصامت، و ابوالهیثم بن التیهان پرسیدند که: این مرد که بود؟ فرمود که: شمعون وصی حضرت عیسی بود. پس عباده بن الصامت و ابوایوب گفتند: پدر و مادر خود را فدای تو میکنم و تو را یاری میکنم چنانچه برادرت حضرت رسول را یاری کردیم، و تخلف نمیکند کسی از مهاجرین و انصار از تو مگر شقی. پس حضرت ایشان را دعای خیر فرمود. و ایضا از عَبایه اسدی روایت نموده که: روزی به خدمت حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه رفتم، دیدم شخصی نزد حضرت نشسته و حضرت متوجه اوست و با او سخن میگوید. و چون برفت پرسیدم که: این مرد که بود که شما را از ما مشغول ساخته بود؟ فرمود که: وصی حضرت موسی بود. و در اخبار مُستَفیضه از حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه منقول است که: حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود که: چون من بمیرم مرا غسل بده و کفن کن و مرا بنشان و آنچه خواهی از من بپرس که جواب خواهی شنید. و به اسانید معتبره از حضرت امام محمد باقر صلوات الله علیه روایت کرده است که: روزی با پدرم در وادی ضبحنان که در میان مدینه و مکه است میرفتیم. ناگاه استر پدرم رم کرد. نظر کردم، مرد پیری را دیدم که در گردنش زنجیری بود و سر زنجیر در دست مردی بود میکشید. گفت: مرا آب ده. آن شخص که زنجیر را داشت گفت: آبش مده، خدا او را آب ندهد. از پدرم پرسیدم که: کی بود؟ فرمود که: معاویه بود.
و به طرق کثیره از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام منقول است که: با پدرم به راه مکه میرفتیم و هر دو بر شتر سوار بودیم. چون به وادی ضجنان رسیدیم شخصی بیرون آمد و در گردنش زنجیری بود بر زمین میکشید. گفت: یا اباجعفر مرا آب ده، خدا تو را آب دهد. شخصی دیگر از عقبش آمد و زنجیرش را کشید و گفت: یابن رسول الله آبش مده، خدا او را آب ندهد. آنگاه پدرم رو به من کرد و فرمود که: این مرد را شناختی؟ معاویه بود. و از یحیی بن امالطویل نیز منقول است که: در خدمت حضرت علی بن الحسین به راه مکه میرفتیم و چون به وادی ضجنان رسیدیم چنین واقع شد و حضرت فرمود که: معاویه بود. و از ابوحمزه ثمالی روایت کرده است که: در خانه حضرت علی بن الحسین بودم، و در آنجا گنجشکی چند فریاد میکردند. فرمود که: میدانی چه میگویند؟ گفتم: نه. فرمود که: تسبیح پروردگار خود میکنند و طلب روزی از او مینمایند. بعد از آن فرمود که: ای ابوحمزه! زبان مرغان را تعلیم ما کردهاند و همه چیز به ما دادهاند. و از فضیل بن یسار روایت کرده است که: در خدمت حضرت صادق علیه السلام بودم. دیدی که یک جفت کبوتر بیامدند و نر با ماده حرفی گفت. فرمود که: میدانی چه گفت؟ گفتم: نه. فرمود که: میگفت که: ای انیس من و ای جفت من! هیچ خلقی نزد من از تو محبوبتر نیست مگر مولای من جعفر بن محمد. و به اسانید معتبره از محمد بن مسلم روایت کرده که: روزی در خدمت حضرت امام محمد باقر صلوات الله علیه بودم. ناگاه یک جفت کبوتر به نزد حضرت آمدند و به زبان خود صدایی کردند و حضرت جوابی چند ایشان را فرمودند، و بعد از ساعتی پرواز کردند و بر سر دیوار نشستند و در آنجا نیز نر با ماده حرفی چند گفتند و برفتند. از حقیقت ماجرای ایشان سؤال کردم، فرمود که: یابن مسلم هر چیز که خدا خلق کرده است از مرغان و حیوانات و هر صاحب روحی، اطاعت ما زیاده از بنیآدم میکنند. این کبوتر نر گمان بدی به جفت خود برده بود و او سوگند یاد میکرد که من بریام از گمانی که به من میبری، و او قبول نمیکرد. پس گفت که: راضی میشوی به محاکمه محمد بن علی؟ گفت: بله. چون به نزد من آمدند من حکم کردم که کبوتر ماده راست میگوید و بیگناه است. قبول کرد و رفتند.
و از سلیمان جعفری روایت کرده است که: روزی در خدمت حضرت امام رضا علیه السلام بودم در باغی از باغهای آن حضرت. ناگاه گنجشکی بیامد و در پیش آن حضرت بر زمین افتاد و فریاد میکرد و اضطراب مینمود. حضرت فرمود که: میدانی چه میگوید؟ گفتم: خدا و رسول و فرزند رسول بهتر میدانند. فرمود که: میگوید که: ماری آمده است که جوجه مرا بخورد در این خانه. این عصا را بردار و به این خانه برو و مار را بکش. چون به خانه داخل شدم ماری دیدم به گرد خانه میگردد. آن را کشتم. و از احمد بن هارون روایت کرده که: روزی حضرت امام موسی صلوات الله علیه به خیمه من درآمدند و لجام اسب خود را بر روی طنابی از طنابهای خیمه انداختند و نشستند.
بعد از ساعتی اسب صدایی کرد. حضرت تبسم فرمودند و گفتند به فارسی که: برو و بول کن. آن اسب رفت و بسیار دور شد و در صحرا بول کرد و برگشت. پس حضرت فرمود که: خدا به داوود و آل داوود کرامتی نکرده مگر آن که به محمد و آل محمد زیاده از آن کرامت فرموده.
و به سند معتبر از محمد بن مسلم روایت کرده است که: در خدمت امام محمد باقر علیه السلام بودم در مابین مکه و مدینه. و من بر الاغی سوار بودم و حضرت بر استری. ناگاه گرگی از سر کوه دوید و به نزدیک استر آن حضرت آمد و دست را بر قَرپوس زین گذاشت و گردن کشید. حضرت سر را نزدیک دهان آن گرگ آوردند و بعد از ساعتی فرمودند که: برو. چنین کردم. آن گرگ شادی کنان برگشت. گفتم: فدای تو گردم! عجب چیزی دیدم. فرمود که: میدانی چه گفت؟ گفتم: خدا و رسول و فرزند رسول بهتر میدانند. فرمود که: میگفت: یابن رسول الله زن من در این کوه درد زاییدن بر او دشوار شده است. دعا کن که خدا بر او آسان گرداند، و دعا کن که خدا هیچ یک از فرزندان مرا بر احدی از شیعیان شما مسلط نگرداند. من چنین دعا کردم و مستجاب شد. و به اسانید معتبره روایت کرده که: حضرت علی بن الحسین صلوات الله علیه روزی با جماعتی از اصحاب خود نشسته بودند که آهویی نزد آن حضرت آمد و دست بر زمین میزد و صدایی میکرد. فرمود که میدانید چه میگوید؟ گفتند: نه. فرمود که میگوید که فلان شخص از قریش فرزند مرا امروز شکار کرده است، و از من التماس میکند که از آن قرشی سؤال کنم که فرزند را به آن دهد که شیرش بدهد و باز به او سپارد و برود. پس حضرت با اصحاب فرمود که: برخیزید تا به خانه آن شخص رویم و حاجت این آهو را برآوریم. چون به خانه آن مرد آمدند و بیرون آمد، حضرت فرمود که: آن آهوبچه را که امروز شکار کردهای بیاور که مادرش آن را شیر بدهد. چون بیاورد، مادر آن را شیر داد و گذاشت. حضرت از آن شخص التماس فرمود که این آهوبره را به ما ببخش. او به حضرت بخشید و حضرت آن را با مادرش رخصت فرمود. آهو. برفت و دم را حرکت میداد و به زبان خود سخنی میگفت. فرمود که: میدانید که چه میگوید؟ گفتند: نه. فرمود که: میگوید: خدا غایبان شما را به شما برساند، و علی بن الحسین را بیامرزد، چنانچه فرزند مرا به من رسانید. و به سند معتبر از یونس بن ظبیان و جمعی از اصحاب مروی است که: روزی در خدمت حضرت صادق علیه السلام بودیم، فرمود که: خزاین زمین در دست ماست. اگر به پای خود اشاره کنم گنجهای خود را ظاهر میگرداند. پس یک پای خود را دراز کردند و بر زمین کشیدند و دست دراز کردند و شمشی از طلا بیرون آوردند به قدر یک شبر و فرمودند که: نگاه کنید. چون نظر کردیم شمشهای بسیار دیدیم بر روی یکدیگر ریخته میدرخشد. یکی از ما گفت که: فدای تو گردم! اینها همه را دارید شما و شیعیان شما اینقدر محتاجاند؟ فرمود که: خدا بهشت را برای شیعیان ما خلق کرده است. و ایضا منقول است که: حضرت امیر المؤمنین علیه السلام با اصحاب خود در مسجد کوفه نشسته بودند. شخصی گفت که: پدر و مادرم فدای تو باد! من تعجب دارم از این دنیایی که در دست دشمنان شماست و در دست شما نیست. فرمود که: گمان داری که ما دنیا را میخواهیم و خدا به ما نمیدهد؟ آنگاه دست زدند و مشتی از ریگ برگرفتند تمام جواهر قیمتی شد. پرسیدند که: این چیست؟ گفت که: از بهترین جواهر است. فرمود که: اگر خواهیم، همه زمین را چنین میتوانیم کرد اما نمیخواهیم. پس بر زمین انداختند، باز ریگ شد. و ایضا صفار با اسانید معتبره از حضرت صادق صلوات الله علیه روایت کرده است که: آن حضرت فرمود که: شخصی از ما نماز خفتن را در مدینه کرد و به شهر جابُلقا و جابُرسا که قوم موسی در آنجا ساکناند رفت و منازعهای در میان ایشان بود، فصل کرد و در همان شب برگشت و نماز صبح را در مدینه کرد. حضرت خود را میفرمود. و از جابر جعفی روایت کرده است که: روزی در خدمت حضرت امام محجمد باقر علیه السلام نشسته بودم، فرمود که: ای جابر الاغی داری که در یک شب از مشرق به مغرب برود؟ گفتم: نه فدای تو شوم. فرمود که: من شخصی را میشناسم در مدینه که الاغی دارد که سوار میشود و یک شب به مشرق و مغرب میرود. خود را میفرمود. و به سند معتبر از سدیر صیرفی روایت کرده است که: امام محمد باقر علیه السلام فرمود که: من میشناسم شخصی از اهل مدینه را که رفت به سوی آن جماعتی که خدا فرموده است که: و من قوم موسی أمه یهدون بالحق و به یعدلون که در مشرق و مغرب میباشند، و منازعهای در میان ایشان بود، اصلاح نمود و برگشت و بر نهر فرات گذشت و از آب فرات تناول نمود، و از در خانه تو گذشت و در زد و نایستاد که بگشایند از ترس شهرت. و به شخصی گذشت که او را در بند کشیده بودند و ده کس بر او موکل بودند که در تابستان او را در برابر چشمه آفتاب میداشتند و آتش در دور او میافروختند، و در زمستان آب سرد بر او میریختند و او را برهنه میداشتند، و او قابیل فرزند آدم بود.
و محمد بن مسلم گفت که: مراد حضرت از آن شخص که در مدینه است خودش بود. و از عبدالصمد بن علی روایت کرده است که: شخصی نزد حضرت علی بن الحسین صلوات الله علیه آمد. حضرت از او پرسیدند که: تو کیستی؟ گفت: من منجمم. فرمود که: میخواهی تو را خبر دهم به یک کسی که از آن وقت که تو آمدهای نزد ما تا حال چهارده عالم را سیر کرده است که هر عالمی سه برابر این دنیاست، و از جای خود حرکت نکرده است؟ آن شخص گفت که: آن مرد کیست؟ فرمود که: منم. و اگر خواهی تو را خبر دهم به آنچه خوردهای و در خانه پنهان کردهای. و به سند معبر از ابان بن تَغلب روایت کرده است که: منجمی از اهل یمن به خدمت حضرت جعفر بن محمد علیه السلام رسید. حضرت پرسیدند که: علمای یمن علم ایشان در چه مرتبه است؟ گفت: از علم نجوم بر دو ماهه راه حکم میکنند در یک شب. حضرت فرمود که: عالم مدینه اعلم است از عالم شما. در یک ساعت از روز به قدر آنچه یک سال آفتاب طی کند قطع مینماید، و سیر میکند دوازده هزار عالم را که هر یک از آن عالمها مثل این عالم است که ایشان نمیدانند که آدم و شیطان خلق شدهاند. پرسید که: اهل آن عالمها شما را میشناسند؟ فرمود که: بله. خدا واجب نگردانیده است بر ایشان مگر ولایت ما و بیزاری از دشمنان ما را و از علی بن حَسان روایت کرده است که: من در سُر من رأی بودم. شنیدم که شخصی را محبوس کردهاند که دعوی پیغمبری کرده و او را از شام آوردهاند. رفتم و التماس از دربانان کردم و خود را به آن مرد رسانیدم و از قصه او سؤال نمودم. گفت: من در شام میبودم و در موضعی که محل سر مبارک حضرت امام حسین است عبادت الهی میکردم. ناگاه شخصی پیدا شد و گفت: برخیز. برخاستم و با او روان شدم. چون اندک زمانی برآمد خود را در مسجد کوفه دیدم. پرسید که: این مسجد را میشناسی؟ گفتم: بله؛ مسجد کوفه است. پس متوجه نماز شد و من نیز نماز کردم. بعد از زمانی خود را در مسجد مدینه دیدم.
او نماز کرد و من نماز کردم و زیارت حضرت رسول صلی الله علیه و آله کردیم. پس آنگاه خود را در مکه دیدم و با او افعال حج را همه به جا آوردم و چون از افعال حج فارغ شدیم خود را در شام دیدم و آن شخص ناپیدا شد. و چون سال دیگر موسم حج شد باز همان شخص پیدا شد و مرا با خود به همان مواطن برد. و چون از افعال حج فارغ شدیم و مرا به شام برگردانید خواست از من جدا شود گفتم: به حق آن خدایی که تو را چنین قدرتی کرامت فرموده است بگو که تو کیستی. اعتی سر به زیر افکند، آنگاه نظر به من کرد و فرمود که: محمد بن علی بن موسایم. پس این خبر شهرت کرد و خبر به عبدالملک رسید و مرا در زنجیر کرد و به اینجا فرستاد. گفتم: تو نامهای بنویس و احوال خود را به محمد بن عبدالملک بنویس، شاید تو را رها کند. و دوات و قلمی برای او حاضر کردم و او قصه خود را نوشت. او در جواب نوشت که: آن کسی که تو را یک شب از شام به آن اماکن برد بگو که تو را از زندان نجات دهد. راوی میگوید که: من چون جواب را خواندم گریستم و پارهای او را تسلی دادم و بیرون آمدم و صبح روز دیگر رفتم که احوال او بگیرم. دیدم که زندانبانان و لشکری در تفحص آن مردند. از حقیقت حال پرسیدم، گفتند: دیشب آن مرد که دعوی پیغمبری میکرد ناپیدا شده است و درها بسته بود. نمیدانیم به زمین فرو رفته است یا به آسمان بالا رفته است. و از حَفص تمار روایت کرده است که: در آن ایام که مُعلی بن خنیس را به دار کشیده بودند به خدمت حضرت صادق علیه السلام رفتم. فرمود که: من معلی را به امری امر فرمودم و مخالفت من کرد و خود را به کشتن داد. و به درستی که من روزی به او نظر کردم، او را مغموم یافتم. گفتم که: ای معلی اهل و عیال خود را به خاطر آوردهای و از مفارقت ایشان محزونی؟ گفت: بله. گفتم: نزدیک من بیا. پس دست بر روی او کشیدم و از او پرسیدم که: اکنون در کجایی؟ گفت: خود را در خانه خود میبینم و اینک زن من است و اینها فرزندان مناند. من از خانه بیرون آمدم تا ایشان را سیر دید و با زن خود مقاربت کرد. بعد از آن او را طلبیدم و دست بر روی او مالیدم و پرسیدم که: خود را کجا میبینی؟ گفت: با شما در مدینهام و اینک منزل شماست. گفتم: ای معلی هرکه حدیث ما را حفظ کند و مخفی دارد خدا دین و دنیای او را حفظ میکند. ای معلی اسرار ما را نقل مکنید که خود را اسیر مردم کنید. ای معلی هرکه احادیث صعب ما را کتمان کند خدا نوری در میان دو چشم او ساطع گرداند و او را عزیز گرداند در میان مردم، و هرکه افشا کند نمیرد مگر اینکه الم حربه و سلاح به او برسد، یا در زنجیر و بند بمیرد. ای معلی تو کشته خواهی شد؛ مستعد باش. و از عبدالله بن سنان روایت کرده است که: حضرت صادق علیه السلام فرمود که: ما را حوضی است از مابین بُصری تا صنعای یمن. میخواهی ببینی؟ گفتم: بله؛ فدای تو شوم!
پس دست مرا گرفتند و مرا به بیرون مدینه آوردند و پا بر زمین زدند. نگاه کردم. نهری دیدم که ساحلش پیدا نیست مگر آنجایی که ما بر آن ایستادهایم که مانند جزیرهای است در میان این نهر. پس در این جزیره نهری دیدم که در یک طرفش آب جاری است از برف سفیدتر، و در طرف دیگرش شیری جاری است از برف سفیدتر، و در میانش شرابی جاری است از یاقوت رنگینتر، و هیچیک به دیگری ممزوج نمیشود، و آن سرخی در میان این دو سفیدی به مثابهای خوشنماست که هرگز چنین چیزی ندیده بودم. گفتم: فدای تو گردم! این نهر از کجا بیرون میآید؟ فرمود که: این چشمههایی است که خدا در قرآن وصف فرموده است در بهشت. و در دو کنار این نهر درختان دیدم حوریان بر این درختان نشسته، موهای ایشان به حسنی که هرگز ندیده بودم، و در دست ایشان ظرفها در نهایت لطافت، که هرگز چنین ظرفی تعقل نکرده بودم و شباهت به ظرفهای دنیا نداشت. پس حضرت نزدیک یک از ایشان رفتند و اشاره فرمودند که: آب بده. دیدم خم شد و درخت نیز خم شد تا ظرف را پر کرد و به حضرت داد و باز درخت راست شد. پس حضرت به من عطا فرمودند و من بخوردم. و هرگز به آن لذت و لطافت چیزی نخورده بودم، و بویش به مثابه بوی مشک بود. و چون در کاسه نظر کردم سه گونه از شربت در آن بود. عرض کردم که: فدای تو گردم! هرگز چنین حال مشاهده نکرده بودم و نمیدانستم که این قسم غرایب در عالم میباشد. حضرت فرمود که: این کمتر چیزی است که خدا برای شیعیان ما مهیا کرده است. و چون مؤمن از دنیا میرود، روحش را به اینجا میآورند، و در این باغها سیر میکند و از این شرابها میخورد. و دشمن ما که میمیرد، روحش را به وادی برهوت میبرند که صحرایی است در حوالی یمن، و همیشه در عذاب میباشد و از زقوم و حَمیم میخورد. پس پناه گیرید به خدا از شر آن وادی. و از جابر جعفی روایت کرده است که از حضرت امام محمد باقر صلوات الله علیه سؤال نمودم از فرموده خدا که: و کذلک نری ابراهیم ملکوت السموات و الأرض، چگونه ملکوت آسمان و زمین را به حضرت ابراهیم نمود؟ - و من سرم در زیر بود. - حضرت به دست مبارک به جانب بالا اشاره نمود و فرمود که: به جانب بالا نظر کن. چون سر بالا کردم دیدم که سقف خانه شکافته و حجابها برخاسته. نوری عظیم دیدم که دیدهام حیران شد. پس حضرت فرمود که: حضرت ابراهیم مُلک آسمان و زمین چنین مشاهده نمود. آن گاه فرمود که: به زیر نگاه کن. پس فرمود که: به بالا نظر کن. چون نظر کردم سقف را به حال خود یافتم. پس دست مرا گرفتند و به خانه دیگر بردند و جامههایی که پوشیده بودند کندند و جامههای دیگر پوشیدند و فرمودند که: چشم بر هم گذار و باز مکن. بعد از ساعتی فرمودند که: میدانی در کجایی؟ گفتم: نه؛ فدای تو شوم. فرمود که: الحال در ظلماتی که ذوالقرنین به آنجا رسیده بود. گفتم: فدای تو گردم! رخصت میدهی که دیده بگشایم؟ فرمود که: بگشا اما چیزی را نخواهی دید. چون چشم گشودم از ظلمت جای پای خود را ندیدم. باز اندکی راه رفتند و فرمودند که: میدانی در کجایی؟ گفتم: نه. فرمود که: بر کنار آب زندگانی ایستادهای که خضر از این آب خورده است.
پس، از این زمین و از این عالم بیرون رفتیم و به عالم دیگر درآمدیم. و چون پارهای راه رفتیم، مثل این عالم خانهها و بناها و مردمان دیدیم و از آن عالم به در رفتیم و به عالم سیم داخل شدیم شبیه به آن دو عالم، تا بر پنج عالم گذشتیم. آنگاه فرمود که: این ملکوت زمین بود و ابراهیم همه اینها را ندیده بود، همین ملکوت آسمان را دیده بود. و ملکوت زمین دوازده عالم است، هر عالمی مثل آن عالم اول، و هر امامی از ما که از دنیا میرود در یکی از آن عالمها ساکن میشود، تا امام آخر - که صاحبالامر است - در عالم اول ساکن شود.
آنگاه فرمود که: چشم بر هم گذار. چشم بر هم گذاشتم و دست مرا گرفتند. ناگاه خود را در همان خانهای دیدم که بیرون رفته بودیم. پس آن جامهها را کندند و جامههای اول را پوشیدند و به جای خود نشستند. پرسیدم که: فدای تو گردم! چند ساعت از روز گذشته است؟ فرمود که: سه ساعت.
و به سند معتبر از ابوبصیر روایت کرده است که: روزی در خدمت حضرت امام جعفر صادق علیه السلام بودم. پا را بر زمین زدند. پس دریایی عظیم ظاهر شد و کشتیها از نقره در کنار آن دریا ایستاده. به یکی از آن کشتیها سوار شدند و مرا سوار کردند و رفتیم تا به محلی رسیدیم که در آنجا خیمهها از نقره زده بودند. و آن حضرت داخل هر یک از آن خیمهها شدند و بیرون آمدند و فرمودند که: آن خیمه که اول داخل شدم خیمه رسول خدا صلی الله علیه و آله بود، و دویم از حضرت امیر المؤمنین، و سیم از حضرت فاطمه، و چهارم از خدیجه، و پنجم از حضرت امام حسن، و ششم از حضرت امام حسین، هفتم از حضرت علی بن الحسین، و هشتم از پدرم، و نهم به من تعلق داشت. و هر یکی از ما که از دنیا میرود خیمهای دارد که در آنجا ساکن میشود.
و از صالح بن سعید روایت نموده که: حضرت امام علی نقی صلوات الله علیه را در کاروانسرای فقرا جا داده بودند. به خدمت حضرت رفتم و گفتم: ایشان چندان سعی در تضییع تو و هتک حرمت تو کردند تا آن که در چنین جایی تو را ساکن گردانیدند. فرمود که: یابن سعید تو هنوز در این مرتبهای از معرفت ما؟ پس دست به جانبی حرکت دادند. چون نظر کردم باغهای سبز و حوریان خوشروی خوشبو و غلامان پاکیزه، مانند مروارید و طبقهای رطب و انواع میوهها مشاهده نمودم که دیدهام حیران شد. فرمود که: ما هر جا که هستیم اینها از برای ما مهیاست. و به اسانید معتبره از حضرت صادق علیه السلام منقول است که: تمام دنیا در دست امام از بابت پاره گردکانی است که هیچ چیز از امور دنیا بر او مخفی نیست و آنچه خواهد در آن میتواند کرد. و به چند سند معتبر از حضرت باقر صلوات الله علیه روایت کرده است که: ذوالقرنین را مخیر گردانیدند میان سحاب ذلول و سحاب صَعب. پس سحاب ذلول و نرم را که پستتر بود برای خود اختیار کرد و سحاب صعب را که تندروتر و شدیدتر است برای ائمه آلمحمد گذاشت. گفتم که: صعب کدام است؟ فرمود که: آن است که رعد و برق و صاعقه دارد و حضرت صاحبالامر بر آن سوار خواهد شد و به آسمانهای هفتگانه و زمینهای هفتگانه که پنج زمینش معمور است و دو تا خراب، خواهد گردید. و در حدیث دیگر از آن حضرت منقول است که: حضرت امیر المؤمنین علیه السلام مالک شدند آنچه در زمین است و آنچه در زیر زمین است، و دو ابر را بر حضرت عرض کردند، صعب را اختیار فرمود و بر آن سوار شد و بر هفت زمین گذشت. پنج را معمور دید و دو را خراب. و به اسانید صحیحه از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام منقول است که: چون حق تعالی اراده میفرماید که امامی را خلق کند، قطرهای از آب مُزن فرو میفرستد که بر گیاهی یا میوهای بنشیند، و والد او آن را تناول میکند و جماع میکند. پس آن نطفه در رحم قرار میگیرد و خدا امام را از آن خلق میفرماید. پس در شکم مادر صدا میشنود و میفهمد. و چون به زمین میآید بر بازوی راستش مینویسند که: و تمت کلمه ربک صدقا و عدلا لا مبدل لکلماته و هو السمیع العلیم. پس چون به سخن و رفتار آمد، عمودی از نور برای او نصب میکنند که اعمال جمیع خلایق را میداند و میبیند. و کلینی و غیره به اسانید معتبره روایت کردهاند از حضرت صادق علیه السلام که: چون خداوند عالمیان میخواهد که امام را خلق نماید ملکی را میفرستد که شربتی از آب تحت عرش برمیدارد و به امام میدهد که تناول میفرماید، و از آن آب نطفه منعقد میشود. و چون به رحم منتقل شد تا چهل روز سخن نمیشنود و بعد از چهل روز آنچه گویند میشنود. پس چون متولد شد خدا همان ملک را میفرستد که آیه را بر بازویش نقش مینماید. پس چون به منصب امامت فایز گردید از برای او مناری از نور بلند میکنند که به آن اعمال خلایق را میداند. و به سند دیگر از آن حضرت منقول است که: چون مادران اوصیای پیغمبران به ایشان حامله میشوند مادر را سستی به هم میرسد مانند غش، و تمام آن روز تا شب چنین میباشد. پس به حال خود میآید و از جانب راست خود از یک طرف خانه آوازی میشنود که کسی میگوید که: حامله شدی به خیر و خوبی، و عاقبت تو به خیر خواهد بود. بشارت باد تو را به فرزند بردبار دانا. بعد از آن دیگر هیچ سنگینی و المی و اثر حمل در خود نمییابد. تا چون ماه نهم میشود آوازها از خانه که میباشد، میشنود. و چون شب ولادت میرسد نوری در آن خانه ساطع میشود که بغیر او و پدر امام نمیبیند. و چون متولد میشود چهار زانو نشسته از پا به زیر میآید. و چون به زمین میرسد رو به قبله میکند و سه مرتبه عطسه میکند و به انگشت، اشاره مینماید و الحمدلله میگوید، و ناف بریده و ختنه کرده متولد میشود و دندانهای پیش دهانش همه روییده میباشد. و از پیش رویش نوری میباشد مانند سَبیکه طلا، و در تمام آن شب و روز از دستهایش نور ساطع است. و همچنین پیغمبران نیز چنین متولد میشوند. و صفار از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده است که: حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه فرمود که: خدا را شهری هست در پشت مغرب که آن را جابُلقا میگویند، و در آن شهر هفتادهزار امت هستند که هر امتی از ایشان مثل این امتاند. و هرگز معصیت خدا نکردهاند و هیچ کار نمیکنند و هیچ چیز نمیگویند مگر لعنت بر ابوبکر و عمر و بیزاری از ایشان، و ولایت اهل بیت رسول خدا صلوات الله علیهم. و از هشام بن سالم روایت کرده است که: حضرت صادق علیه السلام فرمود که: خدا را شهری هست در پشت دریا که وسعت آن به قدر سیر چهل روز آفتاب است. و در آن شهر جمعی هستند که هرگز معصیت الهی نکردهاند و شیطان را نمیشناسند و نمیدانند که شیطان خلق شده است. و در هر چند گاه ما ایشان را میبینیم و آنچه احتیاج دارند از ما سؤال مینمایند. و از ما سؤال مینمایند کیفیت دعا را، و ما تعلیم ایشان مینماییم و میپرسند که: قائم آل محمد کی ظهور میکند؟ و در عبادت و بندگی سعی بسیار میکنند و شهر ایشان دروازههای بسیار دارد. از هر دروازهای تا دروازهای صد فرسخ مسافت است. و ایشان را تقدیس و تنزیه و عبادت بسیار هست که اگر ایشان را ببینید، عبادت خود را سهل خواهید شمرد. و در میان ایشان کسی هست که یک ماه سر از سجود برنمیدارد، و خوراک ایشان تسبیح الهی است و پوشش ایشان برگ درختان است. و روهای ایشان از نور روشن است. و چون یکی از ما را میبینند بر گرد او میآیند و از خاک قدمش برمیگیرند برای برکت. و چون وقت نماز ایشان میشود صداهای ایشان بلند میشود مانند باد تند. و در میانشان جمعی هستند که هرگز حربه از خود نینداختهاند برای انتظار قائم آل محمد. و از خدا میطلبند که به خدمت او مشرف شوند. و عمر هر یک از ایشان هزار سال است. اگر ایشان را ببینی آثار خشوع و شکستگی و فروتنی از ایشان ظاهر است و پیوسته طلب میکنند امری را که موجب قرب به خدا باشد. و چون ما دیر به نزد ایشان رفتیم به خدا تقرب میجویند که مبادا از غضب الهی باشد. و پیوسته منتظر آن وقت هستند که وعده ملاقات ما و ایشان است. و هرگز از عبادت سست نمیشوند و به تنگ نمیآیند. و به نحوی که ما قرآن را تعلیم ایشان کردهایم تلاوت مینمایند. و در میان آن قرآن چیزی چند هست که اگر بر این مردم بخوانیم کافر میشوند. و اگر چیزی از قرآن بر ایشان مشکل شود از ما میپرسند، و چون بیان میکنیم سینههای ایشان گشاده و منور میشود و از خدا میطلبند که ما را برای ایشان باقی دارد. و میدانند که خدا به وجود ما بر ایشان چه نعمتها دارد؛ و قدر ما را میشناسند. و ایشان با قائم آل محمد علیهم السلام خروج خواهند کرد و جنگیان ایشان بر دیگران سبقت خواهند گرفت، و همیشه از خدا همین را میطلبند. و در میان ایشان پیران و جوانان هستند. چون جوانی پیری را میبیند نزد او به مثابه بندگان مینشیند و تا رخصت نفرماید برنمیخیزد.
ایشان بهتر از جمیع خلق اطاعت امام میکنند و به هر امری که امام ایشان را به آن داشت ترک نمیکنند تا امر دیگر بفرماید. و اگر ایشان را بر خلق مابین مشرق و مغرب بگمارند، در یک ساعت همه را فانی میکنند. و حربه در ایشان کار نمیکند و خود شمشیرها از آهن دارند غیر این آهن، که اگر بر کوه بزنند دونیم میکنند. و امام به این لشکر با هند و روم و ترک و دیلم و بربر و هر که در مابین جابلقا و جابرساست جنگ خواهد کرد. و جابلقا و جابرسا دو شهر است یکی در مشرق و دیگری در مغرب. و بر هر یک از اهل ادیان که وارد شوند، اول ایشان را به خدا و رسول و دین اسلام بخوانند، و هر که مسلمان نشود او را بکشند تا آن که در میان مشرق و مغرب کسی نماند که مسلمان نباشد. و به اسانید معتبره از حضرت امام حسن صلوات الله علیه منقول است که فرمود که: خدا را شهری هست در مشرق، و شهری هست در مغرب، و بر هر یک از این دو شهر حصاری هست از آهن که در هر حصاری هفتادهزار در است و از هر دری هفتادهزار طایفه داخل میشوند که هریک به لغتی سخن میگویند که دیگری نمیداند. و من جمیع آن لغتها را میدانم. و در آن شهرها و در مابین آن شهرها خدا را حجتی و امامی نیست بغیر از من و برادرم. و ماها حجت خداییم بر ایشان.
و اعلم یا أباذر أن الله عز و جل جعل أهل بیتی فی أمتی کسفینه نوح: من رکبها نجا، و من رغب عنها غرق؛ و مثل باب حطه فی بنی اسرائیل: من دخله کان ءامنا.
و بدان ای ابوذر که خداوند عالمیان اهل بیت مرا در میان امت من از باب کشتی نوح گردانیده، که هر که سوار آن کشتی شد نجات یافت، و هرکه نخواست آن را و داخل آن کشتی نشد غرق شد. همچنین اهل بیت من هر که در کشتی ولایت و محبت و متابعت ایشان مینشیند از گرداب فتنه و کفر و ضلالت نجات مییابد، و هرکه از جانب ایشان به سوی دیگر میل میکند در دریای شقاوت غرق میشود. و اهل بیت من در این امت مانند در حطهاند که در بنیاسرائیل بود که خدا امر فرمود که داخل آن در شوند، و هر که داخل آن در شد از عذاب خدا در دنیا و عقبی ایمن شد. همچنین در این امت هرکه چنگ در دامان متابعت ایشان میزند و از درگاه پیروی و متابعت ایشان خدا را طلب میکند، از جمله ایمنان است، والا طعمه شیطان و مستحق عذاب و خِذلان است. بدان که خداوند عالمیان امر فرمود بنیاسرائیل را که: أدخلوا الباب سجدا و قولوا حطه نغفر لکم خطایاکم. و جمعی از مفسرین گفتهاند که: مراد از در در قریه بیتالمقدس است، یعنی: درآیید به دری از درهای قریه بیتالمقدس از روی خضوع و شکستگی. یا: چون در کوچک است خم شوید و به رکوع داخل شوید. یا: بعد از داخل شدن، سجده کنید و استغفار کنید و بگویید: خداوندا از گناهان ما بگذر، تا بیامرزیم گناهان شما را. و بعضی گفتهاند که: در قریه اریحا مراد است. و جمعی از محققین را اعتقاد این است که: مراد در آن قبهای است که در تیه برای قبله ایشان مقرر کرده بودند و رو به آن نماز میکردند. پس بعضی ابا کردند و از درهای دیگر داخل شدند یا داخل نشدند. و بعضی که از آن در داخل شدند آن عبارت که استغفار ایشان بود تغییر دادند و به جای حطه، حنطه گفتند و گندم طلبیدند. پس خدا طاعون بر ایشان گماشت که در یک ساعت بیست و چهارهزار یا هفتادهزار کس ایشان بمرد. و بدان که مضمون این دو تشبیه بلیغ که در این حدیث وارد شده است، در احادیث سنی و شیعه متواتر است و دلالت بر این میکند که در هر باب تسلیم و انقیاد ایشان باید نمود و پا از جاده متابعت ایشان به در نباید گذاشت، و به همین اکتفا نباید کرد که نام شیعه بر خود گذارند و در اعمال و اعتقادات از طریقه ایشان به در روند. بلکه ایشاناند وسیله میان خلق و خدا، و هدایت از غیر ایشان حاصل نمیشود.
چنانچه ابن بابویه علیه الرحمه و شیخ طبرسی به سند معتبر از حضرت صادق علیه السلام روایت کردهاند که: حضرت فرمود که: بلیه مردم برای ما عظیم شده است. اگر ایشان را میخوانیم اجابت ما نمیکنند، و اگر ایشان را واگذاریم، به غیر ما هدایت نمییابند. و شیخ طوسی به سند معتبر از آن حضرت روایت کرده است که: ماییم سبب و وسیله میان شما و خدا. و شیخ طبرسی در احتجاجات روایت کرده است از عبدالله بن سلیمان که: من در خدمت حضرت امام محمد باقر علیه السلام بودم. شخصی از اهل بصره آمد و گفت: حسن بصری میگوید که: آن جماعتی که علم خود را کتمان میکنند، گند شکمهای ایشان اهل جهنم را متأذی خواهد کرد. حضرت فرمود که: اگر حسن راست میگوید پس هلاک شده است مؤمن آل فرعون، و خدا او را به کتمان ایمان و علم مدح کرده است. و همیشه علم مکتوم بود از آن روز که خدا را به پیغمبری مبعوث گردانید. حسن بصری اگر میخواهد به جانب راست برود، و اگر میخواهد به جانب چپ رود، که علم یافت نمیشود مگر نزد ما. و ابن بابویه رحمه الله به سند معتبر از اسحاق بن اسماعیل روایت کرده که حضرت امام حسن عسکری صلوات الله علیه به او نوشت که: بهدرستی که خداوند عالمیان به رحمت و احسان خود بر شما فرایض را واجب گردانید نه از برای آن که خود محتاج بود به عبادت شما، بلکه از برای احسان و تفضل بر شما، تا آن که ممتاز گرداند بد را از نیک، و بدکردار را از فرمانبردار، و تا ظاهر گرداند آنچه در سینهها مخفی است، و دلها را پاکیزه گرداند از بدیها، و از برای آن که سبقت جویید به رحمتهای او، و منزلتها و رتبههای شما در بهشت رفیع گردد. پس واجب گردانید بر شما حج و عمره و نماز و روزه و زکات و ولایت اهل بیت رسول صلی الله علیهم را، و از برای شما دری مقرر ساخت که به آن در درهای فرایض بر شما گشوده میشود، که آن ولایت و متابعت اهل بیت است. و از برای شما کلیدی از برای گشودن درهای قرب و راههای معرفت قرار داده است پیروی ایشان است. اگر نه محمد و اوصیای او صلوات الله علیهم میبودند، شما حیران میبودید از باب بهایم و حیوانات، که هیچ فریضهای از فرایض خدا را نمیدانستید. و آیا داخل شهر میتوان شد از غیر راهش؟ پس چون خدا بر شما منت گذاشت به نصب امامان بعد از پیغمبر شما، فرمود که: امروز دین شما را کامل گردانید و نعمت خود را بر شما تمام کردم و دین اسلام را برای شما پسندیدم. و از طرق سنی و شیعه متواتر است که حضرت رسول صلی الله علیه و آله به حضرت امیر المؤمنین علیه السلام فرمود که: من شهرستان علمم و تو در آن شهرستانی. و داخل شهر نمیتوان شد مگر از درش. و اخبار در این باب زیاده از حد و حصر است. و چنانچه از احادیث معتبره ظاهر میشود ایشان نه همین سفینه نجات این امتاند، بلکه جمیع ملائکه و پیغمبران به برکت ولایت ایشان به سعادات فایز گردیدهاند و در جمیع شداید به انوار ایشان پناه بردهاند. و ایشاناند علت غایی ایجاد جمیع آسمانها و زمین، و عرش و کرسی، و ملک و جن و انس، چنانچه در احادیث بسیار وارد شده است که خطاب به محمد و علی فرمودند که: لولا کما لما خلقت الأفلاک: اگر نه شما میبودید من افلاک را خلق نمیکردم. و بیان سر این اخبار موقوف بر تبیین رمزی است که موجب انکشاف این معنی میشود: بدان که خداوند عالمیان فیاض مطلق است و ذات مقدسش مقتضی فیض وجود است. اما قابلیت ماده از جانب ممکنات شرط است تا افاضه آن فیض عقلا قبیح نباشد. و کسی که قابل آن باشد که چنین بنایی مثل عالم امکان را برای او بنا کنند و چنین مهمانخانهای را برای او مرتب سازند و در میدان وسیع عرصه ایجاد، چنین سقفهای رفیع و بناهای منیع برپا کنند و چندین هزار سُرادق رفعت و حُجُب جلال را به اوتاد قدرت و اطناب عزت استوار گردانند، و این عرصه ظلمانی را به چراغهای نورانی از آفتاب و ماه و ستارگان روشن سازند، و صفایح افلاک و لوح خاک را به انواع زینتها و الوان نقشها بیارایند، و مایده احسانی که تمام عالم فراگرفته برای او بکشند، و الوان نعمتها و میوهها و گلها و ریاحین برای او حاضر سازند، و نشئه دنیا نمونه حقیری است از آن، یعنی بهشت اعلا را به انواع حور و قصور بیارایند، و غیر متناهی از ملائکه مقربین و جن و طیور و وحوش و بهایم را خادم او گردانند، بزرگواری میباید باشد که این کرامتها را سزاوار باشد و این نوازشها را لایق باشد.
پس اگر دیگران به طفیل او از این خوان بهرهای برند، نزد عقلا پسندیده است، و اگر نه، امثال ماها لایق این کرامتها نیستیم، و برای ما به تنهایی این قسم تشریفات نزد عقلا قیبح است. چنانچه اگر بالفرض لری یا کردی یا روستایی ناقص جاهلی نزد پادشاه عظیمالشأنی بیاید و پادشاه بفرماید که میدان را چراغان کنند و انواع فرشها گسترده الوان نعمتهای پادشاهانه برای او حاضر گردانند و جمیع امرای خود را به خدمت او باز دارد، جمیع عقلا او را مذمت میکنند که این ادا پادشاهانه نبود، و این مرد قابل این کرامت نبود. نهایت اکرام این مرد این بود که ده تومان زر یا کمتر به او بدهند و او را در مجلس حضور هم راه ندهند. و اگر مرد کامل قابل بزرگ عظیمالشأنی بیاید و این تهیهها برای او بکنند و به طفیل او چندین هزار کرد و روستایی سیر کنند و بخورند، بدنما نیست و جمیع عقلا مدح میکنند. و همچنین در این ماده چون جناب مقدس نبوی و اهل بیت او صلوات الله علیهم اشرف مُکَونات و زبده ممکناتاند، و نهایت آنچه رتبه امکانی از کمالات و استعدادات گنجایش داشته باشد در ایشان مجمتع است، ایشان ماده قابله جمیع فیوض و رحمتهایند و هر فیضی و رحمتی اول بر ایشان فایض میگردد و به طفیل ایشان به مواد قابله دیگر سرایت میکند در خور استعدادات ایشان. چنانچه نعمت ایجاد که اول نعمتهاست اول بر آن حضرت فایض گردید و بعد از آن بر دیگران. چنانچه فرمود که: أول ما خلق الله نوری. و همچنین معنی نبوت، اول از برای آن جناب حاصل شد و به برکت او به دیگران رسید، چنانچه فرمود که: کنت نبیا و ءادم بین الماء و الطین: من پیغمبر بودم و آدم در میان آب و گل بود. و فرمود که: ماییم آخران سابقان که بعد از همه ظاهر شدیم و پیش از همه جمیع کمالات را داشتیم. و این است معنی شفاعت کبری که از روز اول تا ابد آباد، جمیع خیرات و کمالات به وسیله ایشان به جمیع خلق فایض گردیده و میگردد. و این است سر صلوات بر ایشان که در جمیع مطالب باید اول بر ایشان صلوات فرستاد و بعد از آن حاجت خود را طلبید تا برآورده شود. زیرا که یک علت ناروایی حاجت، عدم قابلیت توست. پس چون صلوات فرستادی و برای آن مادههای قابله، رحمت طلبیدی، مانعی نیست در حق آن حضرت و اهل بیتش؛ البته مستجاب میشود. و همین که آب به سرچشمه آمد، هر کس در خور قابلیت او از سرچشمه به او بهرهای میرسد در خور راهی که به آن سرچشمه دارد. کسی باشد که نهری عظیم از راه ولایت و اخلاص و توسل از آن منبع خیرات و سعادت به سوی خود کنده باشد، از هر رحمتی که به آنجا میرسد در خور آن نهر و گنجایش آن بهرهای میبرد؛ و کسی که جوی ضعیفی داشته باشد همان قدر حصه مییابد. پس معلوم شد که انتفاع انبیا و مقربان از انوار مقدسه ایشان زیاده از دیگران است و منت نعمت ایشان بر پیغمبران و اوصیا و دوستان خدا زیاده بر عوام ناس است. چون سخن به اینجا کشیدن این مطلب را از این نازکتر بیان میتوان کرد. بدان که این معلوم است که چندان که مناسبت میان فاعل و قابل، و مُفیض و مُستفیض بیشتر است افاضه بیشتر میشود. بلکه جمعی را اعتقاد این است که تا یک قدر مناسبتی نباشد افاضه نمیتواند شد. پس این ناقصان که در نهایت مرتبه نقصاند، در استفاضه ایشان از کامل من جمیعالوجوه ناچار است از واسطهای که از جهات کمال با جناب ذیالجلال یک نوع ارتباطی داشته باشد، و از جهت امکان و عوارض آن، مناسبتی با ممکنات ناقصه داشته باشد که افاضه و استفاضه به این دو جهت به عمل آید. چنانچه در هدایت و ایصال احکام و حکم و حقایق به خلق، این دو جهت ضرور است. و اشاره مجملی به این معنی در ابواب نبوت شد، و در بیان معنی قرب نیز اشاره شد.
و بدان که چون ایشان مظهر صفات کمالیه الهیاند، و به نمونهای از صفات جلال و جمال او متصف گردیدهاند، ایشان را کلماتالله و اسماءالله میگویند. و احادیث در این باب بسیار است. و چنانچه اسمای الهی دلالت بر کمالات او میکنند، ایشان نیز از این حیثیت که به پرتوی از صفات او متصف گردیدهاند دلالت بر صفات او میکنند، مثل اسم رحمان که دلالت بر اتصاف الهی به صفت رحمت میکند. چون رحمت و شفقت رسول خدا صلی الله علیه و آله را مشاهده میکنی تو را دلالت میکند بر کمال رحمت خداوندی که این رحمت با این بسیاری، قطرهای از دریای رحمت اوست؛ و همچنین در جمیع کمالات. بلکه دلالت ایشان بر آن کمالات زیاده از دلالت اسماست. و اسمای مقدس الهی از این جهت تأثیرات بر ایشان مترتب است که دلالت بر آن مُسَمی میکند. لهذا بر ایشان نیز آثار عجیبه در عالم ظاهر میگردد که اسمای مقدس الهیاند و مظهر قدرت و کمالات اویند. و چنانچه پیش دانستی، کُنه ذات و صفات را دانستن محال است، ولیکن در انحای وجوهات صفات و تعبیرات از آن، عارفان را درجات مختلفه میباشد، و در هر اسمی صاحب هر معرفتی در خور معرفت خود از آن اسم بهرهای مییابد. مثلا بلاتشبیه مراتب مردم در معرفت پادشاه مختلف میباشد. یک مرد کردی میباشد که از عظمت پادشاه همین تصور کرده است که هر وقت که خواهد اردهدوشاب، او را میسر است، و اگر خواهد هزار دینار بیزحمت به کسی میتواند داد. این مرد پادشاه را به صفات استاد حلوایی و استاد بزاز شناخته. اگر پادشاه به او احسانی کند، در خور شناخت او احسان خواهد کرد. و همچنین تا به مرتبه آن شخصی که از عظمت پادشاه آن قدر دانسته که او قادر بر عطای حکومتهای عظیم هست و منصبی میتواند بخشید که در سالی آلاف الوف تحصیل میتواند کرد. پادشاه به چنین شخصی در خور معرفت او میدهد. و همچنین عارفان را در مراتب معرفت، بلاتشبیه این تفاوت هست. یک لفظ رحمان را هر عارفی به معنیی میفهمد و در خور آن معنی فایده میبرد، تا آن عارف کامل که نهایت وجوه ممکنه را یافته، به رحمان، فیض ازل و ابد را برای ممکنات میطلبد و میرساند. و همچنین در مراتب معرفت رسول خدا و ائمه معصومین صلوات الله علیهم که اسمای مقدس الهیاند، در خور شناخت و معرفت ایشان، از توسل به ایشان منتفع میتواند شد.
یک شخص علی را مردی شناخته است که هر مسئله که میپرسی میداند. او علی را در مرتبه علامه شناخته، بلکه علی را وسلیه نکرده؛ علامه را وسیله کرده. و دیگری علی را چنین شناخته که شبی پانصد کس را میتواند کشت. او علی را نشناخته؛ مالک اشتر را شناخته. و یکی علی را چنین شناخته که اگر شفاعت کند خدا هزار تومان به او میدهد. تا به مرتبه آن بزرگی که علی را در مرتبه کمال شناخته؛ اگر نام علی را بر آسمان بخواند از یکدیگر میپاشد، و اگر بر زمین بخواند میگدازد. چنانچه در احادیث بسیار هست که نامهای ایشان را بر عرش نوشتند، عرش قرار گرفت؛ و بر کرسی نوشتند، برپا ایستاد؛ و بر آسمانها نوشتند، بلند شدند؛ و بر زمین نوشتند، قرار گرفت؛ و بر کوهها نوشتند، ثابت گردیدند و دوستان ایشان را به تجربه معلوم است که در وقت دعا در خور آن ربط و معرفت و توسلی که به ایشان حاصل میشود همان قدر استشفاع به ایشان نفع میکند. و اگر این معنی را از این نازکتر ذکر کنیم سخن دقیق میشود و مطلب مخفیتر میشود.
بعضی تمثیلی ذکر کردهاند از برای وضوح این معنی که: یک فیلی را بردند به شهر کوران. چون شنیدند که چنین خلق عظیم به شهر ایشان آمده، همگی به سیر آن جمع شدند و دست بر آن میمالیدند. یکی از ایشان دست بر گوش آن مالید، و یکی دست بر خرطوم آن مالید، و یکی دندانش را لمس کرد و یکی بدنش را و یکی دُمش را. و چون فیل را بردند اینها با یکدیگر نشستند و به وصف آن شروع کردند و در میان ایشان نزاع شد. آن که گوشش را لمس کرده بود گفت: فیل یک چیز پهنی است از باب گلیم. دیگری که خرطومش را یافته بود گفت: غلط کردی؛ از بابت ناو، دراز است و میان تهی. و هریک به آنچه از آن یافته بودند تعبیر کردند و نزاع ایشان به طول انجامید. مرد بینایی که فیل را درست دیده بود در میان ایشان حکم شد و گفت: هیچ یک آن را نشناختهاید اما هر یک راهی به آن بردهاید بلاتشبیه کوران عالم امکان و جهالت را در معرفت واجب الوجود و دوستان او که مُتَخَلِق به اخلاق او شدهاند چنین حالتی هست. و در این مقام گنجایش زیاده از این سخن نیست.
و این مضامین در اخبار بسیار ظاهر میشود. چنانچه ابن بابویه به سند معتبر از حضرت امام رضا صلوات الله علیه روایت کرده است که: حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه فرمود که: حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود که: خدا خلق نکرده است خلقی را که از من بهتر و گرامیتر باشد نزد او. گفتم: یا رسول الله تو افضلی یا جبرئیل؟ فرمود که: یا علی، خدا انبیای مرسل را افضل گردانیده است از ملائکه مقرب، و مرا بر جمیع پیغمبران تفضیل داده است. و بعد از من تو را و ائمه بعد از تو را بر همه تفضیل و زیادتی داده و ملائکه خدمتکاران ما و خدمتکاران دوستان مایند. یا علی آنهایی که حاملان عرشاند و بر دور عرش میباشند، تسبیح و تحمید خداوند خود میکنند و استغفار میکنند برای آن جماعتی که ایمان به ولایت ما آوردهاند. یا علی اگرنه ماها بودیم، خدا نه آدم را خلق میکرد و نه حوا را، و نه بهشت را و نه دوزخ را، و نه آسمان را و نه زمین را. و چگونه ما افضل از ملائکه نباشیم و حال آن که ما پیش از ایشان خدا را شناختیم و تسبیح و تقدیس و تنزیه خدا کردیم. زیرا که اول چیزی را که خدا خلق کرد ارواح ما بود. پس ما را گویا گردانید به توحید و تحمید خود که او را به یگانگی یاد کنیم و حمد او بکنیم؛ بعد از آن ملائکه را خلق کرد. و ارواح ما یک نور بود. چون ارواح ما را ملائکه دیدند، بسیار عظیم نمود در نظر ایشان. پس گفتیم: سبحانالله تا آن که بدانند که ما خلق آفریده خداییم و خدا منزه است از این که به ما شباهتی داشته باشد یا آن که صفات ممکنات در او باشد. پس چون ملائکه تسبیح ما را شنیدند خدا را تسبیح کردند و خدا را منزه از صفات ما دانستند. و چون بزرگواری شأن ما را مشاهده نمودند لا اله الا الله گفتیم تا بدانند ملائکه که خدا شریک در بزرگواری و عظمت ندارد و ما بندگان خداییم و در عظمت و خداوندی او شریک نیستیم. پس ایشان گفتند: لا اله الا الله. پس چون رفعت محل و درجه ما را دیدند ما گفتیم: الله أکبر تا بدانند ملائکه که خدای از آن عظیمتر است که کسی بدون توفیق و تأیید او نزد او رتبه و منزلت تواند به هم رسانید. آنگاه گفتند: الله أکبر. پس چون قوت و قدرت و غلبه ما را مشاهده کردند گفتیم: لا حول و لا قوه الا بالله تا بدانند که قوت و قدرت و توانایی ما از خداوند ماست. پس چون دانستند که خدا چه نعمتها به ما کرامت فرموده و اطاعت ما را بر جمیع خلق لازم گردانیده، ما گفتیم: الحمدلله تا بدانند ملائکه که خدا از جانب ما مستحق حمد و ثناست بر این نعمتهای عظیم که به ما انعام فرموده. پس ملائکه گفتند: الحمدلله. پس به برکت ما هدایت یافتند ملائکه به تسبیح و تهلیل و تحمید و توحید و تمجید خدا. پس حق تعالی حضرت آدم را خلق فرمود و ما را در صُلب او به ودیعه سپرده و امر فرمود ملائکه را که حضرت آدم را سجده کنند از برای تعظیم و تکریم ما که در صلب آدم بودیم. و سجود ایشان سجده بندگی خدا بود، و سجده تکریم و اطاعت آدم بود چون ما در صلب وی بودیم. پس چگونه ما افضل از ملائکه نباشیم و حال آن که جمیع ملائکه سجده آدم از برای تکریم ما کردند. و به درستی که چون مرا به آسمانها عروج فرمودند جبرئیل اذان و اقامه گفت و گفت: یا محمد پیش بایست تا با تو نماز کنیم. من گفتم که: یا جبرئیل من بر تو تقدیم بجویم؟ گفت: آری؛ زیرا که خدا پیغمبرانش را بر جمیع ملائکه تفضیل داده است و تو را به خصوص بر جمیع خلق تفضیل داده است. پس من مقدم شدم و با من نماز گزاردند و فخر نمیکنم. پس چون به حجابهای نور رسیدم جبرئیل گفت که: پیش برو یا محمد که من در اینجا میمانم. گفتم: در چنین جایی مرا تنها میگذاری؟ جبرئیل گفت که: یا محمد این نهایت اندازهای است که خدا برای من مقرر ساخته است و اگر از این حد درگذرم بالهای من میسوزد. پس فرو رفتم در دریاهای نور و رسیدم به آنجایی که خدا میخواست از اعلای درجات ملکوت و مُلک. پس ندا به من رسید که: یا محمد. گفتم: لبیک ربی و سعدیک. تبارکت و تعالیت. پس ندا رسید که: ای محمد تو بنده منی و من پروردگار توام. مرا عبادت کن و بس، و بر من توکل کن در جمیع امور. به درستی که نور منی در میان بندگان من، و فرستاده منی به سوی خلق، و حجت منی بر جمیع خلایق. از برای تو و متابعان تو بهشت را خلق کردهام، و از برای مخالفان تو جهنم را خلق کردهام، و از برای اوصیای تو کرامت خود را واجب گردانیدهام، و از برای شیعیان ایشان ثواب خود را لازم ساختهام. گفتم: خداوندا اوصیای من کیستند؟ ندا رسید که: ای محمد اوصیای تو آنهایند که بر ساق عرش نام ایشان نوشته است. چون نظر به ساق عرش کردم دوازده نور دیدم، بر هر نوری سطری سبز بود که بر او نام وصیی از اوصیای من نوشته بود؛ اول ایشان علی بن ابیطالب و آخر ایشان مهدی امت من. گفتم: خداوندا اینها اوصیای مناند بعد از من؟ ندا رسید که: یا محمد اینها اولیا و دوستان و اوصیا و برگزیدگان مناند، و حجتهای مناند بعد از تو بر جمیع خلایق. و ایشان اوصیا و خلیفههای تواند و بهترین خلق مناند بعد از تو. به عزت و جلال خودم سوگند که به ایشان دین خود را ظاهر گردانم، و کلمه حق را به ایشان بلند گردانم، و به آخرین ایشان زمین را از دشمنان خود پاک گردانم، و او را بر مشرق و مغرب زمین مسلط گردانم، و بادها را مسخر او کنم، و ابرهای صعب را ذلیل او گردانم، و او را بر آسمانها بالا برم، و او را به لشکرهای خود یاری کنم، و ملائکه را مددکار او گردانم، تا آن که دین حق بلند شود و جمیع خلق به یگانگی من اقرار کنند. پس ملک و پادشاهی او را دایم گردانم و دولت حق تا روز قیامت از دوستان من به در نرود.
و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده است که: چون جبرئیل به نزد حضرت رسول صلی الله علیه و آله میآمد در خدمت آن حضرت مانند بندگان مینشست و تا رخصت نمیفرمود آن حضرت، او داخل نمیشد.
و از حضرت امام حسن عسکری صلوات الله علیه روایت کرده است که: از حضرت رسالت پناه صلی الله علیه و آله پرسیدند که: علی بن ابیطالب افضل است یا ملائکه؟ حضرت فرمود که: ملائکه شرف نیافتند مگر به محبت محمد و علی و قبول ولایت ایشان. و هر کس از محبان علی که دل خود را از غش و دغل و کینه و حسد و گناهان پاک کند او افضل است از ملائکه و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده است که: یهودیی به خدمت حضرت رسول صلی الله علیه و آله آمد و گفت: تو افضلی یا موسی بن عمران؟ حضرت فرمود که: خوب نیست که آدمی تعریف خود کند. ولیکن مرا ضرور است، میگویم: چون حضرت آدم خطیئهای از او صادر شد توبهاش این بود که: خداوندا از تو سؤال میکنم به حق محمد و آل محمد که مرا بیامرزی. پس خدا توبهاش را قبول فرمود. و نوح چون به کشتی نشست و از غرق ترسید گفت: خداوندا از تو سؤال میکنم به حق محمد و آل محمد که مرا از غرق نجات دهی. پس خدا او را نجات داد. و ابراهیم را چون به آتش افکندند گفت: خداوندا از تو سؤال میکنم به حق محمد و آل محمد که مرا از آتش نجات دهی. پس خدا آتش را بر او سرد و سلامت گردانید. و موسی چون عصایش را انداخت و ترسید گفت: خداوندا سؤال میکنم به حق محمد و آل محمد که مرا ایمن گردانی. پس خدا فرمود که: مترس که تو بر ایشان غالبی. ای یهودی اگر موسی مرا درمییافت و ایمان به پیغمبری من نمیآورد، ایمان او هیچ نفع نمیداد او را، و پیغمبری، او را فایده نمیکرد. ای یهودی یکی از فرزندان من مهدی است که چون بیرون آید، عیسی بن مریم از آسمان برای یاری او فرود آید و او را مقدم دارد و در پی او نماز گزارد. و ایضا به سند معتبر روایت کرده است که: رسول خدا صلی الله علیه و آله به حضرت امیر المؤمنین علیه السلام گفت که: یا علی حق تعالی مرا از میان جمیع مردان عالمیان برگزید و بعد از من تو را از جمیع مردان عالم اختیار کرد، پس ائمه فرزندان تو را از جمیع مردان عالم اختیار کرد، پس فاطمه را از جمیع زنان عالم اختیار کرد. و در احادیث معتبره وارد شده است که: در روزی که از ذریت آدم پیمان میگرفتند، از جمیع ملائکه و پیغمبران و سایر خلق به این نحو پیمان گرفتند که: آیا من پروردگار شما نیستم؟ و محمد پیغمبر شما نیست؟ و علی امام شما نیست؟ و امامان هادیان از فرزندان او امامان شما نیستند؟ همه گفتند: بلی. و هر که سبقت گرفت به این اقرار، و عزم بر نگاه داشتن این پیمان بیشتر داشت، از پیغمبران اولوالعزم شدند و هر ملکی که قبول ولایت بیشتر کرد مقرب شد.
یا أباذر احفظ ما اوصیک به تکن سعیدا فی الدنیا و الأخره. یا أباذر نعمتان مغبون فیهما کثیر من الناس: الصحه، و الفراغ. یا أباذر اغتنم خمسا قبل خمس: شبابک قبل هرمک، و صحتک قبل سقمک، و غناک قبل فقرک، و فراغک قبل شغلک، و حیاتک قبل موتک. یا أباذر ایاک و التسویف بأملک. فانک بیومک و لست بما بعده. فان یکن غد لک، فکن فی الغد کما کنت فی الیوم، و ان لم یکن غد لک، لم تندم علی ما فرطت فی الیوم. یا أباذر کم مستقبل یوما لا یستکمله، و منتظر غدا لا یبلغه. یا أباذر لو نظرت الی الأجل و مسیره، لأبغضت الأمل و غروره. یا أباذر کن کأنک فی الدنیا غریب، أو کعابر سبیل، و عد نفسک من أصحاب القبور. یا أباذر اذا أصبحت، فلا تحدث نفسک بالمساء، و اذا أمسیت فلا تحدث نفسک بالصباح. و خذ من صحتک قبل سقمک، و من حیاتک قبل موتک، فانک لا تدری ما اسمک غدا. یا أباذر ایاک أن تدرکک الصرعه عند الغره، فلا تمکن من الرجعه، و لا یحمدک من خلفت بما ترکت، و لا یعذرک من تقدم علیه بما اشتغلت به. یا أباذر ما رأیت کالنار نام هاربها، و لا مثل الجنه نام طالبها. یا أباذر کن علی عمرک أشح منک علی درهمک و دینارک. یا أباذر هل ینتظر أحدکم الا غنی مطغیا، أو فقرا منسیا، أو مرضا مفسدا، أو هرما مفنیا، أو موتا مجهزا، أو الدجال فانه شر غائب ینتظر، أو الساعه و الساعه أدهی و أمر.
ای ابوذر حفظ کن آنچه من تو را به آن وصیت میکنم، و عمل نما تا سعادتمند گردی در دنیا و آخرت.
ای ابوذر دو نعمت است که غبن دارند در آن دو نعمت بسیاری از مردم: یکی صحت بدن و اعضا و جوارح، و یکی فراغ و فرصت و مجال. (یعنی در این دو نعمت فریب میخورند و غنیمت نمیشمارند و میگذارند که از دستشان میرود و بعد از آن حسرت میخورند و فایده ندارد.) (و در احادیث دیگر مفتون - به فا - وارد شده است، یعنی:
باعث فتنه ایشان است و ایشان را از خدا غافل میگرداند.)
ای ابوذر غنیمت شمار و قدر بدان پنج چیز را پیش از پنج چیز: جوانی را پیش از پیری (که چون پیر شدی بندگی نمیتوانی کرد و حسرت خواهی خورد)؛ و غنیمت دان صحت و تندرستی را پیش از بیماری (که چون بیمار شوی عبادت نمیتوان کرد چنانچه در صحت میتوانی کرد)؛ و قدر بدان توانگری را پیش از آن که فقیر شوی (و آنچه خواهی در راه خدا نتوانی داد و حسرت توانگری را بری، یا به علت فقر از عبادت بازمانی)؛ و غنیمت دان فارغ بودن را پیش از آن که مشغول شوی (به چیزی چند که به سبب آن فرصت عبادت نداشته باشی)؛ و مغتنم دان زندگی را پیش از مرگ (که بعد از مرگ هیچ چارهای نتوانی کرد).
ای ابوذر زینهار که تأخیر کارهای خیر مکن به طول امل و آرزوها، که: بعد از این خواهم کرد. به درستی که این روز که در دست توست همین را داری و بعد از این را نمیدانی که خواهی داشت. پس امروز را صرف کار خود کن، که اگر فردا زنده باشی در فردا هم چنان باشی که امروز بودی. و اگر فردا از عمر تو نباشد نادم و پشیمان نباشی که چرا امروز را ضایع کردی و حال آن که آخر عمر تو بود.
ای ابوذر چه بسیار کسی که روزی در پیش داشته باشد و آن روز را تمام نکرده بمیرد. و چه بسیار کسی که انتظار فردا برد و به آن نرسد.
ای ابوذر اگر ببینی اجل خود و تندی رفتار او را که چه زود میآید، و عمر چه به سرعت میگذرد، هر آینه دشمن خواهی داشت آرزوهای دور و دراز خود را و فریب آن نخواهی خورد. ای ابوذر در دنیا مانند غریبی باش که به غربتی درآید، و آن را وطن خود نشمارد، یا مسافری که به منزلی فرود آید و قصد اقامت ننماید. و خود را از اصحاب قبور بشمار (و قبر را منزل خود دان و در تعمیر و آبادانی آن همت بگمار).
ای ابوذر چون صبح کنی در خاطر خود فکر شام را راه مده و شام را از عمر خود حساب مکن. و چون شام کنی خیال صبح و اندیشه آن را در خاطر مگذران. و از صحت خود توشه بگیر پیش از بیماری، و از زندگی بهره بردار پیش از مردن که نمیدانی که فردا چه نام خواهی داشت (نام زندگان خواهی داشت یا نام مردگان، یا آن که در روز قیامت نمیدانی که نام سُعدا خواهی داشت یا نام اشقیا.
ای ابوذر بیندیش که مبادا پا درآیی و بمیری در هنگام غفلت (در جمع دنیا). پس تو را رخصت برگشتن نباشد که کار خود درست کنی. و وارث تو تو را مدح نکند به آنچه از برای او گذاشتهای، و آن (خداوندی) که به نزد او رفتهای تو را معذور ندارد در آن چیزهایی که مشغول آنها شدهای (و بندگی او را برای آنها ترک کردهای).
ای ابوذر ندیدم چون آتش جهنم چیزی را که گریزنده از آن خواب کند و غافل باشد (زیرا که کسی که از امر سهلی خایف و گریزان است از خوف آن خواب نمیکند. و آتش جهنم با این عظمت جمعی که دعوای خوف از آن میکنند به خواب میروند، بلکه همیشه در خواباند). و ندیدم مثل بهشت چیزی را که طلبکننده و خواهان آن به خواب کند (زیرا که مردم از برای لذتهای سهل دنیای فانی خواب را بر خود حرام میکنند و سعی در تحصیل آن مینمایند، و طالبان بهشت ابدی و نعیم نامتناهی پیوسته در خواباند).
ای ابوذر قدر عمر را بدان و بر عمر خود بخیلتر باش (که ضایع نشود) از دینار و درهم. ای ابوذر هر یک از شما یکی از چند چیز را انتظار میبرید و در پیش دارید: یا توانگری که به هم رسانید و طاغی شوید (و به سبب آن از سعادت ابد محروم شوید)؛ یا فقر و بیچیزی که به سبب آن خدا را فراموش کنید؛ یا بیماری که شما را فاسد گرداند و از صلاح بازدارد؛ یا پیری که شما را از کار بیندازد؛ یا مرگی که به سرعت در رسد و مهلت ندهد؛ یا فتنه دجال که شری است غایب و میرسد؛ یا قیامت برپای شود، و قیامت از همه چیز عظیمتر و تلختر است.
توضیح این کلمات طریفه و مواعظ شریفه در ضمن سه مقصد مینماید.
بدان که مفاد این نصایح شافیه، اهتمام در عمل و احتراز از طول امل است. و طول امل از امهات صفات ذمیمه است، و مورث چهار خصلت است: اول: کسل و ترک طاعت. زیرا که شیطان او را از این راه فریب میدهد که: فرصت بسیار است و عمر دراز است؛ در هنگام پیری عبادت میتوان کرد. ایام جوانی را صرف عیش و طرب میباید کرد.
دویم آن که: باعث ترک توبه میشود و تأخیر میکند توبه را، به گمان اینکه مهلت خواد یافت. تا مرگ به ناگاه او را بگیرد و مهلت ندهد.
سیم آن که: باعث حرص بر جمع مال و تحصیل امور لازمه آن میشود برای آن که چون گمان عمر بسیار به خود دارد به اندازه آن تحصیل مایحتاج خود میکند؛ چون اعتماد بر خداوند خود ندارد و نمیداند که اگر خدا خواهد، او را زود فقیر میکند و آنچه تحصیل کرده است به کار او نمیآید، و اگر خدا مصلحت داند، اگر به کار خدا باشد خدا او را توانگر میکند.
چهارم آن که: باعث قساوت قلب و فراموشی آخرت میگردد. و این صفات ذمیمه مایه شقاوت ابدی است.
چنانچه از حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه به اسانید معتبره منقول است که فرمود که: خصلتی که از آن بیشتر بر شما میترسم دو خصلت است: یکی متابعت خواهشهای نفس کردن، و یکی طول امل. اما متابعت هواهای نفسانی، پس آدمی را از قبول حق و متابعت آن منع میکند و باز میدارد. و اما طول امل، پس موجب فراموشی آخرت میگردد. و ایضا از آن حضرت منقول است که: هرکه املش دراز است عملش نیکو نیست. و از حضرت رسول صلی الله علیه و آله منقول است که: صلاح اول این امت به زهد و یقین است، و فساد آخر ایشان به بُخل و طول امل است. ایضا از آن حضرت منقول است که: به حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه فرمود که: یا علی چهار خصلت است که از شقاوت ناشی میشود: خشکی دیده، و سنگینی دل، و درازی امل، و محبت بقای بسیار در دنیا و در حدیث دیگر فرمود که: پیر میشود فرزند آدم، و جوان میشود در او دو خصلت: حرص، و طول امل و بدان که معالجه این درد مزمن به بسیاری یاد مرگ و شداید بعد از مرگ، و تفکر در عدم اعتبار عمر و سرعت انقضای آن میشود. چه، ظاهر است که مرگ را به پیر و جوان یک نسبت است، بلکه به جوانان نزدیکتر است، و هر روز یک شخص از همسنان این کس میمیرد. در حال او تفکر نماید که ممکن بود که من به جای او مرده باشم و اکنون حسرتهای عظیم داشته باشم. و در بدن خود تفکر نماید که هر ساعت در خرابی و انهدام است، و در هر روز یک قوتی از قوا و عضوی از اعضای او ضعیف و باطل میشود، و هر لحظه چندین پیک مرگ به او میرسد و مطالعه نماید در مواعظ و نصایحی که از رسول و ائمه صلوات الله علیهم رسیده و به دیده ایمان نظر نماید و به سمع یقین قبول کند؛ زیرا که ایشان طبیب نفوس خلایقاند و مواعظ و حکمی که از ایشان رسیده نسخههای معالجه دردهای نفوس خلایق است. و به مقابر برود و از احوال ایشان پند بگیرد.
چنانچه منقول است از عُبایه بن ربعی که: جوانی بود از انصار. بسیار میآمد به مجلس عبدالله بن عباس، و عبدالله او را گرامی میداشت و نزدیک خود مینشانید. روزی به عبدالله گفتند که: تو این جوان را این قدر اکرام مینمایی، و این مرد بدی است و شبها میرود و قبرها را میشکافد و کفن مردهها را میدزدد. عبدالله شبی برای استعلام این حال به قبرستان رفت و پنهان شد. دید که این جوان آمد و به یک قبر کنده داخل شد و در لحد خوابید و آواز بلند کرد که: وای بر من در روزی که تنها داخل این لحد شودم و زمین از زیر من گوید که: تو را وسعت مباد، و خوش مباد منزل تو. تو که بر روی من راه میرفتی، من تو را دشمن میداشتم. پس چون تو را خواهم که در میان من درآمدهای؟ وای بر من در روزی که از قبر بیرون آیم و پیغمبران و ملائکه در صفها ایستاده باشند. در آن روز مرا از عدالت تو که نجات خواهد داد، و از دست جماعتی که بر ایشان ظلم کردهام مرا که رها خواهد کرد، و از آتش جهنم که مرا امان خواهد بخشید؟ معصیت کردهام خداوندی را که سزاوار آن نبود که او را معصیت کنم. و مکرر با او عهد کردم که گناه نکنم و از من راستی و وفا ندید. و امثال این سخنان را مکرر میگفت و میگریست. چون از قبر بیرون آمد عبدالله او را در بر گرفت و دست در گردنش کرد و گفت که: نیکو نباشی تو، و چه خوب گناهان و خطاها را نبش میکنی و میشکافی! و از هم جدا شدند. و از حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه منقول است که: بسیار یاد کنید مرگ را، و بیرون آمدن از قبرها را، و ایستادن نزد خداوند خود را در مقام حساب، تا مصیبتهای دنیا بر شما آسان شود و فرمود که: هر که فردا را از اجل خود حساب کند، مصاحبت مرگ را نیکو نکرده است و او را نشناخته است و در وصیتی که در هنگام وفات فرمود گفت: ای فرزند! امل و آرزوهای خود را کوتاه کن، و مرگ را یاد کن، و دنیا را ترک کن. به درستی که تو در گرو مرگی، و نشانه بلاهای دنیایی، و مغلوب دردها و محنتهایی.
و به اهل مصر نوشتند که: ای بندگان خدا کسی از مرگ نجات نمییابد. پس حذر کنید از آن پیش از آن که به شما رسد. و تهیه آن را درست کنید. به درستی که بر همه احاطه کرده است. اگر میایستید شما را میگیرد، و اگر میگریزید در مییابد. و او از سایه به شما نزدیکتر است. و مرگ بر پیشانی همه بسته است. و دنیا را از پی شما برهم میپیچند. و عنقریب تمام شده است. پس هرگاه که شهوات نفسانی با شما منازعه کند بسیار یاد کنید مرگ را. و مرگ از برای موعظه و پند کافی است. و رسول خدا صلی الله علیه و آله بسیار وصیت میفرمود اصحابش را به یاد مرگ، و میگفت که: بسیار به خاطر آورید مرگ را، به درستی که آن، شکننده لذات است و حایل است میان شما و خواهشهای نفسانی. و از حضرت رسول صلی الله علیه و آله منقول است که فرمود که: اگر حیوانات از مرگ آن قدر که شما میدانید میدانستند، یک گوشت فربه از ایشان نمیخوردید و از یاد مرگ لاغر میشدند. و به سند معتبر از حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه منقول است که: فرزند آدم را چون آخر روز دنیا و اول روز آخرت میرسد، مثال اهل و فرزندان و مال و عمل او را در نظر او میآورند. پس آنگاه رو به مال میکند و میگوید که: والله که من بسیار حریص بودم در جمع تو، و بخیل بودم در صرف کردن تو. الحال چه مدد میکنی مرا؟ جواب گوید که: کفن خود را از من بگیر. پس به جانب فرزندان التفات نماید و گوید که: والله که شما را بسیار دوست میداشتم و حمایت شما میکردم. امروز برای من چه چیز دارید؟ گویند: تو را به قبر میرسانیم و در خاک پنهان میکنیم.
پس رو به عمل خود کند و گوید که: والله که خواهان تو نبودم و بر من گران و دشوار بودی. امروز مرا چه مدد مینمایی؟ گوید که: قرین توام در قبر تو، و چون محشور میشوی با توام، تا من و تو را بر خدا عرض کنند. پس اگر دوست خدا باشد، شخصی به نزد او میآید از همه کس خوشبوتر و خوشروتر و جامههای فاخر پوشیده، و میگوید که: بشارت باد تو را به نسیم و گلهای بهشت و نعمت ابدی. خوش آمدهای. میپرسد که: تو کیستی؟ میگوید که: من عمل صالح توام و چون از دنیا به در میروی جای تو بهشت است.
و چون مُرد، غسل دهندهاش را میشناسد، و قسم میدهد آنها را که جنازهاش را برداشتهاند که: مرا زود ببرید. پس چون او را داخل قبر میکنند، دو ملک میآیند که مویهایشان را بر زمین میکشند و به پای خود زمین را میشکافند. صدای ایشان مانند رعد بلندآواز، و چشمهای ایشان مثل برق بسیار روشن. و میگویند: کیست خدای تو؟ و چیست دین تو؟ و کیست پیغمبر تو؟ و کیست امام تو؟ پس چون جواب گفت، میگویند: خدا تو را ثابت بدارد در آنچه دوست میداری و پسندیده توست. پس قبر او را فراخ میکنند آن قدر که چشم کار کند. و دری از بهشت به قبر او میگشایند و میگویند که: خواب کن با فرح و شادی و راحت و اگر دشمن خدا باشد، شخصی به نزد او میآید در نهایت زشتی و بدبویی، و میگوید: بشارت باد تو را به حَمیم و آتش جحیم. و غسل دهنده خود را میشناسد. و قسم میدهد حاملانش را که او را نگاه دارند و نبرند. پس چون داخل قبر میشود دو ملک به نزد او میآیند و کفن را از او دور میکنند و از خدا و پیغمبر و دین و امام او میپرسند. میگوید که: نمیدانم. میگویند که: هرگز ندانی و هدایت نیابی. پس گرزی بر او میزنند که هیچ جانوری نیست که صدای آن را نشنود و نترسد مگر جن و انس. و دری از جهنم به قبر او میگشایند و میگویند: بخواب به بدترین حالی. و چنان قبر بر او تنگ میشود و او را فشاری میدهد که مغز سرش از ناخنهای پایش به در میرود. و بر او مسلط میگرداند حق تعالی مارها و عقربها و جانوران زمین را که او را گزند تا روزی که مبعوث شود. و از بس که در شدت است آرزو میکند که قیامت قائم شود.
و حضرت باقر صلوات الله علیه فرمود که: حضرت رسول صلی الله علیه و آله میفرمود که: من قبل از نبوت، گوسفندان میچرانیدم، و هیچ پیغمبری نیست مگر اینکه گوسفند چرانیده. پس من گاهی میدیدم که جمیع گوسفندان بیسببی خایف میشدند و از چرا میایستادند. چون جبرئیل نازل شد از سبب آن پرسیدم. فرمود که: کافر را در قبر ضربتی میزنند که بغیر جن و انس جمیع مخلوقات صدای آن را میشنوند و ترسان میشوند.
و به سند معتبر از رسول خدا صلی الله علیه و آله منقول است که فرمود که: چون دشمن خدا را برمیدارند و به جانب قبر میبرند، ندا میکند حاملان خود را که: ای برادران نمیشنوید؟ شکایت میکند به شما برادر شقی شما. دشمن خدا شیطان جن و انس مرا فریب داد و به بلا انداخت و الحال به فریاد من نمیرسد و قسم میخورد که خیرخواه من است و مرا فریب داد. شکایت میکنم به شما دنیا را که مرا مغرور کرد، و چون بر او اعتماد کردم و دل بر او بستم مرا بر زمین انداخت. و شکایت میکنم به شما دوستانی را که به خواهش نفس یار خود کرده بودم. مرا امیدها دادند، امروز از من بیزار شدند و تنها گذاشتند. و شکایت میکنم به شما فرزندان خود را که حمایت ایشان کردم، و ایشان را بر جان خود اختیار کردم، و مالم را خوردند و مرا واگذاشتند. و شکایت میکنم به شما مالی را که حق خدا را از آن ندادم، و وبال و عذابش بر من است و نفعش را دیگران میبرند. و شکایت میکنم به شما خانهای را که مایه خود را صرف تعمیر آن کردم و دیگران در آن ساکن شدند. و شکایت میکنم به شما بسیار ماندن در قبری را که ندا میکند که: منم خانهای که بدنها در آن کرم میشود؛ منم خانه تاریکی و وحشت و تنگی. ای برادران تا میتوانید مرا نگاه دارید و دیر ببرید، و شما حذر کنید از آنچه من به آن مبتلا شدهام. به درستی که مرا بشارت دادهاند به آتش جهنم و خواری و مذلت ابدی و غضب خداوند جبار. واحسرتاه بر آنچه تقصیر کردم در فرمان خدا و دوستان او. پس نالهها و گریههای دراز که در پیش دارم. نه شفاعت کنندهای دارم که سخنش را شنوند، و نه دوستی که مرا رحم کند. کاشکی مرا برمیگردانیدند تا داخل مؤمنان میشدم.
و از حضرت صادق صلوات الله علیه منقول است که: قبر هر روز مردم را ندا میکند که: منم خانه غربت. و منم خانه تنهایی و وحشت. منم خانه کرم و جانوران. منم قبر که باغیام از باغهای بهشت، یا گوی از گویهای جهنم.
و از حضرت امام محمدباقر علیه السلام مروی است که: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود که: زینهار، زینهار! مرگ را یاد کنید که چارهای از مرگ نیست. اینک مرگ رسید با روح و راحت و نعمت ابدی برای آنان که از برای بهشت سعی کردند، و با شقاوت و ندامت و عذاب ابد برای آنان که فریب خوردند و برای او سعی کردند. کسی که دوستی خدا و سعادت ابد برای او لازم شده است، اجل او در میان دو چشم اوست و امل او در پس پشت او. و کسی که دوستی شیطان و شقاوت ابد برای او واجب گردیده، آرزوهای او در میان دو چشم اوست و اجل او در پس پشت او.
و از آن حضرت پرسیدند که: کدام یک از مؤمنان زیرکترند؟ فرمود که: آن کس که یاد مرگ بیشتر کند و تهیه آن را بیشتر گیرد.
و از ابیصالح منقول است که: حضرت صادق صلوات الله علیه فرمود که: ای ابوصالح هر وقت که جنازه را برداری چنان باش که گویا تو در میان آن جنازهای و از خدا میطلبی که تو را به دنیا برگرداند که تدارک گذشتهها بکنی، و خدا طلب تو را قبول کرد و برگردانید. در آن حال چه خواهی کرد، اکنون چنین گمان کن و تدارک خود بکن. بعد از آن فرمود که: عجب دارم از جماعتی که جمعی از ایشان را بردند و برنگردانیدند، و بقیه را ندای رحیل در میان ایشان زدند که: روانه میباید شد و باز مشغول لعب و بازیاند.
و منقول است از جابر جعفی که: از حضرت امام محمد باقر علیه السلام پرسیدم از نظر کردن ملک موت به بنیآدم. فرمود که: نمیبینی که جماعتی در مجلسی نشستهاند و همه یکمرتبه خاموش میشوند؟ آن وقتی است که ملک موت به ایشان نظر میکند. و از حضرت صادق صلوات الله علیه منقول است که: حضرت عیسی بر سر قبر حضرت یحیی آمد و دعا کرد که خدا او را زنده کند. چون زنده شد و از قبر بیرون آمد به عیسی گفت که: از من چه میخواهی؟ گفت: میخواهم که در دنیا مونس من باشی چنانچه پیشتر بودی. گفت: یا عیسی هنوز حرارت و شدت مرگ از من برطرف نشده است، میخواهی مرا بار دیگر به دنیا آوری که مرتبه دیگر سختی جان کندن را بکشم؟ پس او را گذاشت که به قبر برگشت.
و از امام محمد باقر صلوات الله علیه منقول است که: جوانی چند از پادشاهزادههای بنیاسرائیل متوجه عبادت شده بودند، و عبادت ایشان این بود که در زمین سر میکردند و عبرت میگرفتند. روزی به قبری رسیدند بر سر راهی که مندرس شده بود و خاک بر روی آن نشسته بود و بغیر از علامتی از آن نمانده بود. گفتند: بیایید دعا کنیم شاید خدا این میت را زنده گرداند و از او بپرسیم که به چه نحو چشیده است مزه مرگ را. پس دعا کردند. و دعای ایشان این بود که: تو اله مایی ای پروردگار ما، و ما را بجز تو خالقی و معبودی نیست. تو پدیدآورنده چیزهایی، و همیشه هستی، وهرگز غافل نمیشوی، و زندهای و هرگز تو را مرگ نمیباشد، و هر روز تو را شأنی و کاری است غریب، و همه چیز را میدانی و محتاج به تعلیم نیستی. زنده کن این میت را به قدرت خود. پس، از آن قبر میتی سر بیرون کرد موی سر و ریشش سفید، و خاک از سرش فرو میریخت ترسان. و دیده به سوی آسمان باز کرد. به ایشان گفت که: برای چه بر سر قبر من ایستادهاید؟ گفتند: دعا کردیم که خدا تو را زنده کند که از تو سؤال کنیم که چون یافتهای مزه مرگ را. به ایشان گفت: نود و نه سال است که در این قبر ساکنم و هنوز الم و محنت و کَرب مرگ از من برطرف نشده است و هنوز تلخی جان کندن از گلوی من بیرون نرفته است. از او پرسیدند که: روزی که مردی، موهای تو چنین سفید بود؟ گفت: نه. اما چون الحال صدا شنیدم که بیرون بیا، و خاکها و ریزههای بدنم جمع شد و روح در آن داخل شد و ترسان با این سرعت بیرون آمدم، از هول قیامت موی سر و ریشم سفید شد. و از امام جعفر صادق علیه السلام منقول است که: هر که کفن او در خانهاش مهیا باشد او را از غافلان نمینویسند، و هر وقت که نظر به آن میکند او را ثواب میدهند.
و از امام محمد باقر علیه السلام منقول است که: منادی هر روز فرزند آدم را ندا میکند که: متولد شو برای مردن، و جمع کن برای فانی شدن، و بنا کن برای خراب شدن. و از امام جعفر صادق علیه السلام منقول است که: بنده مؤمن را وسعتی در امر او هست تا چهل سال. و چون سن او به چهل رسید، حق تعالی وحی میفرماید به آن دو ملک که بر او موکلاند که: من این بنده را برای عبرت مدتی عمر دادم. اکنون کار را بر او سخت گیرید، و نیکو اعمالش را ضبط کنید، و اندک بسیار و خُرد و بزرگ اعمالش را بنویسید. و از امام محمد باقر علیه السلام منقول است که: چون چهل سال بر بنده گذشت به او میگویند که: با خبر باش و تهیه خود را درست کن که دیگر تو معذور نیستی. و از حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه منقول است که: هر روز که داخل میشود، فرزند آدم را ندا میکند که: ای فرزند آدم! من روز تازهام و بر تو گواهم. پس در من خیر بگو و عمل خیر بکن که برای تو گواهی دهم در روز قیامت. به درستی که مرا بعد از این نخواهی دید. و منقول است که قیس بن عاصم به خدمت حضرت رسول صلی الله علیه و آله آمد و گفت: یا رسول الله ما را موعظه بگو که در بیابانها میباشیم و احتیاج به موعظه بسیار داریم. فرمود که: یا قیس به درستی که با هر عزتی در دنیا مذلتی هست، و با هر زندگانی مردنی هست، و با دنیا آخرت هست، و بر هر چیز حساب کنندهای و گواهی هست، و هر حسنه را ثوابی هست، و هر گناهی را عقابی هست، و هر اجلی را اندازهای هست. ای قیس بدان که البته با تو قرینی خواهد بود که با تو مدفون شود و زنده باشد، و تو با او مدفون شوی و مرده باشی. و آن عمل توست. پس آن قرین تو اگر کریم است و نیکوست تو را گرامی خواهد داشت، و اگر لئیم است و بد است تو را واخواهد گذاشت. و بدان که آن قرین با تو محشور خواهد شد و از تو نخواهند پرسید مگر از آن قرین. پس قرین خود را عمل صالح گردان تا انس با او داشته باشی و اگر غیر صالح باشد از غیر آن وحشت نخواهی داشت. و حضرت صادق علیه السلام به جابر جعفی گفت که: سلام مرا به شیعیان من برسان و به ایشان بگو که میان ما و خدا خویشی نیست، و تقرب به خدا نمیتوان جست مگر به طاعت.
ای جابر هر که اطاعت خدا کند و محبت ما داشته باشد از شیعه ماست، و کسی که معصیت خدا کند محبت ما به او نفع نمیدهد. و حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه فرمود که: هر که خواهد که بدون عشیره و قوم عزیز باشد، و بیسلطنت و حکم صاحب مهابت باشد، و بیمال غنی و بینیاز باشد، و مردم اطاعتش کنند بدون آن که مالی به ایشان دهد، پس باید که از ذلت معصیت خدا بیرون آید و به عزت اطاعت و فرمانبرداری خدا داخل شود، که آنها همه برای او حاصل است. و به سندهای معتبر از حضرت رسول صلی الله علیه و آله منقول است که: قدمهای هیچ بنده در روز قیامت از جای خود حرکت نمیکند تا سؤال نکنند از او از چهار چیز: از عمرش که در چه چیز فانی کرده است؛ و از حوانیش که در چه چیز کهنه کرده است؛ و از مالش که از کجا به هم رسانیده و در چه چیز صرف کرده است؛ و از محبت ما اهل بیت.
و از حضرت صادق صلوات الله علیه منقول است که فرمود که: در تورات نوشته است که: ای فرزند آدم خود را برای عبادت من فارغ ساز تا دل تو را پر کنم از غنا و بینیازی از خلق، و تو را به سعی و طلب تو وانگذارم، و بر من است که رفع احتیاج تو بکنم و خوف خود را در دل تو جا دهم. و اگر خود را برای عبادت من فارغ نسازی دل تو را پر کنم از شغل دنیا، و رفع احتیاج تو نکنم، و تو را به سعی خود بگذارم.
و از حضرت علی بن الحسین صلوات الله علیه منقول است که فرمود که: به درستی که دنیا بار کرده است و پشت کرده است و میرود، و آخرت بار کرده است و رو کرده است و میآید. و هر یک از دنیا و آخرت را فرزندان و اصحاب هست. پس شما از فرزندان آخرت باشید نه از فرزندان و کارکنان دنیا. ای گروه! از زاهدان در دنیا باشید و به سوی آخرت رغبت نمایید. به درستی که زاهدان در دنیا زمین را بساط خود میدانند، و خاک را فرش خود قرار دادهاند، و آب را بوی خوش خود میدانند و به آن خود را میشویند و خوشبو میسازند، و خود را جدا کردهاند و بریدهاند از دنیا بریدنی. به درستی که کسی که مشتاق بهشت است شهوتهای دنیا را فراموش میکند، و کسی که از آتش جهنم میترسد البته مرتکب محرمات نمیشود، و کسی که ترک دنیا کرد مصیبتهای دنیا بر او سهل میشود. به درستی که خد را بندگان هست که در مرتبه یقین چناناند که گویا اهل بهشت را در بهشت دیدهاند که مخلدند و گویا اهل جهنم را در جهنم دیدهاند که معذباند. مردم از شر ایشان ایمناند و دلهای ایشان پیوسته از غم آخرت محزون است. نفسهای ایشان عفیف است از محرمات و شبهات. و کارهای ایشان سبک است و بر خود دشوار نکردهاند. چند روزی اندک صبر کردند، پس در آخرت راحتهای دور و دراز غیرمتناهی برای خود مهیا کردند. چون شب میشود نزد خداوند خود برپا ایستند و آب دیده ایشان بر رویشان جاری میگردد، و تضرع و زاری و استغاثه به پروردگار خود میکنند و سعی میکنند که بدنهای خود را از عذاب الهی آزاد کنند. و چون روز شد بردباراناند، حکیماناند، دانایاناند، نیکوکاراناند. از بابت تیر باریک شدهاند. خوف الهی به عبادت، ایشان را چنین تراشیده و نحیف گردانیده. چون اهل دنیا به ایشان نظر میکنند گمان میکنند که ایشان بیمارند؛ و ایشان را بیماری بدنی نیست بلکه بیمار خوف و حبّ و محبتاند. و بعصی گمان میبرند که عقل ایشان به دیوانگی مخلوط شده است؛ و نه چنین است بلکه بیم آتش جهنم در دل ایشان جا کرده.
و از حضرت امام جعفر صادق صلوات الله علیه منقول است که: حضرت عیسی بر قریه[ای] گذشت که اهلش و مرغان و حیواناتش همه مرده بودند. فرمود که: اینها نمردهاند مگر به عذاب الهی. اگر متفرق بودند یکدیگر را دفن میکردند. حواریان گفتند که: یا روحالله خدا را بخوان که اینها را زنده گرداند که از اعمال خود ما را خبر دهند، که ما آن اعمال را بدانیم و ترک کنیم که مستحق عذاب الهی نشویم. پس عیسی دعا کرد، ندا رسید که: ایشان را ندا کن، جواب خواهند داد. چون شب شد حضرت عیسی بر بلندی ایستاد و گفت: ای اهل قریه. یکی از ایشان جواب گفت که: لبیک یا روحالله. حضرت فرمود که: بگویید که چه بود اعمال شما که چنین هلاک شدید؟ گفتند که: طاغوت و باطل و گمراهان را اطاعت میکردیم، و دنیا را بسیار دوست میداشتیم، و از خدا کم میترسیدیم، و املها و آرزوهای دراز داشتیم، و غافل بودیم، و پیوسته مشغول لهو لعب بودیم. فرمود که: چگونه بود محبت شما دنیا را؟ گفت: مانند محبت طفل، مادر خود را؛ هرگاه که رو به ما میکرد خوشحال میشدیم، و اگر پشت میکرد میگریستیم و محزون میشدیم. فرمود که: اطاعت طاغوت چون میکردید؟ گفت: اطاعت گناهکاران میکردیم. فرمود که: چگونه بود عاقبت کار شما؟ گفت: شبی در عافیت و رفاهیت خوابیدیم و صبح خود را در هاویه دیدیم. فرمود که: هاویه چیست؟ گفت که: سجین است. فرمود که: سجین کدام است؟ گفت: کوههاست از آتش که بر ما میافروزند تا روز قیامت. فرمود که: شما چه گفتید و ایشان به شما چه گفتند؟ گفت که: ما گفتیم که: ما را برگردانید به دنیا تا ترک دنیا بکنیم و بندگی کنیم. به ما گفتند که: دروغ میگویید. فرمود که: در میان اینها چرا همین تو با من سخن میگفتی و غیر تو سخن نگفت؟ گفت: یا روحالله لجامهای آتش در سر ایشان است و در دست ملائکه غلاظ شداد است لجامهای ایشان. و من در میان ایشان بودم اما از ایشان نبودم. چون عذاب الهی نازل شد مرا هم با ایشان فراگرفت. من به یک مو آویختهام در کنار جهنم؛ نمیدانم که در آتش خواهم افتاد یا نجات خواهم یافت. حضرت عیسی رو به حواریین کرد و فرمود که: ای دوستان خدا! نان خشک را با نمک درشت خوردن و بر روی مزبلهها خوابیدن خیر بسیار دارد و موجب عافیت دنیا و آخرت است.
و منقول است از حضرت صادق علیه السلام که: چون حضرت داوود ترک اولی از او صادر شد چهل روز در سجده ماند که در شب و روز میگریست، و سر از سجده برنمیداشت مگر وقت نماز، تا آن که پیشانیش شکافته شد و خون از چشمهایش جاری گردید. و بعد از چهل روز ندا به او رسید که: ای داوود چه میخواهی؟ آیا گرسنهای تو را سیر گردانم؟ یا تشنهای تو را آب دهم؟ یا عریانی تو را بپوشانم؟ یا ترسانی تو را ایمن گردانم؟ گفت: پروردگارا چگونه ترسان نباشم و حال آن که میدانم که تو که خداوند عادلی و ظلم ظالمان از تو نمیگذرد. خدا به او وحی فرمود که: ای داوود توبه کن. پس روزی داوود بیرون رفت به جانب صحرا، و زبور میخواند. و هرگاه که آن حضرت زبور میخواند هیچ سنگی و درختی و کوهی و مرغی و درندهای نمیماند مگر آن که با او موافقت میکردند در فغان و گریه. تا آن که به کوهی رسید، و بر آن کوه غاری بود که در آنجا پیغمبر عابدی بود که او را حِزقیل میگفتند. چون صدای کوهها و حیوانات را شنید دانست که حضرت داوود است. داوود گفت: ای حزقیل رخصت میدهی که من به بالا بیایم؟ گفت: نه؛ تو گناهکاری. داوود گریست. به حزقیل وحی آمد که: سرزنش مکن داوود را بر ترک اولی، و از من عافیت را طلب کن که هر که را من به خود واگذارم البته به خطایی مبتلا میشود. پس حزقیل دست داوود را گرفت و به نزد خود برد. داوود گفت: ای حزقیل هرگز اراده گناهی به خاطر گذرانیدهای؟ گفت: نه. گفت: هرگز عُجب به هم رسانیدهای از این حالی که داری از عبادت خدا؟ گفت: نه. گفت: هرگز میل به دنیا و شهوات آن در خاطرت خطور کرده است؟ گفت: بله؛ گاه هست که این خیال در دل من درمیآید. پرسید که: آن را چه علاج میکنی؟ گفت: به اندرون این شکاف کوه داخل میشوم و از آنچه در آنجا هست عبرت میگیرم. داوود با او داخل شِعب شدند، دید که تختی از آهن گذاشته است و بر روی آن تخت استخوانهای پوسیده ریخته است و لوحی از آهن نزد آن تخت گذاشته است. داوود لوح را خواند، نوشته بود که: منم اروی بن شلم. هزار سال پادشاهت کردم، و هزار شهر بنا کردم، و هزار دختر را بکارت بردم. و آخر کار من این شد که خاک فرش من شد، و سنگ بالش و تکیهگاه من شد، و مار و کژدم همسایگان و مصاحبان من شدند. پس کسی که مرا ببیند فریب دنیا نخورد.
بدان که یکی از فتنههای آخرالزمان خروج دجال است که قبل از ظهور حضرت صاحبالامر صلوات الله علیه خروج خواهد کرد.
و چنانچه در احادیث عامه وارد شده است: او در زمان حضرت رسول صلی الله علیه و آله متولد شد، و حضرت به نزد او رفتند، و با حضرت سخن گفت، و حضرت به او تکلیف اسلام کرد، و قبول نکرد و گفت: تو به پیغمبری از من سزاوارتر نیستی. و هرزهها گفت و دعواهای بزرگ کرد. حضرت به او فرمود که: دور شو که از اجل خود تجاوز نخواهی کرد و به آرزوی خود نخواهی رسید و غیر آنچه از برای تو مقدر شده است نخواهی یافت. پس حضرت به اصحابش فرمود که: هیچ پیغمبری مبعوث نشده است مگر اینکه قوم خود را از فتنه دجال حذر فرموده است. و خدا او را تأخیر فرمود و در این امت ظاهر گردانید. پس اگر دعوای خدایی کند و در نظر شما امر او مشتبه شود یقین بدانید که خداوند شما اعور و یکچشم نیست. و بیرون خواهد آمد و بر خری سوار خواهد شد که مابین دو گوش الاغ او یک میل باشد (یعنی ثلث فرسخ). و با او بهشتی و دوزخی و کوهی از نان و نهری از آب خواهد بود، و اکثر اتباع او یهودیان و زنان و بادیهنشینان خواهند بود. و گرد عالم خواهد گشت و داخل آفاق زمین خواهد شد بغیر از مکه و مدینه و دو سنگستان مدینه که داخل آنها نمیتواند شد و ابن بابویه علیه الرحمه از نزال بن سبره روایت کرده است که: روزی حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه در خطبه فرمود سه مرتبه که: ای گروه مردم آنچه خواهید از من سؤال نمایید پیش از آن که مرا نیابید. پس صَعصَعه بن صَوحان برخاست و گفت: یا امیر المؤمنین چه وقت دجال خروج میکند؟ حضرت فرمود که: خروج او را علامتی و صفتی چند هست که از پی یکدیگر ظاهر میگردد. علامتش آن است که مردم نماز را ضایع کنند، و امانتها را خیانت کنند، و دروغ را حلال دانند، و ربا خورند، و رشوه گیرند، و بناهای عالی سازند، و دین را به دنیا فروشند، و کارها را به سفیهان فرمایند، و به مشورت زنان عمل نمایند، و قطع رحم کنند، و از پی خواهشهای نفس روند، و خون مردم را سهل شمارند، و حلم و بردباری را از ضعف و ناتوانی دانند، و ظلم کردن را فخر خود شمارند، و امیران ایشان فاجر و بدکردار باشند، و وزیران امرا ظالم باشند، و رؤسای ایشان خائن باشند، و قاریان قرآن فاسقان باشند، و گواهی ناحق در میان ایشان فاش باشد، و زنا و بهتان و گناه و طغیان را علانیه به جا آورند، و مصحفها را زیور کنند، و مسجدها را به طلا زینت دهند، و منارههای بلند سازند، و بدان را گرامی دارند، و صفهای ایشان پر باشد اما رأیهایشان مختلف باشد، و پیمانها را شکنند، و زنان با شوهرها شریک شوند در تجارت برای حرص دنیا، و صدای فاسقان بلند باشد و سخن ایشان را شنوند، و بزرگ هر قومی پستترین ایشان باشد، و از فاجران تقیه کنند از ترس ضرر ایشان، و دروغگو را تصدیق نمایند، و خائنان را امیر گردانند، و کنیزان خواننده و سازها برای خود نگاه دارند، و گذشتهها را لعنت کنند، و زنان بر زین سوار شوند زنان به مردان شبیه باشند، و مردان در زی زنان درآیند، و گواهان گواه نشده گواهی دهند، و گواهی به قرض دهند، و علوم غیر علم دین را یاد گیرند، و کار دنیا را بر آخرت ترجیح دهند، و پوست میش را بر دلهای مانند گرگ کشند، و دلهای ایشان از مردار گندیدهتر باشد و از صبر تلختر باشد. و در این هنگام قیامت بسیار نزدیک باشد. پس برخاست اصبغ بن نباته، و گفت: یا امیر المؤمنین دجال کیست؟ فرمود: صاید بن الصید است. و شقی آن کسی است که او را تصدیق نماید. سعادتمند کسی است که تکذیب او کند.
از شهری خروج کند که آن را اصبهان گویند از دهی که مشهور به یهودیه باشد.
چشم راستش کور باشد و چشم چپش در پیشانی او باشد و مانند ستاره صبح درخشد، و میان چشمش مانند پاره خونی باشد. و در میان دو چشمش نوشته باشد: کافر به خطی که همه کس تواند خواند. بر روی دریاها رود و در پیش رویش کوهی از دود باشد، و در پس پشتش کوهی باشد که مردم گمان کنند که خوردنی است. و در سالی خروج کند که قحط عظیم در میان مردم باشد. و بر خر سفیدی سوار باشد که هر گامش یک میل باشد. و زمین از زیر پایش پیچیده شود. به هر آبی که بگذرد آن آب فرو رود. و به آواز بلند فریاد کند که همه کس شنوند که: دوستان من! به نزد آیید.
منم آن خداوندی که شما را خلق کردهام و اعضای شما را درست کردهام و تقدیر امور شما کردهام و شما را به آنها راه نمودهام. منم پروردگار بزرگوار شما. و دروغ میگوید. آن دشمن خداست. او یکچشم است، و طعام میخورد، و جسم است، و راه میرود. و خداوند شما از این صفات منزه است. و اکثر متابعان او در آن زمان فرزندان زنا و صاحبان کلاههای سبز خواهند بود.
خدا او را در شام خواهد کشت بر گردنگاهی که آن را عقبه افیق میگویند، بعد از سه ساعت از روز جمعه، بر دست آن کسی که عیسی در عقب او نماز خواهد کرد. بعد از آن بلیه عظیم خواهد بود.
گفتند: چه چیز خواهد بود یا امیر المؤمنین؟ فرمود که: بیرون خواهد آمد دابهالارض از پیش کوه صفا، و با خود خواهد داشت انگشتری سلیمان و عصای موسی را. انگشتر را بر پیشانی مؤمن میگذارد؛ نقش میگیرد که: هذا مؤمن حقا. و عصا را بر پیشانی کافر مینهد؛ و نقش میگیرد که: هذا کافر حقا. حتی آن که مؤمن میگوید که: وای بر تو ای کافر! و کافر میگوید که: خوشا حال تو ای مؤمن! کاش من امروز مثل تو بودم و به سعادت عظیم فایز میشدم. پس در آن هنگام دابه سر خود را بلند میکند که همه کس او را میبینند به امر الهی. و این بعد از آن است که آفتاب از مغرب طلوع نماید، و در این هنگام توبه نفع نمیدهد و هیچ عمل قبول نمیشود، و کسی که پیشتر ایمان نیاورده باشد ایمان او فایده نمیکند. پس آن حضرت فرمود که: از حال بعد از این مپرسید که حضرت پیغمبر فرموده که به غیر اهل بیت خود به دیگری نگویم.
نزال میگوید که: من از صعصعه پرسیدم که: آن که در عقب او عیسی نماز خواهد کرد کیست؟ گفت: نهم از فرزندان حضرت امام حسین است و امام دوازدهم است. و او آفتابی است که از مغربش طالع میگردد، و از میان رکن حجر و مقام ابراهیم ظاهر خواهد شد، و زمین را از کافران پاک خواهد کرد، و ترازوی عدالت او برپا خواهد کرد که هیچ کس به دیگری ظلم نکند. و بدان که از احادیث معتبره ظاهر میشود که دابهالارض حضرت امیر المؤمنین است و بعد از انقضای ملک حضرت صاحبالامر صلوات الله علیه ظاهر شد و متصل به قیام قیامت خواهد بود.
بدان که معاد عبادت است از: زنده گردانیدن حق تعالی خلایق را در روز قیامت از برای مکافات. و این معاد ضروری دین جمیع پیغمبران است. و از راه آیات صریحه قرآنی و اخبار متکثره نبوی و اجماع امت به نحوی به ظهور رسیده که قابل شک نیست و شبهه در آن راه ندارد، و انکار کردن او یا تأویل کردن که روح، لذتها میدارد اما این بدن برنمیگردد موجب کفر و زندقه است و بر هر مکلف واجب است که اعتقاد کند و به یقین بداند که آخر، تزلزل در بنای آسمان و زمین راه خواهد یافت، و آسمانها به امر الهی در نوردیده خواهد شد، و کوهها از یکدیگر خواهد پاشید، و حق تعالی بدنهای همه از اجزای خودشان چنانچه بود خواهد ساخت، و اجزای پوسیده متفرق شده از هم پاشیده را جمع خواهد کرد به قدرت کامله خود، و حیات خواهد بخشید، و ارواح خلایق را به آن بدنها آمیزش خواهد داد و محشور خواهد گردانید. زیرا که این امور ممکن است و آیات متکثره و احادیث متواتره از وقوعش خبر داده به نحوی که اصلا قابل تأویل نیست.
و ایضا باید دانست که خصوصیات قیامت از صراط و میزان و سنجیدن نامههای اعمال و امثال اینها متحقق خواهد گشت، و بعد از آن حق تعالی به مقتضای وعده و وعید خود، بهشتی را بهشت جاودان ارزانی خواهد داشت با حور و قصور و بساتین و غِلمان و غیر اینها از آنچه آدمی به آن لذت میبرد، و دوزخی رابه عذاب الیم دوزخ که مشتمل است بر آتش و مار و عقرب و زقوم و حمیم و امثال اینها از موذیات و مؤلمات، گرفتار خواهد کرد. و جمیع اینها از آیات و احادیث محقق و ثابت گردیده و قابل تأویل نیست.
و دیگر باید دانست که به مقتضای آیات و احادیث، خصوصیات بعد از موت، از عذاب قبر و سؤال منکر و نکیر و امثال اینها حق است و نفوس در زمان بعد از موت و پیش از ظهور قیامت که آن را برزخ گویند موجودند، و در ساعت اول به همین بدن تعلق میگیرند، و منکر و نکیر از ایشان در همین بدن سؤال میکنند، و ضُغطه و فشار قبر که اکثر موتی را میباشد در همین بدن است.
و بعد از آن ارواح مؤمنان در بدنهای مثالی در میان هوا طیران میکنند، و در بهشت دنیا میباشند، و از نعمتهای آن متنعم میباشند، و گاهی در وادیالسلام - که صحرای نجف اشرف است - حاضر میشوند بر قبر خود، و [از] زیارت کنندگان خود اطلاع دارند. و روح کافران در بدنهای مثالی معذب میباشند، و در وادی برهوت یا غیر آن، ایشان را عذاب میکنند تا هنگامی که محشور شوند.
و شبهههای مَلاحده را در این باب گوش نمیباید کرد بعد از خبر دادن مخبر صادق، که موجب کفر و ضلالت است، و راه تأویل را در هر باب میباید بست که به زودی این کس را به الحاد میرساند.
چنانچه منقول است از حَبه عُرنی به سند معتبر که: شبی در خدمت حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه به صحرای نجف رفتم که آن را وادیالسلام میگویند. حضرت در آنجا ایستادند چنانچه گویا با جماعتی سخن میگویند. من هم ایستادم آن قدر که مانده شدم. پس نشستم آن قدر که دلگیر شدم. پس برخاستم و ایستادم آن قدر که دلتنگ شدم.
پس برخاستم و ردای خود را جمع کردم و گفتم: یا امیر المؤمنین میترسم که از بسیاری ایستادن آزار بکشی. اندک استراختی بفرما. فرمود که: با مؤمنان صحبت میدارم و به ایشان انس میگیرم. گفتم: یا امیر المؤمنین ایشان بعد از مرگ چنین هستند که با ایشان گفتوگو توان کرد؟ حضرت فرمود که: بله؛ و اگر برای تو ظاهر شوند خواهی دید ایشان را که حلقه حلقه نشستهاند و با یکدیگر سخن میگویند. گفتم: بدنهای ایشان در اینجا حاضر است یا روح ایشان؟ فرمود که: روحهای ایشان. و هیچ مؤمنی نیست که بمیرد در بقعهای از بقعههای زمین مگر این که روحش را میگویند که ملحق شود به وادیالسلام. و این وادی بقعهای است از جنت عدن.
و منقول است که: شخصی به خدمت حضرت صادق علیه السلام عرض کرد که: برادر من در بغداد است و میترسم که در آنجا بمیرد. حضرت فرمود که: چه باک داری؟ هر جا که خواهد، بمیرد. و به درستی که هیچ مؤمنی در مشرق و مغرب زمین نمیماند مگر این که خدا روح آن را به وادیالسلام میرساند. روای گفت: وادیالسلام کجاست؟ فرمود که: پشت کوفه.
گویا میبینم ایشان را که در آن صحرا حلقه حلقه نشستهاند و با یکدیگر صحبت میدارند.
و به سند معتبر از ابیولاد منقول است که: به خدمت حضرت صادق صلوات الله علیه عرض کردم که: چنین روایت میکنند که ارواح مؤمنان در حوصله مرغان سبز است که دور عرش میباشند. فرمود که: نه؛ مؤمن از آن عزیزتر و کریمتر است نزد خدا که روحش را در حوصله مرغ کند. ولیکن روح ایشان در بدنی است مثل همین بدن که داشتند.
و از ابوبصیر منقول است که حضرت صادق علیه السلام فرمود که: ارواح به صفت بدنهای خود در درخت بهشتاند؛ با یکدیگر سخن میگویند و آشنایی میکنند. پس روحی که تازه بر ایشان وارد شد میگویند که: ساعتی او را مهلت دهید که از هولهای عظیم رها شده است. پس، از احوال یاران و آشنایان از او سؤال میکنند. هر که را میگوید که: زنده گذاشتم امیدوار میشوند که: شاید چون بمیرد، به نزد ما آید، و هر که را میگوید که:
مرد میدانند که حالش بد بوده که به نزد ایشان نیامده. میگویند: هوی! هوی! یعنی: به زیر رفت و به جهنم واصل شد.
و به سند معتبر از ابوبصیر منقول است که: از حضرت صادق علیه السلام سؤال کردم از ارواح مؤمنان. فرمود که: در حجرههای بهشتاند و از طعام و شراب بهشت میخورند و میگویند: خداوندا قیامت را برای ما برپا کن، و آنچه وعده فرمودهای به ما کرامت فرما، و مؤمنانی که بعد از ما ماندهاند به ما ملحق ساز.
و به سند معتبر از ضُریس کُناسی منقول است که: از حضرت امام محمد باقر صلوات الله علیه پرسیدم که: مردم میگویند که: فرات ما از بهشت بیرون میآید. این چگونه است؟ فرمود که: خدا را بهشتی هست که در مغرب خلق کرده است و آب فرات از آنجا بیرون میآید و هر شام ارواح مؤمنان از قبرهای خود به آنجا میروند و از میوههای آن میخورند و تنعم میکنند و در آنجا با یکدیگر ملاقات میکنند و یکدیگر را میشناسد، و چون صبح میشود در میان زمین و آسمان پرواز میکنند و میآیند و میروند و از قبر خود خبر میگیرند. و خدا را آتشی هست در مشرق. که ارواح کفار را در آنجا معذب میگرداند و از زقوم آن میخورند و از حمیم آن میآشامند در شب، و چون صبح شد ایشان را به وادی برهوت که در یمن است میبرند و در آنجا حرارت بیش از آن آتش به ایشان میرسد، و باز شب ایشان را به آتش میبرند. و در آن حال هستند تا روز قیامت.
و علی بن ابراهیم به سند معتبر از ثُویر بن ابیفاخته روایت کرده است که: از حضرت علی بن الحسین صلوات الله علیه سؤال کردند از کیفیت نفخ صور. فرمود که: اما نفخه اولی: پس خدا امر میفرماید اسرافیل را که بر زمین میآید و صور را با خود دارد. و صور را دو شعبه و دو طرف است و دوری هر طرف از طرف دیگر مثل مابین آسمان و زمین است. پس چون ملائکه میبینند که اسرافیل به زیر میآید با صور، میگویند که: فرمان الهی شده است که اهل آسمان و زمین همگی بمیرند. پس فرود میآید اسرافیل در حظیره بیتالمقدس و رو به کعبه میکند. چون اهل زمین او را میبینند میگویند که: خدا رخصت فرموده است به هلاک اهل زمین. پس یک مرتبه میدمد، صدا از طرفی که به جانب اهل زمین است بیرون میآید. هیچ صاحب روحی در زمین نیست مگر این که بمیرد. و صدا از طرفی که به جانب آسمان است بیرون میرود. پس هر صاحب جانی که در آسمانهاست میمیرند. پس خداوند عالم به اسرافیل میفرماید که: بمیر. او نیز میمیرد. و به این حال میماند آن قدر که خدا خواهد. پس امر میفرماید آسمانها را که مضطرب شوند و از یکدیگر بپاشند. و امر میفرماید کوهها را که روان شوند و ریزه شوند و بر هوا روند مانند غبار. و زمین را بدل میکند بر زمین دیگر که بر روی آن گناه نشده باشد، و گشاد باشد و کوهی و عمارتی و حایلی و گیاهی بر روی آن نباشد چنانچه در روز اول پهن کرده بود. و عرش را بر روی آب قرار میدهد چنانچه اول کرده بود. و بیحایلی به قدرت خود، او را نگاه میدارد.
و در این هنگام ندا میفرماید خداوند جبار در اطراف آسمان و زمین که: از کیست امروز ملک و پادشاهی؟ پس هیچ کس نباشد که جواب بگوید. پس خود میفرماید که پادشاهی از خداوند یگانه قهار است. منم که همه خلایق را قهر کردم و به عدم بردم و میراندم. منم خداوندی که بجز من خداوندی نیست، و شریک و وزیر ندارم. و به دست قدرت خود جمیع خلایق را خلق کردم، و به مشیت و اراده خود همه را میراندم، و به قدرت خود همه را زنده میگردانم.
پس خداوند عالمیان به قدرت خود چنان میکند که صدایی از صور بیرون میآید که اهل آسمان زنده میشوند، و میکائیل میدمد و همه اهل زمین زنده میشوند حاملان عرش، عرش را برمیدارند و ملائکه، بهشت و دوزخ را حاضر میگردانند و خلایق از برای حساب محشور میشوند.
این را فرمود و مشغول گریه شد.
و در حدیث دیگر از رسول خدا صلی الله علیه و آله منقول است که: چون روز قیامت شود خداوند عالمیان به ملک موت فرماید که: ای ملک موت به عزت و جلال خودم سوگند که مزه مرگ را به تو بچشانم چنانچه به همه بندگان من چشانیدی.
و از حضرت صادق صلوات الله علیه منقول است که: چون خداوند عالمیان خواهد که مبعوث گرداند خلق را، فرماید که آسمان چهل روز بر زمین ببارد. پس بندها را بپیوندد و گوشت برویاند.
و از حضرت امام محمد باقر صلوات الله علیه منقول است به سند معتبر که فرمود در تفسیر این آیه که: هذا یوم ینفع الصادقین صدقهم که چون روز قیامت میشود و مردم را برای حساب محشور میگردانند، میگذرند بر اهوال قیامت تا به عرصه حساب میرسند. و در این مقام از کثرت و ازدحام و شدت و مشقت عظیم میکشند. پس اول ندا میکنند به ندایی که جمیع خلایق بشنوند، و میطلبند محمد بن عبدالله پیغمبر قُرَشی عربی را. و چون میآید، او را به جانب راست عرش میدارند. پس حضرت امیر المؤمنین و ائمه معصومین صلوات الله علیهم را میطلبند در دست چپ حضرت رسول صلی الله علیه و آله میدارند. پس امت آن حضرت را میطلبند و در دست چپ ایشان میدارند. و بعد از آن هر پیغمبری را با امتش میطلبند و در جانب چپ عرش باز میدارند. پس اول مرتبه قلم را به صورت شخصی میآورند و در برابر عرش به مقام حساب میدارند. پس ندا میفرماید حق تعالی که: ای قلم آنچه ما گفتیم و تو را الهام کردیم و به سوی تو وحی کردیم، در لوح نوشتی؟ قلم گوید که: بله؛ خداوندا! تو میدانی که آنچه فرمودی در لوح نوشتم. پس فرماید: که برای تو گواهی میدهد؟ گوید که: پروردگارا تو میدانی و گواهی، و بر راز مخفی تو دیگری مطلع نبود. فرماید که: حجت خود را تمام کردی. پس لوح را طلبد، و بیاید به صورت آدمیان به نزد عرش، و از او پرسید حق تعالی که: آیا قلم در تو ثبت کرد آنچه ما به الهام کردیم و وحی نمودیم؟ گوید که: بلی پروردگارا، و آنچه او در من نقش کرد من به اسرافیل رسانیدم. پس اسرافیل آید به صورت آدمیان، و با ایشان بایستد. و از او سؤال نماید که: لوح به تو رسانید آنچه قلم به او رسانیده بود از وحی من؟ گوید: بلی خداوندا، و من به جبرئیل رسانیدم همه را.
پس جبرئیل را طلبند و بیاید و در پهلوی اسرافیل بایستد، و خداوند عالمیان از او پرسد که: اسرافیل تمام وحیهای مرا به تو رسانید؟ گوید که: بله ای پروردگار من، و آنچه به من رسید به جمیع پیغمبرانت رسانید، و آنچه از فرمان تو به من رسید به ایشان تبلیغ کردم و ادای رسالت تو به هر پیغمبری کردم و تمام کتابها و وحیها و حکمتهای تو را به یک یک از ایشان خواندم، و آخر کسی که بر او وحی رسالت و حکمت و علم و کتاب و کلام تو را خواندم محمد بن عبدالله بود حبیب تو.
پس اول کسی که از فرزندان آدم را به سؤال طلبند محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله باشد، و خدا او را در آن روز در مرتبه قرب و کرامت از همه کس بالاتر بدارد و از او سؤال نماید که: یا محمد جبرئیل به تو رسانید آنچه من وحی به سوی تو کرده بودم و بر تو فرستاده بودم از کتاب و حکمت و علم خود؟ حضرت فرماید که: بله خداوندا، جمیع را به من رسانید. فرماید که: همه را به امت خود رسانیدی؟ حضرت فرماید که: همه را به ایشان رسانیدم و در راه دین تو جهاد کردم و زحمت کشیدم. پس خطاب رسد که: کی از برای تو گواهی میدهد؟ حضرت فرماید که: پروردگارا تو گواهی که من تبلیغ رسالات تو را کردم، و ملائکه تو گواهاند، و نیکوکاران امتم گواهاند، و گواهی تو مرا کافی است. پس ملائکه را طلبند و گواهی بر تبلیغ رسالت آن حضرت بدهند. پس امت آن حضرت را طلبند و سؤال کنند که: آیا محمد رسالتهای مرابه شما رسانید و کتاب و حکمت و علم مرا بر شما خواند؟ پس همه گواهی دهند. آنگاه ندا به حضرت رسول رسد که: چون از میان ایشان رفتی خلیفهای در میان ایشان گذاشتی که حکمت و علم و کتاب مرا برای ایشان بیان کند و هرچه در آن اختلاف کنند برای ایشان ظاهر سازد و حجت من باشد بعد از تو؟ حضرت فرماید که: بله؛ علیبن ابیطالب را در میان ایشان گذاشتم که برادر من بود و وزیر من بود و وصی و بهترین امت من بود، و در حیات خود او را برای ایشان نصب کردم، و مردم را به اطاعت او خواندم، و خلیفه خود کردم او را در میان امت خود که پیروی او نمایند.
پس علی بن ابیطالب را بطلبند و ندا فرماید که: آیا محمد تو را وصی خود گردانید و خلیفه خود کرد و در حیات خود تو را نصب کرد و تو بعد از او در میان امت به امر امامت قائم شدی؟ علی گوید که: خداوندا محمد مرا وصی و خلیفه خود گردانید و در حیات خود مرا نصب کرد. پس چون آن حضرت را به جوار رحمت خود بردی امت او انکار امامت من کردند، و با من مکر کردند، و مرا ضعیف گردانیدند، و نزدیک شد که مرا بکشند، و جمعی را که سزاوار تقدیم نبودند بر من مقدم داشتند، و سخن مرا نشنیدند، و اطاعت من نکردند.
پس من شمشیر کشیدم و در راه تو جهاد کردم تا کشته شدم. پس ندا فرماید که: یا علی خلیفهای برای خود نصب کردی در میان امت محمد که بندگان را به دین من بخواند و به راه من هدایت نماید؟ گوید که: بله خداوندا، امام حسن را که فرزند من بود و فرزند دختر پیغمبرت بود نصب کردم. و همچنین هر امامی را طلبند و اهل عالمش را و جمیع پیغمبران را، تا حجت همه بر امتشان تمام شود. بعد از آن حق تعالی فرماید که: امروز نفع میکند راستگویان را راستی ایشان. و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السلام منقول است که: چون حق سبحانه و تعالی خلایق را برای حساب جمع کند، نوح را طلبند و پرسند که: آیا تبلیغ رسالات ما کردی؟ گوید: بله. گویند که: برای تو که گواهی میدهد؟ گوید که: محمد بن عبدالله گواه من است. پس نوح آید به نزد حضرت رسول الله صلی الله علیه و آله - و آن حضرت بر بلندی با حضرت امیر المؤمنین ایستاده باشند - و گوید که: یا محمد خداوند عالمیان از من گواه بر تبلیغ رسالت طلبیده. حضرت فرماید که: ای جعفر و ای حمزه بروید و از برای نوح گواهی بدهید که او تبلیغ رسالت کرد. پس در آن روز جعفر و حمزه گواه پیغمبران خواهند بود. راوی عرض کرد که: فدای تو گردم! علی در کجاست که ایشان گواهی میدهند؟ فرمود که: رتبه او از این عظیمتر است که تکلیف این شهادت به او بکنند.
و از حضرت امام جعفر صادق صلوات الله علیه منقول است که فرمود که: حساب نفس خود را بکنید پیش از آن که شما را حساب کنند. به درستی که در قیامت پنجاه موقف است، و در هر موقفی هزار سال جمعی را میدارند، چنانچه حق تعالی میفرماید که: در روزی که مقدار او پنجاه هزار سال است.
و حضرت امام محمد باقر صلوات الله علیه فرمود که: چون این آیه نازل شد که: وجیء یومئذ بجهنم، از رسول خدا صلی الله علیه و آله تفسیر آن را پرسیدند، فرمود که: جبرئیل مرا خبر داد که چون خداوند عالمیان اولین و آخرین را در محشر جمع نماید، بفرماید که جهنم را به محشر درآورند و آن را کشند به هزار مهار، و هر مهاری را صدهزار ملک داشته باشند از ملائکه غلاظ شداد. و جهنم فریاد کند از خشم بر گناهکاران و حمله کند.
پس چون به آن صحرا درآید، زفیری کند که اگر نه خدا حفظ نماید، همگی از شدت آن صدا هلاک شوند. پس، گردنی بکشد که جمیع محشر را فراگیرد. در آن حال هیچ بندهای از بندگان خدا نه ملک مقرب و نه پیغمبر مرسل نباشد مگر این که فریاد برآورد که: نفسی، نفسی یعنی: خداوندا به فریاد من برس و جان مرا از عذاب آزاد کن. و تو - یا محمد - فریاد برآوری که: امتی، امتی! یعنی: امت مرا نجات ده، و امت مرا از عذاب آزاد کن. پس صراط را بر روی جهنم گذارند، از دم شمشیر نازکتر و برندهتر. و در آن سه قنطره باشد: یکی صله رحم و امانت، و دویم نماز، و سیم عدالت خدا در مظالم بندگان.
پس مردم را تکلیف کنند که از صراط بگذرند. پارهای را رحم و امانت نگاه دارد که اگر قطع رحم کرده باشند یا امانتهای الهی و پیمانهای او را شکسته باشند، در اینجا بمانند. و آنچه از اینجا نجات یابند نماز ایشان را نگاه دارد، و هر که در نماز تقصیر نکرده باشد و از آنجا بگذرد، به مقام مظالم عباد بدارندش چنانچه میفرماید که: ان ربک لبالمرصاد:
پروردگار تو در کمینگاه صراط است. و ایشان را در آنجا باز میدارد و سؤال میکند. و مردمان بر صراط میروند. و بعضی چسبیدهاند و بعضی قدمهایشان میلغزد و بعضی یک قدم میلغزد، و یکی بند میشود. و ملائکه در دور ایشان فریاد میکنند که: ای خداوند حلیم و بردبار بیامرز ایشان را، و از گناه ایشان درگذر و به فضل خود با ایشان سر کن و ایشان را به سلامت بگذران. و مردم ریزند از صراط به جهنم مانند پروانه. پس چون کسی به رحمت الهی نجات یابد و بگذرد از صراط، گوید که: الحمدلله که خدا مرا نجات داد بعد از آن که مأیوس شده بودم، به فضل و احسان خود. به درستی که پروردگار ما آمرزنده و مزددهنده است. و حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمود که: گذشتن مردم بر صراط مختلف است. و صراط از مو باریکتر و از شمشیر تندتر است. پس بعضی هستند که مانند برق میگذرند، و بعضی مانند اسب تندرو، و بعضی مانند پیاده که راه رود، و بعضی به دست و پا مانند طفلی که خود را بر زمین کشد، و بعضی آویخته باشند که پارهای از ایشان را آتش گیرد و پارهای را نگیرد.
و از حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه منقول است که: چون بنده را به مقام حساب بازدارند، خداوند عالم فرماید که: بسنجید نعمتهای مرا با عمل او. پس نعمتها عمل را فراگیرد. فرماید که: نعمتها را به او بخشیدم. نیک و بدش را با هم بسنجید. پس اگر مساوی باشند فرماید که به بهشتش برند. و اگر خیرش زیاده باشد خدا فضلها و احسانها نسبت به او فرماید. و اگر بدیش زیاده باشد، اگر از اهل ایمان باشد و شرک نیاورده باشد، او محل مغفرت و رحمت الهی است؛ اگر خواهد تفضل میفرماید و میبخشد. و از حضرت امام محمد باقر صلوات الله علیه منقول است که پرسیدند از تفسیر این آیه که ترجمهاش این است که: این گروه را خدا بدل میکند سیئات ایشان را به حسنات، و خدا آمرزنده و مهربان است، فرمود که: روز قیامت مؤمن گناهکار را به مقام حساب بیاورند. پس خداوند عالمیان خود متکفل حساب او شود که دیگری بر بدیهای او مطلع نشود. پس چون به گناهان خود اقرار کند، حق تعالی به کاتبان اعمالش فرماید که: به عوض بدیهای او نیکی بنویسید و بر مردم ظاهر گردانید. پس چون مردم نامه اعمال او ببینند گویند که: این بنده هیچ گناه نداشته. پس خدا امر فرماید که او را به بهشت برند. و همین است تأویل این آیه. و فرمود که: این مخصوص گناهکاران شیعیان ماست. و از حضرت صادق صلوات الله علیه منقول است که: چون روز قیامت شود و بنده مؤمن را به نزد حساب بدارند که هر دو از اهل بهشت باشند و یکی در دنیا فقیر باشد و دیگری توانگر. پس فقیر گوید که: خداوندا مرا برای چه بازمیداری؟ به عزت تو قسم که میدانی که مرا ولایت و حکومت نداده بودی که عدل یا جور کرده باشم، و مالی نداده بودی که حقی در آن مال واجب شده باشد و عطا یا منع کرده باشم، و روزی مرا همیشه به قدر کفاف میدادی. حق تعالی فرماید که: راست میگوید بنده من. بگذارید که به بهشت رود. و آن توانگر را آن قدر میدارند که از او آن قدر عرق بریزد که اگر چهل شتر بخورند سیراب شوند. پس او را به بهشت برند. پس فقیر به او گوید که: چرا این قدر ماندی؟ گوید که:
درازی حساب و بسیاری آن مرا این قدر مکث فرمود. در هر ساعت یک چیزی پیش میآمد که مستحق عذاب بودم و خدا میبخشید. دیگر از چیز دیگر میپرسیدند، همچنین. تا خدا مرا به رحمت خود فرا گرفت و به توبه کاران ملحق گردانید و آمرزید. پس پرسد که: تو کیستی؟ گوید که: منم آن فقیری که با تو همراه در مقام حساب ایستادیم. گوید که: نعیم بهشت، تو را تغییر کرده است که من تو را نشناختم.
و از حضرت صادق صلوات الله علیه منقول است که: چون خداوند عالمیان خلایق را جمع کند در روز قیامت، نامه عمل هر کس را به دست او دهند. پس جمعی از اشقیا انکار کنند که ما این اعمال را نکردهایم. پس ملائکه که کاتبان عملاند گواهی دهند. ایشان گویند: خداوندا اینها ملائکه تواند و برای تو گواهی میدهند. و قسم خورند که ما این کارها را نکردهایم. چنانچه میفرماید که: یوم یبعثهم الله جمیعا فیحلفون له کما یحلفون لکم. یعنی: روزی که خدا همه ایشان را مبعوث گرداند، پس سوگند خورند برای او چنانچه سوگند دروغ برای شما میخورند. و حضرت فرمود که: اینها جماعتیاند که حق حضرت امیر المؤمنین را غصب کردهاند. پس در این هنگام خدا مُهر بر زبان ایشان نهد و اعضا و جوارح ایشان را گویا کند. پس گوش گواهی دهد به آنچه از چیزهای حرام شنیده است، و چشم گواهی دهد به آنچه به حرام دیده است، و دستها گواهی دهند به آنچه گرفتهاند، و پاها گواهی دهند به آنچه به حرام سعی کردهاند، و فرج گواهی دهد به آنچه مرتکب شده است. پس خدا زبان ایشان را گویا کند؛ به اعضای خود گویند که: چرا بر ما گواهی دادید؟ آنها گویند که: گویا کرد ما را خداوندی که همه چیز را گویا کرده است، و شما را اول مرتبه خلق کرده است، و بازگشت شما به سوی اوست.
و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام منقول است که: چون قیامت برپا شود خداوند عالم جمیع خلایق اولین و آخرین را در یک زمین جمع کند عریان و پابرهنه. و بر راه محشر ایشان را آن قدر بدارند که عرق از ایشان ریزد و نفسهای ایشان تنگ شود. و مدتی چنین بمانند. پس منادی از جانب ربالعزه از پیش عرش نداکند که: کجاست پیغمبر امی؟ پس بار دیگر ندا کند که: کجاست پیغمبر رحمت محمد بن عبدالله؟ آنگاه آن حضرت برخیزد و در پیش جمیع مردم روان شود تا بیاید به حوض کوثر که طولش از میان ایله - که موضعی است در حوالی شام - و صنعای یمن باشد، و بر سر آن حوض بایستد. پس حضرت امیر المؤمنین بیاید و در پهلوی آن حضرت بایستد و مردم را بعضی آب دهند، و بعضی را ملائکه ربایند و دور کنند. پس حضرت رسول صلی الله علیه و آله بیند که جمعی از دوستان ما اهل بیت را نیز دور میکنند به خطاهای ایشان. حضرت به گریه درآید و گوید: خداوندا ایشان شیعیان علیاند. پس حق تعالی ملکی رابفرستد و گوید: یا محمد چرا گریه میکنی؟ فرماید که: چگونه گریه نکنم که میبینم جمعی از شیعیان برادرم علی بن ابیطالب را از حوض کوثر منع میکنند و به سوی جهنم میبرند. پس ندا رسد که: یا محمد من ایشان را برای تو بخشیدم و از گناهان ایشان درگذشتم، و ایشان را به تو و به آن جمعی از فرزندان تو که ایشان ولایت آنها را داشتند ملحق ساختم، و ایشان را در زمره شما داخل گردانیدم و رخصت حوض کوثر دادم، و شفاعت تو را در حق ایشان قبول کردم. پس حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمود که: در آن وقت چه بسیار مرد و زنی که گریان شوند. پس جمیع دوستان و شیعیان ما را به ما بخشند و از ابوایوب انصاری منقول است که: از حضرت رسالت پناه صلی الله علیه و آله پرسیدند از حوض کوثر. فرمود که: آن حوضی است که خدا به من اکرام فرموده و مرا به آن زیادتی بخشیده است بر جمیع پیغمبران گذشته، و آن حوض از مابین ایله و صنعاست و در کنار آن، ظرفها به عدد ستارههای آسمان مهیاست، و دو نهر عظیم از پای عرش در او میریزد، و آبش از شیر سفیدتر و از عسل شیرینتر است، و سنگریزهاش از زمرد و یاقوت است، و زمینش از مشک خوشبوست، و گیاهش زعفران است. و خدا با من شرط کرده است که وارد آن حوض نشوند مگر آنان که دلهای ایشان از شرک و نفاق پاک باشد، و نیتهای ایشان صحیح باشد، و انقیاد و متابعت وصی من علی بن ابیطالب کرده باشند. و دور خواهد کرد غیر شیعیانش را از حوض همچنانچه شتر صاحب جَرب را از میان شتران به در میکنند. و هر که از آن بخورد دیگر هرگز تشنه نمیشود.
و در اخبار متواتره از رسول خدا صلی الله علیه و آله منقول است که فرمود که: هر که ایمان به حوض کوثر نداشته باشد خدا او را به آن حوض نرساند، و هر که ایمان به شفاعت من نداشته باشد خدا او را به شفاعت من فایز نگرداند و فرمود که: شفاعت من برای اصحاب گناهان کبیره است از امت من. و اما نیکوکاران، پس بر ایشان اعتراضی نیست.
و به سند معتبر از حضرت صادق صلوات الله علیه منقول است که: مردم را در شدت قیامت چنان کار تنگ شود که عرق به دهان ایشان برسد. پس گویند که: بیایید به نزد حضرت آدم رویم، شاید ما را شفاعت کند. چون بیایند گوید که: من هم گناهکارم. بروید به نزد نوح. و همچنین نزد هر پیغمبری که آیند ایشان را به نزد دیگری فرستد، تا به نزد حضرت عیسی آیند. گوید که: به خدمت حضرت پیغمبر آخرالزمان روید. چون به خدمت آن حضرت آیند فرماید که: با من بیایید. و بیاورد ایشان را به در بهشت و رو به درگاه رحمت به سجده درآید. پس ندا رسد که: سر بردار و شفاعت کن که شفاعت تو مقبول است و این است تفسیر این آیه که فرموده است که: عسی أن یبعثک ربک مقاما محمودا. و به سند معتبر منقول است که: شخصی به خدمت حضرت باقر صلوات الله علیه آمد و گفت که: شما حرف شفاعت بسیار میگویید و مردم را مغرور میکنید. فرمود که: گمان تو این است که شکم و فرج خود را از حرام نگاه داشتهای به شفاعت محمد احتیاج نداری؟ والله که اگر فَزعهای روز قیامت را ببینی محتاج به شفاعت خواهی شد. و شفاعت از برای جماعتی است که مستحق آتش شده باشند. و هیچ کس از اولین و آخرین نیست مگر این که به شفاعت آن حضرت محتاج است در روز قیامت.
پس فرمود که: حضرت رسول صلی الله علیه و آله برای امت خود شفاعت خواهد کرد، و ما برای شیعیان خود شفاعت خواهیم کرد، و شیعیان ما برای اهالی و دوستان خود شفاعت خواهند کرد. و گاه باشد که مؤمنی شفاعت کند مثل عدد ربیعه و مُضر را - که دو قبیله عظیماند -. و مؤمن شفاعت میکند حتی از برای خدمتکارش. میگوید: خداوندا حق خدمت بر من دارد و مرا از سرما و گرما نگاه میداشت.
و از حضرت صادق علیه السلام منقول است که: حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه از حضرت رسول صلی الله علیه و آله پرسید از تفسیر این آیه که: یوم نحشر المتقین الی الرحمن وفدا که ترجمهاش این است که: روزی که محشور گردانیم پرهیزکاران را به سوی خداوند بسیار بخشنده ایشان، حالِکونی که واردشوندگان باشند بر خداوند خود (یا: سواران باشند). حضرت فرمود که: یا علی این گروه نیستند مگر سواره ایشان جماعتیاند که پرهیزکاری از معاصی الهی کردهاند. پس خدا ایشان را دوست داشته و مخصوص خود گردانیده و اعمال ایشان را پسندیده و ایشان را متقیان نام کرده. یا علی به حق آن خدایی که حبه را شکافته و گیاه از آن بیرون آورده و خلایق را خلق کرده، که ایشان از قبرها بیرون خواهند آمد و روهای ایشان مانند برف سفید و نورانی خواهد بود، و جامههای سفید پوشیده باشند از شیر سفیدتر، و نعلهای طلا در پا داشته باشند و بند آن نعلها از مروارید درخشان باشد، و ملائکه به استقبال ایشان آورند ناقههای بهشتی را که جهاز آنها از طلا باشد و به مروارید و یاقوت، مرصع کرده باشند، جُلهای آن شتران از استَبرق ( و سُندُس بهشت باشد و مهارشان از زَبرجَد باشد، و این شتران ایشان را برگرفته در صحرای محشر پرواز کنند.
و با هر یک از ایشان هزار ملک همراه باشد از پیش رو و جانب راست و چپ، و ایشان را در نهایت حرمت و اکرام بیاورند تا درگاه بزرگ بهشت. و بر آن درگاه درختی باشد که هر برگی از آن صدهزار کس را سایه کند. و از جانب راست درخت چشمهای باشد مطهر و پاکیزه. از آن چشمه شربتی به ایشان دهند که خدا دلهای ایشان را از حسد و کینه پاک گرداند و از بدنهای ایشان موهای ناخوش بریزد چنانچه خدا میفرماید که: و سقاهم ربهم شرابا طهروا. آن شراب پاک کننده را از این چشمه میآشامند که ظاهر و باطن ایشان را از بدیها مصفا میگرداند. پس میآیند بر سر چشمه دیگر از دست چپ آن درخت، و در آن چشمه غسل میکنند و این چشمه زندگانی است که چون در آن غسل کردند، هرگز نمیمیرند. پس ایشان را نزدیک عرش میآورند و حال آن که از جمع دردها و بلاها و گرما و سرما ایمن شدهاند. پس حق تعالی به ملائکه ندا میفرماید که: دوستان مرا به بهشت برید و ایشان را با سایر خلایق بازمدارید که من همیشه از ایشان خشنود بودم و رحمت من برای ایشان لازم گردیده. پس ایشان را ملائکه به بهشت آورند. پس چون به در بهشت رسند ملائکه حلقه بر در زنند. آوازی از آن بلند شود که جمیع حوریان که خدا برای ایشان خلق کرده است بشنوند. آنگاه حوریان شادی کنند و یکدیگر را بشارت دهند که دوستان خدا آمدند. پس چون در را بگشایند و ایشان داخل بهشت شوند زنان ایشان از حوریان و آدمیان از قصرها مشرف شوند و گویند: مرحبا و خوش آمدهاید. و چه بسیار مشتاق شما بودهایم. پس دوستان خدا نیز مثل این سخن جواب گویند. پس حضرت امیر المؤمنین فرمود که: یا رسول الله ایشان چه جماعتاند؟ فرمود که:
شیعیان خالص تواند، و تو امام و پیشوای ایشانی. و از حضرت امام محمد باقر صلوات الله علیه منقول است که: حضرت صلی الله علیه و آله فرمود که: در روز قیامت منادی از جانب ربالعزه ندا کند که جمیع اهل محشر بشنوند که: کجایند اهل صبر؟ گروهی از مردم برخیزند و ملائکه استقبال ایشان کنند و گویند: چگونه بود صبر شما؟ جواب گویند که: نفس خود را بر مشقت طاعت و ترک معصیت صبر فرمودیم. پس منادی ندا کند که: راست میگویند. بگذارید که بیحساب به بهشت روند.
پس منادی دیگر ندا کند که: کجایند اهل فضل؟ پس گروهی برخیزند. ملائکه ایشان را استقبال کنند و پرسند که: چه فضیلت است که شما را به آن کرامت رسانید؟ گویند: بر ما سفاهت و بیخردی میکردند و ما حلم میکردیم، و بدی نسبت به ما میکردند و برای خدا عفو میکردیم. ندا رسد که: راست میگویند. بگذارید که بیحساب به بهشت روند.
دیگر منادی ندا کند که: کجایند همسایگان خدا؟ پس گروهی برخیزند و ملائکه استقبال ایشان کنند و گویند: چه بود عمل شما که امروز خدا شما را به جوار رحمت خود نسبت داد؟ گویند که: ما برای خدا به برادران و مؤمنان دوستی میکردیم و خالصا لوجهالله به ایشان عطاها میکردیم و مدد و اعانت ایشان میکردیم. ندا رسد که. راست میگویند. بگذارید که به جوار رحمت و قرب من درآیند بیحساب. پس حضرت فرمود که: ایشان همسایگان انبیا و اوصیا و مقربان خدایند. مردم میترسند از اهوال قیامت و ایشان نمیترسند، و مردم را حساب میکنند و ایشان را حساب نمیکنند و حضرت صادق صلوات الله علیه فرمود که: خداوند عالمیان در روز قیامت چنان رحمت خود را پهن کند که شیطان هم طمع کند در آن رحمت و به اسانید معتبره از رسول خدا صلی الله علیه و آله منقول است که فرمود که: یا علی تویی اول کسی که داخل بهشت میشود. و در دست تو خواهد بود علم و لوای حمد. و آن هفتاد شقه است که هر شقه از آفتاب و ماه بزرگتر است و در حدیث دیگر وارد شده است که: آن حضرت فرمود که: اول مرتبه - یا علی - تو را میطلبند در روز قیامت، و به تو میدهند علم مرا که آن لوای حمد است. و دو صف میایستند اهل محشر، و تو از میان ایشان میروی. و آدم جمیع خلایق در زیر علم من خواهند بود. و طولش هزار ساله راه است. سرش از یاقوت سرخ است، و چوبش از نقره سفید است، و تهش از در سبز است، و سه ذؤابه دارد: یکی در مشرق، و یکی در مغرب، و یکی در میان دنیا. و بر آن سه سطر نوشته است. سطر اول: بسم الله الرحمن الرحیم، سطر دویم: الحمدلله رب العالمین، سطر سیم: لا اله الا الله؛ محمد رسول الله. و طول هر سطری هزار سال و عرضش هزار سال. پس تو - یا علی - علم برمیداری و روان میشوی. و حضرت امام حسن از دست راست تو، و امام حسین از دست چپ تواند. و میآیی نزد من و ابراهیم در سایه عرش الهی. پس حُله سبزی از حلههای بهشت در تو میپوشانند. پس منادی از جانب ربالعزه ندا میکند که: نیکو پدری است برای تو ابراهیم، و نیکو برادری است برادر تو علی بن ابیطالب و به سند صحیح از حضرت صادق صلوات الله علیه منقول است که: حضرت رسالت پناه صلی الله علیه و آله میفرمود که: هرگاه که از برای من چیزی از خدا طلب نمایید، وسیله را برای من بطلبید. پس حضرت سؤال کردند از وسیله که: چه چیز است؟ فرمود که: آن درجه من است در بهشت. و آن هزار پایه دارد و از هر پایهای تا پایهای هزار سال راه به دویدن اسب تند، و پایهها یکی از زبرجد، و یکی از یاقوت، و یکی از مروارید، و یکی از طلا، و یکی از نقره. پس بیاورند در روز قیامت و با درجه پیغمبران نصب کنند. و آن در میان درجه سایر پیغمبران از بابت ماه باشد در میان ستارگان. پس جمیع پیغمبران و شهیدان و صدیقان گویند: خوشا حال آن بنده که این درجه او باشد. پس منادی از جانب ربالعزه ندا کند که جمیع خلایق بشنوند که: این درجه محمد است. پس بیایم من جامهای از نور را ازار خود گردانیده، و تاج ملک و پادشاهی و اکلیل کرامت و بزرگواری بر سر داشته باشم. و علی بن ابیطالب در پیش من رود، و علم من لوای حمد در دست او باشد، و بر آن علم نوشته باشند: لا اله الا الله. محمد رسول الله. المفلحون هم الفائزون بالله.
پس بیایم تا بر آن درجه بالا رویم، و من بر پایه بالا بایستم و علی یک پایه بعد از من. پس جمیع پیغمبران و صدیقان و شهیدان گویند که: خوشا حال این دو بنده. چه بسیار گرامیاند نزد خدا. پس ندا رسد که: اینک حبیب من است محمد، و این ولی و دوست من است علی. خوشا حال کسی که او را دوست دارد، و وای بر حال کسی که دشمن او باشد و دروغ بر او ببندد.
آنگاه حضرت رسول فرمود که: هیچ مؤمنی نماند که تو را دوست دارد مگر اینکه از این ندا راحت یابد و روی او سفید شود و دل او شاد گردد. و نماند کسی که دشمن تو باشد یا با تو حرب کرده باشد یا انکار حق تو کرده باشد مگر این که روی او سیاه شود و پاهای او به لرزه درآید. پس در این حال دو ملک بیایند؛ یکی رضوان خازن بهشت، و دیگری مالک خازن جهنم. پس رضوان بیاید و بگوید: السلام علیک یا أحمد. من گویم: علیک السلام ای ملک. تو کیستی؟ چه بسیار خوشرو و خوشبویی! گوید: منم رضوان خازن بهشت. و این است کلیدهای بهشت. جناب ربالعزه برای تو فرستاده. بگیر ای احمد. من گویم که: قبول کردم از پروردگار خود. او راست حمد بر این که مرا بر همه خلق زیادتی و فضیلت داد به این کرامت. بده به برادرم علی بن ابیطالب. پس رضوان برگردد. و مالک بیاید و بگوید: السلام علیک یا أحمد. من گویم: علیک السلام ای ملک. تو کیستی؟ چه بسیار مهیب و عجیبی! گوید: منم مالک خازن جهنم. و این است کلیدهای جهنم. جناب ربالعزه برای تو فرستاده. بگیر. گویم: قبول کردم. و او را حمد میکنم بر این کرامت. بده به برادرم علیبن ابیطالب. پس مالک برمیگردد و علی متوجه میشود و با کلیدهای بهشت و کلیدهای جهنم میآید بر کنار جهنم میایستد در حالتی که شررهای آن در پرواز است و فریاد میکند و میخروشد و زبانهاش بلند گردیده. علی مهارش را به دست میگیرد. جهنم میگوید که: بگذر - یا علی - که نور تو آتش مرا خاموش کرد. علی میگوید که: قرار بگیر ای جهنم، و آنچه میگویم بشنو. این را بگیر که دشمن من است، و این را بگذار که دوست من است.
پس حضرت رسول فرمود که: والله که جهنم در آن روز اطاعت علی زیاده میکند از غلامان شما نسبت به شما. اگر خواهد جهنم را به جانب راست میفرستد. و اگر خواهد به جانب چپ میفرستد. و جهنم اطاعت و فرمانبرداری او زیاده از جمیع خلق خواهد کرد در آنچه او را فرماید.
یا أباذر ان شر الناس منزله عندالله یوم القیامه عالم لا ینتفع بعلمه. و من طلب علما لیصرف به وجوه الناس الیه لم یجد ریح الجنه. یا أباذر من ابتغی العلم لیخدع به الناس، لم یجد ریح الجنه. یا أباذر اذا سئلت عن علم لا تعلمه فقل: لا أعلمه، تنج من تبعته، و لا تفت الناس بما لا علم لک به، تنج من عذاب الله یوم القیامه. یا أباذر یطلع قوم من أهل الجنه الی قوم من أهل النار، فیقولون: ما أدخلکم النار و قد دخلنا الجنه بفضل تأدیبکم و تعلیمکم؟ فیقولون: انا کنا نأمر بالخیر و لا نفعله.
ای ابوذر بدترین مردم و پستترین مردم نزد خداوند عالمیان در قیامت، عالمی است که مردم از علم او منتفع نشوند؛ یا خود از علم خود منتفع نشود. و کسی که طلب علم کند برای این که روی مردم را به سوی خود بگرداند و مرجع ایشان باشد، بوی بهشت را نشنود. ای ابوذر کسی که طلب علم کند برای این که مردم را فریب دهد، نیابد بوی بهشت را.
ای ابوذر اگر از تو پرسند از علمی که ندانی، بگو که: نمیدانم تا نجات یابی از گناه آن که برخلاف واقع چیزی را بیان کنی. و فتوا مده مردم را به چیزی که علم به آن نداشته باشی، تا نجات یابی از عذاب الهی در روز قیامت.
ای ابوذر مشرف میشوند و نظر میکنند جماعتی از اهل بهشت به سوی گروهی از اهل جهنم. پس، از ایشان میپرسند که: چه چیز باعث این شد که شما به جهنم رفتید و حال آن که ما به برکت تعلیم و تأدیب شما داخل بهشت شدهایم. گویند که: ما مردم را امر به خوبیها میکردیم و خود به جا نمیآوردیم.
توضیح این فصل مبتنی بر چند قاعده است:
بدان که علم از اشرف سعادات و افضل کمالات است. و آیات و اخبار در فضیلت آن بسیار است. و قدری از آن در اصول و فروع دین واجب عینی است. و فضیلت انسان بر جمیع مخلوقات به علم است. و سرمایه جمیع کمالات دیگر است. چنانچه به اسانید معتبره از رسول خدا صلی الله علیه و آله منقول است که: طلب علم واجب است بر هر مسلمانی. به درستی که خداوند عالمیان دوست میدارد طالبان علم را. و از حضرت امام موسی کاظم علیه السلام پرسیدند که: آیا جایز است مردم را که سؤال نکنند از چیزهایی که به آنها محتاجاند؟ فرمود که: نه. و حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه فرمود که: ایهاالناس بدانید که کمال دین در طلب علم است و عمل کردن به آن. به درستی که طلب علم بر شما لازمتر است از طلب مال؛ زیرا که روزی در میان شما قسمت شده است و ضامن شدهاند آن را از برای شما، و خداوند عادلی قسمت کرده است و ضامن شده است و البته وفا میکند به ضمان خود. و علم را نزد اهلش سپرده و شما را امر کردهاند که از ایشان طلب کنید. پس طلب نمایید تا بیابید. و حضرت صادق علیه السلام فرمود که: کسی که علوم دین را یاد نگیرد خدا در روز قیامت نظر رحمت به سوی او نفرماید و اعمال او را قبول نکند. و فرمود که: چون خدا خیر بنده را خواهد او را دانا میگرداند در دین خود. و فرمود که: حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود که: خیری نیست در زندگانی مگر دو کس را: عالمی که اطاعت او کنند، یا شنوندهای که حفظ کند و عمل نماید. و حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمود که: عالمی که مردم به علم او منتفع شوند بهتر است از هفتادهزار عابد و از معاویه بن عمار منقول است که: به حضرت صادق علیه السلام عرض کردم که: یک شخصی هست که روایت کننده حدیث شماست که در میان مردم احادیث شما را پهن میکند و دلهای شیعیان را به آن محکوم میسازد؛ و عابدی هست که این روایت و علم را ندارد. کدام بهترند؟ فرمود که: آن بسیار روایت کننده حدیث ما که دلهای شیعیان ما را به آن محکم و ثابت سازد بهتر است از هزار عابد و فرمود که: یا عالم باش، یا طلب کننده علم باش، یا دوست اهل علم باش؛ و قسم دیگر مباش که به دشمنی ایشان هلاک میشوی و از حضرت صادق صلوات الله علیه منقول است که: حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود که: هر که در راهی رود به طلب علم، خدا راهی برای او به سوی بهشت بگشاید. و به درستی که ملائکه بالهای خود را بر زمین میگذارند برای طالب علم از روی رضا و خشنودی. و استغفار میکنند برای طلب کننده علم، هر که در آسمانهاست و هر که در زمین است، حتی ماهیان دریا. و فضل عالم بر عابد مانند زیادتی ماه است بر سایر ستارگان در شب چهارده. به درستی که علما وارثان پیغمبراناند، و پیغمبران میرات طلا و نقره نگذاشتند، بلکه علم میراث ایشان است. پس هر که بهرهای از آن گیرد، بهرهای تمام بگیرد.
و از حضرت امام حسن عسکری صلوات الله علیه منقول است که: بدحالترین یتیمان، شیعهای است که از امام خود دور مانده باشد و دستش به او نرسد و در شرایع دین حیران باشد. پس کسی که از شیعیان ما عالم به علوم ما باشد، آن جاهل شریعت ما که از ما دور مانده است، مانند یتیمی است در دامن او. اگر او را هدایت و ارشاد کند و شریعت ما را تعلیم او نماید، با ما خواهد بود در رفیق اعلی. چنین خبر داد مرا پدرم از پدرانش از رسول خدا صلی الله علیه و آله. و حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه فرمود که: هر کس که از شیعیان ما باشد و ضعیفان شیعیان مرا را از ظلمت جهل به نور علمی که از ما به او رسیده است برساند، بیاید در روز قیامت و تاجی بر سر او باشد که روشنی دهد جمیع اهل عَرصات را، و حلهای پوشیده باشد که برابری نکند با یک تار آن تمام دنیا. پس منادی از جانب حق تعالی ندا کند که: ای بندگان خدا این عالمی است از شاگردان آل محمد. پس هر کس که این عالم در دنیا او را از حیرت جهل بیرون آورده باشد، در این روز به نور او چنگ زند تا او را از حیرت و ظلمت عرصات به نُزهتگاه جنات رساند. پس هر که از او هدایتی یافته باشد همراه او به بهشت درآید. و فرمود که: حضرت فاطمه صلوات الله علیها فرمود که: از پدرم شنیدم که فرمود که: علمای شیعیان ما چون محشور میشوند، به قدر بسیاری علوم و ارشاد ایشان خلایق را، حلههای کرامت بر ایشان میپوشانند، حتی این که گاه باشد که بر یکی از ایشان هزار هزار حله از نور بپوشانند و منادی از جانب خداوند ما ندا کند که: ای جماعتی که تکفل کردید یتیمان آل محمد را و ایشان را برداشتید و رعایت و هدایت کردید در وقتی که از پدران حقیقی که امامان ایشاناند جدا مانده بودند! آن یتیمان را که شاگردان شما بودند، به قدر آنچه علم از شما فراگرفتهاند بر ایشان خلعت بپوشانید. پس به قدر تعلیم ایشان بر ایشان خلعت پوشانند تا آن که یکی را هزار خلعت دهند. و همچنین ایشان خلعت پوشانند جمعی دیگر را که از ایشان یاد گرفتهاند. پس ندا رسد که: خلعتها که بخشیدهاند به ایشان، عوض بدهید و مضاعف گردانید. پس حضرت فاطمه علیها السلام فرمود که: هر تاری از آن خلعتها بهتر است از آنچه آفتاب بر او میتابد هزار هزار مرتبه. و حضرت امام حسن صلوات الله علیه فرمود که: فضیلت کسی که تکفل جاهلان شیعیان کند و امور مشتبه را بر ایشان واضح گرداند، بر کسی که یتیمان دیگر را آب و طعام دهد، مثل فضیلت ماه است بر سُها که مخفیترین ستارههاست. و فرمود که: هر که متکفل یکی از شیعیان ما شود در غیبت ما، و از علومی که به او رسیده است او را هدایت کند، و در علوم ما با او مواسات کند، خداوند عالمیان او را ندا کند که: ای بنده کریم که مواسات کردی! من اولایم به کرم کردن، از تو. ای ملائکه در بهشت به عدد هر حرفی که تعلیم کرده است هزار هزار قصر به او بدهید، و در آن قصرها آنچه مناسب آنهاست از نعمتها برای او مقرر سازید. و حضرت علی بن الحسین صلوات الله علیه فرمود که: حق تعالی وحی نمود به حضرت موسی علیه السلام که: ای موسی مردمان را دوست من گردان و مرا دوست ایشان کن. گفت: خداوندا چون کنم که ایشان چنین شوند؟ فرمود که: به یاد ایشان آور نعمتهای مرا تا مرا دوست دارند. به درستی که اگر یک کس را که از درگاه من گریخته باشد و از ساحت عزت من گم شده باشد به سوی من برگردانی، بهتر است از برای تو از صد ساله عبادت که روزها به روزه باشی و شبها برپا ایستاده باشی. موسی گفت که: آن بنده گریخته کدام است؟ فرمود که: گناهکاران و آنها که فرمان من نمیبرند. پرسید که: گمشده کیست؟ فرمود که: آن جاهلی که شریعت را نمیداند و طریق عبادت و بندگی و راه خشنودی مرا نمیداند. و حضرت امیر المؤمنین علیه السلام فرمود که: بشارت دهید علمای شیعیان ما را به ثواب عظیم و جزای کامل. و حضرت امام محمد باقر صلوات الله علیه فرمود که: عالم از باب کسی است که شمعی در تاریکی داشته باشد که مردم از آن روشنی یابند. هر که به روشنی شمع او بینا میشود برای او دعای خیر میکند. همچنین عالم با او شمعی هست که تاریکی جهل و ظلمت و حیرت را برطرف میکند. پس هر که از او نور مییابد از آزادکردههای اوست از آتش جهنم، و خدا میدهد به او ثواب صدهزار رکعت نماز که در پیش کعبه کرده باشد. و حضرت جعفر بن محمد صلوات الله علیه فرمود که: علمای شیعه ما مرابطان و نگهباناناند. در سرحدی که در جانب شیطان و اتباع و لشکر اوست، که منع میکنند شیطان و اتباع او از جن و انس را که بر شیعیان مسلط شوند و ایشان را گمراه گردانند. به درستی که هرکه از شیعیان ما خود را برای این کار نصب کند و متوجه این امر شود او بهتر است از کسی که جهاد کند با ترک و روم و خزر هزار هزار مرتبه. زیرا که آن عالم دفع ضرر از دین محبان و شیعیان ما میکند، و این جهاد کننده دفع ضرر از بدنهای ایشان میکند.
و حضرت موسی بن جعفر صلوات الله علیه فرمود که: یک فقیه و عالم که جهال شیعیان ما را از حیرت نجات بخشد بر شیطان گرانتر است از هزار عابد؛ زیرا که عابد همتش آن است که خود را خلاص کند، و عالم همتش مصروف است بر خلاصی خود و بندگان خدا از دست شیطان و گمراه کنندگان اتباع او. و در روز قیامت آن فقیه را ندا کنند که: ای آن کسی که کفایت یتیمان آل محمد میکردی و ضعیفان شیعیان را هدایت مینمودی! باش تا شفاعت کنی آنهایی را که از تو علمی اخذ کردهاند. پس بایستد و به شفاعت او داخل بهشت شوند فئامی و فئامی تا ده فئام، که هر فئامی صدهزار کس باشد که بعضی از او کسب علم کرده باشند و بعضی از شاگردان او و بعضی از شاگردان شاگردان او، و همچنین تا روز قیامت. و امام محمد باقر صلوات الله علیه فرمود که: اگر بعد از غیبت قائم ما علما نمیبودند که مردم را بر امام دلالت کنند و به سوی او خوانند و نجات دهند ضعفای شیعه را از دامهای مکر شیطان و نواصب هر آینه کسی از شیعیان نمیماند مگر این که مرتد میشدند. ولیکن ایشان مهار دلهای ضعیفان شیعه را دارند، چنانچه کشتیبان لنگر کشتی را نگاه میدارد. ایشان بهترین مردماناند نزد خدا. و از حضرت رسول صلی الله علیه و آله منقول است که: کسی که از خانه خود به طلب علم بیرون آید هفتادهزار ملک او را مشایعت نمایند و از برای او استغفار کنند. و حضرت امام رضا علیه السلام از آبای کرامش علیهم السلام روایت نموده که: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود که: طلب علم واجب است بر هر مسلمانی. پس طلب نمایید علم را از محلش، و اقتباس نمایید آن را از اهلش. به درستی که از برای خدا علم را یاد دادن، حسنه است، و طلب نمودنش عبادت است، و مذاکره نمودن آن ثواب تسبیح دارد، و تعلیم نمودنش به کسی که نداند صدقه است، و به اهلش عطا نمودن موجب قرب به خداست. زیرا که به علم دانسته میشود حلال و حرام الهی، و موجب وضوح و روشنی راه بهشت است، و مونس است در وحشت، و مصاحب است در غربت و وحدت، و همزبان است در تنهایی و خلوت، و راهنماست در شادی و غم، و حربه است برای دفع دشمنان، و زینت است نزد دوستان خدا.
خدا به علم جماعتی را بلند خواهد کرد که ایشان پیشوایان بوده باشند در خیر، و مردم پیروی ایشان نمایند و به افعال ایشان هدایت یابند و برای ایشان عمل کنند، و ملائکه رغبت نمایند در دوستی ایشان و بال خود را بر ایشان مالند و در هنگام نماز بر ایشان برکت فرستند، و برای ایشان استغفار نمایند هر تر و خشکی حتی ماهیان و حیوانات دریاها و درندگان و حیوانات صحراها. و به درستی که علم زندگانی دلهاست از جهالت، و نور دیدههاست از ظلمت، و قوت بدنهاست از ضعف. بنده را میرساند به منازل برگزیدگان، و درمیآورد در مجلس نیکوکاران و در درجات عالیه دنیا و آخرت، تذکر و تفکر در آن برابر است با روزه داشتن، و مُدارسه و مباحثهاش ثواب نماز گزاردن دارد. به علم، اطاعت و بندگی خدا میتوان کردن، و به آن صله رحم کرده میشود و حلال و حرام دانسته میشود.
علم پیشوای عمل است و عمل تابع اوست. علم را الهام مینمایند و به سعادتمندان و محروم میگردد از آن، اشقیا. پس خوشا حال کسی که از آن بهره خود را گرفته باشد و محروم نشده باشد. و فرمود که: عالم در میان جهال مانند زنده است در میان مردگان. و از حضرت امام جعفر صادق صلوات الله علیه منقول است که: چون روز قیامت میشود و خداوند عالمیان جمیع خلق را در یک صحرا جمع مینماید، و ترازوی اعمال را برپا میکنند، میسنجند مدهای علما را با خونهای شهیدان. پس مد قلمهای علما بر خون شهیدان زیادتی میکند.
بدان که طالب علم را بعد اخلاص در نیت - که بعد از این مذکور خواهد شد - ضرور است که علمی را برای تحصیل کردن اختیار نماید که داند رضای الهی در تحصیل آن هست و موجب سعادت ابدی میگردد. چه، ظاهر است که هر علمی موجب نجات نیست، چنانچه اگر کسی علم سحر یا علم کهانت از برای عمل یاد گیرد، موجب ضلالت اوست، و اصل یاد گرفتنشان حرام است. و از مقدمات سابقه که در مباحث توحید و امامت بیان کردیم ظاهر شد که علم نافعی که موجب نجات است علومی است که از اهل بیت رسالت علیهم السلام به ما رسیده. زیرا که محکمات قرآنی همه در احادیث مفسر شده است و اکثر متشابهات نیز تفسیرش به ما رسیده؛ و بعضی که نرسیده، تفکر در آنها خوب نیست. و از سایر علوم آنچه فهم کلام ایشان بر آنها موقوف است لازم است، و غیر آنها یا لغو و بیفایده است و موجب تضییع عمر است یا باعث احداث شبهات است در نفس، که غالب اوقات موجب کفر و ضلالت است و احتمال نجات بسیار نادر است. و هیچ عاقلی خود را در چنین مهلکه به در نمیآورد که نداند که نجات خواهد یافت یا نه، قطع نظر از آن که عمر را ضایع میکند و در هر لحظه سعادتهای ابدی تحصیل میتوان نمود.
چنانچه از حضرت امام موسی کاظم علیه السلام منقول است که: رسول خدا صلی الله علیه و آله روزی داخل مسجد شدند، جماعتی را دیدند که بر گرد شخصی برآمدهاند. فرمود که: این شخص کیست؟ گفتند: علامه است (یعنی بسیار داناست). فرمود که: چه علم را میداند؟
گفتند که: داناترین مردم است به نسبهای عرب و وقایعی که در میان عرب واقع شده است و روزهایی که در جاهلیت مشهور بوده است؛ و اشعار و عربیت را خوب میداند. حضرت فرمود که: این علمی است که ضرر نمیرساند کسی را که نداند، و نفع نمیبخشد کسی را که داند. بعد از آن فرمود که: علم همین سه علم است؛ یا آیه واضحهالدلاله محکمه را بدانند، یا فریضه و واجبی را که خدا به عدالت مقرر فرموده، یا سنتی را که باقی است تا روز قیامت. و آنچه غیر اینهاست زیادی است و به کار نمیآید. و از حضرت صادق صلوات الله علیه منقول است که: لقمان به پسرش گفت که: عالم را سه علامت است؛ اول این که خدای خود را شناسد؛ دویم آن که بداند که خدا چه چیز را میخواهد و دوست میدارد که به عمل آورد؛ سیم آن که بداند که خدا چه چیز را کراهت دارد و نمیخواهد تا ترک نماید. و به سند معتبر از حضرت صادق صلوات الله علیه منقول است که فرمود که: علومی که مردم را به کار ایشان میآید منحصر در چهار چیز یافتم: اول آن که خداوند خود را بشناسی؛ دویم آن که بدانی که چه نعمتها به تو کرامت فرموده؛ سیم آن که بدانی که خدا از تو چه خواسته و طلبیده؛ چهارم آن که بدانی که چه چیز را از دین بیرون میبرد. و به سند صحیح از زراره و محمد بن مسلم و بُرید منقول است که: شخصی به حضرت صادق علیه السلام عرض کرد که: من پسری دارم و میخواهد سؤال کند از شما از حلال و حرام، و از چیزی که فایده برای او ندارد سؤال نکند. فرمود که: آیا مردم از چیزی سؤال میکنند که از حلال و حرام بهتر باشد؟
بدان که چون علم اشرف عبادات است باید که شرایط عبادت را در او بر وجه اکمل رعایت نمایند تا مثمر کمالات و سعادات گردد. و سابقا مذکور شد که عمده شرایط قبول عمل، اخلاص نیت است. پس باید که سعی کند که غرض او از تحصیل علم تحصیل رضای حق تعالی باشد، و نفس را از اغراض فاسده و نیات دنیه خالی گرداند، و پیوسته به جناب اقدس الهی متوسل باشد و از او طلب توفیق نماید، تا علوم حق از جانب فیاض مطلق بر او فایض گردد و خیالات شیطانی با آن ممزوج نباشد. و چون هرچند عمل نفیستر است شیطان را در تضییع آن سعی بیشتر است، لهذا اخلاص در طلب علم دشوارتر است از اخلاص در سایر اعمال، و در اکثر اوقات مشوب به اغرالض باطله میباشد. زیرا که در سایر عبادات چندان اثری در این کس نمیماند که به حسب دنیا موجب فخر باشد؛ و علم به حسب دنیا نیز کمالی است و در بعضی امور موجب ترجیح میگردد و ثمره آن ظاهر میباشد. و از این جهت شیطان را وساوس بسیار در این باب میباشد.
چنانچه به اسانید معتبره از حضرت صادق صلوات الله علیه منقول است که: هر که طلب حدیث از برای منفعت دنیا بکند او را در آخرت بهره و نصیبی نباشد، و کسی که مطلبش خیر آخرت باشد خدا او را خیر دنیا وآخرت کرامت فرماید.
و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام منقول است که: هر که طلب علم کند برای این که با علما مباهات و مفاخرت نماید، یا برای این که با سفیهان و بیخردان مباحثه و مجادله نماید، یا برای این که روی مردم را به جانب خود بگرداند، پس جای خود را در جهنم مهیا داند.
دیگر از شرایط علم آن است که: نفس خود را از صفات ذمیمه و اخلاق دنیه پاک گرداند و ریشه حسد و کبر و ریا را و بغض و محبت دنیا و امثال اینها را از دل برکند تا نفس او قابل فیضان حقایق گردد.
چنانچه علم و حکمت را تشبیه کردهاند به دانهای که بر زمین پاشند. بعضی از آن بر روی سنگ میافتد و از آن هیچ حاصل برنمیآید؛ و بعضی از آن بر خاک میافتد اما در زیرش سنگ هست، زود ریشهاش به سنگ میرسد و خشک میشود؛ و بعضی در زمین شوره میافتد و زمین ناقابل است، حاصل نمیدهد؛ و بعضی بر زمینی میافتد که خارها و گیاههای بینفع در آن ریشه کرده، ریشه این دانه با ریشه آنها ضم میشود و چنانچه باید حاصل نمیدهد. و این است سبب که در مجلسی که هزار کس نشستهاند حرف حکمتی که مذکور میشود، در بعضی که دل ایشان از سنگ سختتر است هیچ تأثیر نمیکند؛ و در بعضی که اندکی دل ایشان به مواعظ و نصایح و عبادات نرم شده است اندک تأثیری میکند، و چون ریشهاش به سنگ رسید خشک میشود و برطرف میشود و اثری از آنچه شنیدید در نفس ایشان نمیماند؛ در بعضی ثمرهاش بیشتر میماند، اما چون حقد و حسد و محبت دنیا در نفس ایشان ریشه دارد، مانع میشود از این که ریشه آن محکم شود و آثار خوب از آن به ظهور آید؛ و جمعی که دل خود را از آن موانع پاک و مصفا کردهاند، همین که کلمه حکمت و موعظه را شنیدند، در دل ایشان ریشه میکند و آثارش بر اعضا و جوارح ایشان ظاهر میشود و یوما فیوما آثار خیر از ایشان بیشتر ظاهر میشود.
چنانچه از حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه منقول است که: به درستی که دلهای مؤمنان پیچیده شده است به ایمان پیچیدنی. پس چون خداوند عالمیان خواهد که آن دل را روشن گرداند، میگشاید آن را به وحیهای خود. پس میکارد در آن دل حکمت را و خود درو میکند. و تشبیه دیگر کردهاند علم و حکمت را به غذاهای مقوی بدن. زیرا که چنانچه بدن به غذاهای موافق، قوت مییابد و حیات آن به این غذاهاست، همچنین روح به حکم و معارف قوت مییابد، و حیات روح به آنهاست. چنانچه حق تعالی در بسیار جایی از قرآن کافران و نادانان را به مردن وصف کرده، چنانچه فرموده که: أموات غیر أحیاء و ما یشعرون. که ترجمهاش این است که: کافران مردگاناند نه زندگان ولیکن نمیدانند.
و از حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه منقول است که: راحت دهید نفسهای خود را به حکمتهای تازه. به درستی که آنها را کَلال و واماندگی حاصل میشود چنانچه بدنها را سستی و کلال به هم میرسد. و در اخبار بسیار وارد شده است که: علم، حیات و زندگی دلهاست.
و در بدن وقتی که ماده فاسدی هست غذاهای صالح مقوی باعث طغیان مرض و قوت آن ماده فاسد میشود، چنانچه بیمار را تا ماده مرض باقی است از گوشت و چربیها و شیرینیها که باعث قوت صحیح است منع میکنند، و اول علاج آن ماده فاسد میکنند و بعد از آن غذاهای مقوی میدهند.
همچنین طبیبان نفوس و ارواح، اول امراض نفسانیه را از نفس زایل میگردانند و بعد از آن، آن را تقویت به علم و حکمت میکنند. چنانچه میبینی که جمعی که به این امراض مبتلایند، علم باعث زیادتی فساد ایشان میشود. و شیطان به آن علم مرتبه شقاوت را به کمال رسانیده. و تشبیه دیگر کردهاند علم را به نور چراغ و آفتاب، که در دیده اعمی هیچ اثر از آن ظاهر نمیشود و دیدههای دیگر در خور نور دیده از آن منتفع میشوند. پس اول علاج چشم دل میباید کرد تا علم نفع دهد، چنانچه حق تعالی وصف حال جماعتی از اشقیا فرموده که: دیدههای سر ایشان کور نیست ولیکن دیدههای دلهایی که در سینههای ایشان است کور است.
چون سخن به اینجا کشید، اگر مجملی از احوال قلب و صلاح و فساد آن و معنی نور و ظلمت آن و زیادتی و نقصان ایمان مذکور شود مناسب است. بدان که قلب را بر دو معنی اطلاق میکنند: یکی بر ایشان شکل صنوبری که در پهلوی چپ است، و دیگری بر نفس ناطقه انسانی. و بدان که حیات بدن آدمی به روح حیوانی است. و روح حیوانی بخار لطیفی است که حاملش خون است، و منبعش قلب است، و از قلب به دماغ متصاعد میشود، و از آنجا به واسطه عروق به جمیع اعضا و جوارح سرایت میکند. و نفس ناطقه چون کمالات و استعدادات و ترقیات آن موقوف بر بدن است، و این بدن آلت آن است، به این بدن تعلقی دارد و اولا به چیزی که باعث حیات بدن است تعلق دارد. چون حیات بدن به کار او میآید. پس به روح حیوانی، اول تعلق میگیرد. و چون منبع آن قلب است به قلب زیاده از جوارح دیگر تعلق دارد. لهذا تعبیر از نفس در اکثر آیات و اخبار به قلب واقع شده است، و مدار صلاح و فساد بدن بر قلب به این معنی است. و هر صفتی که در نفس حاصل میشود از علوم و سایر کمالات، به این بدن و جمیع اعضا و جوارحش سرایت میکند. و چندان که آن صفت در نفس کاملتر میشود اثرش در بدن بیشتر ظاهر میشود، چنانچه روح ظاهری و روح بدنی هر چند مادهاش در قلب صنوبری بیشتر به هم میرسد، قوت آن در اعضا و جوارح بیشتر ظاهر میشود، مانند سرچشمهای که نهرها از آن جدا کرده باشند؛ هرچند آب در سرچشمه بیشتر به هم میرسد نهرها معمورتر میباشد. چندین نهر از دل صنوبری میآید به جمیع بدن، و چندین نهر از دل روحانی میرسد که از آن نهرها حیاتهای معنوی از ایمان و یقین و معارف بر اعضا به یک نسبت قسمت میشود. و این هر دو سرچشمه از دریاهای فیض نامتناهی حق تعالی جاری میگردد. اما به توفیق الهی، بنده را در کار است که حفر این نهرها بکند و خس و خاشاک شبهههای باطل و گناهان مواد فاسده بدنی را بکند تا صاف و بیکدورت جاری گردد. چنانچه از رسول خدا صلی الله علیه و آله منقول است که: در آدمی پاره گوشتی هست که هرگاه آن سالم و صحیح باشد سایر بدن صحیح است، و هرگاه آن بیمار و فاسد باشد سایر بدن بیمار و فاسد است، و آن دل آدمی است. و به سند معتبر منقول است که فرمود که: هرگاه دل پاکیزه است تمام بدن پاکیزه است، و هرگاه دل خبیث است تمام بدن خبیث است.
و حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه به حضرت امام حسن علیه السلام وصیت فرمود که: از جمله بلاها فاقه و فقر است، و از آن بدتر بیماری بدن است، و از آن بدتر بیماری دل است. و از جمله نعمتها وسعت در مال است، و از آن بهتر صحت بدن است، و از آن بهتر پرهیزکاری دل است. و از حضرت امام محمد باقر صلوات الله علیه منقول است که: دلها بر سه قسماند: یک دل سرنگون است که هیچ چیزی در آن جا نمیکند، و آن دل کافر است؛ و یک دل آن است که خیر و شر هر دو در آن درمیآید، هر یک که قویتر است بر آن غالب میشود؛ و یک دل هست که گشاده است و در آن چراغی از انوار الهی هست که پیوسته نور میدهد و تا قیامت نورش برطرف نمیشود، و آن دل مؤمن است. و از حضرت امام جعفر صادق صلوات الله علیه منقول است که: منزله قلب از بدن آدمی منزله امام است نسبت به سایر خلق. نمیبینی که جمیع جوارح بدن لشکرهای قلباند، و همه از جانب آن متحرکاند، و مردم را خبر میدهند از احوال آن، و هرچه دل اراده میکند فرمان آن را قبول میکنند. همچنین امام را در عالم چنین میباید اطاعت کنند و تابع او باشند. و حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمود که: دل مؤمن در میان دو انگشت قدرت خداست؛ به هر طرف که میخواهد میگرداند. و حضرت علی بن الحسین علیهما السلام فرمود که: بنده را چهار چشم میباشد: دو چشم در سر اوست که امور دنیای خود را به آنها میبیند، و دو چشم در دل اوست که امور آخرت را به آنها میبیند. پس بندهای را که خدا خیر او خواهد دو چشم دل او را بینا میگرداند. پس امور غیب را به آنها میبیند و عیبهای خود را به آنها میداند. و اگر کسی شقی باشد آن دو چشم دلش کور میمانند. و حضرت صادق علیه السلام فرمود که: دل را دو گوش است. روح ایمان در یک گوشش خیرات و طاعات را میگوید، و شیطان در گوش دیگرش بدیها و شرور را تلقین مینماید. پس هر یک که بر دیگری غالب شد، میل به آن میکند. و حضرت صادق علیه السلام فرمود که: پدرم میفرمود که: هیچ چیز دل را فاسد نمیگرداند مانند گناه. به درستی که دل مرتکب گناه میشود تا وقتی که گناه بر آن غالب میشود و آن را سرنگون میکند که خیری در آن، جا نکند. و از حضرت صادق علیه السلام منقول است که: حق تعالی به حضرت موسی وحی فرمود که: ذکر مرا در هیچ حالی فراموش مکن، که ترک یاد من موجب قساوت و سنگینی دل است. و حضرت امیر المؤمنین علیه السلام فرمود که: آب دیده خشک نمیشود مگر به سبب سنگینی و قساوت قلب؛ و قساوت قلب نمیباشد مگر به بسیاری گناهان.
ای عزیز چون فیالجمله اطلاعی بر معنی قلب و بعضی از احوال آن به هم رسانیدی، بدان که از آیات و احادیث بسیار ظاهر میشود که ایمان قابل زیادتی و نقصان میباشد. و از بسیاری از احادیث ظاهر میشود که اعمال، جزو ایمان است؛ هر عضوی از اعضا را حصهای و بهرهای از ایمان هست، و اعتقادات، ایمان دل است. و هر عضوی از اعضا ایمانش آن است که فرمانبرداری الهی بکند در آنچه متعلق به آن است از تکالیف الهی. و احادیث بسیار هست که مؤمنی که مرتکب کبیره میشود روح ایمان از او مفارقت مینماید. و تصحیح این آیات و اخبار به یکی از دو وجه میتوان نمود: [وجه] اول آن که: قایل شویم به اینکه ایمان در اصطلاح شرع معانی مختلفه میدارد، و آنچه از اکثر اخبار ظاهر میشود آن است که ایمان را اطلاق میکنند بر اعتقادات حق با ترک کبایر و فعل فرایضی که ترک آنها کبیره است، مثل نماز و زکات و روزه و حج و جهاد و امثال اینها. و یک معنی دیگر از ایمان اعتقادات است با فعل جمیع واجبات و ترک جمیع محرمات، چنانچه از بعضی اخبار ظاهر میشود.
و یک معنی دیگر از ایمان اعتقادات کامله یقینیه است با فعل واجبات و سنتیها و ترک محرمات و مکروهات. و یک معنی ایمان مُرادف اسلام است، که همین محض عقاید ضروریه باشد با عدم انکار آنها، یا اقرار به آنها ظاهرا. و اسلام را بر اعم از این هم اطلاق میکنند که همین تکلم به کِلمَتین نماید گو منافق باشد و به دل اعتقاد نداشته باشد. و از اکثر احادیث همان معنی اول ظاهر میشود.
چنانچه از حضرت امام رضا علیه السلام منقول است که فرمود که: اصحاب کبایر نه مؤمناند و نه کافر، بلکه محل شفاعتاند و مسلماناند. و به اسانید مستفیضه از حضرت امام رضا صلوات الله علیه و ائمه دیگر علیهم السلام منقول است که: ایمان اقرار به زبان است و معرفت به دل است و عمل کردن به اعضا و جوارح است. و بر هر یک از معانی اسلام و ایمان ثمرهای مترتب میشود.
اسلام به معنی گفتن کلمتین که اعتقاد نداشته باشد، در آخرت فایده نمیدهد و در دنیا فایده میدهد که خون ایشان محفوظ میباشد، و نکاح ایشان جایز است، و میراث از مسلمانان میبرند، و پاکاند. اما عذاب ایشان در آخرت ابدی است مثل کفار و بدتر، و سنیان. و سایر فرقههای اسلام غیر شیعه داوزده امامی داخل این فرقهاند. و ایمان به معنی مجموع اعتقادات حق داشتن و اظهار آنها کردن، در آخرت این فایده میکند که همیشه در جهنم نباشد، و مستحق مغفرت الهی و شفاعت باشد، و اعمالش صحیح باشد، و عباداتش باطل نباشد. و آنچه در اخبار و آیات دلالت بر این میکند که مؤمن مرتکب گناهان کبیره میباشد، و مؤمن در جهنم معذب میباشد و به این معنی است. و بعضی احادیث که واقع شده است که به ارتکاب کبیره از ایمان به در میرود محمول بر معنی اول است. و بعضی که دلالت بر این میکند که به ارتکاب جمیع گناهان از ایمان به در میرود محمول بر معنی دویم است. و آنچه واقع شده است در احادیث از صفات مؤمن که در غیر انبیا و اوصیا جمع نمیشود آنها محمول بر معنی سیم است.
تحقیقش آن است که: فعل جمیع عبادات، و تحصیل جمیع کمالات، و ترک جمیع مَنهیات و ازاله جمیع صفات ذمیمه و نقایص، اجزای ایماناند. اما اجزای شیء مختلف میباشند. بعضی از اجزا به انتفای آنها کل منتفی میشود، و بعضی نه چنین است؛ مثل اعضای آدمی که سر از جمله اعضایی است که به زوال آن شخص زایل میشود، و همچنین قلب و بعضی از اعضای رئیسه و بعضی چنین است که به زوال آن، عمده انتفاعات آن برطرف میشود. و بعضی هست که موجب حسن و کمال شخص است و از فوت آن، انتفاع بسیاری فوت نمیشود.
همچنین اجزای ایمان مثلا اعتقادات حق نسبت به ایمان از بابت آن اعضایی است که به زوال آنها شخص فانی میشود. و همچنین ایمان به زوال آنها مطلقا برطرف میشود. و فعل فرایض و ترک کبایر از بابت آن است که شخصی را دستش ببرند، باز زنده است و انسان است، اما انسان ناقصی است و حیاتش به سبب این در معرض زوال است، اما به محض این زایل نمیشود. و همچنین اگر چشمش را بکنند یا زبانش را ببرند، پس کسی که جمیع فرایض را ترک کند و جمیع کبایر و مناهی را به جا آورد، از بابت شخصی است که دست و زبان و گوش و چشم و پایش را بریده باشند و زنده باشد. چنین زنده در حکم مرده است، و ایمان او از بابت حیات آن شخص است. همچنانچه حیات او چندان به کارش نمیآید، این ایمان هم چندان ثمرهای ندارد، و چنانچه حیات چنین کسی زود برطرف میشود، اصل ایمان این شخص هم به اندک چیزی زایل میگردد؛ زیرا که هر یک از این اعمال حصاریاند برای دفع شیاطین و بلاهایی که مورث زوال ایمان است.
چنانچه در حدیث وارد است که: شیطان از آدمی خایف و ترسان است مادام که مواظبت بر نمازهای پنجگانه مینماید. پس چون ترک آنها کرد، یا سبک شمرد، بر او مسلط میشود و او را در بلاها و گناهان عظیم میاندازد زیرا که کسی که این لشکرها و اعوان را از عبادات و توفیقات الهی که لازم عبادات است از خود دور کرد، شیطان زود او را به مهالک میاندازد. و این بعینه از بابت آن است که کسی دزدی را در به رویش بگشاید و به خانه درآورد و بگوید که: چیزهای سهل را ببر و چیزهای نفیس را برای ما بگذار و خود غافل بخوابد. دزد اول آنچه نفیستر است میبرد. این است که ارباب معاصی زود فریب گمراه کنندگان را میخورند و به نادانی کافر میشوند و به جهنم میروند. و آن مستحبات و صفات حسنه از بابت زینتهای صورت آدمی و غذاهای مقوی است که باعث قوت روح ایمان میشود. همچنانچه روح بدنی از گوشت قوت مییابد روح ایمانی از نماز شب مثلا قوت مییابد و حفظ ایمان بیشتر میتواند کرد. وجه دویم آن که گوییم که: ایمان همان اصل اعتقاد است، و ایمان در تزایُد میباشد، و به اعمال و طاعات کامل میگردد تا به مرتبه یقین میرسد. و یقین را نیز مراتب بسیار است و هر مرتبه از مراتب ایمان و یقین لازمی چند و گواهی چند از اعمال و عبادات دارد. مثل آن که یک شخصی در خانه نشسته باشد، طفلی بیاید و بگوید که: ماری متوجه است و به این خانه میآید. یک خوفی در نفس او حاصل میشود اما چندان اعتنا نمیکند. پس اگر بعد از او دیگری بیاید و همین حرف را بگوید اعتقادش بیشتر میشود و حذر بیشتر میکند، تا به حدی که میگریزد و از جاهای بلند خود را میاندازد از ترس آن مار. همچنین در مراتب ایمان به ثواب و عقاب هرچند ایمانش کاملتر میشود شوقش به اموری که موجب ثواب است، و حذرش از اموری که موجب عقاب است زیاده میگردد. پس اعمال، آثار و شواهد ایماناند. چنانچه از حضرت صادق صلوات الله علیه منقول است که: حضرت رسول صلیالله علیه و آله فرمود که: ایمان به آراستن خود و به آرزوها درست نمیشود. ایمان آن است که خالص و صاف شود در دل، و اعمال تصدیق آن کنند، و گواهی بر حصول آن در دل بدهند.
پس به همان تحقیق که در باب قلب مذکور شد، هر صفتی و کمالی از علم و ایمان و سایر کمالات که در نفس حاصل میشود، منبعش در قلب است و به اعضا و جوارح جاری میشود و آثارش از آنها ظاهر میگردد. پس چندان که علم او به خدا و عظمت و جلال او، و به بهشت و دوزخ و نماز و روزه و عبادات وحسن آنها، و بدی گناهان و قبح آنها، و خوبی صفات حسنه و بدی صفات ذمیمه بیشتر میشود و یقینش کاملتر میشود، شعبههایی که از آن چشمه به اعضا و جوارح میرسد بیشتر میشود، و چندان که در اعضا و جوارح آنها بیشتر صرف میشود، و چشمه زایندهتر میشود، آبش صافتر و گواراتر میشود. پس عمل باعث کمال علم و ایمان میگردد و کمال ایمان نیز موجب کمال و زیادتی اعمال میشود. چنانچه از حضرت صادق صلوات الله علیه منقول است که: روزی رسول خدا صلیالله علیه و آله در مسجد نماز صبح گزاردند. پس نظر کردند به سوی جوانی که او را حارثه بن مالک میگفتند. دیدند که سرش از بسیاری بیخوابی به زیر میآید و رنگ و رویش زرد شده و بدنش نحیف گشته و چشمهایش در سرش فرو رفته. حضرت از او پرسیدند که: بر چه حال صبح کردی و چه حال داری ای حارثه؟ گفت: صبح کردهام - یا رسولالله - با یقین. حضرت فرمود که: بر هر چیز که دعوی کنند حقیقتی و علامتی و گواهی هست. حقیقت یقین تو چیست؟ گفت: حقیقت یقین من - یا رسولالله - این است که پیوسته مرا محزون و غمگین دارد، و شبها مرا بیدار دارد، و روزهای گرم مرا به روزه میدارد، و دل من از دنیا رو گردانیده و آنچه در دنیاست مکروه دل من گردیده، و یقین به مرتبهای رسیده که گویا میبینم عرش خداوندم را که برای حساب در محشر نصب کردهاند و خلایق همه محشور شدهاند، و گویا من در میان ایشانم. و گویا میبینم اهل بهشت را که تنعم مینمایند در بهشت، و در کرسیها نشسته با یکدیگر آشنایی میکنند و صحبت میدارند و تکیه کردهاند. و گویا میبینم اهل جهنم را که در جهنم معذباند، و استغاثه و فریاد میکنند، و گویا زفیر و آواز جهنم در گوش من است.
پس حضرت به اصحاب فرمود که: این بندهای است که خدا دل او را به نور ایمان منور گردانیده است. پس فرمود که: بر این حال که داری ثابت باش. آن جوان گفت که: یا رسولالله دعا کن که خدا شهادت را روزی من گرداند. حضرت دعا فرمود: چند روزی که شد، حضرت او را با جعفر به جهاد فرستاد، و بعد از نه نفر او شهید شد. و از حضرت صادق صلوات الله علیه منقول است که: علم مقرون است با عمل. پس هرکه دانست عمل میکند، و هرکه عمل میکند عالم است. و علم آواز میکند عمل را. اگر اجابت او کرد و جانب آن آمد علم میماند. و اگر عمل نماید علم میرود و نمیماند. و از حضرت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه منقول است که فرمود که: ای طلب کننده علم! به درستی که علم را فضایل بسیار است. پس سر علم تواضع و فروتنی است، و چشم آن بیزاری از حسد است، و گوش آن فهمیدن است، و زبانش راستگویی است، و حافظهاش تفحص کردن است، و دلش نیکی نیت است، و عقلش دانستن اشیاست، و دستش رحمت بر خلایق است، و پایش زیارت کردن علماست، و همتش سلامی مردم است از ضرر او، و حکمتش ورع و پرهیزکاری است، و مَستَقر و قرارگاهش نجات است، و قاید وکشانندهاش عافیت از بدیهاست، و مرکبش وفا به عهود خدا و خلق است، و حربهاش نرمی سخن است، و شمشیرش راضی بودن از خلق است، و کمانش مدارا کردن با دشمنان است، و لشکرش صحبت داشتن با علماست، و مالش ادب است، و ذخیرهاش اجتناب از گناهان است، و توشهاش نیکی است و مأوا و محل آرامش مصالحه با خلق است، و راهنمایش هدایت است، و رفیقش دوستی نیکان است.
از حضرت صادق علیه السلام است که: هرگاه ببینید عالمی را که دنیا را دوست میدارد او را متهم دانید بر دین خود، و دین خود را به او مگذارید. به درستی که هر که چیزی را دوست میدارد، آن چیز را جمع میکند و طلب مینماید که محبوب اوست؛ گاه باشد که دین شما را به دنیای خود ضایع کند. به درستی که خداوند عالمیان وحی فرمود به حضرت داوود که: میان من و خود واسطه مکن عالمی را که فریب دنیا خورده باشد، که تو را از راه محبت من برمیگرداند. به درستی که ایشان راهزنان بندگان مناند که رو به من دارند. کمتر چیزی که نسبت به ایشان میکنم آن است که شیرینی و لذت مناجات خود را از دل ایشان برمیدارم. و حضرت صادق علیه السلام از رسول خدا صلیالله علیه و آله روایت نمود که: دو صنفاند از امت من که اگر ایشان صالحاند جمیع امت صالحاند، و اگر ایشان فاسدند جمیع امت فاسدند. پرسیدند صحابه که: کیستند یا رسولالله؟ فرمود که: فقیهان و پادشاهان. و حضرت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود که: میخواهید خبر دهم شما را به کسی که سزاوار فقیه بودن است؟ گفتند: بلی یا امیرالمؤمنین. فرمود: آن کسی است که مردم را از رحمت الهی نا امید نگرداند، و از عذاب الهی ایمن نگرداند، و به معصیت خدا مردم را رخصت ندهد، و قرآن را ترک نکند برای رغبت به چیزهای دیگر. و از حضرت صادق علیه السلام منقول است که: طالبان علم بر سه قسماند. پس بشناس ایشان را به صفات و علامات ایشان: یک صنف آن است که علم را طلب میکند از برای بیخردی و جدل کردن؛ و یک صنف علم را طلب میکند برای زیادتی و تکبر و فریب دادن مردم؛ و یک صنف طلب علم میکند برای دانستن و عمل کردن.
پس آن صنف اول موذی مردم است و مجادله میکند و متعرض گفتوگو میشود در مجالس، و دانش و علم خود را بسیار یاد میکند، و خشوع را بر خود میبندد، و خالی است از ورع و پرهیزکاری. پس خدا برای این عمل، بینی او را بکوبد و پشتش را بشکند.
و آن که برای تکبر و مکر طلب میکند، صاحب مکر و فریب و حیله است و چون به امثال خود از علما میرسد استطاله و گردنکشی و زیادتی میکند، و چون به اغنیا میرسد شکستگی و فروتنی میکند، و چرب و شیرین ایشان را میخورد، و دین خود را برای ایشان ضایع میکند. پس خدا بینایی او را کور گرداند، و اثر او را از میان علما برطرف کند. و آن صنف دیگر پیوسته با اندوه و حزن است، و شبها به عبادت بیدار است، و تحتالحَنَک میبندد بر کلاهکی که بر سر دارد، و در تاریکی شب به عبادت میایستد، و عبادت بسیار میکند، و پیوسته ترسان است که مبادا عبادتش مقبول نباشد. و از عقوبت الهی خایف است و پیوسته مشغول دعا و تضرع است، و رو به کار خود کرده، متوجه اصلاح احوال خود است، و اهل زمانه خود را میشناسد، و از معتمدترین برادران و دوستانش در حذر است که مبادا دینش را ضایع کنند. پس خدا ارکان او را محکم گرداند و از خوفهای قیامت او را امان دهد.
از حضرت صادق علیه السلام منقول است که: کسی که بیبصیرت و علم عمل میکند مانند کسی است که بیراهه میرود و هرچند بیشتر میرود از راه دورتر میشود. و ایضا از آن حضرت منقول است که: حق تعالی قبول نمیفرماید عملی را مگر با معرفت، و قبول نمیفرماید معرفتی را مگر با عمل. پس کسی که عارف شد، او را راهنمایی میکند به عمل، و کسی که عمل نکند او را معرفت نخواهد بود. با عمل، علم از او مسلوب میشود. به درستی که اجزای ایمان بعضی از بعضی حاصل میشود و به یکدیگر مربوطاند. و ایضا از آن حضرت منقول است که: حضرت رسول صلیالله علیه و آله فرمود که: هرکه عمل نماید بغیر علم، افساد او بیش از اصلاح او خواهد بود. و این معنی ظاهر است که عقل آدمی مستقل نیست در ادراک خصوصیات عباداتی که موجب نجات است، و اگرنه ارسال پیغمبران بیفایده خواهد بود. و هر عبادتی را شرایط بسیار هست که به فوت هریک از آنها، آن عبادت باطل است. پس بدون علم، ظاهر است که خدا را به نحوی که فرموده است عبادت نمیتوان نمود. و هرگاه راههای دنیا را بدون قایدی و رهنمایی نتوان طی نمود، راه بندگی خدا را که خطیرترین راههاست و در هر گامی چندین چاه و چندین کمینگاه هست و در هر کمینگاهی چندین هزار شیاطین جن و انس در کمیناند، چون بدون دلیل و رهنمایی توان رفتن؟ و دلیل و راهنمای این راه، شرع و اهالی آن است از انبیا و ائمه علیهم السلام و علمایی که از علوم ایشان به خیر و شر بینا شده باشند و طرق نجات و هلاک را دانند.
بدان که چنانچه از آیات و اخبار ظاهر میشود که بدترین گناهان کبیره افترا بر خدا و رسول بستن است، به آن که حکمی از احکام الهی را کسی که اهلیت فهم آن حکم از آیات و اخبار نداشته باشد بیان کند، بدون آن که نسبت دهد به کسی که او اهلیت این امر داشته باشد. پس اگر کسی خود اهلیت این فهم نداشته باشد اما از عالمی که او را این مرتبه باشد شنیده باشد و از او روایت کند که از او چنین شنیدهام، جایز است. و بغیر این دو صورت هرچند موافق واقع گفته باشد خطا گفته است و گناهکار است. و حق سبحانه و تعالی میفرماید که: کیست ظالمتر از کسی که افترا بر خدا بندد به دروغ. و میفرماید که: آن جماعتی که افترا بر خدا میبندند روهای ایشان سیاه خواهد بود در روز قیامت. و آن جماعتی را که حکم به «غیر ما انزل الله» میکنند در یک جا کافر فرمود، و در یک جا ظالم و در یک جا فاسق فرمود.
و به سند صحیح از عبدالرحمن بن الحجاج منقول است که حضرت صادق علیه السلام فرمود که: تو را حذر مینمایم از دو خصلت که در این دو خصلت هلاک شده است هر که هلاک شده است: زینهار که فتوا ندهی مردم را به رأی خود؛ و زنهار که عبادت نکنی خدا را به چیزی که ندانی رضای خدا را در آن، یا به دینی که حقیقت آن را ندانی. و به سند صحیح از حضرت امام محمد باقر علیه السلام منقول است که: هر که فتوا دهد مردم را به غیر علم و هدایتی که خدا او را کرده باشد، لعنت کنند او را ملائکه رحمت و ملائکه عذاب، و به او ملحق شود گناه آن کسی که به فتوای او عمل نماید. و فرمود که: حق الهی بر مردم آن است که آنچه را دانند بگویند، و آنچه را ندانند توقف نمایند و ساکت شوند. و حضرت رسول صلیالله علیه و آله فرمود که: هرکه عمل به قیاس نماید خود را و دیگران را هلاک میکند. و هرکه فتوا دهد و ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه قرآن را نداند خود هلاک شده است و دیگران را هلاک کرده است.
یا أباذر ان حقوق الله جل ثناؤه أعظم من أن یقوم بها العباد. و ان نعم الله أکثر من أن تحصیها العباد، و لکن أمسوا تائبین و أصبحوا تائبین.
ای ابوذر حقوق الهی بر بندگان و آنچه از بندگی او بر ایشان لازم است از آن عظیمتر است که بندگان قیام به آن توانند نمود، و بندگی او را چنانچه سزاوار آن است به جا توانند آورد. به درستی که نعمتهای خدای تعالی از آن بیشتر است که بندگان احصای آنها توانند نمود. پس چون در بندگی و احصای نعمت و شکر آن، آدمی عاجز است، پس هر صبح و شام توبه کنید، تا خداوند عالمیان از تقصیرات شما بگذرد. بدان که این فقرات شریفه مشتمل است بر چند خصلت از مکارم خصال.
بدان که بدترین صفات ذمیمه عجب است و عمل خود را خوب دانستن و خود را مقصر ندانستن. و این از جهل ناشی میشود، زیرا که اگر کسی در شرایط قبول و کمال عبادت - چنانچه اشاره مجملی در اول کتاب به بعضی از آنها شد - تفکر بکند و در عیوب خود و پستیها و عجز و نقص خود به دیده بصیرت نظر نماید و عظمت معبود خود را قدری بداند، میداند که هیچ عبادت نکرده، و اعتماد بر غیر لطف معبود خود که اکرمالاکرمین است نمیتوان نمود. چنانچه منقول است که: حضرت امام موسی علیه السلام به یکی از فرزندان خود فرمود که: ای فرزند بر تو باد به جد و اهتمام در عبادت. و بیرون مبر هرگز نفس خود را از حد تقصیر در عبادت و طاعت الهی، و همیشه خود را در آن درگاه صاحب تقصیر بدان. به درستی که خدا را عبادت نمیتوان کرد به نحوی که او سزاوار عبادت است. و حضرت امام محمد باقر صلوات الله علیه به جابر فرمود که: ای جابر خدا هرگز تو را از نقص و تقصیر بیرون نبرد (یعنی چنین کند که همیشه دانی که مقصر و ناقصی). و از حضرت امام رضا صلوات الله علیه منقول است که: عابدی در بنیاسرائیل چهل سال خدا را عبادت کرد و بعد از آن قربانی کرد و قربانی او مقبول نشد زیرا که علامت قبول قربانی ایشان آن بود که آتشی میآمد و آن را میسوخت. چون دید که قربانیش مقبول نشد، با نفس خود خطاب کرد که: تقصیر همه از توست و ناقص بودن عمل از تقصیر و گناه توست. پس خدا وحی به سوی او فرستاد که: مذمتی که نفس خود را کردی در درگاه ما، بهتر بود از عبادت چهل ساله تو.
و حضرت امام موسی علیه السلام فرمود که: هر که عبادتی از برای خدا کند، در آن عبادت در پیش نفس خود صاحب تقصیر باشد. به درستی که بندگان همه در عملهایی که میکنند در میان خود و خدا مقصرند مگر کسی که خدا او را معصوم گردانیده باشد. و از حضرت صادق علیه السلام منقول است که: خدا میدانست که گناه از برای مؤمن از عجب بهتر است، و اگر نه این بود، نمیگذاشت که هیچ مؤمنی به گناه مبتلا شود. و از آن حضرت منقول است که: گاه هست آدمی گناه میکند و از آن نادم و پشیمان میباشد، و بعد از آن عمل خیری میکند و مسرور و خوشحال میشود و از آن ندامت و پشیمانی باز میماند. پس اگر بر آن حال اول میماند برای او بهتر بود از حالی که آخر به هم رسانید. و حضرت صادق علیه السلام فرمود که: عالمی به نزد عابدی آمد و پرسید که: نماز تو چون است؟ گفت: کسی از نماز من پرسیده است و حال آن که من سالهاست که عبادت میکنم. پرسید که: گریه تو چون است؟ گفت: آن قدر میگریم که از روی من جاری میشود. آن عالم گفت که: اگر خنده کرده بودی و الحال ترسان بودی بهتر بود از گریهای که باعث اعتماد و اعتقاد تو به عبادتت شده است. به درستی که عبادت کسی که بر عبادت خود اعتماد داشته باشد بالا نمیرود. و از امام محمد باقر علیه السلام منقول است که: دو کس داخل مسجد شدند، یکی عابد و دیگری فاسق. چون بیرون آمدند عابد فاسق بود و فاسق صدیق و نیکوکار شده بود زیرا که عابد اعتماد بر عبادت خود کرده بود و خود را از نیکان میدانست و این عجب در خاطر او بود، و فاسق در فکر گناه خود بود و نادم و پشیمان بود و استغفار میکرد از گناهان خود. و از حضرت صادق علیه السلام منقول است که: حضرت رسول صلیالله علیه و آله که: شیطان روزی به نزد حضرت موسی آمد و کلاهی به رنگهای مختلف در سر داشت. چون نزدیک رسید کلاه از سر برداشت و در برابر ایستاد و سلام کرد. موسی گفت: تو کیستی؟ گفت: منم ابلیس. فرمود که: خدا خانه تو را از همه کس دورتر گرداند. گفت: آمدهام تو را سلام کنم برای قرب و منزلتی که نزد خدا داری. موسی پرسید که: این کلاه چیست که بر سر داری؟ گفت: به این میربایم دلهای بنی آدم را. فرمود که: بگو که کدام گناه است که چون فرزند آدم مرتکب آن میشود، تو بر او مسلط و غالب میشوی؟ گفت: وقتی که از خود راضی باشد و عملهای خیر خود را بسیار داند و گناهانش در چشم او اندک نماید.
پس حضرت صادق علیه السلام فرمود که: خداوند عالمیان به داوود خطاب نمود که: ای داوود بشارت ده گناهکاران را، و بترسان صدیقان را. بشارت ده گناهکاران را که توبه ایشان را قبول مینمایم، و گناه ایشان را عفو میفرمایم؛ و بترسان صدیقان را که عجب نورزند به عملهای خود، که هر بنده را که من او را به مقام حساب درآورم و به عدالت حساب او کنم هلاک میشود.
و شکر از امهات صفات حمیده است، و ضدش که کفران است از اصول صفات ذمیمه است. و شکر هر نعمتی موجب مزید آن نعمت است، و کفرانش موجب حرمان است چنانچه حق تعالی میفرماید که: اگر شکر نعمت کنید نعمت را زیاده میگردانم، و اگر کفران نمایید عذاب من شدید و عظیم است. و حضرت صادق علیه السلام فرمود که: هر که را چهار چیز دادند از چهار چیز محروم نگردانیدند: کسی را که راه دعا دادند او را از اجابت محروم نکردند؛ و کسی را که راه استغفار دادند توبه او را قبول کردند؛ و کسی را که شکر دادند او را از زیادتی نعمت محروم نکردند؛ و کسی را که صبر کرامت کردند او را از اجر و ثواب محروم نمیگردانند. و در حدیث دیگر فرمود که: سه چیز است که به آنها هیچ ضرر نمیرساند: دعا کردن در هنگام شداید و المها؛ و استغفار نزد گناه؛ و شکر در وقت نعمت.
و حضرت رسول صلیالله علیه و آله فرمود که: طعام خورنده شکر کننده، ثوابش مثل ثواب روزهداری است که از برای خدا روزه داشته باشد. و صاحب عافیتی که بر عافیت شکر کند ثوابش مثل کسی است که به بلا مبتلا باشد و صبر کند. و مالداری که شکر کند در ثواب، مثل محرومی است که قانع باشد. و بدان که شکر هر نعمتی مشتمل بر چند چیز است: اول آن که: مُنعم خود را بشناسد و چیزی که لایق او نباشد در ذات و صفات به او نسبت ندهد و انکار وجود او ننماید. و هرچه مقابل این معنی است کفران است، چنانچه حق تعالی در بسیاری از آیات، کافران را به کفران نعمت فرموده است، که انکار وجود منعم خود کردهاند و شریک از برای او قرار دادهاند. دویم آن که: بداند که این نعمت از جانب کیست؛ و نعمتهای خدا را از جانب دیگران نداند. چنانچه از حضرت صادق علیه السلام منقول است که: هر که خدا به او نعمتی کرامت فرماید و آن نعمت را به دل خود بشناسد و بداند که از خدا به او رسیده، پس شکر آن نعمت را ادا کرده. سیم آن که: اظهار آن نعمت بکند و ثنای منعم به زبان به جا آورد. چنانچه به اسانید معتبره منقول است از حضرت صادق علیه السلام که: هر نعمتی که خدا انعام فرماید خواه خرد باشد و خواه بزرگ، و بنده بگوید: الحمدلله شکر آن نعمت را ادا کرده است. چهارم آن که: آن نعمت را در چیزی صرف کند که رضای منعم در آن است و حقی که خدا در آن نعمت بر او واجب گردانیده ادا کند، مثل آن که نعمت زبان شکرش آن است که چیزهایی را که گفتن آن را بر او واجب یا مستحب گردانیده بگوید، و آن را از چیزهایی که خدا نهی فرموده یا مکروه ساخته باز دارد. و همچنین است شکر چشم و گوش و دست و پا و سایر اعضا و جوارح و قوا. و شکر مال آن است که آن را در مصرفی صرف کند که منعم به آن راضی باشد، و حقوقی که خدا در مال واجب گردانیده ادا کند. و شکر علم آن است که بذل کند به طالبانش، و عمل به آن بکند، و وسیله باطل نگرداند. و در هر یک از اینها هرچند که صرف میکنند حق تعالی بر وفق وعده خود عوض را زیاده کرامت میفرماید. و بدان که در هر معصیتی کفران نعمتهای نامتناهی از نعمتهای الهی به عمل میآید، خواه در اصول دین و خواه در فروع دین. مثلا وجود پیغمبر آخرالزمان صلیالله علیه و آله و بعثت آن حضرت اعظم نعمتهای الهی است بر بندگان، که آن حضرت را وسیله سعادت ابدی و واسطه نعمتهای دنیوی و اخروی گردانیده، و همچنین اوصیای آن حضرت. و شکر این نعمت آن است که اقرار به بزرگواری ایشان بکنند و اطاعت ایشان در اوامر و نواهی بکنند. پس انکار ایشان بدترین افراد کفران نعمت ایشان است. و بعد از اقرار در هر گناهی کفران این نعمت عظیم کرده است. و آن گناه البته به عضوی از اعضا میشود. پس کفران نعمت آن عضو نیز کرده است و عقل و نفس و مشاع و قوا و عضلات و رباطات و سایر ادواتی که در تحریک آن عضو دخل دارند، هر یک نعمتی از نعمتهای الهیاند و در غیر مصرف، ایشان را صرف کرده و کفران هر یک از این نعمتها کرده. و آن غذایی که خورده باعث این قوت شده که به سبب آن، این فعل از او صادر شده، با آن امور غیرمتناهی از عرش و کرسی و سماوات و ارض و ملائکه و چندین هزار از بنیآدم که مدخلیت در تحصیل آن غذا داشتهاند، همه نعمتهای الهی است، و کفران همه کرده است. و آن علمی که خدا به او کرامت فرموده به قبح این عمل، آن را نیز کفران کرده است. پس در هر معصیتی اگر تفکر نمایی کفران نعمتهای غیرمتناهی از خدا به عمل میآید. چنانچه حضرت صادق علیه السلام فرمود که: شکر نعمت اجتناب از محارم و ترک گناهان است، و تمام شکر آن است که بگوید: الحمدلله رب العالمین. و بدان که از جمله شکر منعم، تفکر در نعمتهای منعم است و اقرار به این که احصای آنها نمیتوان نمود. و اگر کسی تفکر نماید در خوردن یک لقمه نان که خدا را چه نعمتها بر او هست از اموری که سبب ساخته از برای حصول این لقمه که به این حد رسیده است که میتوان خورد، و بعد از خوردن چه نعمتها دارد بر او از اسبابی که در بدن برانگیخته تا جزو بدن آن شود و از دست و دهان و دندانها و زبان و معده و قوت هاضمه و ماسکه و دافعه و جاذبه، و تدبیراتی که در هر حالتی از حالات غذا میفرماید، و قسمتهایی که به اخلاط اربعه منقسم میگرداند، و هر یک را از راه عروق و شرایین به محل خود میفرستد و جزو آن عضو میگرداند، اعتراف میکند که عده نعمتهای الهی کردن محال است. بلکه اگر نیکو تفکر نمایی میدانی که هر نعمتی که خدا بر هر فرد از افراد خلق دارد بر تو نیز آنها نعمت است، زیرا که آدمی مدنی بالطبع است و همه را به یکدیگر احتیاج است.
پس هر نعمتی که خدا بر آن جولاه هندی دارد از اعضا و جوارح و تغذیه و تنمیه و سایر نعم، همه بر تو نعمت است زیرا که اگر این نعمتها نسبت به او نمیشد، آن پارچه را نمیبافت که تو با جماعتی که تو به ایشان محتاجی منتفع شوید. و هر نعمتی که بر پدران آن جولاه کردهاند، همه در وجود آن جولاه دخیل است. پس آنها نیز بر تو نعمت است و از این راه که ملاحظه میکنی، هر نعمتی که بر احدی از خلق از زمان آدم تا زمان تو شده است، همه در وجود و بقا و کمالات تو مدخلیت دارد. و کسی که در گلستان مُنعمیت و رحمانیت الهی تفکر نماید، الوان گلهای حقایق به فضل الهی بر روی عقل او شکفته میشود و از این دریای بیپایان بهره میبرد. و این تفکر است که ممدوح است، و امر کردهاند ائمه علیهم السلام که تفکر در نعمای الهی بکنید. و این تفکر فواید بینهایت دارد زیرا که موجب مزید معرفت منعم و معرفت عجز و ناتوانی و احتیاج خود میگردد، و محرک بر عبادات و صارف از محرمات میشود، و موجب رضا به قضای الهی و عدم کفران نعمتهای او میشود.
چنانچه از حضرت امام محمدتقی صلوات الله علیه منقول است که: سلمان روزی ابوذر را به خانه خود طلبید و دو گرده نان نزد او حاضر گردانید. ابوذر نانها را به دست گرفت و میگردانید و نظر میکرد. سلمان گفت: ای ابوذر برای چه ملاحظه آن نانها میکنی؟ گفت: میخواستم که ملاحظه کنم که خوب پخته است. سلمان بسیار در غضب شد و گفت: بسیار جرئت مینمایی که نعمت الهی را سبک میشماری. والله که در این نان عمل کرده است آبی که در زیر عرش است، و ملائکه عمل کردهاند تا آن آب را به باد دادهاند، و باد آن را در ابر ریخته، و ابر در آن کار کرده تا آن را بر زمین باریده، و رعد و ملائکه در آن عمل کردهاند تا به جاهای خود قطرههای باران را گذاشتهاند. و در این نان زمین و چوب و آهن و حیوانات و آتش و هیزم و نمک به کار رفته و در آن عمل کرده. و آنچه در آن داخل دارد احصا نمیتوان نمود. پس چگونه تو این شکر را میتوانی کرد؟ ابوذر گفت: از سخن خود توبه کردم و استغفار مینمایم و عذر تو را نیز میخواهم. و فرمود که: مرتبه دیگر سلمان ابوذر را به ضیافت طلبید و پاره نان خشکی چند از انبان خود به در آورد و در حَسینی آب فرو برد و تر کرد و نزد ابوذر گذاشت. ابوذر گفت: چه نیکونانی است. کاشکی با آن نمکی میبود. سلمان رفت و حسینی خود را گرو کرد و نمکی گرفت و حاضر ساخت. ابوذر نمک بر آن نان میپاشید و میخورد و میگفت: حمد و سپاس خداوندی را که ما را این قناعت روزی کرده است. سلمان گفت که: اگر قناعت میداشتی حسینی من به گرو نمیرفت. و بدان که چون کمال هر صفت کمالی در ممکن، به آن میشود که اقرار به عجز و ادراک آن کمال بکند، همچنین در مراتب شکر، هرچند آدمی بیشتر شکر میکند، چون تفکر مینماید در نعمتهایی که خدا در وقت شکر بر او دارد، و در این که ادوات و آلات و آنچه موقوف علیه این شکر است همه از خداست، و توفیق شکر هم از اوست، میداند که در هر شکری چندین هزار شکر دیگر بر او لازم میشود، و اقرار مینماید که از عهده شکر آن بیرون نمیتوان آمد. چنانچه منقول است که حضرت صادق صلوات الله علیه فرمود که: حق تعالی وحی نمود به حضرت موسی که: ای موسی مرا شکر کن چنانچه حق شکر من است. موسی گفت: خداوندا چگونه تو را شکر کنم چنانچه حق شکر توست و حال آن که هر شکری که تو را کنم آن شکر هم نعمتی است از نعمتهای تو؟ خطاب رسید که: ای موسی الحال شکر مرا کردی که دانستی که شکر هم از من است و از شکر عاجزی.
بدان که توبه از جمله نعمتهای عظیم است که حق تعالی به این امت کرامت فرموده است و به برکت پیغمبر آخرالزمان و اهل بیت او صلوات الله علیهم بر این امت آسان کرده است زیرا که در امم سابقه توبههای دشوار بود، چنانچه در توبه گوساله پرستی امر شد که شمشیر بکشند و یکدیگر را بکشند تا توبه ایشان
مقبول شود. و بر این امت در پوشانیدن گناهان و توسعه در توبه ایشان نعمتهای عظیم فرموده است.
چنانچه از حضرت صادق علیه السلام منقول است که: حضرت رسول صلیالله علیه و آله فرمود که: چون بنده اراده حسنه میکند اگر آن حسنه را نکرد، به محض آن نیت خیر، خدا یک حسنه در نامه اعمال او مینویسد، و اگر به جا آورد خدا ده حسنه در نامه عملش مینویسد. و چون اراده گناهی میکند اگر به جا نیاورد بر او چیزی نمینویسند، و اگر به جا آورد تا هفت ساعت او را مهلت میدهند؛ و ملک دست راست که کاتب حسنات است به ملک دست چپ که کاتب سیئات است میگوید که: تعجیل مکن و زود منویس، شاید که حسنهای بکند که این گناه را محو کند زیرا که خدا میفرماید که: به درستی که حسنات، گناهان و سیئات را برطرف میکند، شاید که استغفاری بکند که گناهش آمرزیده شود.
پس اگر گفت که: أستغفر الله الذی لا اله الا هو عالم الغیب و الشهاده العزیز الحکیم الغفور الرحیم ذاالجلال و الاکرام و أتوب الیه، بر او چیزی نمینویسد. و اگر هفت ساعت گذشت و حسنه و استغفار هیچ یک نکرد ملک دست راست به دیگری میگوید که: بنویس بر این شقی محروم. و از حضرت صادق علیه السلام مروی است که: چون بنده توبه نصوح میکند که عزم داشته باشد که دیگر آن گناه را نکند و تدارک مافات بکند خدا او را دوست میدارد، و در دنیا و آخرت بر او ستر مینماید. راوی گفت که: چگونه بر او ستر مینماید؟ فرمود که: فراموش میکند از خاطر ملکین آنچه را بر او نوشتهاند از گناه؛ و وحی میفرماید به اعضا و جوارحش که: گناهان او را کتمان نمایید؛ و وحی میفرماید به بقعههای زمین که: آن گناهانی که بر روی شما کرده است کتمان نمایید. پس چون به مقام حساب میآید هیچ چیز بر او به گناه گواهی نمیدهد. و حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمود که: شادی و فرح و خشنودی خدا از توبه بندهاش زیاده است از فرح شخصی که در شب تاری راحله و توشهاش را گم کرده باشد و بعد از آن بیابد. و حضرت صادق علیه السلام فرمود که: خدا دوست میدارد بندهای را که فریب خورد و گناه کند، و هرچند که گناه کند توبه کند. و کسی که در اصل گناه نکند بهتر است ولیکن خدا آن گناه کننده توبه کننده را نیز دوست میدارد. و حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمود که: خدا وحی نمود به حضرت داوود که: برو به نزد بندهام دانیال، و بگو به او که مرا معصیت کردی و تو را آمرزیدم، و باز معصیت کردی و تو را آمرزیدم، و دیگر معصیت کردی و تو را آمرزیدم. اگر مرتبه چهارم معصیت میکنی تو را نمیآمرزم. چون داوود آمد و تبلیغ رسالت نمود دانیال گفت: ای پیغمبر خدا پیغام خدا را رسانیدی. پس چون سحر شد دانیال با خداوند خود مناجات کرد که: ای پروردگار من! داوود پیغمبر تو رسالتی به سوی من آورد. به عزت و جلالت قسم که اگر تو مرا نگاه نداری و حفظ نکنی هرآینه معصیت خواهم کرد، و دیگر معصیت خواهم کرد، و دیگر معصیت خواهم کرد. و از حضرت رسول صلیالله علیه و آله به اسانید معتبره منقول است که فرمود که: هرکه توبه کند پیش از مرگش به یک سال، توبه او مقبول است. پس فرمود که: یک سال بسیار است. هرکه توبه کند قبل از مردنش به یک ماه، توبه او مقبول است. پس فرمود که: یک ماه بسیار است. هرکه توبه کند پیش از مردنش به یک هفته، خدا توبهاش را قبول میفرماید. پس فرمود که: هفته بسیار است. هرکه توبه کند پیش از مردنش به یک روز، توبهاش را قبول میفرماید. پس فرمود که: یک روز بسیار است. هرکه توبه کند پیش از آن که معاینه امور آخرت بکند، توبهاش مقبول است.
و منقول است که: هر دردی را دارویی است، و دوای درد گناهان، استغفار و توبه است. و حضرت صادق علیه السلام فرمود که: گاه هست که مؤمن گناهی میکند و بعد از بیست سال به خاطر میآورد و توبه میکند، و آمرزیده میشود، و کافر گناهی که میکند، همان ساعت فراموش میکند. و فرمود که: هرکه در هر روز صد مرتبه أستغفر الله بگوید خدا هفتصد گناه او را میآمرزد، و خیری نیست در بندهای که هر روز هفتصد گناه کند. و فرمود که: حضرت عیسی بر جماعتی گذشت که میگریستند. پرسید که: این جماعت بر چه چیز میگریند؟ گفتند: بر گناهان خود. فرمود که: ترک کنند تا خدا ایشان را بیامرزد. و حضرت رسول صلیالله علیه و آله فرمود که: هیچ کس نزد خدا محبوبتر نیست از مرد و زنی که توبه کرده باشند. و حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود که: عجب دارم از کسی که ناامید میشود از رحمت خدا، و محوکننده گناهان با اوست. پرسیدند که: کدام است محوکننده گناهان؟ فرمود که: استغفار است. و فرمود که: خود را معطر و خوشبو کنید به استغفار تا بوهای بد گناهان، شما را رسوا کند. و منقول است که: روزی مُعاذ بن جبل گریان به خدمت حضرت رسول صلیالله علیه و آله آمد و سلام کرد. حضرت جواب فرمود و گفت: یا مُعاذ سبب گریه تو چیست؟ گفت: یا رسولالله در این در جوان پاکیزه خوش صورتی ایستاده و بر جوانی خود گریه میکند مانند زنی که فرزندش مرده باشد، و میخواهد به خدمت تو بیاید. حضرت فرمود که: بیاورش. چون بیامد سلام کرد. حضرت جواب فرمود و پرسید که: ای جوان چرا گریه میکنی؟ گفت: چون نگریم که گناهان کردهام که اگر خدا به بعضی از آنها مرا مؤاخذه نماید مرا به جهنم خواهد برد. و گمان من این است که مرا مؤاخذه خواهد کرد و نخواهد آمرزید. حضرت فرمود که: به خدا شرک آوردهای؟ گفت: پناه میگیرم به خدا از این که به او مشرک شده باشم. فرمود که: کسی را به ناحق کشتهای؟ گفت: نه. حضرت فرمود که: خدا گناهانت را میبخشد اگرچه مانند کوهها باشد در عظمت. گفت: گناهان من از کوهها عظیمتر است. فرمود که: خدا گناهانت را میآمرزد اگرچه مثل زمینهای هفتگانه و دریاها و درختان و آنچه در زمین است از مخلوقات خدا بوده باشد. گفت: از آنها نیز بزرگتر است. فرمود که: خدا گناهت را میآمرزد اگرچه مثل آسمانها و ستارگان و مثل عرش و کرسی باشد. گفت: از آنها نیز بزرگتر است. حضرت غضبناک به سوی او نظر فرمود و گفت: ای جوان گناهان تو عظیمتر است یا پروردگار تو؟ پس آن جوان بر روی درافتاد و گفت: منزه است پروردگار من، و هیچ چیز از پروردگار من اعظم نیست، و او از همه چیز بزرگوارتر است. حضرت فرمود که: مگر میآمرزد گناهان عظیم را بغیر از پروردگار عظیم؟ جوان گفت نه والله یا رسولالله. و ساکت شد. حضرت فرمود که: ای جوان یکی از گناهان خود را نمیگویی؟ گفت: هفت سال بود که قبرها را میشکافتم و کفن مردهها را میدزدیدم. پس دختری از انصار مُرد و او را دفن کردند. چون شب درآمد، رفتم و قبر او را شکافتم و او را بیرون آوردم و کفنش را برداشتم و او را عریان در کنار قبر گذاشتم و برگشتم. در این حال شیطان مرا وسوسه کرد و او را در نظر من زینت میداد و میگفت: آیا سفیدی بدنش را ندیدی؟ فربهی رانش را ندیدی؟ و مرا چنین وسوسه میکرد تا برگشتم و با او وطی کردم و او را با آن حال واگذاشتم. ناگاه صدایی از پی سر خود شنیدم که میگفت: ای جوان وای بر تو از حاکم روز قیامت! روزی که من و تو به مخاصمه نزد او بایستیم که مرا چنین عریان در میان مردگان گذاشتی و از قبرم به در آوردی و کفنم را دزدیدی و مرا گذاشتی که با جنابت محشور شوم. پس وای بر جوانی تو از آتش جهنم! پس جوان گفت که: من با این اعمال گمان ندارم که بوی بهشت را بشنوم هرگز. حضرت فرمود که: دور شو ای فاسق! میترسم که به آتش تو بسوزم. چه بسیار نزدیکی تو به جهنم. حضرت مکرر این را میفرمودند تا آن جوان بیرون رفت. پس به بازار مدینه آمد و توشه گرفت و به یکی از کوههای مدینه رفت و پلاسی پوشید و مشغول عبادت شد و دستهایش را در گردن غل کرد و فریاد میکرد: پروردگارا اینک بنده توست بهلول در خدمت تو ایستاده و دستش را در گردن خود غل کرده. پروردگارا تو مرا میشناسی و گناه مرا میدانی. خداوندا، پروردگارا پشیمان شدهام. به نزد پیغمبرت رفتم و اظهار توبه کردم، مرا دور کرد و خوف مرا زیاده کرد. پس سؤال میکنم از تو به حق نامهای بزرگوارت، و به جلال و عظمت پادشاهیت که مرا از امید خود ناامید نگردانی از خداوند من، و دعای مرا باطل نگردانی و مرا از رحمت خود مأیوس نکنی. تا چهل شبانهروز این را میگفت و میگریست و درندگان و حیوانات بر او میگریستند. چون چهل روز تمام شد دست به آسمان بلند کرد و گفت: خداوندا حاجت مرا چه کردی؟ اگر دعای مرا مستجاب گردانیدهای و گناه مرا آمرزیدهای به پیغمبرت وحی فرما که من بدانم. و اگر دعای من مستجاب نشده و آمرزیده نشدهام و میخواهی مرا عقاب کنی پس آتشی بفرست که مرا بسوزد، یا به عقوبتی مرا در دنیا مبتلا کن، و از فضیحت روز قیامت مرا خلاص کن. پس خداوند عالمیان این آیه را فرستاد که: آن جماعتی که فاحشه میکنند (یعنی زنا و ظلم بر خود میکنند به مرتکب شدن گناهان بزرگتر از زنا از شکافتن قبر و کفن دزدیدن) و خدا را به یاد میآورند، پس استغفار میکنند از گناهان خود (یعنی از خدا میترسند و به زودی توبه میکنند) و که میآمرزد گناهان را بغیر از خدا. خداوند عالمیان میفرماید که: یا محمد بنده من به نزد تو آمد تایب و پشیمان. او را راندی و دور کردی. پس به کجا رود و رو به که آورد و از که سؤال کند غیر از من که گناهش را بیامرزد؟ بعد از آن در آیه فرمود که: و بعد از گناهان مُصر نیستند بر کردههای خود، و میدانند (بدی اعمال خود را ایشان)، جزای ایشان آمرزش پروردگار ایشان است و بهشتها که جاری میشود از زیر آنها نهرها، حالکونی که خالدند در آن بهشتها (و هرگز از ایشان برطرف نمیشود) و بسیار نیکوست مزد عمل کنندگان (از برای خدا). چون این آیه نازل شد حضرت بیرون آمدند و میخواندند و تبسم میفرمودند و احوال بهلول را میپرسیدند. معاذ گفت که: یا رسول الله شنیدم که در فلان موضع است. حضرت با صحابه متوجه آن کوه شدند و بر آن کوه بالا رفتند. دیدند که آن جوان در میان دو سنگ ایستاده و دستها را در گردن بسته و رویش از حرارت آفتاب سیاه شده و مژههای چشمش از بسیاری گریه ریخته، و میگوید: ای خداوند من! خلق مرا نیکو ساختی و مرا به صورت نیکو خلق کردی. کاش میدانستم که نسبت به من چه اراده داری. آیا مرا در آتش خواهی سوزاندن، یا در جوار خود در بهشت مرا ساکن خواهی گردانیدن؟ الهی احسان نسبت به من بسیار کرده{ای}، و نعمت بسیار بر من داری. دریغا که میدانستم که آخر امر من چه خواهد بود. آیا مرا به عزت به بهشت خواهی برد، یا به مذلت به جهنم خواهی فرستاد؟ الهی گناه من از آسمانها و زمین و کرسی واسع و عرش عظیم بزرگتر است. چه بودی اگر میدانستم که گناه مرا خواهی آمرزید یا در قیامت مرا رسوا خواهی کرد. از این باب سخنان میگفت و میگریست و خاک بر سر میریخت، و حیوانات و درندگان بر دورش حلقه زده بودند و مرغان بر سرش صف زده بودند و در گریه با او موافقت میکردند. پس حضرت به نزدیک او رفتند و دستش را از گردنش گشودند و خاک را به دست مبارک از سرش پاک کردند و فرمودند که: ای بهلول بشارت باد که تو آزاد کرده خدایی از آتش جهنم. پس به صحابه گفتند که: همچنین تدارک گناهان بکنید چنانچه بهلول کرد. و آیه را بر او خواندند و او را به بهشت بشارت فرمودند. و باید دانست که توبه را شرایط و بَواعث هست.
اول، باعث توبه - که آدمی را بر توبه میدارد - آن است که تفکر نماید در عظمت خداوندی که معصیت او کرده است، و در عظمت گناهانی که مرتکب آنها شده است، و در عقوبات گناهان، و نتیجههای دنیا و آخرت، آنها که در آیات و اخبار وارد شده است و شمهای از آنها بعد از این بیان خواهد شد. و تفکر نماید که چه منفعتها و فواید عظیمهای به سبب گناهان از او فوت شده است. تا یا تفکرات باعث این شود که او را تألم و تأسف حاصل شود از فوت آن محبوبات و تحصیل آن عقوبات. و این ندامت او را باعث میشود بر سه چیز که توبه مرکب از اینهاست: اول از آنها، تعلق به حال دارد، که الحال ترک آن گناهان که مرتکب آنها بوده است بکند. دویم متعلق است به آینده، که عزم جزم بکند که بعد از این عود به این گناهان نکند تا آخر عمر. سیم متعلق است به گذشته، که پشیمان باشد از گذشتهها، و تدارک گذشتهها بکند اگر تدارک داشته باشد.
و بدان که گناهانی که از آن توبه واقع میشود بر چند قسم است: اول، آن که گناهی باشد که مستلزم حکمی دیگر بغیر از عقوبت آخرت نباشد، مانند پوشیدن حریر. و در توبه این گناه همین ندامت و عزم بر نکردن کافی است برای برطرف شدن عقاب اخروی. دویم آن است که مستلزم حکم دیگر هست، و آن بر چند قسم است: یا حق خداست، یا حق خلق. و اگر حق خداست، یا حق مالی است، مثل آن که گناهی کرده است که میباید بنده آزاد کند؛ پس اگر قادر بر آن باشد، تا به عمل نیاورد، به محض ندامت رفع عقاب از او نمیشود، و واجب است که آن کفاره را ادا کند. یا حق غیرمالی است، مثل آن که نماز یا روزه از او فوت شده است؛ میباید قضای آنها را به جا آورد. و اگر کاری کرده است که حدی خدا بر او مقرر ساخته است - مثل آن که شراب خورده است - پس اگر پیش حاکم شرع ثابت نشده است، اختیار دارد: میخواهد توبه میکند میان خود و خدا، اظهار آن نمیکند؛ و میخواهد نزد حاکم اقرار میکند که او را حد بزند. و اظهار نکردن بهتر است. و اگر حقالناس باشد، اگر حق مالی است واجب است که به صاحب مال یا وارث او برساند. و اگر حق غیرمالی باشد، اگر کسی را گمراه کرده است، میباید او را ارشاد نماید. و اگر قصاص باشد، مشهور میان علما آن است که میباید که به مستحق قصاص اعلام بکند که من چنین کاری کردهام که از تو مستحق کشتن یا قصاص شدهام، و تمکین خود بکند که اگر صاحب حق خواهد، او را قصاص کند. و اگر حدی باشد - مثل اینکه فحش گفته است - پس اگر آن شخص عالم باشد به این که این اهانت نسبت به او واقع شده است، میباید تمکین خود بکند از برای حد. و اگر نداند، خلاف است میان علما. و اکثر را اعتقاد این است که گفتن به او باعث آزار و اهانت اوست و در کار نیست. و همچنین اگر غیبت کسی کرده باشد. و در باب غیبت مذکور خواهد شد. و اکثر علما را اعتقاد این است که اینها واجبی چندند بر سر خود، و شرط توبه نیستند، و اصل توبه بدون اینها متحقق میشود، و به ترک اینها عقاب خواهد داشت. و ظاهر بعضی احادیث این است که اینها شرط قبول توبهاند. و توبه کامل آن است که تدارک مافات مهما امکن بکند، و آنچه از ثمرات گناهان در نفس او حاصل شده را ازاله نماید. چنانچه حضرت رسول صلی الله علیه و آله در حدیث گذشته اشاره به آن فرمود که اول به یک سال تحدید فرمود که در توبه کامل شرط است که یک سال بعد از این به ریاضات و مجاهدات تدارک مافات بکند، و بعد از آن توبه از آن ناقصتر یک ماه است، و همچنین تا یک روز. و اقل مرتبه اجزای توبه آن است که معاینه امور آخرت نشده باشد، که بعد از آن که معاینه امور آخرت شد دیگر توبه مقبول نیست و از حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه منقول است که شخصی در حضور آن حضرت گفت: استغفر الله. حضرت فرمود که: میدانی که استغفار چیست؟ استغفار درجه علیین است، و آن اسمی است که بر شش چیز اطلاق میکنند، و شش جزو دارد: اول پشیمانی بر گذشته؛ دویم عزم بر اینکه دیگر عود نکنی هرگز؛ سیم آن که حق مخلوقین را به ایشان برسانی، که چون خدا را ملاقات نمایی پاک باشی و هیچ حقی از مردم در ذمه تو نباشد؛ چهارم آن که هر واجب که از تو فوت شده باشد به جا آوری؛ پنجم آن که آن گوشتی که به حرام در بدن تو روییده آن را به اندوه و حزن و مشقت بگدازی تا پوست به استخوان بچسبد و گوشت تازه در میان پوست و استخوان بروید؛ ششم آن که به بدن خود الم طاعت بچشانی آن قدر که لذت معصیت را به آن چشانیدهای.
یا أباذر انک فی ممر اللیل و النهار فی ءاجال منقوصه و أعمال محفوظه. و الموت یأتی بغته. و من یزرع خیرا یوشک أن یحصد خیرا، و من یزرع شرا یوشک أن یحصد ندامه، و لکل زارع ما زرع.
ای ابوذر تو در گذرگاه شب و روزی، و شب و روز بر تو میگذرند، و از اجل و عمر تو کم میکنند، و خدا و ملائکه عملهای تو را حفظ مینمایند و ثبت میکنند. و مرگ، بیخبر و ناگاه میرسد. و هرکه تخم خیر و نیکی میکارد در دنیا، به زودی در آخرت حاصل نیکی و سعادت درو میکند؛ و هر که تخم بدی در این دنیا میپاشد، عن قریب حاصل ندامت و پشیمانی درو میکند. و هر زراعتکنندهای مثل آنچه زراعت میکند، مییابد.
در این که روزی به دست خداست
یا أباذر لا یسبق بطیء بحظه، و لا یدرک حریص ما لم یقدر له، و من أعطی خیرا فالله أعطاه، و من وقی شرا فالله وقاه.
ای ابوذر کسی که سستی ورزد در طلب روزی، دیگری بهره او را نمیبرد. و کسی که حریص باشد و بسیار سعی کند در طلب رزق، زیاده از آنچه خدا مقدر کرده است به او نمیرسد. و هرکه چیزی به او میرسد خدا به او عطا فرموده است و باید که از جانب خدا داند. و کسی که شری و بدی از او دور میشود خدا از او دور گردانیده و او را حفظ کرده؛ باید که خدا را شکر کند.
بدان که به مقتضای آیات و احادیث بسیار، روزی که عبارت از چیزی چند است که صاحب حیات به آن منتفع شود، خواه خوردنی باشد و خواه پوشیدنی و خواه غیر آنها، مقدر است از جانب حق سبحانه و تعالی از برای هر کس یک قدری بر وفق حکمت و مصلحت. و خلاف است که آیا حرام، روزی مقدر است یا نه. و حق است است که خدا از برای هر کس از مصارف حلال روزی مقدر ساخته که اگر متوجه حرام نشوند به ایشان برسد، و به قدر آنچه از حرام متصرف میشوند از روزی حلال ایشان باز میگیرد و به ایشان نمیرسد. چنانچه به سند صحیح از حضرت امام محمد باقر علیه السلام منقول است که: حضرت رسول صلی الله علیه و آله در حجهالوداع فرمود که: به درستی که روحالامین در دل من دمید که: هیچ نفسی نمیمیرد تا روزی مقدر خود را تمام صرف نکند. پس، از خدا بترسید و تقوا و پرهیزکاری را پیشه خود کنید، و اجمال کنید در طلب روزی، و بسیار سعی مکنید. و اگر چیزی از روزی دیر به شما برسد شما را باعث نشود که از راه حلال قسمت کرده است و حرام قسمت نکرده است. پس کسی که تقوا ورزد و گناهان را ترک نماید و بر تنگی روزی صبر کند، روزی او از حلال به او میرسد؛ و کسی که پرده سَتر الهی را بدرد و از غیر حلال معاش خود را اخذ کند، تقاص میکند خدا از روزی حلال او، و در روز قیامت حساب از او میطلبد. و بدان که احادیث در طلب رزق بسیار است، و احادیث در دعا کردن برای روزی بسیار است. و کسی گمان نکند که چون روزی مقدر است سعی و دعا بیفایده است. زیرا که بعضی از روزی چنان مقدر شده است که بیسعی حاصل شود، و بعضی چنان مقدر شده است که با سعی حاصل شود، و بعضی مقدر شده است که با دعا به دست آید. پس آدمی میباید که موافق فرموده خدا سعی بکند، و مبالغه بسیار در سعی نکند، و سعی را مانع عبادت و بندگی خدا نکند، و با وجود سعی، توکل بر خدا داشته باشد. و بداند که از سعی بدون مشیت الهی چیزی حاصل نمیشود، و به زیادتی حرص و سعی کردن و ترک عبادت الهی نمودن، چیزی بر مقدر نمیافزاید. و دعا نیز بکند. و بداند که دعا دخیل است و از جمله اسباب تقدیر روزی است، و اگر نه ترک تجارت و سعی کردن، مذموم است و احادیث متواتره بر این مضمون وارد است. و ایضا باید که روزی را که جانب خدا داند، و جمیع خیرات و دفع جمیع شرور را که از او داند، باعث این نشود که اگر کسی را خدا واسطه کند و احسانی به او بکند شکر احسان او نکند، بلکه میباید که هر که از خلق به او نیکی و احسانی کند، حق نعمت او را بشناسد و شکر او را بکند، اما اعتماد بر او نکند و او را رازق خود نداند و برای خشنودی او مخالفت پروردگار خود نکند. و بداند که خدا او را واسطه کرده است که این روزی به او رسیده است و اگر خدا نمیخواست، او قادر بر ایصال این نعمت نبود. چنانچه از حضرت علی بن الحسین صلوات الله علیه منقول است که: حق تعالی روز قیامت به بندهای از بندگانش فرماید که: آیا شکر کردی فلان شخص را؟ گوید که: نه؛ بلکه تو را شکر کردم. فرماید که: چون او را شکر نکردی مرا نیز شکر نکردی. پس حضرت فرمود که: شکر کنندهترین شما برای خدا کسی است که شکر مردم را بیشتر کند. و از حضرت صادق علیه السلام منقول است که: از درستی یقین مرد مسلمان آن است که راضی نگرداند مردم را به غضب الهی، و ملامت نکند مردم را بر چیزی که خدا به او نداده. به درستی که روزی را حرص حریصی نمیکشاند، و نخواستن و کَراهیت کسی دور نمیگرداند. و اگر کسی از روزی خود بگریزد چنانچه از مرگ میگریزد هرآینه روزی، او را دریابد چنانچه مرگ او را درمییابد.
و به سند معتبر از حسین بن عُلوان منقول است که گفت: در مجلسی بودیم که طالبان علم در آنجا حاضر بودند در بعضی از سفرها، و نفقهام منتهی شده بود. بعضی از اصحاب به من گفت که: از برای رفع این پریشانی، که را گمان داری و امید به که داری؟ من گفتم: به فلان شخص. گفت: پس والله که حاجتت برآورده نمیشود و به امید خود نمیرسی. گفتم: چه میدانی که چنین خواهد بود؟ گفت که: حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمود که: در بعضی از کتب سماوی خواندم که: خداوند عالمیان میفرماید که: به عزت و جلال و مجد و بزرگواری و رفعت خودم سوگند میخورم که قطع میکنم امل و امید هر کسی را که از غیر من امیدی داشته باشد، و به یأس و ناامیدی میدارم و بر او میپوشانم جامه مذلت و خواری نزد مردم، و از ساحت قرب خود او را دور میگردانم و از فضل خود او را محروم میگردانم. آیا در سختیها و شدتها امید از غیر من میدارد، و حال آن که شداید و بلاها به دست من است و امید از غیر من دارد؛ و به فکر خود در دیگران را میکوبد، و حال آن که کلید همه درها به دست من است. و درها همه بسته است، و درگاه من برای دعاکنندگان باز است. کی امید به من کرد در بلاها و رو به من آورد که او را محروم کردم؟ و کی از برای مطلب عظیمی به درگاه من آمد که امید او را قطع کردم؟ آرزوها و مطلبهای بندگان خود را نزد خود حفظ کردم که در روز احتیاج به ایشان برسانم. به حفظ من راضی نیستند؟ و پر کردهام آسمانها را از جماعتی که هرگز از تسبیح من ملال و سستی به هم نمیرسانند. و امر کردهام ایشان را که درهای فیض و رحمت را میان من و بندگان من نبندند. پس اعتماد به قول من نمیکنند؟ آیا نمیداند کسی که بلایی از بلاها بر او نازل شود که کسی غیر از من رفع آن نمیتواند کرد مگر به اذن من؟ چرا این بنده از من چنین غافل است؟ عطا کردم به او به جود و رحمت خود چیزی چند را که از من نطلبیده بود. چون از او بازگرفتم از من نمیطلبد که او رد کنم، و از دیگران سؤال میکند؟ آیا گمانش این است که من نطلبیده میدهم، بعد از طلبیدن و سؤال کردن نخواهم داد؟ آیا من بخیلم که بنده مرا بخیل میداند؟ آیا جود و کرم از من نیست؟ آیا عفو و رحمت به دست من نیست؟ مگر من نیستم محل آرزوهای خلایق و امیدگاه بندگان؟ پس کی امید ایشان را از من قطع میتواند کرد؟ آیا از من نمیترسند آنهایی که از غیر من امید دارند و طلب مینمایند؟ اگر اهل آسمانها و اهل زمین همه از من آرزو بخواهند و حاجت بطلبند و به هریک از ایشان آنچه همه طلبیدهاند بدهم، از ملک و پادشاهی من مثل یک عضو مورچه کم نمیشود. و چگونه کم شود ملکی که من پادشاه آن ملک باشم؟ پس بدا حال کسی که از رحمت من ناامید شود، و بدا حال کسی که معصیت چون من خداوندی کند و از من نترسد.
یا أباذر المتقون ساده. و الفقهاء قاده. و مجالستهم زیاده. ان المؤمن لیری ذنبه کأنه تحت صخره یخاف أن تقع علیه. و ان الکافر لیری ذنبه کأنه ذباب مر علی أنفه. یا أباذر ان الله تبارک و تعالی اذا أراد بعبد خیرا جعل الذنوب بین عینیه ممثله، و الاثم علیه ثقیلا وبیلا؛ و اذا أراد بعبد شرا أنساه ذنوبه. یا أباذر لا تنظر الی صغر الخطیئه، و لکن انظر الی من عصیت. یا أباذر ان نفس المؤمن أشد ارتکاضا من الخطیئه من العصفور حین یقذف به فی شرکه. یا أباذر من وافق قوله فعله، فذاک الذی أصاب حظه. و من خالف قوله فعله فانما یوبخ نفسه. یا أباذر ان الرجل لیحرم رزقه بالذنب یصیبه.
ای ابوذر متقیان و پرهیزکاران بزرگواراناند. و فقها و علما قائد و راهنمای مردماناند. و همنشینی علما کردن موجب زیادتی علم و کمالات است. و به درستی که مؤمن گناه خود را چنان عظیم میبیند و از آن در حذر است که گویا در زیر سنگی است که میترسد که بر سرش فرود آید. و به تحقیق که کافر گناه خود را چنان سهل میداند که گویا مگسی بر بینی او نشست و گذشت. ای ابوذر به درستی که هرگاه حق تعالی خیر و سعادت بنده را خواهد گناهان او را پیوسته در میان دو چشم او ممثل میگرداند که منظور نظر او باشد، و گناه را بر او گران و دشوار میگرداند. و اگر سعادت بنده را نخواهد و او شقی باشد گناه او را از خاطر او فراموش میسازد. ای ابوذر نظر مکن به کوچکی و خرد بودن گناه، ولیکن نظر کن به بزرگواری و عظمت خداوندی که معصیت او کردهای. ای ابوذر نفس مؤمن اضطرابش از گناهان بیشتر است از اضطراب گنجشکی که در دام افتاده باشد. ای ابوذر هرکه گفتارش با کردارش موافق بوده باشد، پس او بهره خود را از سعادت یافته است. و اگرنه چنین باشد، که قولش نیکو و کردارش بد باشد، در قیامت خود راسرزنش و ملامت خواهد کرد. ای ابوذر بسیار است که کسی از روزی خود محروم میگردد به سبب گناهی که از او صادر میشود. بدان که تقوا درجهای رفیع است از درجات مقربان. و بعد از این مجملی از احوال متقیان انشاءالله مذکور خواهد شد. و مجالست و همنشینی علمای ربانی که به شرایط علم عمل کرده باشند و به آثار آنچه دانستهاند متصف شده باشند، موجب سعادت دنیا و آخرت است. چنانچه از حضرت امام موسی صلوات الله علیه منقول است که: با عالم گفتوگو کردن و صحبت داشتن بر روی مزبلهها بهتر است از سخن گفتن و مصاحبت کردن با جاهل بر روی فرشها و تکیهگاههای زیبا. و به سند معتبر منقول است از حضرت رسول صلی الله علیه و آله که: حواریان به حضرت عیسی گفتند که: با چه جماعت همنشینی کنیم؟ فرمود که: با کسی بنشینید که خدا را به یاد شما آورد دیدن او، و علم شما را بیفزاید سخن گفتن او، و دیدن عمل او شما را به آخرت راغب گرداند. و منقول است که: لقمان به فرزند خود گفت که: به دیده بصیرت نظر کن و از روی بینایی مجالس را برای خود اختیار کن. پس اگر بینی جماعتی را که خدا را یاد میکنند با ایشان بنشین. پس اگر تو عالم باشی علم برای تو نفع خواهد کرد در این مجلس، و اگر جاهل باشی آن جماعت تو را تعلیم خواهند کرد. و گاه باشد که رحمتی از خدا بر ایشان نازل گردد و تو را با ایشان فراگیرد. و اگر جماعتی را بینی که در یاد خدا نیستند با ایشان منشین، که اگر عالم باشی چون با ایشان نشینی علم تو به تو نفع نمیدهد، و اگر جاهل باشی جهل تو را زیاده میگردانند. و شاید که عقوبتی بر ایشان نازل گردد و تو را فراگیرد. و بدان که مفاسد گناهان هرچند صغیره باشند عظیم است و موجب جرئت شیطان و سلب توفیق خداوند عالمیان میگردد و باعث قساوت قلب و سیاهی دل و دوری از رحمت الهی میشود. بلکه مکروهات را سهل نمیباید شمرد، که ارتکاب مکروهات موجب دخول در محرمات و گناهان صغیره میشود، و بر گناهان صغیره که مُصِر شدند و از آنها توبه نکردند خود کبیره میشوند. زیرا که اصرار بر صغیره کبیره است و باعث جرئت بر گناهان کبیره نیز میگردند. و ارتکاب کبایر آدمی را به کفر و شرک میرساند نعوذبالله منه. پس باید که گناهان را خرد نشمارند و نظر به عظمت پروردگار کنند که معصیت عظیم سهل نمیباشد. چنانچه حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه فرمود که: صغیر و خرد نمیباشد چیزی که در روز قیامت نفع دهد، و صغیر نمیباشد چیزی که در روز قیامت ضرر کند. و از حضرت امام رضا علیه السلام منقول است که: گناهان صغیره راههایند به گناهان کبیره. و کسی که در اندک از خدا نترسد در بسیار هم نمیترسد. و اگر خدا مردم را به بهشت و دوزخ نمیترسانید واجب بود بر مردم که او را اطاعت کنند و معصیت او نکنند برای تفضلهایی که به ایشان فرموده و احسانهایی که نسبت به ایشان کرده و نعمتهایی که بدون استحقاق بر ایشان فرستاده. و حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود که: حقیر مشمارید چیزی از بدن را هرچند خُرد نماید در نظر شما، و اعمال خیر خود را بسیار مدانید هرچند بسیار نماید در نظر شما. به درستی که کبیره باقی نماند با استغفار، و صغیره صغیر نیست با اصرار.
و امام محمد باقر علیه السلام فرمود که: از جمله گناهانی که آمرزیده نمیشود آن است که کسی بگوید که: کاشکی مرا مؤاخذه نمیکردند مگر به همین گناه. و حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه فرمود که: هیچ بندهای نیست مگر این که بر او چهل پرده پوشیده است تا هنگامی که چهل گناه کبیره بکند. پس تمام آن پردهها از او دریده میشود. پس ملائکه حافظان اعمال میگویند که: خداوندا این بنده تو پردهها و سَتر تو همه از او گشوده شد. خدا به ایشان وحی میفرماید که: او را به بالهای خود بپوشانید. پس هیچ قبیحی را نمیگذارد مگر این که مرتکب میشود، و خود را به افعال قبیحه خود در میان مردم میستاید. پس ملائکه میگویند که: خداوندا این بنده هیچ گناهی را ترک نمیکند و ما را شرم میآید از کارهای او. پس خدا وحی میفرماید که: بالهای خود را از او بردارید. پس بعد از آن اظهار عداوت ما اهل بیت مینماید، و در این هنگام خدا او را در آسمان و زمین رسوا میکند. پس ملائکه میگویند که: خداوندا این بنده تو چنین پردهدریده و رسوا ماند. میفرماید که: اگر من خیری در او میدانستم نمیگفتم که شما بال خود را از او بردارید. و ایضا منقول است که آن حضرت فرمود که: ترک گناه کردن آسانتر است از طلب توبه کردن. و چه بسیار شهوت یک ساعت که باعث اندوه دور و دراز میشود. و مرگ، دنیا را رسوا کرده است و از برای عاقل در دنیا جای فرح و شادی نگذاشته است. و حضرت صادق علیه السلام فرمود که: اگر خدا خیر بندهای را میخواهد و او گناهی میکند، او را به بلایی مبتلا میگرداند که استغفار را به یاد آورد و توبه کند. و کسی را که خیری در او نمیبیند، چون گناهی کرد، استغفار را از خاطر او محو مینماید و او را در نعمت میدارد چنانچه میفرماید که: ما استدراج و آزمایش میکنیم ایشان را از جهتی که نمیدانند. یعنی در هنگام معاصی به ایشان نعمت میدهیم. و حضرت صادق علیه السلام فرمود که: خدا دوست میدارد بندهای را که در گناهان عظیم رو به درگاه او آورد و از او طلب آمرزش نماید؛ و دشمن میدارد بندهای را که اندک گناهی کرده باشد و آن را حقیر و خفیف شمارد. و ایضا فرمود که: بپرهیزید از گناهان حقیر شمردهشده، که آنها آمرزیده نمیشود. پرسیدند که: کدام گناهان است؟ فرمود که: این که کسی گناهی کند و گوید: خوشا حال من اگر غیر این گناه نداشته باشم. و فرمود که: حضرت رسول صلی الله علیه و آله به صحرای خشک سادهای رسیدند و به صحابه فرمودند که: هیزم جمع نمایید. صحابه گفتند که: یا رسولالله در این زمین هیزم نیست. فرمود که: هرچه به دست آید بیاورید. پس آوردند تا بسیار جمع شد. حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود که: گناهان به این نحو جمع میشود. پس فرمود که: زینهار که سهل مشمارید گناهان را، که هر گناهی را طلب کنندهای هست و جمیع گناهان را نوشته است و در نامه عمل ثبت کرده است. و حضرت صادق علیه السلام فرمود که: آدمی که گناهی میکند در دل او نشان سیاهی پیدا میشود. پس اگر توبه کرد برطرف میشود، و اگر دیگر گناه کرد زیاد میشود تا دلش را تمام فرامیگیرد. دیگر هرگز رستگار نمیشود. و حضرت باقر علیه السلام فرمود که: گاه هست که بنده از خدا سؤالی مینماید و نزدیک میشود که حاجتش برآورده شود. پس گناهی میکند و خدا وحی میفرماید به ملک که: حاجت او را برمیاور که او متعرض غضب من شد و مستوجب حرمان گردید. و در حدیث دیگر فرمود که: هیچ سالی باران از سال دیگر کمتر نمیآید، ولیکن خدا هر جا که میخواهد میفرستد. به درستی که هرگاه جماعتی معصیتها کردند، آن قدری از باران که برای ایشان مقدر شده است حق تعالی از ایشان بازمیگیرد و در بیابانها و دریاها و کوهها میبارد. و گاه هست که جُعل را خدا عذاب میفرماید در سوراخش به سبب نیامدن باران، برای گناهان آن جماعتی که در حوالی ایشان جا کرده است. و خدا او را راه داده است که به محله دیگر جا بگیرد. بعد از آن حضرت فرمود که: عبرت بگیرید ای صاحبان بصیرتها.
و حضرت صادق علیه السلام فرمود که: گاه هست که شخصی گناهی میکند و به سبب آن از نماز شب محروم میگردد. و به درستی که عمل بد تأثیرش در صاحبش تندتر است از فرو رفتن کارد در گوشت. و فرمود که: کسی که گناهی را اراده کند، به عمل نیاورد که بسیار است که گناهی میکند، پس خدا میفرماید که: به عزت و جلال خودم سوگند که تو را نیامرزم هرگز. و از حضرت رسول صلی الله علیه و آله روایت فرمود که: گاه باشد که بندهای را بر گناهی از گناهانش صد سال در محشر محبوس بدارند و او نظر کند به زنانش که در بهشت متنعماند. و حضرت امام محمد باقر صلوات الله علیه فرمود که: حق تعالی قضای حتم فرموده که نعمتی که بنده را کرامت فرماید از او سلب ننماید تا گناهی از او صادر نشود که مستحق غضب الهی و زوال نعمت گردد. و حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه فرمود که: هیچ دردی برای دلها دردناکتر از گناهان نیست، و هیچ خوفی بدتر از مرگ نیست. و از برای تفکر، احوال گذشتگان کافی است. و مرگ از برای موعظه بس است. و حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمود که: گناهی که تغییر نعمت میدهد بَغی و تکبر و فساد است. و گناهی که مورث ندامت میشود قتل نفس است. و گناهی که موجب نزول عذاب الهی است ظلم است. و گناهی که موجب رسوایی و دریدن پردههاست شراب خوردن است. و گناهی که باعث منع روزی است زناست. و گناهی که باعث زود فنا شدن است قطع رحم است. و گناهی که دعا را مردود میگرداند و هوا را تاریک میکند عُقوق پدر و مادر است.
یا أباذر دع ما لست منه فی شیء، و لا تنطق فی ما لا یعنیک، و اخزن لسانک کما تخزن ورقک. یا أباذر ان الله جل ثناؤه لیدخل قوما الجنه، فیعطیهم حتی یملوا، و فوقهم قوم فی الدرجات العلی. فاذا نظروا الیهم عرفوهم. فیقولون: ربنا اخواننا کنا معهم فی الدنیا. فلم فضلتهم علینا؟ فیقال: هیهات هیهات انهم کانوا یجوعون حین تشبعون، و یظمؤون حین تروون، و یقومون حین تنامون، و یشخصون حین تحفظون.
ای ابوذر ترک کن کاری را که از او فایدهای به تو عاید نمیگردد. و سخن مگو در امری که از آن منتفع نمیشوی. و زبان خود را حفظ کن چنان که زر خود را ضبط مینمایی. ای ابوذر حق سبحانه و تعالی جمعی را داخل بهشت خواهد کرد و آن قدر از نعمت به ایشان کرامت خواهد فرمود که نزدیک شود که ایشان را از بسیاری نعمت ملال حاصل گردد. و بالاتر از ایشان جماعتی باشند در درجات عالیه بهشت. پس چون ایشان نظر به آن جماعت کنند بشناسند ایشان را، و چون حال ایشان را از حال خود بهتر یابند گویند که: پروردگارا ایشان برادران ما بودند و ما در دنیا با ایشان میبودیم، به چه سبب ایشان را بر ما زیادتی دادهای؟ ندا در جواب ایشان رسد که: هیهات، هیهات! (مرتبه شما کجا و مرتبه ایشان کجا!) ایشان گرسنه میبودند در هنگامی که شما سیر بودید، و تشنه میبودند در وقتی که شما سیراب بودید، و به عبادت ایستاده بودند در اوقاتی که شما در خواب بودید، و مسافر میشدند و از خانهها بیرون میرفتند (از برای خدا در راههای خیر) در هنگامی که شما در رفاهیت و عیش ساکن بودید. بدان که از زبان به سخن گفتن سعادتها تحصیل میتوان نمود، و ممکن است به یک کلمه شقاوت ابدی برای این کس حاصل شود، یا به حسب دنیا مفاسد شود مترتب شود که اصلاحپذیر نباشد. چنانچه اگر به ردهای متکلم شود، کافر میشود و بر او خلود در جهنم واجب میشود. و ممکن است که در مجلسی، حرف شری بگوید که باعث قتل چندین هزار نفس بشود، و ممکن است که کلمه خیری بگوید که باعث خلاصی چندین هزار کس از کشتن بشود. پس چون مفاسد سخن گفتن بسیار است و غالب اوقات، آدمی بیتفکر سخن میگوید و مفاسد دنیا و آخرت بسیار بر سخن گفتن مترتب میشود، لهذا فضیلت خاموشی بسیار وارد شده است اما مراد، خاموشی از سخنی است که خیریت آن را نداند. پس اگر زبانش به اذکار و ادعیه و تلاوت قرآن جاری باشد یقین که بهتر از خاموشی است و مورث سعادت ابدی است. و اگر سخنان دیگر گوید، باید که اول تفکر نماید و رعایت فواید و مفاسد آن بکند و بعد از آن که بداند که فایده اخروی یا صلاح دنیوی در آن هست بگوید، و الا ساکت باشد که سلامتی و نجات در این است.
چنانچه از حضرت صادق علیه السلام منقول است که: حضرت لقمان به فرزند خود وصیت فرمود که: ای فرزند اگر گمان کنی که سخن گفتن از نقره است، پس بدان که ساکت بودن از طلاست. و حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود که: نجات مرد مسلمان در نگاه داشتن زبان خود است. و حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمود که: ابوذر میگفت که: ای طلب کننده علم! این زبان، هم کلید خیر است و هم کلید شر است. پس به زبان خود مهر بزن چنانچه بر طلا و نقره مُهر میزنی. و حضرت صادق علیه السلام فرمود که: حضرت عیسی میفرمود که: بسیار سخن مگویید در غیر یاد خدا. به درستی که آن جماعتی که بسیار سخن میگویند، دلهای ایشان قساوت دارد و نمیدانند. و حضرت علی بن الحسین علیه السلام فرمود که: زبان فرزند آدم هر صبح مُشرف میشود بر سایر اعضا و جوارح او و میپرسد که: بر چه حال صبح کردهاید؟ میگویند که: حال ما خیر است اگر تو ما را به حال خود بگذاری و به بلایی مبتلا نگردانی. و او را قسم به خدا میدهند و مبالغه میکنند که ما را به بلایی مبتلا مکن. و میگویند که: ما به سبب تو ثواب میبریم و به سبب تو مُعاقب میشویم. و روایت کردهاند که: شخصی به خدمت حضرت رسول صلی الله علیه و آله آمد و گفت: یا رسول الله مرا وصیتی بفرما. فرمود که: زبان خود را حفظ کن. باز گفت که: یا رسول الله مرا وصیتی بفرما. فرمود که: زبان خود را نگاه دار. باز گفت که: یا رسول الله مرا وصیتی بفرما.
فرمود که: زبان خود را حفظ کن. و فرمود که: مگر مردمان را بر رو در آتش میافکند بغیر از دروکردههای زبان ایشان. و در حدیث دیگر فرمود که: کسی که کلام خود را از عملش حساب نکند گناهان او بسیار و عذابش مهیاست. و حضرت جعفر بن محمد علیه السلام از حضرت رسول صلی الله علیه و آله روایت فرمود که: خدا زبان را در جهنم عذابی خواهد فرمود که هیچ عضوی را آن چنان عذاب نکند. پس زبان خواهد گفت که: خداوندا چرا مرا زیاده از سایر اعضا عذاب کردی؟ خطاب رسد که: یک کلمه از تو صادر شد و به مشرق و مغرب عالم رسید و خونهای حرام به سبب آن ریخته شد و مالها به سبب آن به حرام غارت شد. به عزت و جلال خودم سوگند که تو را عذابی بکنم که هیچ یک از جوارح را آن عذاب نکنم. و حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه فرمود که: هیچ چیز سزاوارتر نیست به بسیار حبس کردن از زبان. و فرمود که: خوشا حال کسی که زیادتیهای مال خود را در راه خدا انفاق نماید، و زیادتی سخنش را امساک کند و نگاه دارد.
و از حضرت امام زینالعابدین علیه السلام پرسیدند از سخن گفتن و خاموشی که کدام یک بهترند. حضرت فرمودند که: هریک را آفتها هست. پس اگر هر دو از آفت سالم باشند سخن گفتن بهتر از خاموشی است، زیرا که خداوند عالمیان پیغمبران و اوصیای ایشان را به خاموشی نفرستاد بلکه به سخن امر فرمود. و مستحق بهشت نمیتوان شد به خاموشی، و مستوجب محبت الهی نمیتوان شد به سکوت، و از آتش جهنم خلاصی نمیتوان یافت به سکوت. جمیع اینها به سخن گفتن میشود. هرگز من ماه را به آفتاب برابر نمیکنم. تو فضل خاموشی را به سخن بیان میکنی، و فضل سخن را به خاموشی بیان نمیتوانی کرد. و حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه فرمود که: جمیع خوبیها در سه چیز شدهاند: در نظر کردن، و ساکت بودن، و سخن گفتن. پس هر نظری که در آن عبرت گرفتن نباشد به کار نمیآید، و هر خاموشی که در آن تفکری نباشد آن غفلت است، و هر سخنی که در آن یاد خدا نباشد آن لغو است. پس خوشا حال کسی که نظرهای او همه عبرت باشد، و خاموشی او همه تفکر در امری باشد که به کار او آید، و سخن او همه یاد خدا باشد، و بر گناهان خود بگرید، و مردم از شر او ایمن باشند. و حضرت صادق علیه السلام فرمود که: خواب، راحت بدن است، و سخن گفتن راحت روح است، و خاموشی راحت عقل است.
یا أباذر جعل الله جل ثناؤه قره عینی فی الصلوه، و حبب الی الصلوه کما حبب الی الجائع الطعام، و الی الظمآن الماء. و ان الجائع اذا أکل شبع، و ان الظمآن اذا شرب روی، و أنا لا أشبع من الصلوه.
یا أباذر ان الله عز و جل بعث عیسی بن مریم بالرهبانیه، و بعثت بالحنیفیه السمحه، و حبب الی النساء و الطیب، و جعل فی الصلوه قره عینی. یا أباذر أیما رجل تطوع فی کل یوم و لیله اثنتی عشره رکعه سوی المکتوبه، کان له حقا واجبا بیت فی الجنه. یا أباذر انک ما دمت فی الصلوه فانک تقرع باب الملک الجبار. و من یکثر قرع باب الملک یفتح له. یا أباذر ما من مؤمن یقوم مصلیا الا تناثر علیه البر ما بینه و بین العرش، و وکل به ملک ینادی یا بن ءادم لو تعلم ملک فی الصلوه من تناجی ما انفتلت.
ای ابوذر الله تعالی روشنی چشم مرا در نماز مقرر فرموده، و نماز را محبوب من ساخته است چنانچه گرسنه را دوستدار طعام و تشنه را خواهان آب گردانیده است. و به درستی که گرسنه چون طعام میخورد سیر میشود (و میلش از آن برطرف میشود)، و تشنه چون آب میخورد، سیراب میشود (و رغبتش زایل میگردد). و من هرگز از نماز سیر نمیشوم (و همیشه خواهان آنم). ای ابوذر خدا عیسی بن مریم را به رهبانیت مبعوث گردانیده بود (و در شریعت او بود ترک معاشرت خلق، و دوری از زنان، و ترک لذتها). و مرا مبعوث گردانیده است با دینی پاکیزه، و مایل از اعوجاج و انحراف به جانب استقامت، و در نهایت آسانی (که تکلیفهای شاق در آن نیست). و مرا محبت زنان و بوی خوش دادهاند، ولیکن فرح و شادی و روشنی دیده من در نماز است. ای ابوذر هرکه شبانهروز دوازده رکعت نماز بغیر از نمازهای واجب بگزارد بر خدا لازم و واجب است که خانهای در بهشت او را کرامت فرماید. ای ابوذر مادام که در نمازی، درگاه فیض و فضل و رحمت خداوند و پادشاه جبار را میکوبی. و هر که بسیار درگاه پادشاه را میکوبد البته برای او میگشایند. ای ابوذر هیچ مؤمنی به نماز نمیایستد مگر آن که بر او فرو میریزد رحمت از میانه او تا عرش. و ملکی را بر او موکل میگردانند که او را ندا میکند که: ای فرزند آدم اگر بدانی که تو را در نماز چه ثوابها و رحمتها هست و با چه خداوندی مناجات میکنی، هرگز از نماز فارغ نشوی و ترک نماز ننمایی. توضیح این مضامین قدسیه در ضمن چند لمعه به ظهور میآید:
بدان که چنانچه از احادیث معتبره ظاهر میگردد، بعد از عقاید ایمانی، از افعال بدنی، هیچ فعلی به فضیلت نماز نیست. و نماز از جمیع افضل است چنانچه حی علی خیر العمل که در اذان متواتر است بر این معنی دلالت دارد. و کسی این را استبعاد نکند که چون میشود که نماز از عملهای بسیار دشوار افضل باشد، چنانچه عمر علیهالعنه به عقل شوم خود انکار این معنی کرد، و نهی کرد مردم را از گفتن حی علی خیر العمل در اذان. زیرا که کمال و نقص عبادات را ما به عقول ناقصه خود نمیتوانیم دانست، و حکیم علیالاطلاق میداند که کدام عمل برای صلاح حال ما و قرب ما به جناب اقدس او بیشتر دخیل است. و بسیاری و کمی مشقت را چندان دخلی در فاضل و مفضول بودن عمل نیست. چه ظاهر است که اگر کسی به کوه بسیار صعبی بالا رود، یا پاهای خود را ببندد و خود را یک روز بیاویزد، از نماز دشوارتر است و هیچ فضیلت ندارد. و اگر به قصد ثواب کند معاقب خواهد بود، مثل آن که طبیبی گاه باشد که به دوایی سهلالمئونه که به فلسی تحصیل توان نمود، بیماری را معالجه نماید که به دوایی که به صد تومان در مدت ده سال به عمل آورده باشند معالجه نتوان نمود؛ و تغذیه و تقویتی که از چند لقمه گوشت و برنج حاصل میشود، از هیچ معجونی حاصل نمیشود هرچند مبلغها جواهر در آن به کار رفته باشد.
همچنین حکیم علیالاطلاق و طبیب نفوس و ارواح و عقول خلایق، هر عملی را در تکمیل عقول و نفوس و تقویت ایمان و یقین تأثیری داده و از برای هریک مرتبهای از فضل بیان فرموده که هیچ یک از دیگری مُغنی نیستند، و هر یک را تأثیری خاص هست که از دیگری متصور نیست. پس کسی گمان نکند که چون نماز بهترین اعمال است پس کار دیگر نباید کرد. از بابت این است که کسی گوید که: چون گوشت تقویتش بیشتر است، پس آب نباید خورد. بلکه هر فعلی را یک مدخلیتی در کمال ایمان هست که دیگری را نیست، و همه در کارند. اما نماز فایدهاش زیاده از سایر اعمال است و بیشتر موجب قرب است، معراج مؤمن است. و آن حدیث مشهور که: بهترین اعمال آن است که دشوارتر باشد ممکن است که مراد از آن این باشد که در هر نوعی از عمل، دشوارترش بهتر از آسانتر آن است، مثل آن که نمازی که در فعل آن مشقت بیشتر است بهتر باشد از نمازی که آسانتر میسر شود. و روزهای که در تابستان گرم دارند چون دشوارتر است افضل باشد از روزه زمستان که آسانتر است، نه از اعمال دیگر. و به سند صحیح از معاویه بن وهب منقول است که: از حضرت صادق صلوات الله علیه سؤال کردم که: کدام عمل است که بیشتر باعث قرب بنده به خدا میشود و نزد خدا محبوبتر است؟ فرمود که: عملی را بعد از معرفت اصول دین بهتر از نماز نمیدانم. نمیبینی که بنده صالح - عیسی بن مریم - گفت که: خدا مرا وصیت کرده است به نماز و زکات مادام که زنده باشم. و در حدیث دیگر فرمود که: محبوبترین عملها نزد حق تعالی نماز است. و نماز آخر وصیتهای پیغمبران است. پس چه بسیار نیکوست که کسی غسل کند یا وضو بسازد و وضو را کامل به جا آورد و به کناری رود که کسی او را نبیند. پس خدا او را ببیند که گاه در رکوع است و گاه در سجود است. به درستی که بنده هرگاه که سجده میکند و سجده را طول میدهد، شیطان فریاد میکند که: واویلا! فرزندان آدم اطاعت خدا کردند و من معصیت کردم، و ایشان سجده کردند و من ابا کردم. و حضرت امام رضا علیه السلام فرمود که: نماز باعث قرب هر پرهیزکاری است.
و حضرت صادق علیه السلام از حضرت رسول صلی الله علیه و آله روایت فرمود که: مثل نماز نسبت به ایمان از بابت عمود خیمه است. اگر عمود برپاست نفع میکند طنابها و میخها و پرده خیمه؛ و چون عمد شکست آنها هیچ نفع نمیدهد. همچنین در ایمان، اگر نماز هست، اعمال دیگر نفع میدهد و اگر نماز نیست عملهای دیگر چندان فایده نمیبخشد. و حضرت امام موسی کاظم علیه السلام فرمود که: پدرم در هنگام وفات فرمود که: ای فرزند! شفاعت ما نمیرسد به کسی که نماز را سبک شمارد وسبک به جا آورد.
و حضرت صادق علیه السلام فرمود که: مرد پیری را در روز قیامت بیاورند و نامه اعمالش را به دست او دهند. چون نظر کند بغیر از بدی چیزی در آن نامه نبیند. بر او بسیار دشوار آید. پس گوید که: خداوندا مرا امر خواهی کرده به جهنم برند؟ خطاب رسد که: ای شیخ! من شرم میکنم که تو را عذاب کنم و حال آن که تو را در دار دنیا نماز میکردی. ببرید بنده مرا به بهشت. و امام محمد باقر علیهالسلامفرمود که: هرکه از شیعیان ما به نماز میایستد، احاطه میکنند او را از ملائکه به عدد آن جماعتی که در مذهب مخالف اویند، و در عقب او نماز میگزارند و برای او دعا میکنند تا از نماز فارغ شود. و حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود که: در روز قیامت که بنده را به مقام حساب میدارند اول چیزی که از او سؤال مینمایند نماز است. پس اگر تمام به جا آورده است نجات مییابد، و الا او را در آتش فرو میبرند. و حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه فرمود که: اگر نماز گزارنده بداند که از جلال و عظمت الهی چه مقدار به او احاطه نموده، نخواهد که هرگز سر از سجود بردارد.
بدان که جق سبحانه و تعالی هر پیغمبری از پیغمبران اولواالعزم را که مبعوث گردانید شریعتی برای او مقرر فرمود موافق مصلحت آن زمان و احوال اهل آن عصر. و چون پیغمبر دیگر از پیغمبران اولواالعزم بعد از او مبعوث میشد، و مناسب حکمت و مصلحت اهل آن زمان حکمی چند بود مخالف حکم امت پیغمبر سابق، این شریعت آن احکام را مُتَبدل میساخت و حکمی چند مخالف آنها برای ایشان مقرر میشد. و این و العیاذبالله نه از باب جهل و نادانی است، که یک چیزی را به نوعی داند و بعد از آن رأیش متغیر شود و برخلاف آن علم به هم رساند، چنانچه ملاعین یهود به این سبب منکر نسخ شدهاند، بلکه به اعتبار اختلاف احوال امت و تَبَدل حکمت ایشان است، چنانچه طبیب در اول بیماری، مصلحت بیمار را در دوایی و غذایی میداند، و در وسط بیماری غذای دیگر و دوای دیگر صلاح میداند، و در آخر بیماری غذا و دوای دیگر. و گاه باشد که در اول بیماری تبرید کند، و در آخر تسخین کند. چنانچه مثلا قوم حضرت موسی چون بسیار لجوج و عنود و سرکش و شریر بودند، برای اصلاح ایشان تکالیف شاقه مقرر فرمود، مثل آن که بول اگر به جایی از بدن ایشان میریخت میبایست آن موضع را مقراض کنند تا پاک شود، و در قصاص بر ایشان مقرر فرموده بودند که اگر کسی دیگری را بکشد البته قصاص کنند تا پاک شود، و عفو جایز نبود. و امت حضرت عیسی چون مردم بسیار ملایم و هموار بودند، جهاد را از ایشان ساقط فرمود، و فرمود که ایشان را به موعظه و نصیحت به راه حق هدایت کنند، و ایشان را امر به رهبانیت و گوشهگیری و سیاحت در زمین فرمود، و در کشتن نفس، دیه و عفو برای ایشان مقرر فرمود، و امت پیغمبر آخرالزمان صلی الله علیه و آله چون وسط بودند، احکام ایشان را وسط مقرر فرمود، چنانچه در قتل نفس ایشان را مخیر فرمود و در میان قصاص کردن و دیه گرفتن و عفو کردن، و همچنین در سایر احکام. و سابقا در ابواب نبوت بیان کردیم که عقول خلایق عاجز است از احاطه کردن به حسن و قبح خصوصیات شریعت. پس در هر شرعی آنچه صاحب آن شرع خبر داده به جا میباید آورد و به عقل ناقص خود اختراع عبادتها و بدعتها نمیباید کرد که آن موجب ضلالت و گمراهی است، و گول شیطان را نمیباید خورد که: این عبادت مرا خوشتر میآید، و این روش عمل کردن مرا بیشتر به خدا نزدیک میکند. زیرا که قرب و بُعد به خدا معنیی نیست که امثال ما مردم که عقلهای معیوب به هزار نقص و مخلوط با صدهزار شهوت داریم توانیم فهمید، بلکه عقول انبیا و اوصیا به اینها میتوانند رسید، چنانچه کشیش نصرانی را گمان این است که به آن عبادت و ریاضتی که میکشد او را قرب حاصل میشود، و حال آن که هرچند عبادت به آن طریقه میکند کفر و عنادش بیشتر میشود و از خدا دورتر میگردد. و بدان که بدعت عبارت از آن است که یک امری در دین حرام کنند که خدا حرام نکرده باشد، یا امری را که خدا حرام کرده باشد حلال کنند، یا امری را مکروه کننند که خدا مکروه نکرده باشد، یا امری را واجب گردانند که خدا واجب نکرده باشد، یا امری را مستحب قرار دهند که خدا مستحب قرار نداده باشد، اگرچه به اعتبار یک خصوصیتی باشد. مثل آن که خدا فرموده است که: نماز در همه وقت مستحب است. اگر کسی به این عنوان نماز کند که چون همه وقت سنت است و این یک وقتی است از آن وقتها، پس من در این وقت نماز میکنم ثواب دارد، و اگر دو رکعت نماز در وقت غروب آفتاب به جا آورد به عنوان این که در خصوص این وقت خدا این نماز را از من طلبیده است، بدعت میشود و حرام است، چنانچه عمر علیهاللعنه در خصوص چاشت شش رکعت مقرر ساخت که در این وقت میباید کرد به عنوان سنت، و به این جهت بدعت و حرام شد و ائمه صلوات الله علیهم از آن نهی فرمودند. و همچنین اگر کسی نماز سنتی را سه رکعت به یک سلام بکند، چون این هیئت در نماز سنت از پیغمبر به ما نرسیده بدعت و حرام است. یا اگر کسی در هر رکعتی دو رکوع به جا آورد حرام است. و همچنین کلمه لا اله الا الله را همه وقت گفتن سنت است و بهترین اذکار است. اگر کسی چنین قرار دهد که بعد از نماز صبح و پانصد مرتبه سنت است، و خصوص این عدد را در خصوص این وقت از جانب شارع مقرر داند، یا خود قرار دهد و این خصوصیت را عبادت داند، بدعت است. و بدعت در دین بدترین معاصی است. و امتیاز شیعه از سنی همیشه این بوده است که شیعه به فرموده ائمه خود عمل مینمودهاند، و سنیان چون دست از متابعت ایشان برداشته بودند به عقلهای سخیف خود بدعتها در دین میکردند و به آن عمل مینمودند، و ائمه ما صلوات الله علیهم ایشان را به این مذمت میفرمودند. چنانچه کلینی و غیر او به سندهای متواتر از حضرت رسول و ائمه هدی صلوات الله علیهم روایت کردهاند که: هر بدعتی ضلالت و گمراهی است، و هر ضلالتی راهش به سوی آتش است. و کلینی به سند معتبر از یونس روایت کرده است که از حضرت امام موسی علیه السلام پرسید که: به چه چیز خدا را به یگانگی بپرستم؟ فرمود که: ای یونس بدعت در دین مکن، و صاحب بدعت مباش، که هر که به رأی خود در دین نظر کند هلاک میشود، و هر که که اهل بیت پیغمبر را و فرموده ایشان را ترک کند گمراه میشود، و هر که کتاب خدا و گفته پیغمبر را ترک کند کافر است.
و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام روایت کرده است که: هر که فتوا دهد مردم را به رأی خود، پس خدا را عبادت کرده است به چیزی که نمیداند، و دین خدا را مقرر ساخته است به رأی خود به نادانی. و هر که چنین کند، با خدای خود مضاده کرده است و ضد و معارض خدا شده است که حلال و حرام را از پیش خود قرار داده است. و از حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه روایت کرده است که: هر کس بدعتی میکند البته سنتی از سنتهای پیغمبر را ترک کرده است. و به سند معتبر از حضرت رسول صلی الله علیه و آله روایت کرده است که فرمود که: هرگاه بدعتها در امت من ظاهر شود باید که عالم علم خود را ظاهر کند و بیان کند که آن بدعت است و اگر نه او ملعون است به لعنت الهی.
و فرمود که: هر که برود به نزد صاحب بدعتی و او را تعظیم نماید، سعی کرده است در خرابی اسلام. و فرمود که: خدا توبه صاحب بدعت را قبول نمیکند. گفتند: یا رسول الله چرا توبه او قبول نیست؟ فرمود که: زیرا که در دل او محبت آن بدعت جا کرده است و از دلش به در نمیرود. و ابن بابویه علیه الرحمه به سند صحیح از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام روایت کرده است که: شخصی بود در زمان سابق طلب دنیا از حلال کرد، به دستش نیامد، و از حرام نیز طلب کرد، او را میسر نشد. پس شیطان به نزد او آمد و او را وسوسه کرد که: میخواهی تو را به یک چیزی دلالت کنم که اگر آن را بکنی دنیای تو بسیار شود و جمعی کثیر تابع تو شوند؟ گفت: آری. شیطان گفت که: دنی اختراع کن و مردم را به سوی آن دین بخوان. پس او چنین کرد. خلق بسیار او را متابعت کردند و مال بسیار به هم رسانید. بعد از مدتی به فکر خود افتاد که: چه کار بود که کردم! دینی اختراع کردم و مردم را گمراه کردم. توبه من قبول نخواهد شد تا آنها را که گمراه کردهام برنگردانم. به نزد هریک که میآمد و میگفت که: دین من بدعت بود و باطل بود، برگردید در جواب گفتند که: دروغ میگویی. دین تو حق بود و الحال شک به هم رسانیدهای در دین. و هیچ یک برنگشتند.
چون دید که ایشان بر نمیگردند، رفت و زنجیری در گردن خود بست و سرش را بر میخی بست، و با خود قرار داد که این را نگشاید تا خدا توبهاش را قبول کند. پس خدا وحی فرمود به پیغمبری که در آن زمان بود که: بگو به آن صاحب بدعت که به عزت و جلال خودم سوگند که اگر آن قدر مرا بخوانی که بندهایت از هم بپاشد دعای تو را مستجاب نکنم و توبه تو را قبول نکنم، تا زنده کنی آنهایی را که بر دین تو مردهاند و از آن دین برگردانی.
و به سند صحیح از حلبی روایت کرده است: از حضرت صادق علیه السلام پرسیدم که: چه چیز است کمتر چیزی که آدمی به آن کافر میشود؟ فرمود که: این که بدعتی در دین پیدا کند و هر که با او در آن بدعت همراهی کند دوست دارد، هرکه مخالفت او کند، از او بیزاری جوید. و به سند معتبر دیگر از ابیالربیع شامی روایت کرده است که: از حضرت صادق علیه السلام پرسیدم که: ادنی چیزی که بنده را از ایمان به در میبرد کدام است؟ فرمود که: آن که به رأیی برخلاف حق قایل شود و بر آن بماند. و به سند صحیح دیگر از بُرید عِجلی روایت کرده است که: از آن حضرت پرسیدم که: چه چیز است کمتر چیزی که آدمی به آن کافر میشود؟ حضرت سنگریزهای از زمین برداشتند و فرمودند که: آن است که این سنگریزه را بگوید که هسته خرماست (یعنی هر امر خلاف حقی را که قرار دهد حتی این امر سهل، و بیزاری جوید از کسی که مخالفت او نماید در این امر. و دشمنی با مخالفان خود در دین باطل بکند. پس او ناصبی است و با ما دشمنی کرده است، و به خدا مشرک شده است، و کافر شده است به نادانی. و به سند دیگر روایت کرده است که: از حضرت امیر المؤمنین علیه السلام پرسیدند از معنی سنت و بدعت و جماعت و فرقت. فرمود که: سنت آن چیزی است که رسول خدا صلی الله علیه و آله جاری فرموده و بیان کرده است. و بدعت آن چیزی است که بعد از آن حضرت پیدا کردهاند. و جماعت که پیغمبر فرموده است که با ایشان میباید بود، اهل حقاند اگرچه اندکی باشند. و فرقت که پیغمبر نهی از متابعت آن فرموده، اهل باطلاند اگرچه بسیار باشند. و کلینی علیه الرحمه از حضرت امام محمد باقر علیه السلام روایت کرده است که: خدا هیچ امری را که امت به آن محتاج باشند نگذاشته است مگر این که در قرآن فرستاده و از برای پیغمبرش بیان فرموده، و از برای هر چیز اندازهای مقرر فرموده و بر آن دلیلی مقرر فرموده، و از برای هر کس که از آن اندازه به در رود حدی مقرر ساخته است. و به سند صحیح از حضرت علی بنالحسین علیه السلام روایت کرده است که: بهترین اعمال نزد حق تعالی آن است که در آن عمل به سنت پیغمبر عمل کنند و اگرچه اندکی باشد.
و به سند معتبر از حضرت امیر المؤمنین علیه السلام روایت کرده است که: حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود که: گفتار به کار نمیآید مگر این که با کردار نیک باشد. و گفتن و کردن هر دو بیفایده است تا با نیت درست نباشد. و گفتن و کردن و نیت، هر سه بیفایده است اگر موافق سنت و طریقه پیغمبر نباشد. و منقول است که: چون شیطان از سجده حضرت آدم ابا نمود و محل عتاب شد، گفت: خداوندا مرا از سجده آدم معاف دار و من تو را عبادتی بکنم که هیچ ملک مقربی و پیغمبر مرسلی نکرده باشد. حق تعالی فرمود که: مرا احتیاج به عبادت تو نیست. از آن راهی که من میخواهم و میفرمایم مرا عبادت میباید کرد. و شیخ طوسی به سند معتبر از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده است که: حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود که: بر شما باد به متابعت سنت من، که عمل قلیلی که موافق سنت باشد بهتر است از عمل بسیاری که در بدعت کنند. و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر علیه السلام روایت کرده است که: اگر بر شما چیزی از امور دین مشتبه شود، توقف کنید و به ما عرض نمایید تا برای شما شرح نماییم و بیان کنیم. و در این باب، احادیث بسیار است و در این کتاب همه را احصا نمیتوان نمود، و بعضی احادیث که در این مطلب دخیل است در باب عمل بیعلم ذکر کردیم. و بر اصحاب بصیرت بعد از ملاحظه آنچه ذکر کردیم پوشیده نمیماند که هر عملی، هرچند دشوار و مشکل باشد، چنین نیست که باعث نجات باشد تا موافق سنت نباشد. و عمل بدعت موجب ضلالت است. و کسی که رجوع به اخبار اهل بیت علیهم السلام تواند نمود، و معانی کلام ایشان را تواند فهمید باید که نیت خود را خالص گرداند، و رجوع به کلام ایشان کند، البته به مقتضای آیه کریمه و الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا خدا او را به راه حق هدایت میفرماید. و جمعی که این رتبه را ندارند خدا برای ایشان راهی مقرر فرموده که رجوع کنند به جماعتی که راویان اخبار ائمه معصومین علیهالسلاماند و علوم ایشان را میدانند و تابع دنیا و باطل نیستند. چنانچه کلینی علیه الرحمه روایت کرده است که اسحاق بن یعقوب عریضهای به خدمت حضرت صاحبالامر علیه السلام نوشت که: اموری که بر ما مشتبه شود چه کنیم؟ حضرت فرمان همایون نوشتند که: در حادثههایی که بر شما وارد شود، و چیزهایی که بر شما مشتبه شود، رجوع کنید و به روایت کنندگان حدیث ما، که ایشان حجت مناند بر شما، و من حجت خدایم بر همه.
و در احادیث معتبره وارد شده است که: در امری که در میان شما منازعه بشود نظر کنید به سوی کسی که حدیث ما را روایت کرده باشد، و در حلال و حرام ما نظر کرده باشد، و احکام ما را دانسته باشد. راضی شوید و او را حکم سازید در میان خود که ما او را بر شما حاکم کردهایم. پس اگر او حکمی بکند و شما قبول نکنید حکم خدا را خفیف کردهاید و سبک شمردهاید، و حکم ما را بر ما رد کردهاید. و هر که بر ما رد کند بر خدا رد کرده است، و رد حکم خدا کردن در مرتبه شرک به خداست. و باید دانست که خدا تو را در روز قیامت در متابعت همه کس معذور نمیدارد تا آن که بدانی که او عالم است به علوم اهل بیت، و از گفته ایشان خبر میدهد، و بدانی که درد دینی دارد که کلام ایشان را برای دنیا تأویل نمیکند. چنانچه از حضرت امام حسن عسکری علیه السلام منقول است که: حضرت علی بنالحسین صلوات الله علیه فرمود که: هرگاه مردی را بینید که نیکو مینماید علامات و طریقه او، و هیئت او به هیئت اهل خبر مینماید، و در سخن گفتن ملاحظه بسیار میکند و به احتیاط سخن میگوید، خضوع و شکستگی در حرکات خود اظهار مینماید، پس زود فریب او را مخورید، که بسیار است که کسی عاجز میشود از طلب دنیا و مرتکب شدن محرمات، برای سستی نیت و پستی نفس و ترسی که در دل او هست. پس دین را دام تله تحصیل دنیا و حرام میگرداند و مردم را پیوسته به ظاهر نیک خود میفریبد. پس چون مال حرامی او را میسر شد، خود را در آن میافکند. و اگر بینید که به مال حرام هم که میرسد، عفت میورزد و ضبط خود میکند، باز فریب او را مخورید زیرا که شهوات و خواهشهای خلق مختلف میباشد. و چه بسیار است که کسی از مال حرام هرچند که بسیار باشد میگذرد و اما اگر به حرام دیگر از مشتهیات نفس میرسد مرتکب میشود. و اگر بینید که از آنها نیز عفت میورزد باز زود فریب او مخورید تا ملاحظه عقل و علمش بکنید. زیرا که بسیار است که ترک اینها همه میکند اما عقل متینی ندارد و آنچه را به نادانی فاسد میگرداند زیاده از آن چیزهایی است که به عقل خود اصلاح مینماید. و اگر عقلش را هم متین یابید، باز زود فریبش را مخورید تا آن که ملاحظه کنید که در هنگامی که هواهای نفس بر او غالب میشود تابع آنها میباشد یا تابع عقل، و ببینید که چون است محبت و خواهش او از برای ریاستهای باطل، و مُطاع مردم بودن، و زهد او در ترک ریاستهای باطل در چه مرتبه است. زیرا که در میان مردم جمعی هستند که زیانکار دنیا و آخرتاند و دنیا را از برای دنیا ترک میکنند، و لذت ریاست و معتبر بودن نزد او بیشتر است از لذت اموال و نعمتهای حلال. پس جمیع لذتهای حلال را ترک میکند برای ریاست و بزرگی و اعتبار. بعد از آن، حضرت آیهای خواندند که مضمونش این است که: چون به او میگویند که بترس از خدای، بگیرد او را غیرت و حمیت جاهلیت (به این که مرتکب شود گناهی را که او را از آن ترسانیدهاند، و به جهت لجاج و عناد، بیشتر به آن مشغول شود). پس بس است او را جهنم برای مکافات او، و بد فراشی است آتش جهنم (برای او). پس او از روی جهل و فساد و تعصب و عناد، خبطها میکند، و خطا از او صادر میگردد مانند خبط شتر کوری که به راهی رود. و اول باطلی که مرتکب میشود او را به نهایت مرتبه زیانکاری و خسارت میرساند. پس پروردگار او به سبب بدی کردار او منع لطف خود از او مینماید و او را در طغیان او میگذارد. پس او حلال میکند چیزی چند را که خدا حرام کرده است، و حرام میکند چیزهایی را که خدا حلال گردانیده است. و پروا نمیکند هر چقدر از دین او که فوت شود هرگاه سالم باشد برای او ریاست دنیایی که تقوا و ترس الهی را برای تحصیل آن به مردم ظاهر میگردانید. پس این گروه جماعتیاند که خدا بر ایشان غضب کرده است و ایشان را لعنت کرده است و برای ایشان عذاب خوار کنندهای مهیا گردانیده است.
ولیکن مرد و تمام مرد و بهترین مردان کسی که هوا و خواهشهای خود را تابع فرموده خدا گرداند و قوای خود را در رضای الهی صرف نماید و بداند که با حق و راستی اگر خوار و خفیف باشد باعث عزت ابدی آخرت است، و عزتی که به سبب باطل به هم میرسد زود منقضی میشود. و بداند که اندک مشقتی که در دنیا به او میرسد برای تابع حق بودن، او را به نعیم ابدی عقبی میرساند در بهشتی که هرگز کهنگی و زوال ندارد. و بداند که خوشحالی و سرور بسیاری که برای متابعت هواها و خواهشهای نفس به او میرسد زود او را میکشاند به عذابی که انقطاع و انتها ندارد. و این چنین کسی مرد است و تمام مردی است. پس به او متمسک شوید و پیروی طریقه او بکنید و به برکت او به خدا توسل جویید که دعای او از درگاه خدا رد نمیشود و حاجات او برآورده است. و به سند معتبر منقول است که: حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه فرمود که: پشت مرا شکستند دو کس در این دنیا: مرد دانای زبانآور فاسق، و مرد نادان کوردلی که عبادت بسیار میکند. آن اول به زبانی که دارد مردم را به سبب فسق و فجور از راه حق برمیگرداند، و دیوم به سبب جهل از راه عبادتی که میکند مردم را از حق بازمیدارد. پس بپرهیزید از علمای فاسق و از جاهلان مُتَعبد، که ایشان موجب فتنه و ضلالت هر گمراهیاند. به درستی که من از حضرت رسول صلی الله علیه و آله شنیدم که فرمود که: هلاک امت من بر دست هر منافق زباندانی است. و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السلام منقول است که به ابوحمزه ثمالی فرمود که: زنهار که بپرهیز از ریاست و متبوع بودن و سرکرده بودن. و زنهار که از پی مردم مرو. گفت که: فدای تو گردم! ریاست را که میدانم، اما دو ثلث آنچه میدانم آن است که از پی مردم رفتهام و احادیث شما را از ایشان اخذ کردهام. فرمود که: آن مراد نیست که تو فهمیدی، بلکه پیروی آن است که شخصی غیر امام را از پیش خود نصب کنی و هرچه گوید تصدیقش کنی.
پس چون دانستی که به متابعت گفته هر کس نجات حاصل نمیشود، و به هر عملی آدمی مستحق ثواب نمیگردد، و به هر مشقتی قرب خدا به دست نمیآید، و نیک و بد اشیا را به گفته خدا و رسول و ائمه معصومین صلوات الله علیهم میتوان دانست و پیروی طریقه ایشان باعث نجات است، و در چند لمعه بعد از این بعضی از بدعتها که مخالف شرع است، و بعضی از سنن و طریقه اهل بیت علیهم السلام را بیان میکنم و از احادیث ایشان برای تو واضح میسازم و حجت خدا را بر تو تمام میکنم و خود را از لعنت الهی خلاص میکنم.
اگر عمل کنی شاید خدا به فضل خود مرا نیز ثوابی کرامت فرماید که باعث این خبر شدهام، و اگر عمل نکنی گناه تو را بر من نخواهند نوشت چنانچه حق تعالی میفرماید که: قل یا أیها الناس قد جائکم الحق من ربکم. فمن اهتدی فانما یهتدی لنفسه و من ضل فانما یضل علیها و ما أنا علیکم بوکیل: بگو (ای محمد) که: ای گروه مردم به درستی که حق از جانب خدا به سوی شما آمد و بر شما ظاهر شد. پس هر که هدایت یابد و راه حق را بشناسد و متابعت آن نماید، پس بجز این نیست که هدایت برای خود یافته است و نفعش به او عاید میگردد؛ و هر که گمراه شود و متابعت حق نکند، پس گمراه شده است بر نفس خود، و ضرر آن به خودش میرسد. و من وکیل شما نیستم (که اعمال شما را از من سؤال نمایند، یا باید که من شما را به جبر به راه حق بدارم.)
بدان که رهبانیت امری است مرکب از ترک زنان، و عزلت اختیار نمودن از مردمان، و ترک مطعومات و مشروبات لذیذه و ملبوسات فاخره. و در امت حضرت عیسی اکثر اینها ممدوح بوده است و خود را خصی میکردهاند و در غارها و کوهها جا میگرفتهاند و رختهای خشن و گنده میپوشیدهاند. و سنت پیغمبر ما برخلاف اینها جاری گردیده و رهبانیت مذموم است و نکاح کردن و زنان و کنیزان داشتن سنت مؤکد است.
چنانچه ابن بابویه در کتاب خصال به سند معتبر از حضرت رسول صلی الله علیه و آله روایت کرده است که: در امت من رهبانیت نیست، و دنیاگردی و سیاحت و عبادت خاموشی در امت من نیست. و در حدیث دیگر فرمود که: رهبانیت امت من جهاد در راه خداست، و خصی کردن امت من در روزه داشتن است. و کلینی به سند معتبر از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام روایت کرده است که: زن عثمان بن مظعون به خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد و گفت: یا رسولالله عثمان شوهرم روزها روزه میدارد و شبها همه شب عبادت میکند. حضرت نعلین خود را برداشتند و غضبناک به خانه عثمان بن مظعون آمدند دیدند که او نماز میکند. چون فارغ شد حضرت فرمود که: ای عثمان خدا مرا به رهبانیت نفرستاده است و به دین مستقیم آسان فرستاده است. من روزه میدارم، و نماز میکنم، و با زنان نزدیکی میکنم. پس هر که خواهد بر فطرت اسلام باشد باید که به سنت من عمل نماید، و از جمله سنتهای من نکاح زنان است. و به سند معتبر دیگر از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده است که: روزی حضرت رسول صلی الله علیه و آله به خانه ام سلمه درآمدند، بوی خوشی شنیدند. فرمودند که: مگر زن احول آمده است؟ ام سلمه گفت: بله؛ شکایت از شوهر خود دارد. پس آن زن بیرون آمد گفت: پدر و مادرم فدای تو باد! شوهرم از من دوری میکند. حضرت فرمود که: دیگر بوی خوش کردن و زینت کردن را زیاده کن، شاید به تو رغبت کند. گفت: به هر بوی خوشی خود را خوشبو کردم فایده نکرد. حضرت فرمود که: اگر میدانست که به نزدیکی تو چه قدر ثواب دارد هرگز از تو دوری نمیکرد. پرسید که: چه ثواب در آن هست؟ فرمود که: چون رو به تو میکند دو ملک او را فرا میگیرند و به منزله کسی است که شمشیر کشیده باشد و در راه خدا جهاد کند، و چون مشغول جماع میشود گناهان از او میریزد چنان که برگ از درختان میریزد، و چون غسل میکند از جمیع گناهان بیرون میآید. و به سند معتبر دیگر از جعفر بن محمدالصادق علیه السلام روایت کرده است که: سه زن به خدمت حضرت رسول صلی الله علیه و آله آمدند و یکی از ایشان گفت که: شوهر من گوشت نمیخورد. و دیگری گفت که: شوهر من بوی خوش نمیکند. و دیگری گفت که: شوهرم با زنان نزدیکی نمیکند. پس رسول خدا صلی الله علیه و آله از خانه بیرون آمدند و ردای مبارک را از غضب بر زمین میکشیدند تا آن که بر منبر رفتند و بعد از حمد و ثنای الهی فرمودند که: چه چیز باعث شده است که جمعی از اصحاب من گوشت نمیخورند و بوی خوش نمیبویند و به نزد زنان خود نمیآیند؟ به درستی که من گوشت میخورم و بوی خوش میبویم و به نزد زنان میروم. پس هر که سنت مرا نخواهد و ترک کند او از من نیست. و حضرت صادق علیه السلام فرمود که: از اخلاق پیغمبران است محبت زنان. و فرمود که: گمان ندارم کسی را که در ایمان خیر او زیاده گردد مگر آن که محبت او به زنان بیشتر میشود.
و به سند صحیح از ابراهیم بن عبدالحمید منقول است که: سکین بن اسحاق نخعی متعبد شد، و متوجه ریاضت شد، و ترک زنان و بوی خوش و طعامهای لذیذ کرد و در این باب عریضهای به خدمت حضرت صادق علیه السلام نوشت که معلوم کند که این کار او خوب است یا نه. حضرت در جواب نوشتند که: اما ترک زنان؛ پس میدانی که حضرت رسول صلی الله علیه و آله چه عدد از زنان داشت و با ایشان معاشرت میفرمود. و اما ترک طعام لذیذ؛ پس حضرت رسول صلی الله علیه و آله گوشت و عسل تناول میفرمود.
و حضرت امام رضا علیه السلام فرمود که: سه چیز است که سنت پیغمبران است: خود را خوشبو کردن، و موهای زیاد را از بدن ازاله کردن، و بسیار جماع کردن.
و به اسانید معتبره از حضرت صادق علیه السلام منقول است که: دو رکعت نماز که کدخدا بکند برابر است با هفتاد رکعت نماز که عزب بکند. و فرمود که: هر که زن میکند نصف دین خود را حفظ میکند. و از حضرت رسول صلی الله علیه و آله روایت فرمود که: بدترین مردههای شما عزباناند. و حضرت صادق علیه السلام فرمود که: شخصی به نزد پدرم آمد، پدرم از او پرسید که: آیا زن داری؟ گفت: نه. پدرم فرمود که: دوست نمیدارم که دنیا و مافیها از من باشد و من یک شب بیزن بخوابم. پس فرمود که: دو رکعت نماز که کدخدا میکند بهتر است از عبادت عزبی که شبها به عبادت بایستد و روزها روزه دارد. پس پدرم هفت درهم به او داد که: به این زر زنی بخواه. و فرمود که: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود که: زن به هم رسانید که باعث زیادتی روزی شماست. و علی بن ابراهیم به سند صحیح روایت کرده است در تفسیر این آیه که: یا أیها الذین ءامنوا تحرموا طیبات ما أحل الله لکم: ای گروه مؤمنان حرام مگردانید بر خود چیزهای پاکیزه را که خدا بر شما حلال گردانیده است که این آیه در باب حضرت امیر المؤمنین و بلال و عثمان بن مظعون نازل شد که حضرت امیر المؤمنین قسم خورده بودند که شبها هرگز خواب نکنند، و بلال قسم خورده بود که همیشه روزها روزه باشد، و عثمان قسم خورده بود که هرگز وطی نکند.
پس زن عثمان به نزد عایشه آمد، و در نهایت جمال و حُسن بود. عایشه به او گفت که: چرا زینت نکردهای؟ گفت: از برای که زینت کنم؟ مدتهاست که شوهرم نزدیک من نیامده است و رهبانیت اختیار کرده است و پلاس پوشیده است و ترک دنیا کرده است. پس چون حضرت رسول صلی الله علیه و آله داخل خانه شدند، عایشه حقیقت حال عثمان را عرض کرد. حضرت چون این را شنیدند به مسجد آمدند و فرمودند که مردم را ندا کنند که جمع شوند. و بر منبر برآمدند و بعد از حمد و ثنای الهی فرمودند که: چرا جمعی از امت من چیزهای طیب و پاکیزه و حلال را بر خود حرام کردهاند؟ به درستی که من در شب خواب میکنم، و جماع میکنم، و در روز افطار میکنم، و همه روز روزه نمیباشم. پس هر که بعد از این ترک سنت من کند و از طریقه من کراهت داشته باشد از من نیست.
پس آن جماعت برخاستند و گفتند: یا رسولالله ما سوگند خود را چه کنیم؟ فرمود: خدا فرستاد که: شما را مؤاخذه نمیکند خدا در سوگندهای لغو که بیاختیار از شما صادر شود (و در آن کفاره نیست) ولیکن مؤاخذه میکند به آنچه به عمد و قصد سوگند خورید (که در آن کفارهای هست). و بعد از آن کفاره قسم را بیان فرمود. و ابن بابویه روایت کرده است که: پسری از عثمان بن مظعون فوت شد و بسیار محزون و غمگین شد، حتی آن که در خانه مسجدی برای خود قرار داد که در آنجا عبادت کند. پس چون این خبر به حضرت رسول صلی الله علیه و آله رسید او را طلبید و فرمود که: ای عثمان خدا بر ما رهبانیت ننوشته است، و رهبانیت امت من جهاد در راه خداست.
بدان که چنانچه از احادیث متواتره ظاهر میشود، اعتزال از عامه خلق در این امت ممدوح نیست چنانچه احادیث بسیار در فضیلت دیدن برادران مؤمن و ملاقات ایشان و عیادت بیماران ایشان و اعانت محتاجان ایشان و حاضر شدن به جنازه مردههای ایشان و قضای حوایج ایشان واقع شده است. و هیچ یک از اینها با عزلت جمع نمیشود. و ایضا به اجماع و احادیث متواتره، جاهل را تحصیل مسائل ضروریه واجب است، و بر عالم هدایت خلق و امر به معروف و نهی از منکر واجب است. و هیچ یک از اینها با عزلت حاصل نمیگردد. چنانچه کلینی به سند معتبر روایت کرده است که: شخصی به خدمت حضرت صادق علیه السلام عرض کرد که: شخصی هست که مذهب تشیع را دانسته است، و اعتقاد خود را درست کرده است، و در خانه خود نشسته است و بیرون نمیآید، و با برادران خود آشنایی نمیکند. حضرت فرمود که: این مرد چگونه مسائل دین خود را یاد میگیرد؟ و به سند معتبر از آن حضرت روایت کرده است که: بر شما باد به نماز کردن در مساجد، و با مردم نیکو مجاورت کردن، و گواهی برای ایشان دادن، و به جنازه ایشان حاضر شدن. به درستی که ناچار است شما را از معاشرت مردم. و تا آدمی زنده است از مردم مستغنی نیست، و مردم همگی به یکدیگر محتاجاند. و حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود که: کسی که صبح کند و اهتمام به امور مسلمانان نداشته باشد او مسلمان نیست، و کسی که بشنود که کسی استغاثه میکند و از مسلمانان اعانت میطلبد و اجابت او نکند مسلمان نیست. و از آن حضرت پرسیدند که: محبوبترین مردم نزد خدا کیست؟ فرمود که: کسی که نفعش به مسلمانان بیشتر رسد. و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السلام منقول است که فرمود که: مسلمان را بر مسلمان هفت حق واجب است که هریک از آنها را که ترک کند از دوستی خدا و اطاعت او به در میرود، و خدا را در او نصیبی و بهرهای نیست. بعد از آن فرمود که: کمتر حقی که او را بر تو هست آن است که از برای برادر مؤمن بخواهی آنچه از برای خود میخواهی، و از برای او نخواهی آنچه از برای خود نمیخواهی. و حق دویم آن است که از آزردگی و خشم او احتراز نمایی و پیروی خشنودی او بکنی و اطاعت امر او بکنی. حق سیم آن است که او را اعانت کنی و به نفس و مال و زبان و دست و پای خود. حق چهارم آن است که دیده او و راهنمای او و آیینه او باشی. حق پنجم آن است که تو سیر نباشی و حال آن که او گرسنه باشد؛ و تو سیراب نباشی و او تشنه باشد؛ و تو پوشیده نباشی و او عریان باشد. حق ششم آن که اگر تو خادمی داشته باشی و او خادم نداشته باشد خادم خود را بفرستی که جامه او را بشوید و طعام او را مهیا گرداند و رختخواب از برای او بگستراند. حق هفتم آن است که قسمش را اجابت کنی، و دعوتش را قبول کنی، و بیمارش را عیادت کنی، و به جنازهاش حاضر شوی؛ و اگر بدانی که حاجتی دارد، پیش از آن که از تو سؤال کند، حاجتش را برآوری. پس اگر اینها همه را بکنی ولایت و دوستی ایمانی در میان تو و او استوار خواهد بود.
و در حدیث دیگر فرمود که: هر که زیارت برادر مؤمن خود از برای خدا بکند، خداوند عالمیان هفتادهزار ملک را موکل گرداند که او را ندا کنند که: خوشا حال تو و گوارا باد بهشت از برای تو. و به سند معتبر از خیثمه روایت کرده است که: به خدمت حضرت امام محمد باقر علیه السلام رفتم که آن حضرت را وداع کنم. فرمود که: ای خیثمه هر کس از شیعیان و دوستان ما را که ببینی سلام من به ایشان برسان، و ایشان را از جانب من وصیت کن به پرهیزکاری خداوند عظیم، و این که نفع رسانند اغنیای شیعیان به فقرای ایشان، و اعانت نمایند اقویای ایشان ضعفا را، و حاضر شوند زندگان ایشان به جنازه مردگان، و در خانهها یکدیگر را ملاقات کنند. به درستی که ملاقات ایشان و صحبت داشتن ایشان باعث احیای امر تشیع میشود. خدا رحم کند بندهای را که مذهب ما را زنده دارد.
و حضرت صادق علیه السلام فرمود به اصحاب خود که: با یکدیگر برادران باشید و نیکوکاران باشید و با یکدیگر از برای خدا دوستی و مهربانی کنید، و بر یکدیگر رحم کنید، و یکدیگر را ملاقات نمایید، و در امر دین مذاکره کنید، و احیای مذهب حق بکنید. و در حدیث دیگر فرمود که: سعی کردن در حاجت برادر مؤمن نزد من بهتر است از این که هزار بنده آزاد کنم، و هزار کس را بر اسبان زین و لجام کرده سوار کنم و به جهاد فی سبیلالله فرستم. و بدان که در هر یک از این امور احادیث متواتره وارد شده است که انشاءالله بعضی از آنها در این رساله در مواضعشان مذکور شود. و ظاهر است که عزلت موجب محرومی از این فضایل است. و در بعضی از اخبار که در باب عزلت وارد شده است مراد از آنها عزلت از بدان خلق است در صورتی که معاشرت ایشان موجب هدایت ایشان نگردد و ضرر دینی به این کس رسانند، و اگرنه معاشرت با نیکان و هدایت گمراهان شیوه پیغمبران است و از افضل عبادات است، بلکه آن عزلتی که ممدوح است در میان مردم نیز میسر است، و آن معاشرتی که مذموم است در خلوت نیز میباشد، زیرا که مفسده معاشرت خلق، میل به دنیا و تخلق به اخلاق ایشان، و تضییع عمر به معاشرت اهل باطل و مصاخبت ایشان است. و بسیار است که کسی معتزل از خلق است، و شیطان در آن عزلت جمیع حواس او را متوجه تحصیل جاه و اعتبار دنیا گردانیده است، و هرچند از ایشان دور است اما به حسب قلب با ایشان معاشرت دارد و اخلاق ایشان را در نفس خود تقویت میکند. و چه بسیار کسی که در میان مجلس اهل دنیا باشد و از اطوار ایشان بسیار مکدر باشد، و آن معاشرت باعث زیادتی آگاهی و تنبُه او و نفرت او از دنیا گردد و در ضمن آن معاشرت چون غرض او خداست از هدایت ایشان یا غیر آن از اغراض صحیحه، ثوابهای عظیم حاصل کند. چنانچه به سند صحیح از حضرت صادق علیه السلام منقول است که: خوشا حال بنده خاموش گمنامی که مردم زمانه خود را شناسد و به بدن، با ایشان مصاحبت کند و با ایشان در اعمال ایشان، به دل مصاحبت ننماید. پس او را به ظاهر شناسند، و او ایشان را در باطن شناسد.
پس آنچه مطلوب است از عزلت، آن است که دل معتزل باشد از اطوار ناشایسته خلق، و بر ایشان در امور اعتماد نداشته باشد، و پیوسته توکل به خداوند خود داشته باشد، و از فواید ایشان منتفع گردد، و از مفاسد ایشان مُحترز باشد. و اگرنه، پنهانی از خلق چاره کار آدمی نمیکند، بلکه اکثر صفات ذمیمه را قویتر میکند مانند عُجب. زیرا که آن گوشهگیر چون به میان مردم نمیآید گمان او این است که اکثر صفات ذمیمه را از خود برطرف کرده است، اما اگر به میان مردم بیاید و در مجلسی اندکی او را حرمت ندارند، همان ساعت جمیع اهل آن مجلس را به باطن میزند، و تهدید قتل میکند ایشان را، و تا قیامت از ایشان راضی نمیشود. و شیطان این را برای مردم توجیه میکند که این عالم، جلال درویشان است و باعث نقص ایشان نیست. و آن بیچاره که در میان مردم است چون بسیار به این قسم مهالک افتاده است نفس خود را شناخته است و آن عجب را ندارد، و از تکرار این خفت که به او رسیده است، نفسش ملایم شده است و تکبرش کمتر است و از این قسم اهانتی آن قدر از جا به در نمیآید. و همچنین ریا در نفس آن گوشهگیر مخفی است، و چون کسی را نمیبیند که عبادت خود را به او بفروشد، گمانش این است که عبادتش خالص شده است، و از خیالهای مخفی نفس خود خبر ندارد و از آن زمزمهها غافل است که شیطان بر گوش دلش میخواند در شبهای تار که: مردم میدانند که تو که به این گوشه آمدهای و ترک خلق کردهای، البته عبادت میکنی، و خوش شهرتی در آفاق کردی، و تو را در همه عالم به نیکی یاد میکنند، و عن قریب خاک پایت را به تبرک برخواهند داشت. و آن بیچاره که در میان معرکه است، چون بسیار از نفس خود اینها را دیده است پارهای نفس خود را شناخته است، و چون در میان میباشد، مردم بسیار عمل او را هم مدح نمیکنند، بلکه مذمتش میکنند و مُرائی و سالوسش میگویند، و از این جهت از ریا فارغتر است. و همچنین در باب توکل و عدم توکل، معاشرت مردم این فایده دارد که به معاشرت مردم و تفکر در احوال ایشان بیحاصلی مردم بر او بیشتر ظاهر میگردد، و یأس از ایشان بیشتر حاصل میشود. و همچنین در جمیع صفات اگر کسی تأمل کند و به عین بصیرت نظر کند میداند که کسی که در مقام اصلاح نفس باشد و به خدا توسل نماید به فضل الهی، در ضمن معاشرت خلق نفس او به کمالات بیشتر متصف میتواند شد. مگر نمیدانی که معاشرت نیکان و دیدن اطوار ایشان و شنیدن پندهای پسندیده ایشان، چه دوایی است برای دردهای نفس، قطع نظر از آن که بنده را با اینها کار نیست و مطیع خداوند خود میباید شد، و آنچه فرمودهاند میباید عمل کند و به تصرف خود کار نداشته باشد. و بعضی از تحقیق این مقام انشاءالله در باب تحقیق معنی دنیا بیان خواهد شد.
بدان که چنانچه از احادیث معتبره ظاهر میشود طلب مال از مصرف حلال کردن خوب است، بلکه واجب و لازم است. اما آن طلب را مانع عمل به سنتهای پیغمبر کردن، یا اعتماد بر طلب خود کردن خوب نیست، بلکه میباید عمل به فرایض و سنن الهی بکند و چنانچه فرمودهاند قدری از سعی بکند و بداند که با وجود سعی، معطی خداست، و از او طلب نماید، و به سبب این سعی از یاد او غافل نشود. چنانچه حق تعالی مدح کرده است ایشان را که: مردانی که غافل نمیگرداند ایشان را تجارت و بیع از یاد خدا و از اقامت صلات و دادن زکات. و بعد از تحصیل به آنچه به هم رسد، باید قناعت کرد و اگر از حلال، که به هم رسد بر خود مشقت میباید گذاشت. و در این صورت ترک لذتها کردن و جامههای درشت و کهنه پوشیدن خوب است، که متوجه حرام نبایدش شد. و اگر خدا وسعت و فراخی در روزی دهد، بعد از ادای حقوق واجبه الهی، توسعه بر خود و عیال و مؤمنان و اعانت فقرا و مساکین باید کرد. و در همه باب وسط را رعایت میباید کرد که آن قدر به فقرا ندهد که خود محتاج شود، و زیاده از قدر ضرورت و احتیاج خود هم نگاه ندارد، و آنچه را نگاه دارد هم تعلق به آن نداشته باشد و روزی خود را منحصر در آن نداند. و آنچه از برای خود صرف کند بر عیال تنگ نگیرد. و طعامهای لذیذ بخورد و بخوراند به مؤمنان. و جامههای نفیس بپوشد و بپوشاند اما به قدری که به حد اسراف نرسد. اما اگر قدری از مال داشته باشد که به آن طعام لذیذی تواند خرید و فقیری را محتاج داند و خود به قلیلی قناعت کند و زیادتی را به او دهد، ایثار کرده است، و ایثار درجه مقربان است.
و حاصل آن است که اصل ترک لذتها را فینفسه کمال دانستن خوب نیست، که در مجلسی وارند شوند و به طعام لذیذی ایشان را دعوت نمایند، نخورند که ما ریاضت میکشیم و اینها را نمیخوریم. این مذموم است. اما اگر برای فقر و بیچیزی یا اعانت مؤمنی بر خود تنگ گیرد خوب است، و همچنین در مرکب و خانه و غیر اینها از مایحتاج این کس. چنانچه کلینی به سند معتبر روایت کرده است که: سفیان ثوری به خدمت حضرت امام جعفر صادق علیه السلام آمد، دید که آن حضرت جامهای در نهایت سفیدی و نزاکت پوشیدهاند، مانند پردهای که در زیر پوست تخم میباشد. سفیان گفت که: این جامه جامه تو نیست که پوشیدهای، و جامهای به این نفاست نمیباید بپوشی.
حضرت فرمودند که: بشنو از من، و آنچه میگویم حفظ کن که در دنیا و آخرت از برای تو خوب است اگر بر سنت پیغمبر بمیری و ترک بدعتها بکنی. بدان که حضرت رسول صلی الله علیه و آله در زمان خشکی بودند که در میان مسلمانان تنگی بسیار بود. این بود که به آن نحو که شنیدهای سلوک میکردند. اما وقتی که دنیا رو کند و فراخی در روزی به هم رسد سزاوارترین مردم به صرف کردن نعمتها ابرار و نیکوکاراناند نه فُجار و بدان، و مؤمناناند نه منافقان، و مسلماناناند نه کافران. پس چرا جامه مرا انکار و مذمت کردی ای ثوری؟ والله که به این لباس و این حال که از من میبینی از روزی که خود را شناختهام هیچ صبح و شامی بر من نگذشته است که خدا را در مال من حقی مانده باشد که نداده باشم و به مصرفش صرف نکرده باشم.
چون سفیان رفت، جمعی دیگر از صوفیه آن زمان که اظهار زهد میکردند و مردم را به ترک دنیا و درشتپوشی میخواندند، چون شنیدند که سفیان از جواب حضرت عاجز شده است، به خدمت حضرت آمدند و گفتند که: سفیان جواب تو را در خاطر نداشت که بگوید و عاجز شد. حضرت فرمود که: شما حجتهای خود را بیان کنید. ایشان گفتند که: حجت ما از کتاب خداست. حضرت فرمود که: بگویید، که کتاب خدا سزاوارتر است به عمل کردن. گفتند که: خدا جماعتی از اصحاب پیغمبر را مدح فرموده است که: و یؤثرون علی أنفسهم و لو کان بهم خصاصه و من یوق شح نفسه فأولئک هم المفلحون. (که ترجمهاش این است که: اختیار میکنند و ترجیح میدهند دیگران را بر نفس خود، و از خود باز میگیرند و به ایشان میدهند هرچند که ایشان را نهایت فقر و احتیاج هست به آن چیزی که ایثار میکنند. و هر که نگاه داشته شود از بخل نفس خود و خود را منع نماید از بخل، پس ایشان رستگاراناند.) پس خدا مدح کرده است فعل ایشان را. و در جای دیگر میفرماید که: و یطعمون الطعام علی حبه مسکینا و یتیما و أسیرا. (که ترجمهاش این است که: میخورانند طعام را به دوستی خدا (یا با دوستی طعام و احتیاج به آن) به مسکین بیچیز و یتیم بیپدر، و کسی که در جنگ اسیر کردهاند.) و گفتند که: ما در حجت بر توب به همین اکتفا میکنیم.
حضرت فرمود که: ای گروه آیا شما علم دارید به ناسخ و منسوخ قرآن، و محکم و متشابه قرآن؟ که هر که گمراه و هلاک شده است از این امت، به سبب این جهالت شده است. گفتند: بعضی را میدانیم اما همه را نمیدانیم. حضرت فرمود که: به این سبب گمراه شدهاید. و همچنین است احادیث حضرت رسول صلی الله علیه و آله که ناسخ و منسوخ، و محکم و متشابه دارد و شما نمیدانید. پس آنچه گفتید که خدا جمعی را به ایثار، مدح کرده است، اول جایز و حلال بود و هنوز ایشان را نهی نکرده بودند، و به کرده خود مثاب شدند. و در آخر، خدا ایشان را نهی از آن فرمود برای ترحم بر ایشان و رعایت مصلحت ایشان، تا ضرر به خود و عیال خود نرسانند. و در میان عیال، طفلان خرد و مردان پیر و زنان پیر هستند که بر گرسنگی صبر نمیتوانند کرد. پس اگر من یک گرده نان خود را ایثار کنم و دیگر چیزی نداشته باشم ایشان تلف خواهند شد و از گرسنگی خواهند مرد. لهذا حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود که: پنج خرما یا پنج قرص نان، یا پنج درهم یا دینار که آدمی داشته باشد بهترین آنها آن است که صرف پدر و مادر میشود، و دویم را صرف خود و عیال میباید بکند، و سیم را صرف خویشان فقیر خود بکند، و چهارم را صرف همسایگان فقیر خود کند، و پنجم را در راه خدا صرف کند، و این پنجم ثوابش از آنها کمتر است. و یکی از انصار فوت شد و در وقت مردنش پنج غلام یا شش غلام که داشته است آزاد کرده بود و بغیر ایشان چیزی را مالک نبود. حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود که: اگر مرا خبر میکردید نمیگذاشتم او را در میان مسلمانان دفن کنید، که اطفال صغیر خود را محتاج به گدایی کرده است. و پدرم فرمود که: حضرت رسول میفرمود که: در نفقه ابتدا به عیال خود کن، بعد از آن هر که نزدیکتر باشد. و آنچه خدا در قرآن برخلاف آن آیات فرموده است که نسخ آنها کرده آن است که: و الذین اذا أنفقوا لم یسرفوا و لم یقتروا و کان بین ذلک قواما. (که ترجمهاش این است که: و آن جماعتی که چون نفقه میدهند و مال را صرف میکنند اسراف نمیکنند (که در زیادتی از حد اعتدال به در روند) و تنگ نمیگیرند و در میان این دو حالت، وسط و اعتدال را مرعی میدارند.) پس نمیبینید که خدا در این آیه به خلاف آنچه شما مردم را امر میفرمایید مدح فرموده است، و آنچه شما میگویید اسراف شمرده است؟ و در بسیار جایی از قرآن فرموده است که خدا اسرافکنندگان را دوست نمیدارد. پس خدا مردم را از اسراف و تقتیر - هر دو - نهی فرموده است و به میانهروی امر فرموده است.
پس نباید که جمیع آنچه دارد بدهد و بعد از آن دعا کند که خدا او را روزی دهد. و خدا دعایش را مستجاب نکند موافق آن حدیثی که از پیغمبر رسیده است که: چند صنف از امت من هستند که دعای ایشان مستجاب نمیشود: شخصی که بر پدر و مادر خود نفرین کند؛ و شخصی که مالی به کسی به قرض بدهد و بر او گواهی نگیرد و مالش را ببرد، و بر او نفرین کند، و شخصی که بر زن خود نفرین کند، و خدا طلاق را به دست او گذاشته است؛ و شخصی که در خانه خود نشسته باشد و دعا کند که: خداوندا مرا روزی بده و بیرون نیاید که طلب روزی کند، پس خداوند عالمیان میفرماید که: ای بنده من! تو را راه دادهام به طلب روزی و حرکت کردن در زمین، و اعضا و جوارح صحیح به تو دادهام. بایست که برای متابعت فرموده من طلب میکردی، که اگر مصلحت میدانستم در روزی تو وسعت میدادم، و اگر صلاح میدانستم روزی بر تو تنگ میکردم، و تو نزد من معذور بودی؛ و شخصی که خدا او را مال بسیاری روزی کند، و او همه را صرف نماید و دعا کند که: پروردگارا مرا روزی بده. حق تعالی در جواب او میفرماید که: من روزی فراخ به تو دادم؛ چرا میانهروی نکردی و اسراف کردی و حال آن که تو را از اسراف نهی کرده بودم؛ و شخصی که نفرین بر خویشان خود کند. پس خدا پیغمبر خود را تعلیم فرمود که چگونه انفاق نماید، به این سبب که روزی نزد آن حضرت یک اوقیه طلا (که چهل مثقال باشد) به هم رسید، و پیش از شب همه را تصدق فرمودند و چون صبح شد هیچ چیز نزد آن حضرت حاضر نبود. و سائلی آمد و سؤال کرد، و چون حضرت چیزی نداشتند که به او بدهند، ملامت کرد حضرت را، و حضرت از این حال آزرده و مغموم شدند که چیزی به آن سائل نتوانستند داد چون بسیار رحیم و مهربان بودند. پس حق تعالی آن حضرت را تعلیم و تأدیب فرمود که: و لا تجعل یدک مغلوله الی عنقک و لا تبسطها کل البسط فتقعد ملوما محسورا. (که ترجمه ظاهرش این است که: دست خود را در گردن خود مبند (که هیچ صرف ننمایی)، و مگشای دست خود را تمام گشودن (که اسراف کنی و همه را صرف نمایی)، پس بنشینی ملامت کرده شده و درمانده و محتاج - یعنی مردمان از تو سؤال مینمایند و تو را معذور نمیدارند. پس اگر تمام مال خود را دادی دیگر انفاق نمیتوانی کرد.) پس آن احادیث حضرت پیغمبر را که شنیدی قرآن تصدیق آنها میکند و اهل قرآن که عالم به علوم قرآناند تصدیق قرآن مینمایند. و ابوبکر که شما به او اعتقاد دارید در وقت مردن گفت که: به خمس مال وصیت میکنم، و خمس هم بسیار است. و سلمان فارسی و ابوذر که فضل و زهد ایشان را میدانید. اما سلمان، پس چون وظیفه مقرر او به او میرسید، قوت سال خود را برمیداشت و زیادتی را در راه خدا میداد. به او میگفتند که: تو با این زهد چنین میکنی؟ گاه باشد که امروز یا فردا بمیری. جواب میگفت که: چنانچه احتمال مردن هست احتمال زیستن هم هست. ای جاهلان مگر نمیدانید که آدمی اگر قوت خود را نداشته باشد نفس با او معارضه مینماید و اضطراب میکند، و چون قوت را ضبط کرد، اطمینان به هم میرساند. و اما ابوذر، پس او شتران و گوسفندان داشت و شیر ایشان را میدوشید و معاش میکرد و در هنگامی که مردمش گوشت میخواستند یا مهمانی بر او وارد میشد، یکی از آنها را میکشت. و اگر میدید که جماعتی که با او در سر یک آب میبودند فقیرند، از شتر و گوسفند آن قدر میکشت که آن جماعت را کافی باشد و از برای خود مثل حصه یکی از ایشان برمیداشت. و از این دو بزرگ کی زاهدتر است؟ و حال آن که حضرت رسول صلی الله علیه و آله در شأن ایشان فرمود آنچه فرمود. و با آن زهد، چنین نکردند که همه چیز را بدهند و فقیر بمانند.
و بدانید ای گروه که من از پدرم شنیدم که از پدران خود روایت میکرد که: حضرت رسول صلی الله علیه و آله در روزی فرمود که: از هیچ چیز آن قدر تعجب نمیکنم که از حال مؤمن تعجب دارم، که اگر در دار دنیا بدنش را به مقراضها ببُرند از برای او خیر است، و اگر پادشاه مشرق و مغرب عالم شود که از برای او خیر است، و هرچه خدا نسبت به او میکند از برای او خیر است. پس حضرت صادق علیه السلام بعد از چند حجت دیگر فرمودند که: پس بدانید که بدمذهبی اختیار کردهاید و مردم را به آن میخوانید به سبب نادانی کتاب خدا و سنت پیغمبر و احادیث آن حضرت که کتاب خدا تصدیق آنها میکند، و آن احادیث را رد میکنید به جهالت، و نظر در غرایب قرآن نمیتوانید کرد، و ناسخ و منسوخ، و محکم و متشابه، و امر و نهی قرآن را نمیدانید.
ای گروه چرا نظر در حال حضرت سلیمان نمیکنید که پادشاهیی طلبید که از برای کسی بعد از او سزاوار نباشد، و خدا به او کرامت فرمود، و حق میگفت و عمل به حق میکرد، و خدا و هیچ یک از مؤمنان او را بر این امر عیب نکردهاند. و پیش از او داوود پیغمبر آن پادشاهی و سلطنت داشت. و یوسف پادشاهی مصر تا یمن داشت، و عمل به حق میکرد، و هیچ کس او را مذمت نکرد. و ذوالقرنین بندهای بود که خدا را دوست میداشت، و خدا او را دوست میداشت و اسباب را برای او میسر گردانید و پادشاهی مشرق و مغرب را به او داد. و حق میگفت و به حق عمل میکرد، و هیچ کس او را بر این پادشاهی عیب نکرد. پس ای گروه عمل نمایید به آداب الهی که برای مؤمنان مقرر فرموده است، و اکتفا به امر و نهی خدا بکنید و آنچه بر شما مشتبه است که علم به آن ندارید بگذارید و علم را به اهلش رد کنید و به نادانی اعتراف نمایید تا آن که مأجور گردید و نزد خدا معذور باشید. و طلب کنید علم ناسخ و منسوخ، و محکم و متشابه قرآن را، و حلال و حرام الهی را یاد گیرید که شما را این علم به خدا نزدیک میگرداند و از جهل دور میگرداند. و جهالت را به اهلش واگذارید که اهلش بسیارند و اهل علم کماند. و خدا فرموده است که: بالاتر از هر صاحب علمی دانایی هست.
و در حدیث دیگر از حضرت رسول صلی الله علیه و آله روایت کرده است که: چه نیکویاوری است بر پرهیزکاری خدا توانگری و غنا. و حضرت صادق علیه السلام فرمود که: خیری نیست در کسی که نخواهد که مال از حلال جمع نماید، که روی خود را از مذلت سؤال نگاه دارد و قرض خود را ادا نماید و رحم و خویشان را اعانت کند. و فرمود که: چه نیکو یاوری است دنیا بر تحصیل آخرت. و از حضرت صادق علیه السلام منقول است که: محمد بن المُنکدر روزی به پدرم برخورد در بعضی از اطراف مدینه در ساعت بسیار گرمی. و آن حضرت مرطوب و سنگین بودند و تکیه بر دو غلام سیاه کرده بودند. و در خاطر گذرانید که: سبحانالله! مرد پیری از پیران قریش در این ساعت با این حال و مشقت طلب دنیا میکند! میروم که او را موعظه کنم. پس گفت: نزدیک آمدم و سلام کردم. جواب فرمود. و عرق از آن حضرت میریخت. گفتم: تو پیری از پیران قریش، و در چنین وقتی با چنین حالی به طلب دنیا بیرون آمدهای. اگر اجل تو در این حال برسد چه خواهی کرد؟ حضرت فرمود که: اگر اجل در این حال برسد، در حالی رسیده خواهد بود که به طاعتی از طاعتهای الهی مشغولم، و کاری میکنم که خود و عیال خود را از تو و از دیگران مستغنی میکنم. من در وقتی باید از مرگ بترسم که در معصیت الهی باشم. پس گفت: راست میفرمایی. من خواستم تو را موعظه کنم، تو مرا موعظه کردی.
و در حدیث دیگر حضرت صادق علیه السلام فرمود که: حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه به بیل کار میکرد و زمینها آبادان میکرد. و رسول خدا صلی الله علیه و آله هسته خرما را به دهان میبرد و تر میکرد و در زمین میکشت، همان ساعت سبز میشد. و امیر المؤمنین علیه السلام هزار بنده از کدِ ید خود آزاد فرمود.
و به سند معتبر از اسباط بن سالم منقول است که: به خدمت حضرت صادق علیه السلام رفتم. از احوال عمر بن مسلم سؤال فرمود. گفتم: صالح است و خوب است اما ترک تجارت کرده است. حضرت سه مرتبه فرمودند که: کار شیطان است. مگر نمیداند که حضرت رسول صلی الله علیه و آله تجارت فرمود. قافلهای از شام آمده بود، متاع ایشان را خرید و آن قدر نفع به هم رسید که قرض خود را ادا فرمود و بر خویشان قسمت نمود. خدا میفرماید که: مردانی که غافل نمیگرداند ایشان را تجارت و بیع از یاد خدا و اقامت صلات و دادن زکات. و علمای اهل سنت که قصه خواناناند میگویند که: اصحاب پیغمبر تجارت نمیکردند. دروغ میگویند که اصحاب پیغمبر تجارت نمیکردند. دروغ میگویند. تجارت میکردند اما نماز را ترک نمیکردند در وقت فضیلت. و چنین کسی افضل است از کسی که به نماز حاضر شود و تجارت نکند. و به سند معتبر منقول است که عمر بن یزید به خدمت حضرت صادق علیه السلام عرض کرد که: شخصی هست میگوید که: در خانه خود مینشینم و نماز میکنم و روزه میدارم و عبادت پروردگار خود میکنم و روزی البته به من میرسد. حضرت فرمود که: این یکی از آن سه نفری است که دعای ایشان مستجاب نیست. و به سند معتبر از مُعَلی بن خُنَیس مروی است که: حضرت صادق صلوات الله علیه از احوال شخصی سؤال فرمود، گفتند: پریشان است. فرمود که: در چه کار مشغول است؟ گفتند که: در خانه مشغول عبادت است. فرمود که: قوتش از کجاست؟ گفتند که: برادران مؤمنش به او میرسانند. فرمود که: آنهایی که او را قوت میدهند عبادتشان بیشتر و بهتر است از او که در خانه عبادت میکند.
و حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمود که: هر که طلب دنیا میکند برای این که محتاج به سؤال نباشد، و بر اهل خود توسعه نماید، و مهربانی به همسایگان بکند، در روز قیامت که مبعوث شود روی او مانند ماه شب چهارده باشد. و حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود که: عبادت هفتاد جزو است، و بهترین جزوهایش طلب حلال است. و منقول است که: سدیر صراف به حضرت صادق علیه السلام عرض نمود که: بر آدمی در طلب روزی چه چیز لازم است؟ فرمود که: چون در دکان را گشودی و متاع خود را پهن کردی، آنچه بر تو لازم است به جا آوردهای.
کلینی به سند معتبر از حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه روایت کرده است که: خداوند عالمیان جمیل و نیکوست و جمال و زینت را دوست میدارد، و دوست میدارد که اثر نعمت او بر بندهاش ظاهر باشد. و از حضرت صادق علیه السلام منقول است که: هرگاه خدا نعمتی کرامت فرماید به بندهای، پس آن نعمت را ظاهر گرداند و خود را به آن بیاراید، ملائکه میگویند که: دوست خداست و بیان نعمت خدا کرده است. و اگر بر خود ظاهر نکند میگویند: دشمن خداست و تکذیب نعمت خدا کرده است. و حضرت امام رضا علیه السلام فرمود که: حضرت علی بن الحسین صلوات الله علیه دو جامه میپوشیدند در تابستان که پانصد درهم قیمت آنها بود. و به سند معتبر از یوسف بن ابراهیم روایت کرده است که: به خدمت حضرت صادق علیه السلام رفتم، و جبه خزی پوشیده بودم و کلاه خزی بر سر داشتم. پس گفتم: فدای تو گردم! جبه و کلاه من از خز است، چه میفرمایید؟ فرمود که: قصور ندارد. گفتم: اگر تارش ابریشم باشد چون است؟
فرمود که: قصور ندارد. و فرمود که: چون حضرت امام حسین صلوات الله علیه شهید شدند جبه خزی پوشیده بودند.
آنگاه فرمود که: عبدالله عباس را چون حضرت امیر المؤمنین به نزد خوارج فرستادند که بر ایشان حجت تمام کند، عبدالله بهترین جامههای خود را پوشید و به بهترین بوهای خوش خود را خوشبو کرد و بر بهترین اسبان سوار شد و رفت و در برابر ایشان ایستاد. آن خارجیان گفتند که: یابن عباس تو بهترین ماها بودی. حالا رخت جباران را پوشیدهای و بر اسب ایشان سوار شدهای. عبدالله بر ایشان این آیه را خواند که: قل من حرم زینه الله التی أخرج لعباده و الطیبات من الرزق: بگو (ای محمد) که کی حرام کرده است زینت خدا را که برای بندگان بیرون آورده است و خلق فرموده است، و چیزهای پاکیزه و حلال از روزی را؟ پس حضرت فرمود که: بپوش و زینت کن که خدا جمیل و نیکوست و جمال و زینت را دوست میدارد، اما باید که از حلال باشد.
و به سند معتبر روایت کرده است که: سفیان ثوری در مسجدالحرام میگذشت، حضرت امام جعفر صادق علیه السلام را دید که جامههای نفیس باقیمت پوشیدهاند. گفت که: والله که میروم و او را بر پوشیدن این جامهها سرزنش میکنم. پس به نزدیک حضرت آمد و گفت: والله - یابن رسولالله - که پیغمبر مثل این جامهها نپوشید و علی بن ابیطالب و هیچ یک از پدرانت چنین لباسی نپوشیدند. حضرت فرمود که: حضرت رسول صلی الله علیه و آله در زمانی بودند که در میان مسلمانان تنگی بود، لهذا بر خود تنگ میگرفتند. و بعد از آن وسعت به هم رسید. پس سزاوارترین اهل دنیا به صرف کردن نعمتهای خدا نیکوکاراناند. پس آن آیه را خواندند که: قل من حرم زینه الله ... پس، ما سزاوارتریم از دیگران به اینها. بعد از آن فرمود که: ای ثوری این جامهها که میبینی از برای لذت نفس نپوشیدهام؛ از برای مردم پوشیدهام. بعد از آن دست سفیان را گرفتند و به نزد خود کشیدند و جامهای که بر بالای آن پوشیده بودند دور کردند و به او نمودند جامهای را که مُلاصق بدن ایشان بود، جامهای بسیار گُنده بود. فرمودند که: این جامه گنده را از برای خود پوشیدهام و آن جامه نفیس را از برای زینت نزد مردم. پس دست انداختند و جامهای گنده که سفیان بر بالای جامهها پوشیده بود دور کردند. جامه ملاصق بدنش جامه بسیار نرمی بود. فرمود که: این جامه بالا را تو برای ریای مردم پوشیدهای، و جامه نفیس را برای لذت نفس در زیر پوشیدهای.
و به سند معتبر منقول است که: حضرت صادق علیه السلام فرمودند که: روزی من در طواف بودم، ناگاه دیدم که کسی جامه مرا میکشد. چون نظر کردم عباد بن کثیر بصری بود. گفت: ای جعفر تو مثل این جامهها را میپوشی در چنین مکانی با آن ربطی که به علی بن ابیطالب داری؟ گفتم: این جامه فُرقُبی است (یعنی جامه کتانی که از مصر میآوردهاند) و به یک دینار خردیدهام. و حضرت امیر المؤمنین در زمانی بودند که چیزی چند در آن زمان میتوانست کرد که در این زمان نمیتوان کرد. اگر در این زمان من مثل آن جامهها بپوشم میگویند که: مرائی است مثل عباد. و منقول است از عبدالله بن القداح که: حضرت صادق صلوات الله علیه تکیه بر من یا بر پدرم فرموده بودند و در آن حال عباد بن کثیر رسید، و حضرت دو جامه نیکو از جامههای مرو پوشیده بودند. عباد گفت که: تو از اهل بیت نبوتی و پدران تو سلوکی داشتند. این جامههای بازینت چیست که پوشیدهای؟
این پستتر جامهها بپوشی بهتر است حضرت فرمود که: وای بر تو ای عباد! که حرام کرده است زینتها را که خدا برای بندگانش خلق فرموده است، و روزیهای پاکیزه را؟ خدا چون نعمتی به بنده کرامت میفرماید دوست میدارد که آن نعمت را بر آن شخص ببیند، و هیچ قُصوری ندارد این زینت. وای بر تو ای عباد! من پاره تن پیغمبرم. مرا آزار و ایذا چرا میکنی؟ و عباد دو عبادی گنده پوشیده بود. و منقول است از حماد بن عثمان که: نزد حضرت صادق علیه السلام بودم. شخصی به آن حضرت عرض نمود که: شما فرمودید که علی بن ابیطالب جامههای درشت میپوشیدند و پیراهنی به چهار درهم میخریدند. و میبینم شما جامههای نیکو میپوشید. حضرت فرمود که: علی بن ابیطالب در زمانی بودند که آن جامه بد نمینمود. اگر در چنین زمانی میپوشیدند به آن جامه مشهور میشدند. پس بهترین لباس هر زمانی لباس اهل آن زمان است. اما چون حضرت صاحبالامر صلوات الله علیه ظهور خواهد کرد، جامه را به روش حضرت امیر المؤمنین خواهد پوشید و به سیرت آن حضرت عمل خواهد کرد. و حِمیری در کتاب قربالاسناد به سند صحیح روایت کرده است که حضرت امام رضا صلوات الله علیه از من پرسیدند که: چه میگویی در پوشیدن رختهای خشن و درشت؟ گفتم: چنین شنیدهام که پیشتر میپوشیدهاند. و شنیدهام که حضرت امام جعفر صادق علیه السلام جامه نو را در آب فرو میبردهاند و میپوشیدهاند. فرمود که: بپوش و زینت کن که حضرت علی بن الحسین صلوات الله علیهما جبه خزی به پانصد درهم میخریدند و میپوشیدند، و ردای خز به پنجاه دینار میخریدند و زمستان را در اینها میگذرانیدند. و چون زمستان میگذشت میفروختند و قیمتش را تصدق میفرمودند. و بعد از آن این آیه را خواندند که: قل من حرم زینه الله تا آخر آیه. و ابن بابویه به سند معتبر از حضرت صادق صلوات الله علیه روایت کرده است که: سه چیز است که خدا مؤمن را بر آنها حساب نمیکند: طعامی که میخورد؛ و جامهای که میپوشد؛ و زن صالحهای که او را اعانت مینماید و فرج او را از حرام نگاه میدارد.
و در حدیث دیگر فرمود که: خدا زینت و اظهار زینت را دوست میدارد و از بدحالی و اظهار فقر کراهت دارد، و دوست میدارد که اثر نعمت خود را بر بنده ببیند. کسی پرسید که: چگونه نعمت را ظاهر گرداند؟ فرمود که: جامه خود را پاکیزه دارد، و بوی خوش بر خود بریزد، و خانه خود را نیکو کند، و ساحت خانه را جاروب کند، حتی آن که چراغ پیش از غروب آفتاب برافروزد که فقر را برطرف میکند و روزی را زیاده میکند. و کلینی و غیر او به سندهای مختلف روایت کردهاند که: در بصر ربیع بن زیاد شکایت نمود به حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه حال برادرش عاصم بن زیاد را، که عبا پوشیده و جامههای نرم و ملایم را ترک کرده و ترک دنیا نموده و اهل و فرزندانش به سبب این بسیار مغموم و محزوناند. حضرت او را طلبیدند. چون بیامد رو ترش کردند و فرمودند که: ای دشمن نفس خود! شیطان خبیث تو را حیران کرده است. آیا حیا از اهل خود نکردی؟ آیا رحم بر فرزندان خود نکردی؟ تو چنین گمان میکنی که خدا چیزهای طیب را بر تو حرام کرده است و کراهت دارد که تو از آنها برداری و منتفع شوی؟ تو نزد خدا از آن پستتری که چنین تکلیفی نسبت به تو بکند. مگر خدا نفرموده است که: و الأرض وضعها للأنام. فیها فاکهه و النخل ذات الأکمام؟ (که ترجمهاش این است که: زمین را خلق فرمود و مقرر گردانید از برای (انتفاع) مردمان، و در زمین انواع میوههاست، و خرماها که شکوفه ایشان در میان غلافها حاصل میشود.) آیا نفرموده است که: مرج البحرین یلتقیان. بینهما برزخ لا یبغیان؟ و فرموده است که: یخرج منهما اللؤلؤ و المرجان. پس در اول به میوهها و خلق آنها بر خلایق منت نهاده، و در ثانی به دریا و مروارید و جواهر که از دریا بیرون میآید منت نهاده. پس حضرت فرمود که: به خدا سوگند که نعمت خدا را به فعل اظهار کردن و صرف نمودن نزد خدا محبوبتر است از بیان کردن به قول، و حال آن که امر فرموده است که: و أما بنعمه ربک فحدث: حدیث کن به نعمتهای پروردگارت، و بیان کن آنها را. پس عاصم گفت که: یا امیر المؤمنین پس تو چرا در خورشها اکتفا کردهای بر طعامهای ناگوار و در پوشش بر جامههای گنده؟ حضرت فرمودند که: من مثل تو نیستم. خدا واجب گردانیده است بر امامان حق که خود را به ضعیفان و فقیران مردم بسنجند و به روش ایشان سلوک نمایند، تا بر فقیران فقر زور نیارد، و چون امام خود را به مثل حال خود ببینند به حال خود راضی شوند. پس عاصم عبا را انداخت و جامههای نرم پوشید. و کلینی به سند معتبر روایت کرده است که معلی بن خنیس به حضرت صادق علیه السلام گفت که: اگر خلافت با شما باشد به رفاهیت تعیش خواهیم کرد. حضرت فرمود که: هیهات هیهات ای معلی! اگر با ما باشد، مدار بر سیاست و تدبیر در شب یا عبادت در شب و سیاحت و حرکت در روز به جهاد خواهد بود، و پوشش ما جامههای درشت، و خورش ما طعامهای غیرلذیذ خواهد بود. پس خلافت ظاهری ما را غصب کردهاند، و گمانشان این است که بر ما ستم کردهاند. و ما را به رفاهیت انداختهاند.
ای عزیز بدان که احادیث در این ابواب بسیار است. و احادیث بسیار نیز در فضیلت سواری اسبان نفیس، و نگاه داشتن غلامان و زینت ایشان واقع شده است. و احادیث نیز در مدح فقر و فقرا، و جامههای کهنه پوشیدن، و بر روی فرشهای سهل نشستن وارد شده است. و حضرت رسول صلی الله علیه و آله بر اولاغ سوار میشدند و جامههای زبون میپوشیدند. و اگر بصیرتی داری، از این اخباری که نقل شد، و از معارضات و گفتوگوها که در میان ائمه علیهم السلام و صوفیه آن زمانها شده است، حق را مییابی و میدانی که اصل اینها را کمال دانستن و مقید به اینها بودن خوب نیست، و همچنین مقید به زینتها و رفاهیتها بودن خوب نیست، بلکه اگر خدا توسعه دهد، توسعه بر خود و مؤمنان خوب است، و اگر فقیر باشد باید به فقر بسازد و زیاده نخواهد و از کهنهپوشی پروا نداشته باشد و هر لباسی که میسر شود بپوشد، و آنچه حاضر باشد بخورد، و همه را از جانب خداوند خود داند. و اگر خواهد تکبر را علاج کند و گاهی برای آن رختهای زبون بپوشد خوب است، اما در صورتی که آن رخت زبون باعث زیادتی تکبر او نشود. مثلا در زمانی که اعتبار در شالپوشی باشد، علاج تکبر به ترک شالپوشی است. و در صدر اسلام که نخوت و عصبیت باب بود و این چیزها را اعتبار نمیکردند، تواضع و فروتنی در شالپوشی و کهنهپوشی بود. چنانچه حضرت رسول صلی الله علیه و آله در آخر این وصیت به این معنی اشعار فرموده است که: ای ابوذر در آخرالزمان جماعتی به هم خواهند رسید که در زمستان و تابستان پشم پوشند، و به این سبب خود را افضل از دیگران دانند. پس ایشان را لعنت میکنند ملائکه آسمانها و ملائکه زمین. و عقل نیز حکم میکند که بنده میباید که فرمانبردار باشد. اگر خز و پرنیان، آقا برایش بفرستد بپوشد، و اگر شال بفرستد بپوشد و در هر دو حال از آقا راضی باشد. و بیان خوبی و بدی پشم پوشیدن در ضمن بیان آن فقره شریفه که در آخر حدیث میآید خواهد شد انشاءالله تعالی.
به سند معتبر از حدیث امیر المؤمنین علیه السلام منقول است که: شستن سر دفع کثافت و چرک میکند، و درد چشم را دور میگرداند. و شستن جامه غم و حزن را برطرف میکند، و پاکیزگی است برای نماز. و فرمود که: خود را به آب پاکیزه کنید از بویهای بدی که مردم به آنها متأذی میشوند. و در مقام اصلاح و پاکیزه کردن بدن خود باشید و به احوال خود بپردازید.
به درستی که خدا دشمن میدارد از بندگانش آن قاذوره کثیف بدبوی را که در پهلوی هر کس که بنشیند از او متأذی شود. و حضرت امام رضا علیه السلام فرمود که: سزاوار این است که آدمی هر روز بوی خوش بکند. و اگر قادر نباشد، یک روز بکند و یک روز ترک کند. و اگر قادر نباشد، در هر جمعه یک بار بکند، و این را البته ترک نکند. و حضرت صادق علیه السلام فرمود که: خدا را حق لازمی هست بر هر بالغی که در هر جمعه شارب و ناخن بگیرد و به قدری از بوی خوش خود را خوشبو کند. و حضرت امام رضا علیه السلام فرمود که: بوی خوش از اخلاق پیغمبران است. و حضرت صادق علیه السلام فرمود که: بوی خوش باعث قوت دل است. و فرمود که: یک نماز با بوی خوش بهتر است از هفتاد نماز بیبوی خوش. و فرمود که: هر چیز که در بوی خوش صرف مینمایی اسراف نیست. و فرمود که: حضرت رسول صلی الله علیه و آله در بوی خوش زیاده از طعام مال صرف میکردند. و احادیث در فضیلت طیب و انواع آن و فضل روغنهای خوشبو بر خود مالیدن بسیار است. و در این رساله به همین اکتفا مینماییم.
بعضی از احادیث در این باب سبق ذکر یافت. و کلینی و غیر او به سندهای معتبر از حضرت رسول و ائمه صلوات الله علیهم روایت کردهاند که: سید و بهتر طعامهای دنیا و آخرت گوشت است. و به سند معتبر از عَبدالاعلی منقول است که به حضرت صادق علیه السلام عرض نمود که: روایت به ما رسیده است از حضرت رسول صلی الله علیه و آله که: حق تعالی دشمن میدارد خانه پرگوشت را. حضرت فرمود که: دروغ میگویند: حضرت مذمت گوشت نفرمود. مذمت خانهای کرد که در آن خانه گوشت مردم را به غیبت خورند. و پدرم گوشت را دوست میداشت و بسیار تناول میفرمود و روزی که فوت شد در آستین ام ولدش سی درهم بود که برای گوشت خریدن به او داده بود.
و به سند صحیح از حضرت صادق علیه السلام منقول است که: گوشت خوردن، در بدن گوشت میرویاند. و کسی که چهل روز گوشت را ترک کند کج خُلق میشود و هر که کج خلق شود، اذان در گوشش بگویید. و در حدیث دیگر فرمود که: اذان در گوش راستش بگویید. و در حدیث دیگر فرمود که: حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود که: ما گروه انبیا گوشت را دوست میداریم و بسیار میخوریم. و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السلام منقول است که: حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود که: هر که چهل روز او را گوشت میسر نشود، قرض کند و بخورد که خدا قرضش را ادا مینماید. و منقول است که: پیغمبری از پیغمبران به خدا از ضعف شکایت کرد؛ وحی آمد که: گوشت با شیر بخور یا با ماست. و حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه در نامهای که به اهل مصر نوشتهاند، در هنگامی که محمد بن ابیبکر را به سوی ایشان میفرستادند، بعد از ذکر فضایل بسیار برای متقیان و پرهیزکاران، و استدلال به آیات بسیار بر این که خدا به سبب تقوا در دنیا به ایشان نعمتها کرامت میفرماید و در آخرت، ایشان را حساب نمیکند بر آنها، فرمودهاند که: ای بندگان خدا بدانید که متقیان جمع کردهاند خیر دنیا و آخرت را. شریکاند با اهل دنیا در دنیای ایشان، و اهل دنیا با ایشان در آخرت شریک نیستند. خدا برای متقیان حلال گردانیده است آنچه ایشان را کافی باشد، و غنی گرداند ایشان را از دیگران چنانچه فرموده است که: بگو (ای محمد) که کیست که حرام گردانیده است زینت و آرایشی را که خدا بیرون آورده است برای بندگان خود؟ و کیست که حرام کرده است روزیهای پاکیزه را؟ بگو: این زینت و روزیهای طیب برای آن جماعتی است که ایمان آوردهاند در زندگانی دنیا (و کفار و فجار به تبعیت شریک ایشاناند) و جمیع آنها خالص است برای مؤمنان در روز قیامت، و مخصوص ایشان است (و در آن نشئه غیر ایشان با ایشان شریک نیستند). چنین تفصیل میکنیم و بیان مینماییم آیات خود را برای کسانی که عالماند و میفهمند.
بعد از ذکر این آیه حضرت فرمود که: متقیان ساکن شدند در دنیا به بهترین سکنا، و خوردند بهترین خوردنیها را، و شریک شدند با اهل دنیا در دنیای ایشان. پس خوردند با ایشان نعمتهای پاکیزه را که ایشان میخوردند، و آشامیدند شربتهای پاکیزه را که ایشان میآشامند، و پوشیدند بهترین جامهها که ایشان میپوشند، و ساکن شدند در بهترین مسکنها که ایشان ساکن میشدند، و تزویج کردند بهترین زنان را، و سوار شدند بهترین مرکوبات را و اسبان را، و تمام لذتهای دنیا را با اهل دنیا بردند، و در قیامت ایشان همسایگان رحمت الهی خواهند بود، و آنچه از خدا طلبند به ایشان کرامت خواهد فرمود و هیچ مطلب ایشان را رد نخواهد نمود، و لذتهای دنیا هیچ لذت ایشان را در آنجا کم نخواهد کرد. پس - ای بندگان خدا - به سوی چنین امری مشتاق باشید و آن را طلب نمایید که آن تقوا و پرهیزکاری از منهیات خداست و موجب این سعادتهاست.
و بدان که در مدح شیرینیها و انواع میوهها و اصناف گوشتها و سایر مأکولات و مشروبات و نعمتها احادیث بسیار وارد شده است. اما کم خوردن بسیار ممدوح است و اخبار در مذمت بسیار خوردن که آدمی سنگین شود و از عبادت بازماند، و آن که با سیری طعام خوردن، وارد شده است، و حریص در اینها بودن، و پیوسته طالب اینها بودن، و عمر شریف خود را همه صرف تحصیل اینها نمودن بد است. اما مقید به ترک اینها بودن هم خوب نیست، و ترک طعامهای مقوی نمودن که بدن و عقل ضعیف شود خوب نیست؛ زیرا که بدن آلت و مَطیه نفس است در جمیع اعمال و در تحصیل هر کمال. و بدن که ضعیف شد نفس معطل میشود. بلکه در عبادات هم بر بدن بسیار زور نمیباید آورد که بسیار ضعیف شود. مثل آن که شخصی در سفر اسبی داشته باشد، اگر روزی پنج فرسخ او را به راه برد، و در بعضی منازل هم توقفی برای قوت آن بکند و جیزهای مقوی به آن بخوراند، او را به منزل میرساند، و اگر در یک روز او را سی فرسخ یا چهل فرسخ براند، در همان روز از کار میماند و به منزل نمیرسد. چنانچه به سند معتبر از حضرت باقر علیه السلام منقول است که: حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود که: این دین متین و محکم است. پس سیر کنید و قطع مساف آن نمایید به رفق و مدارا و همواری. و بسیار بار عبادت را بر مردم سنگین مکنید که عبادت خدا را مکروه طبع بندگان خدا کنید، پس، از بابت کسی باشید که مرکوب خود را آن قدر براند که بازماند و نه سفر را قطع کرده باشد و نه مرکوب را باقی گذاشته باشد. و حضرت صادق علیه السلام فرمود که: عبادت خدا را مکروه نفس خود مکنید.
و در حدیث دیگر فرمود که: پدرم روزی بر من گذشت در اوایل سن. و من در طواف بودم و بسیار جهد و مشقت در عبادت میکشیدم و عرق از من میریخت. فرمود که: ای فرزند! خدا بندهای را که دوست میدارد او را داخل بهشت میکند و به اندک عملی از او راضی میشود. و در این باب احادیث بسیار است.
و ایضا باید عقل را ضعیف و سخیف نکنند به ترک حیوانی و مثل آنها. زیرا که مدار تمیز امور بر عقل است، و عقل که ضعیف شد زود فریب اهل باطل را میخورند، چنانچه در احادیث ترک گوشت اشعار به این بود. و ظاهرا که شیطان این عبارت ترک گوشت و حیوانی را که مخالف طریقه شرع است از برای همین برای بعضی از مبتدعین صوفیه مقرر ساخته است، که چون چهل روز در سوراخی نشستند و عقل قوی را ضعیف کردند، اوهام و خیالات بر عقل ایشان مستولی میشود، و از راه وهم چیزها در خیال ایشان به هم میرسد، از بابت کسی که به مرض سرسام مبتلا باشد، و به اعتبار ضعف عقل گمان میکنند که کمالی است، و آنچه پیر به ایشان گفته است چون پیوسته در آن سوراخ تاریک همین معنی در نظرشان هست، به تدریج به ازدیاد قوت و همی و ضعف عقل، حالی ایشان میشود و بیرون که آمدند اگر پیر میگوید که: دیشب پنج مرتبه به عرش رفتم، تصدیقش کنند بدون بینه و برهان. و اینها همه از ضعف عقل است.
و بدان که حدیثی از حضرت رسول صلی الله علیه و آله منقول است که: هر که در چهل صباح عمل خود را برای خدا خالص گرداند، خدا چشمههای حکمت را از دلش بر زبانش جاری گرداند. و در حدیث دیگر از حضرت امام محمد باقر علیه السلام منقول است که: هر که ایمان را از برای خدا چهل روز خالص گرداند (یا چنین فرمود که: هر که نیکو خدا را یاد کند در چهل روز) خدا او را زاهد گرداند در دنیا، و او را به درد و دوای دنیا بینا گرداند، و حکمت را در دل او جا دهد، و زبان او را به حکمت گویا گرداند. بعد از آن، حضرت آیهای خواندند که ترجمهاش این است که: آنان که گوساله را خدای خود کردند، عنقریب به ایشان خواهد رسید غضبی از جانب پروردگار ایشان و خواری در زندگانی دنیا. و چنین جزا میدهیم جماعتی را که افترا بر خدا میبندند. پس فرمود که: هر صاحب بدعتی را که میبینی البته ذلیل و خوار است. و هر کس که افترا بر خدا و رسول و اهل بیت میبندد البته ذلیل و بیمقدار است.
و صاحبان بدعت از روزی جهالت این دو حدیث را حجت خود کردهاند در برابر اهل حق، و نمیدانند که این هیچ دخلی به مطلب ایشان ندارد. زیرا که چنانچه در اول کتاب دانستی، اخلاص عمل آن است که از شوایب ریا عمل را پاک گرداند و سعی کند که آنچه از او صادر شود از عمال و افعال و اقوال او، همه موافق رضای الهی باشد، و نیت او در آن عملها مشوب به غرضهای فاسد نباشد، بلکه عملهای مُباحش را همه به نیت عبادت کند. مثل آن که اگر به بیتالخلا رود، با خود نیت را خالص کند و برای این برود که در وقت عبادت پاکیزه باشد و عبادت را با حضور قلب کند؛ و به این نیت آن عمل عبادت میشود اگر در نیت صادق باشد. و اگر به بازار رود برای این رود که خدا فرموده است که به بازار روم و طلب روزی بکنم؛ برای فرموده خدا میروم. و همچنین در جمیع کارها.
و اخلاص از برای خدا وقتی میشود که کاری را که خدا فرموده باشد، از برای خدا بکند. و اگرنه، اگر کسی بدعتی را از برای خدا بکند خدا از او و از کار او بیزار است. پس اول باید دانست که کدام کار را خدا میخواهد، و آخر، آن کار را از برای خدا کرد. و در فصلهای پیش این معنی را واضح ساختیم.
پس لفظ چهل روز به چه کار آن صاحب بدعت میآید؟ چه، ظاهر است که اگر کسی چهل روز ورزش کشتی بکند داخل این حدیث نخواهد بود. و حضرت در آخر حدیث دویم که مذمت بدعت فرمودهاند اشعار به این معنی نمودهاند.
و بعد از آن معنی که از اخلاص برای تو بیان کردیم میدانی که چهل روز با آن حال بودن چه بسیار دشوار است، و ظاهر است که کسی که به آن سعادت فایز شود که از روی علم و دانایی عملش را برای خدا خالص گرداند و بدعت در اعمالش نباشد، چشمههای حکمت بر زبانش جاری میشود. و اگر بر وفق بدعت عمل کند چشمههای ضلالت بر زبانش جاری میشود از جانب شیطان که عالم را گمراه کند.
و اگرنه، در میان اهل حق همیشه عُبّاد و زُهّاد بودهاند و ایشان را داخل صوفیه نمیشمردهاند، چون بر طریقه حق مستقیم بودهاند و راه قرب و عبادت و مناجات و بندگی خدا را داشتهاند، مانند سلطانالعلماء و المحققین و برهانالاصفیاء و الکاملین، شیخ صفیالدین، و سیدالافاضل ابن طاووس، و زبدهالمتعبدین ابن فهد حلی، و شهید سعادتمند شیخ زینالدین رضوان الله علیهم اجمعین و غیر ایشان از زهاد که طریقه ریاضت و عبادت و بندگی به قانون شریعت مقدس نبوی داشتهاند و بعد از کمال در علوم دین، متوجه عبادت و ریاضت و هدایت خلق بودهاند حق را درس میگفتهاند و بدعتی از ایشان نقل نکردهاند.
لهذا ملا جامی در نَفَحات هیچ یک از ایشان را ذکر نکرده است و داخل عارفان ندانسته با این که از آفتاب مشهورتر بودهاند و از آثار اولاد امجاد و تصانیف ایشان عالم منور گردید، و تا قیام قیامت از برکات ایشان عالم ظاهر و باطن معمور است و در ترویج دین ائمه اثنا عشر صلوات الله علیهم سعیها کردند و جان خود را در راه دین بذل کردند. و آن جماعت دیگر از صوفیه برخلاف ایشان در خرابی دین سعیها کردند، و شنیدی که سفیان ثَوری و عَبّاد بصری و غیر ایشان از صوفیه با ائمه چه معارضات کردند و بعد از عصر ائمه پیوسته با علمای دین اثنا عشر معارضهها و مجادلات میکردهاند و اکنون هم میکنند. امید که خدای تعالی جمیع طالبان حق را به راه حق هدایت نماید بمحمد و آله الطاهرین.
بدان که در حرمت غِناء (سرود با لحن موسیقی) میان علمای شیعه خلافی نیست. و شیخ طوسی و علامه و ابنادریس رحمهمالله همه نقل اجماع کردهاند بر حرمتش. و همیشه از مذهب شیعه معلوم بوده است حرمت غنا. و در میان سنیان خلاف است. بعضی از ایشان بلکه اکثر ایشان هم حرام میدانند و بعضی از صوفیه ایشان و بعضی از علمای ایشان حلال دانستهاند.
و احادیث در باب حرمت آن بسیار است، وظاهر بعضی احادیث آن است که از گناهان کبیره است.
چنانچه کلینی به سند صحیح و سند حسَن از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده است در تفسیر آن آیه که حق تعالی مدح میفرماید جمعی را که حاضر نمیشوند نزد قول زور - یعنی گفتار باطل - فرمود که: مراد غناست.
و به سند حسن از امام محمد باقر علیه السلام منقول است که: غنا از جمله گناهانی است که خدا بر آنها وعید آتش فرموده است. و بعد از آن این آیه را خواندند که: و من الناس من یشتری لهو الحدیث لیضل عن سبیل الله بغیر علم و یتخذها هزوا أولئک لهم عذاب مهین. که ترجمهاش این است که: از مردمان کسی هست که میخرد سخن لهو و باطل و غافل کننده از خدا را تا گمراه سازد مردم را از راه خدا به نادانی، و استهزا میکند به راه خدا و دین حق.
برای آن گروه مهیا شده است عذابی خوارکننده.
و در احادیث دیگر وارد شده است که: گناه کبیره آن است که خدا وعید آتش بر آن کرده باشد.
پس معلوم میشود که غنا از گناهان کبیره است.
و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السلام منقول است که حضرت فرمود که: غنا داخل است در آنچه خدا فرموده است که: و من الناس من یشتری لهو الحدیث لیضل عن سبیل الله.
و به سند صحیح از حضرت صادق علیه السلام منقول است که: خانهای که در آن غنا میکنند ایمن نیست آن خانه از نزول بلاهای دردناک، و دعا در آنجا مستجاب نمیشود و ملک داخل آن خانه نمیگردد.
و به سند صحیح مروی است که ریان بن الصلت از حضرت امام رضا علیه السلام پرسید که: هشام بن ابراهیم از شما نقل میکند که شما رخصت فرمودهاید در شنیدن غنا.
حضرت فرمود که: دروغ میگوید آن زندیق. او از من پرسید، من به او گفتم که: شخصی از حضرت امام محمد باقر علیه السلام سؤال نمود از غنا، حضرت فرمود که: اگر حق و باطل از هم متمیز شوند، غنا در کدام طرف خواهد بود؟ آن شخص گفت که: در طرف باطل. فرمود که: درست حکم کردی. و به سند معتبر از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام منقول است که فرمود که: مجلس غنا مجلسی است که خدا نظر رحمت به سوی اهل آن مجلس نمیکند، و غنا داخل است در آن آیه که: و من الناس من یشتری لهو الحدیث.
و به سند صحیح از مِسعَده بن زیاد منقول است که: در خدمت حضرت صادق علیه السلام بودم، شخصی عرض نمود که: پدرم و مادرم فدای تو باد! من داخل بیتالخلا میشوم و همسایگان دارم که ایشان کنیزان دارند که غنا میکنند و عود مینوازند، و بسیار من طول میدهم نشستن را از برای استماع آواز ایشان. حضرت فرمود که: چنین مکن. آن شخص گفت که: من به پای خود برای این نمیروم؛ همین شنیدنی است که به گوش خود میشنوم. حضرت فرمود که: توبه کن. مگر نشنیدهای که خدا میفرماید که: گوش و چشم و دل از همه ایشان سؤال خواهند کرد. گفت: والله که گویا هرگز این آیه را نه از عربی شنیده بودم و نه از عجمی. و بعد از این دیگر به آن عمل عَود نخواهم کرد. و الحال استغفار و توبه میکنم. حضرت فرمود که: برخیز و غسل بکن و نمازی بکن که بر کار عظیمی مقیم بودی. چه بسیار بد بود حال تو اگر بر آن حال میمردی. و خدا را شکر کن و از خدا بطلب که توبهات را قبول کند. و توبه کن از جمیع بدیها و از هرچه خدا آنها را نمیخواهد، که خدا چیزی را که قبیح است نمیخواهد و نهی فرموده است. و قبیح را به اهلش بگذار که هر فعل را اهلی است که آن فعل مناسب ایشان است.
و از حضرت صادق علیه السلام منقول است در تفسیر این آیه که: فاجتنبوا الرجس من الأوثان و اجتنبوا قول الزور: اجتناب نمایید از رجس و پلیدی (که آن بتان است) و اجتناب کنید از قول زور و گفته باطل، فرمود که: مراد از قول زور غناست.
و در حدیث دیگر فرمود که: غنا آشیانه نفاق است.
و در حدیث دیگر وارد است که: از آن حضرت پرسیدند از غنا، حضرت فرمود که: داخل خانهای چند مشوید که خدا از اهل آنها اعراض فرموده و روی رحمت را از ایشان گردانیده است.
و در حدیث دیگر فرمود که: شنیدن لهو و غنا در دل میرویاند نفاق را، چنانچه آب گیاه را میرویاند. و در حدیث دیگر فرمود که: حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود که: بخوانید قرآن را به لحن عرب و صوت ایشان، و احتراز نمایید از لحنهای اهل فسق و فُجور و صاحبان گناهان کبیره. به درستی که بعد از من جماعتی خواهند آمد که ترجیع کنند آواز خود را به قرآن، مانند ترجیع نوحه و غنا و رهبانیت. قرآن ایشان از گردن ایشان بالاتر نخواهد رفت، و دلهای ایشان برگشته و سرنگون است، و دلهای جماعتی که کار ایشان خوششان میآید نیز سرنگون است.
و علی بن ابراهیم در حدیث طولانی روایت کرده است که: حضرت رسول صلی الله علیه و آله برای سلمان بیان میفرمود چیزهای بدی را که در آخرالزمان به هم خواهد رسید و از علامات قیامت است، از آن جمله فرمود که: تغنی به قرآن خواهند کرد و به عنوان غنا خواهند خواند.
و از حضرت صادق علیه السلام پرسیدند از خریدن کنیزان غنا کننده، فرمود که: خریدن ایشان و فروختن ایشان حرام است، و تعلیم کردن ایشان کفر است، و گوش کردن خوانندگی ایشان نفاق است.
و در حدیث دیگر فرمود که: زن غناکننده ملعون است، و هر کس که کسبش را میخورد ملعون است.
و در کتاب عیون اخبار الرضا علیه السلام روایت کرده است که: از حضرت رضا علیه السلام پرسیدند از شنیدن غنا. حضرت فرمود که: اهل حجاز جایز میدانند، و آن باطل است و لهو است. نشنیدهای که خدا میفرماید در مدح جماعتی که: چون به لغو میگذرند، کریمانه و بزرگانه میگذرند (و گوش نمیدهند).
و از حضرت امام رضا علیه السلام به سند معتبر منقول است که: هرکه نفس خود را منزه گرداند از غنا و نشنود آن را، پس به درستی که در بهشت درختی هست که خدا بادها را امر میفرماید که آن درخت را حرکت دهند. پس، از آن صدای خوشی خواهد شنید که هرگز نشنیده باشد. و کسی که غنا شنیده باشد آن را نخواهد شنید.
و علی بن ابراهیم به سند صحیح از عاصم بن حمید روایت کرده است که: به حضرت صادق علیه السلام عرض نمودم که: سؤالی میخواهم بکنم و حیا مانع میشود. آیا در بهشت غنا خواهد بود؟ فرمود که: در بهشت درختی هست که خدا بادهای بهشت را امر میفرماید که میوزند، و آن درخت را به نغمهای چند مترنم میسازند، که خلایق به خوبی آن نغمهها هرگز صدایی نشنیده باشند. بعد از آن فرمود که: آن عوض و ثواب کسی است که ترک شنیدن غنا در دنیا از ترس خدا کرده باشد. و ابن بابویه به سند معتبر از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده است که: غنا مورث نفاق است و باعث فقر میشود.
و به سند دیگر از حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه منقول است که: بسیار گوش دادن به غنا باعث فقر و پریشانی است.
و به سند معتبر روایت کرده است که: از حضرت صادق علیه السلام سؤال کردند از معنی قول زور که خدا از آن نهی فرموده است. فرمود که: از جمله قول زور است آن که شخصی به کسی که غنا کند گوید که: احسنت! خوب خواندی.
و احادیث دیگر در حرمت غنا وارد است و از برای ارباب انصاف و بصیرت کمتر از آنچه مذکور شد هم کافی است.
و بدان که اکثر علما و لغویین غنا را تفسیر کردهاند به: ترجیع آوازی که شنونده را به طرب آورد. و ترجیع را تفسیر کردهاند به تکریر و حرکت دادن آواز در گلو. و طرب را گفتهاند که: آن حالتی است که آدمی را از خوشحالی و اندوه حاصل میشود. و بعضی از لغویین و علما به محض ترجیع اکتفا کردهاند و به طرب آوردن را در آن اخذ نکردهاند. و غِناء در فارسی سرود را میگویند و جمیع خوانندگیها را در فارسی سرود میگویند. و در میان عرب الحال هم میشنویم که کسی را که میخواهند بگویند: خوانندگی کن، میگویند: تَغَنَّ یعنی: غنا بکن.
پس ظاهر شد از آنچه گذشت که هر خوانندگی که در او تحریر آواز باشد و این کس را به حزن یا فرح آورد حرام است مگر آنچه استثنا خواهد شد. و اگر به طرب هم نیاورد به مذهب جمع کثیری حرام است و چنین فردی ظاهرا نمیباشد ؛ زیرا که مطربی که گفتهاند، مراد این است که آن نوع از آواز از شأنش این باشد که به طرب آورد، و اگرنه، گاه باشد که کسی به هم رسد که از هیچ آوازی به طرب نیاید چنانچه اگر عسل را تعریف کنند که چیز شیرینی است که آدمی از او محظوظ و مُلتذ میشود، و اگر به ندرت کسی را عسل بد آید، خلل در آن تعریف ندارد.
بله؛ یک قسم از آواز هست که اصل جوهر آواز، خوشی دارد. پس اگر قرآن را راسته بخوانند و تحزینی در صوت بکنند که در صدا حزنی به هم رسد اما تکریر آواز و تحریر در آن نباشد، آن ظاهرا غنا نیست. و این که در بعضی احادیث وارد شده است که: قرآن را به حزن بخوانید، بر این معنی محمول است. و همچنین احادیثی که دلالت دارد بر این که ائمه علیهم السلام به حزن تلاوت میفرمودهاند و در بعضی احادیث وارد شده است که: ترجیع آواز بکن به قرآن، با آن احادیث معارض مقاومت نمیتواند کرد و محمول بر تقیه است و کسی از علما را ندیدهایم که قرآن را در باب غنا استثنا کرده باشد.
و بدان که اکثر علما حُداء خواندن را برای راندن شتر استثنا کردهاند، و چون در مستندش ضعفی هست، بعضی از علمای ما آن را نیز حرام میدانند. و همچنین خلاف است در صدای زنی که غنا کند در عروسیها برای زنان، و مردان در میان ایشان داخل نشوند. و جمعی از علما این را حلال دانسته، و ابن ادریس و علامه - در تذکره - این را نیز حرام دانستهاند ولیکن حلیتش حدیث معتبر دارد. و همچنین نوحه زنان در ماتمها اگر دروغ نگویند، تجویز کردهاند اکثر علما، و احادیث دارد. و شیخ علی علیه الرحمه ذکر کرده است که: بعضی از علما مرثیه حضرت امام حسین صلوات الله علیه را جایز دانسته به تحریر خواندن.
و احتیاط در دین آن است که از همه اینها اجتناب نمایند به مقتضای عموم احادیث بسیاری که گذشت.
بدان که ذکر در لغت یاد کردن است، و یاد کردن خدا انواع دارد: یکی: یاد خداست در هنگام معصیتی که خواهد مرتکب آن شود و خدا را به یاد آورد و برای خدا ترک آن نماید.
دویم: یاد خداست در وقت طاعات، که خدا را به یاد آورد و به سبب آن، مشقت طاعت بر او آسان شود و به جا آورد.
سیم: یاد خداست در هنگام رفاهیت و نعمت، که وفور نعمت، او را از یاد خدا فراموش نکند و شکر آن نعمت را به جا آورد.
چهارم: یاد خداست در هنگام بلا و محنت، که در آن حالت به خدا تضرع نماید و بر آن بلا صبر کند.
پنجم: ذکر الهی است به دل که تفکر در صفات کمالیه الهی و در آلا و نَعمای او بکند. و تفکر در دین حق و معانی قرآن و احادیث رسول و اهل بیت علیهمالسلام، و تفکر در امور آخرت و مکارم اخلاق و عیوب نفس و سایر اموری که خدا فرموده است اینها همه ذکر الهی است.
ششم: ذکر به زبان است. و آن انواع دارد مثل مذاکره علوم حق و آیات و اخبار و درس گفتن آنها، و ذکر آنچه سابقا مذکور شد، و فضایل اهل بیت را را بیان کردن، و قرآن خواندن، و دعا خواندن، و اسمای الهی که از شارع مُتَلقی شده است مداومت نمودن. اما باید که به آدابی باشد که پسندیده شارع است، و به عنوان بدعت نباشد، و دل، آگاه باشد از آنچه بر زبان جاری میگردد.
و بر این مضامین احادیث متواتره وارد شده است.
چنانچه به سند معتبر از حضرت رسول صلی الله علیه و آله منقول است که: هرکه اطاعت خدا میکند یاد خدا بسیار کرده است، هرچند نماز و روزه و تلاوتش کم باشد؛ و هرکه معصیت خدا میکند خدا را فراموش کرده است، هرچند نماز و روزه و تلاوتش بسیار باشد.
و به سندهای معتبر از حضرت صادق علیه السلام منقول است که فرمود که: دشوارترین اعمال سه چیز است: انصاف دادن برای مردم از نفس خود، که از برای مردم از نفس خود نپسندی مگر چیزی را که برای نفس خود از مردم میپسندی؛ و با برادران مؤمن مواسات نمودن در مال، و برادرانه در میان خود و ایشان قسمت نمودن؛ و ذکر خدا بر همه حال کردن، نه سبحانالله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اکبر گفتن و بس. بلکه وقتی که چیزی بر تو وارد شود که خدا فرموده باشد، به جا آوری، و اگر چیزی بر تو وارد شود که خدا نهی فرموده باشد، ترک نمایی.
و در حدیث دیگر فرمود که: در تورات نوشته است که: ای فرزند آدم مرا در هنگام غضب خود یاد کن تا تو را یاد کنم در هنگام غضب خود.
و حضرت امام موسی علیه السلام فرمود که: هیچ چیز شیطان را و لشکر او را مجروح و خسته نمیکند مثل زیارت برادران مؤمن از برای خدا. و به درستی که دو مؤمن که با یکدیگر ملاقات میکنند و خدا را یاد مینمایند و بعد از آن فضایل ما اهل بیت را یاد میکنند، گوشتهای روی شیطان تمام میریزد، و از بسیاری المی که به او میرسد به فریاد میآید، که ملائکه آسمانها و خازنان بهشت حال او را مییابند و بر او لعنت میکنند، و هیچ ملک مقربی نمیماند مگر آن که او را لعنت میکند. پس بر زمین میافتد وامانده و رانده.
و به سند معتبر از حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه منقول است که: صبر دو صبر است: یکی در هنگام مصیبت، و آن نیکو و جمیل است؛ و بهتر از آن صبر بر ترک چیزهایی است که خدا حرام گردانیده است. و ذکر خدا دو ذکر است: یکی ذکر در هنگام مصیبت؛ و بهتر از آن یاد خداست در وقتی که حرامی رو دهد که مانع از آن گردد.
و حضرت صادق علیه السلام فرمود که: هر قومی که در مجلسی مجتمع شوند و خدا را یاد نکنند آن مجلس در قیامت با عث حسرت ایشان خواهد بود. پس فرمود که: یاد ما از جمله ذکر خداست، و یاد دشمنان ما از جمله یاد شیطان است.
و در حدیث دیگر فرمود که: صاعقه نمیرسد به کسی که ذکر خدا کند. پرسیدند که:
ذاکر کیست؟ فرمود که: کسی که صد آیه از قرآن بخواند.
پس چون حقیقت ذکر معلوم شد، بدان که دو نوع ذکر در میان صوفیه شایع گردیده که هر دو بدعت است، و بهترین عبادات میدانند و خلاصه اوقات عمر خود را در آنها ضایع میکنند و مردم را گمراه میگردانند.
اول: ذکر جَلی. و آن مشتمل بر چند چیز است:
اول آن که: این نحو عبادت از شارع مُتَلقی نشده است و در آیات و اخبار کیفیت ذکر برخلاف این وارد شده است زیرا که حق سبحانه و تعالی فرموده است که: أدعوا ربکم تضرعا و خفیه انه لا یحب المعتدین. یعنی: بخوانید پروردگار خود را از روی زاری و پنهانی، به درستی که حق تعالی دوست نمیدارد آنان را که از حد اعتدال بیرون میروند. و جای دیگر میفرماید که: و اذکر ربک فی نفسک تضرعا و خیفه و دون الجهر من القول بالغدو و الاصال، و لا تکن من الغافلین. که ترجمهاش این است که: یاد کن پروردگار خود را در خاطر خود از روی زاری و ترس، و پستتر از بلند گفتن، در اول روز و آخر روز، و مباش از جمله غافلان.
و نقل کردهاند که حضرت رسول صلی الله علیه و آله شنید که جمعی فریاد برآوردهاند به تکبیر و تهلیل. ایشان را منع بلیغ نمود و فرمود که: به درستی که ندا نمیکنید کسی را که نشنود یا دور باشد.
و به اسانید صحیحه منقول است از حضرت امام محمد باقر علیه السلام که: حضرت موسی از خداوند خود سؤال نمود که: ای پروردگار من! تو نزدیکی به من به روش نزدیکان با تو راز بگویم، یا دوری که چون تو را خوانم بلند بخوانم؟ خطاب رسید که: من همنشین آن کسیام که مرا یاد میکند. یعنی فریاد در کار نیست.
و به سند معتبر منقول است که حضرت صادق علیه السلام فرمود که: شیعه ما جماعتیاند که در خلوت و پنهان خدا را بسیار یاد میکنند.
و به سند معتبر دیگر از آن حضرت منقول است که: حق سبحانه و تعالی میفرماید که: هرکه مرا آهسته و پنهان یاد نماید من او را علانیه یاد کنم.
و به سند معتبر از حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه منقول است که: هر که خدا را در پنهانی یاد کند، پس خدا را زیاد یاد کرده است. به درستی که منافقان خدا را آشکارا ذکر میکردند و در پنهان ذکر نمیکردند. خدا در وصف ایشان فرمود که: به ریای مردم کار میکنند، و یاد خدا نمیکنند مگر اندکی. و حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمود که: ذکری که آدمی در خاطر خود بکند ثواب آن را بغیر از خدا کسی نمیداند از بزرگواری آن ذکر.
پس، از این آیات و احادیث معلوم شد که به این نحو فریاد کردن و خدا را ذکر کردن، در شرع پسندیده نیست. و در تعریف بدعت دانستی که این قسم امور که از شارع وارد نشده است خوب دانستن و به عنوان عبادت کردن بدعت است.
دویم آن که: تحریرها و غنا میکنند و ذکر را به تصنیفها برمیگردانند و در میان آن، اشعار عاشقانه و ملحدانه به نغمه و ترانه میخوانند. و این به اجماع علمای ما حرام است چنانچه دانستی در باب غنا. قطع نظر از اعمال شنیعه که در ضمن آن میکنند از دست بر دست زدن به نغمه و اصول. و خدا کفار را در قرآن به آن مذمت فرموده است. و رقص کردن که شرعا مذموم است و عقل همه کس حکم به قباحت آن میکند.
سیم آن که: این اعمال را در مساجد میکنند، و شعر خواندن در مسجد مذموم است.
چنانچه به سند معتبر از حضرت رسول صلی الله علیه و آله منقول است که فرمود که: اگر بشنوید که کسی در مسجد شعر میخواند، بگویید به او که: خدا دهنت را بشکند. مسجد را برای قرآن خواندن ساختهاند. و ایضا نهی کردهاند از آواز بلند کردن در مسجد. و اکثر ایشان این اعمال را در شب و روز جمعه واقع میسازند. و شعر خواندن در شب جمعه مطلقا مکروه است، و در روز جمعه نیز مکروه است. چنانچه در حدیث صحیح از حضرت صادق علیه السلام منقول است که: هر که در روز جمعه یک بیت شعر بخواند، نصیب و بهره او از ثواب آن روز همان بیت خواهد بود.
و چون به ایشان میگویی که این اعمال بدعت و تشریع است، جواب میگویند که: ما را از این، قرب دیگر حاصل میشود. و فریادها میکنند و مانند حیوانات کف میکنند. و این را در نظر عوامکالانعام از کمالات خود مینمایند.
و در باب قرب، پیشتر معلوم شد که این چیزهایی است که ما به وهم خود یابیم. و راه قرب منحصر است در راه متابعت شرع.
و آن حرکاتی که از ایشان صادر میشود و حال اش نام میکنند بر چند قسم است:
یک قسم آن است که خیالات باطله در نفس ایشان از عشق مَجاز هست. این صداهای خوش را که شنیدند، آن معنی طغیان میکند و باعث اضطراب ایشان میشود. و آن خصوصیتی به ایشان ندارد؛ در مجلس شراب و ساز و تنبک هم آن شور و وجد و رقص میباشد.
چنانچه به سند معتبر از حضرت امام رضا علیه السلام منقول است که از آبای طاهرین خود صلوات الله علیهم روایت فرمود که: شیطان به نزد انبیا میآمد از زمان آدم تا هنگامی که حضرت عیسی مبعوث شدند، و با ایشان سخن میگفت و سؤالها از ایشان میکرد. و به حضرت یحیی زیاده از پیغمبران دیگر انس داشت. روزی حضرت یحیی به او فرمود که: ای ابومره مرا به تو حاجتی است. گفت که: قدر تو از آن عظیمتر است که حاجت تو را رد توان نمود. آنچه خواهی سؤال نما که به آنچه فرمایی مخالفت نخواهم کرد. حضرت فرمود که: میخواهم که دامها و تلههای خود را که بنیآدم را به آن صید مینمایی به من نمایی.
آن ملعون قبول کرد و به روز دیگر وعده کرد. چون صبح روز دیگر شد حضرت یحیی در خانه نشست و منتظر او بود. ناگاه دید که صورتی در برابرش ظاهر شد؛ رویش مانند روی میمون و بدنش مثل بدن خوک، و طول چشمهایش در طول رویش، و همچنین دهانش در طول رویش، و ذَقَن ندارد و ریش ندارد و چهار دست دارد، دو دست در سینه و دو دست در دوش او رُسته، پیپایش در پیش و انگشتان پایش در عقب، و قبایی پوشیده و کمربندی بر روی آن بسته، و بر آن کمربند رشتههایی به الوان مختلف آویخته بعضی سرخ و بعضی زرد و بعضی سبز، و به هر رنگی رشتهای در آن میان هست. و زنگ بزرگی در دست دارد، و خوُدی بر سر نهاده، و بر آن خوُد قلابی آویخته.
چون حضرت او را با این هیئت مشاهده فرمودند، پرسیدند که: این کمربند چیست که در میان داری؟ گفت: این گبری و مجوسیت است که من پیدا کردهام و برای مردم زینت دادهام. فرمود که: این رشتههای الوان چیست؟ گفت: این اصناف زنان است که مردان را به الوان مختلفه و رنگآمیزیهای خود میربایند. فرمود که: این زنگ چیست که در دست داری؟ گفت: این مجموعهای است که همه لذتها در اینجاست، از طنبور و بربط و طبل و نی و سُرنا و غیر اینها. و چون جمعی به شراب خوردن مشغول شدند و لذتی نمییابند از آن، من این جَرس را به حرکت درمیآورم و مشغول خوانندگی و ساز میشوند. پس چون صدای آن را شنیدند، از طرب و شوق از جا به در میآیند و یکی رقص میکند و دیگری به انگشتان صدا میکند و دیگری جامه بر تن میدرد.
پس حضرت فرمود که: چه چیز بیشتر موجب سرور و روشنی چشم تو میگردد؟
گفت: زنان؛ که ایشان تلهها و دامهای مناند، و چون نفرینها و لعنتهای صالحان بر من جمع میشود به نزد زنان میروم و از ایشان دلخوش میشوم. حضرت فرمود که: این خود چیست که بر سر توست؟ گفت: به این، خود را از نفرینهای صالحان حفظ میکنم. فرمود که: این قلاب چیست که بر آن آویخته است؟ گفت: به این دلهای صالحان را میگردانم و به سوی خود میکشم.
فرمود که: هرگز به من یک ساعت ظفر یافتهای؟ گفت: نه؛ ولیکن در تو یک خصلت میبینم که مرا خوش میآید. فرمود که: کدام است؟ گفت: اندکی بیشتر چیزی میخوری در هنگام افطار، و این موجب سنگینی تو میشود و دیرتر به عبادت برمیخیزی.
حضرت یحیی فرمود که: با خدا عهد کردم که هرگز از طعام سیر نشوم تا خدا را ملاقات نمایم. شیطان گفت: من نیز عهد کردم که هیچ مسلمانی را دیگر نصیحت نکنم تا خدا را ملاقات کنم.
پس بیرون رفت و دیگر به خدمت حضرت نیامد.
و یک قسم دیگر آن است که: از باب مکر و فریب و ساختگی است چنانچه بسیار دیدهایم که اگر در آن حالت بر کنار بامی باشند در هنگام اضطراب و شور، خود را به طرف دیگر میاندازند و آثار اختیار در افعال ایشان ظاهر است.
و یک قسم دیگر: مرضی است که به اعتبار ترک حیوانی و ضبط نفس در ذکر خفی و سایر بدعتهای ایشان که موجب ضعف قلب و دِماغ و مولد مواد سَوداویه است حاصل میشود که به اندک صدای خوشی، یا صدای موحشی، یا زیادتی فرحی، یا زیادتی حزنی مدهوش میشوند و بیتابانه حرکات از ایشان صادر میشود، و آن به اعتبار مرضی است که در بدن ایشان حاصل میشود، و آن را به تنقیه و جُلاب و ترک آن بدعتها و خوردن دواهای مقوی علاج میباید کرد. و در زنان، جمعی که به اعتبار بیماریها مزاجشان ضعیف میشود این حالات میباشد. اما فرقی که هست آن است که آنها کمال نمیدانند و معالجه میکنند، و اینها کمال میدانند و سعی در زیادتیش میکنند.
و یک قسم دیگر آن است که: مبدأش اختیاری ایشان است و آخر بیاختیار میشوند. به سبب آن که گریه را در آدمی برای این مقرر کردهاند که اگر حزنی یا شوقی در آدمی زیادتی کند به آن دفع کنند، چنانچه عباد در مقام مناجات و راز گفتن با قاضیالحاجات این طریقه دارند، و گاه هست که شوری و شوقی دارند که از اول شب تا صباح زاری میکنند و هیچ این حالات ایشان را رو نمیدهد زیرا چون به راه بندگی درست رفتهاند شیطان بر ایشان دست ندارد. و از ائمه ما صلوات الله علیهم این طریقه را نقل کردهاند. و اما این جماعت میگویند که: گریه کار پیرزنان است و کمال نیست و خود را از گریه منع میکنند و خود را به دست شوق و خیالات میدهند تا بیهوش میشوند و حرکات از ایشان صادر میشود. و آخر علاجش را به گریه میکنند و اگر اول خود را به گریه دهند به آنجا منتهی نمیشود.
چنانچه کلینی و ابن بابویه به سند معتبر از جابر روایت کردهاند که: به خدمت حضرت امام محمد باقر علیه السلام عرض نمودم که: جمعی هستند که هرگاه چیزی از قرآن را یاد کردند یا کسی بر ایشان خواندند بیهوش میشوند، و چنین مینماید که اگر کسی دست و پای ایشان را ببُرد با خبر نمیشوند. حضرت فرمود که: سبحانالله! این از شیطان است. خدا ایشان را به این امر نفرموده است. چیزی که به آن مأمور شدهاند و به کار ایشان میآید نرمی و رقت و گریه و ترس است.
ای عزیز! شاهدی برای بدعت بودن این اطوار از این بهتر نیست که یک کس از شیعه و سنی و صوفی و غیر صوفی نقل نکرده است که حضرت رسالت پناه و ائمه معصومین صلوات الله علیهم و اصحاب کرام ایشان و راویان اخبار ایشان و علمای ملت ایشان هرگز مطربی داشتهاند و برای ایشان زمزمه میکرده است، یا حلقه ذکری منعقد میساختهاند، یا اصحاب خود را به آن امر میکردهاند. و اگر این عبادت چنین اهتمام در شأن آن میبود، چرا ایشان به اصحاب خود نمیفرمودند؟ بله؛ بدعتها شیرین میباشد و عبادتها بر نفس گران.
نمیبینی که اگر پنجاه فاضل عادل بگویند که: متواتر است که حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرموده است که: هرکه در شب جمعه نماز جعفر بگزارد گناهانش آمرزیده میشود و فضایل نامتناهی دارد، از دههزار کس یک کس به آن رغبت نمیکند. و اگر به بقعهای بگذرند که چند جِلف فریاد کنند که: یا رب من! یا رب من! در حلقه ایشان داخل میشوند و به رغبت تمام، و تا صباح برمیجهند. تو خود با نفس خود اندیشه نمیکنی که کدام روز نفس تو چنین راغب به خیرات بود، و چرا در یک امر خیر دیگر این اهتمام را ندارد؟
از انصاف مگذر. هرگاه از اهل بیت رسالت صلوات الله علیهم قریب به هزار حدیث در دعاها و اعمال شب جمعه و روز جمعه وارد شده باشد - چنانچه ابن طاووس علیه الرحمه کتابی در خصوص این مطلب نوشته است - و در آن دعاها و اعمال، چندین هزار راه قرب و بندگی تعلیم تو کرده باشد و تو به هیچ یک نظر نکنی و تمام آن شب و روز را در چیزی صرف نمایی که تمام علمای عصر گویند که حرام است، و خود اعتراف داشته باشی که خدا نفرموده است، در روز قیامت چه عذر خواهی گفت و به چه حجت امید ثواب خواهی داشت؟ و در هنگامی که میروی تعقیب نماز بخوانی، چون اصل تعقیب، سنت است چند بدعت به آن ضم میکنی که مبادا از تو سنت خالص به عمل آید، و نعوذبالله مستحق ثواب شوی. زیرا که با آن که به برکت اهل بیت رسالت صلوات الله علیهم قریب به صدهزار بیت از مناجات و دعا و تعقیب و اذکار و اوراد منقول است، همه را ترک میکنی و اوراد فَتحیه که چند سنی جمع کردهاند میخوانی، که به حسب معنی رتبه ندارد، و به حسب عربیت و اعراب، اکثرش غلط است. آخر این چند جاهل سنی مناجات و ذکر را به از پیشوایان دین و برگزیدگان ربالعالمین و افصح فصحای روی زمین میدانند؟ پیغمبران آرزو میکردند که تابع ایشان باشند و داخل شیعه ایشان باشند؛ تو را ننگ میآید که پیروی ایشان کنی، و باز آن اوراد را در این نغمه و آهنگ میخوانی که شاید غنا به عمل آید، و از گناه خالی نباشد.
و منقول است که شخصی به خدمت حضرت صادق علیه السلام آمد و گفت: دعایی اختراع کردهام. حضرت فرمود که: اختراع خود را بگذار؛ آنچه میگوییم بخوان.
دویم ذکر خفی است.
و ذکر خفی به آن معانی که سابقا مذکور شد خوب است و بهترین عبادتهاست که دل آدمی پیوسته به یاد خدا باشد به تفصیلی که گذشت. اما آن نحو خاصی که ایشان اختراع کردهاند هیئت مخصوصی است و چنین هیئتی را تا به سند معتبری از شارع نرسیده باشد به عنوان عبادت کردن، بدعت است چنانچه در تعریف بدعت دانستی. و در هیچ حدیثی از احادیث شیعه آن هیئت وارد نشده است و در کتب حدیث سنیان نیز ندیدهایم. و ایشان نقل میکنند که این را معروف کرخی از حضرت امام رضا علیه السلام روایت کرده است. و این به چندین وجه باطل است:
اول آن که: معروف کرخی معلوم نیست که به خدمت حضرت امام رضا علیه السلام رسیده باشد. و این که میگویند دربان حضرت بوده است البته غلط میباید باشد زیرا که جمیع خدمتکاران و ملازمان آن حضرت را از سنی و شیعه در کتابهای رجال ما ضبط کردهاند و سنیان متعصبی که به خدمت آن حضرت تردد داشتهاند و روایت حدیث میکردهاند، نامشان را ذکر کردهاند. اگر این مرد دربان آن حضرت میبود، البته نقل میکردند.
دویم آن که: پیر طریقت او را در تذکرهها داوود طائی نقل کردهاند، و احوال او معلوم است که از متعصبین اهل سنت بوده است و هرگز توسلی به خدمت ائمه نداشته است.
سیم آن که: سندی که به اعتماد ایشان به او منتهی میشود در این باب، جمعی در آن سند هستند که اگر قبایح اعتقادات و اعمال آنها را ذکر کنیم مناسب نیست. مانند سید محمد نوربخش که معلوم است از کتب صوفیه که دعوی کرد که من مهدی صاحبالزمانم. و گفت:
اتفاق اهل دل بر این شده است. و غیر او از جماعتی که همیشه به تعصبات و بدعتها معروفاند.
چهارم آن که: آنچه از مشایخ ایشان شنیدهایم انواع مختلفه دارد ذکر خفی، که هر طایفه به یک نحوی آن را از پیران خود اخذ کردهاند، و اگر منقول باشد یکی از آنها منقول خواهد بود.
پنجم آن که: این چنین عبادتی را که شما بهترین اعمال میدانید و میگویید بیش از نماز از آن قرب حاصل میشود، ائمه علیهم السلام چرا ضِنّت (بُخل) میکردند و به همین معروف کرخی میگفتند و به یک کس دیگر از اصحاب نمیگفتند؟ و اگر میگویید که دیگران قابل نبودند، هرگاه در میان صدهزار کس از اصحاب حضرت امام رضا علیه السلام همین یک معروف قابل بود و بزرگان اصحاب قابل نبودند، پس شما چرا به هر لُری تعلیم مینمایید؟
ششم آن که: هرگاه چنین سری را معروف قابل بود و سلمان و ابوذر قابل نبودند، پس، از ایشان بهتر خواهد بود. پس بایست که به ازای پانصد حدیث - بلکه هزار حدیث - که در شأن سلمان وارد شده است، دو حدیث هم در شأن معروف وارد میشد و یک کس، او را از خواص آن حضرت میشمرد.
هفتم آن که: بر تقدیری که این وارد شده باشد، به یک حدیث مجهولی خواهد بود؛ و شرط دینداری نیست که عملی چند که متواتر باشد از ائمه، ترک کنند و مرتکب عملی شوند که مجهولی چند روایت کرده باشند.
و ما در این باب به همین اکتفا میکنیم که تطویل سخن موجب ملال است.
و اگر کسی خود را از غرضهای نفسانی و وسوسههای شیطانی و محبت جاه و اعتبار این دنیای فانی مصفا گرداند و به دیده انصاف نظر نماید، آنچه در این ده لمعه بر وجه اختصار بیان شد، برای هدایت او کافی است. و اگر پای تعصب و عناد و لجاجت به میان آید، زیاده از این هم فایده نمیدهد. چه، ظاهر است که این مطلب را واضحتر از حقیت مذهب تشیع نمیتوان کرد، و اکثر مسلمانان به سبب عناد و تعصب از دیدن حقیت آن کورند و از راه تسنن به جهنم میروند، و چندین برابر مسلمانان، ارباب مذاهب باطله هستند که به جهنم میروند به کفر و عناد. و اگر شیطان تو را فریب دهد که اکثر عالم به این راه میروند و رفتهاند این دلیل بطلان است نه حقیت.
چنانچه حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه میفرماید که: وحشت مگیرید از راه هدایت به سبب کمی اهلش که پیوسته اهل باطل بسیار بودهاند و اهل حق اندکی بودهاند.
و حق تعالی در اکثر قرآن، قلیل را مدح فرموده است و کثیر را مذمت فرموده است.
و حق تعالی شاهد است - و کفی بالله شهیدا - که این ذره حقیر را با هیچ یک از سالکان آن طریق عداوت دنیوی نبوده و نیست، و از راه اعتبارات فانی مشارکتی در میان ما و ایشان نیست، و در نوشتن این امور و بیان این معانی بغیر رضای جناب سبحانی غرضی نیست. و چون غرض دنیوی منظور تواند بود در مخالفت اکثر خواص و عوام؟
از فضل کریم لایزال چنین امیدوارم که به این مواعظ وافیه و نصایح شافیه، بسیاری از سالکان مسالک جهالت را هدایت فرماید و ما و ایشان و جمیع مؤمنین را به درجات سعادات و کمالات فایز گرداند. انه علی کل شیء قدیر.
یا أباذر طوبی لأصحاب الألویه یوم القیامه، یحملونها فیسبقون الناس. ألا و هم السابقون الی المساجد بالأسحار و غیر الأسحار.
یا أباذر الصلوه عماد الدین؛ و اللسان أکبر. و الصدقه تمحوا الخطیئه؛ و اللسان أکبر.
ای ابوذر خوشا حال صاحبان لواها و علمها در روز قیامت، که آن علمها را برخواهند داشت و بر مردمان پیشی خواهند گرفت. به درستی که ایشان جماعتیاند که سبقت میگیرند در دنیا به رفتن مسجدها در سحرها و غیر سحرها.
ای ابوذر نماز ستون دین است، و زبان بزرگتر است (یعنی آنچه از زبان صادر میشود از عقاید حق و شهادتین و ذکر خدا، بزرگتر است از نماز، و این اشاره است به آنچه حق تعالی فرموده است که: این الصلوه تنهی عن الفحشاء و المنکر و لذکر الله أکبر - که به تفسیر بعضی از مفسرین مراد این است که: نماز نهی و منع مینماید از گناهان و بدیها، و یاد خدا بزرگتر از نماز است) و تصدق کردن محو مینماید گناهان را، و زبان بزرگتر است (یعنی آنچه به زبان صادر میشود از امر به خیرات و مَبَرات و بیان علوم و حقایق، بزرگتر از تصدق است و فوایدش بیشتر است).
بدان که مساجد را حق تعالی خانه خود خوانده است و چون خداوند عالمیان را مکان نمیباشد جاهایی را که محل قرب و رحمت و خانه خود مقرر فرموده، آنها را خانه خود فرموده است. چنانچه اگر کسی از مخلوق توقع احسانی دارد به خانه او میرود، پس در مساجد، رحمت و فیض سبحانی زیاده از جاهای دیگر میباشد. و در نمازهای واجب چون از ریا دورتر است مبالغه در واقع ساختن آنها در مساجد بیشتر است چنانچه در زکات واجب به علانیه دادن آن بهتر است زیرا که در حق واجب و دین لازم را ادا نمودن ریا نمیباشد، و در نماز سنت و تصدق سنت ظاهر اکثر احادیث آن است که مخفی کردن بهتر باشد. چنانچه از بعضی احادیث ظاهر میشود که نماز نافله را در خانه کردن بهتر است.
و از این حدیث و از بعضی احادیث دیگر ظاهر میشود که نافله شب، بلکه جمیع نوافل را در مسجد کردن بهتر باشد. و ممکن است که خصوص نماز شب را در مسجد کردن بهتر باشد چون بسیار کسی مطلع بر آن نمیشود، یا آن که نسبت به کسی که از ریا ایمن باشد تمام نوافل را در مسجد کردن بهتر باشد، و اگر از ریا ایمن نباشد در خانه کردن بهتر باشد.
و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر علیه السلام منقول است که: حضرت رسول صلی الله علیه و آله از جبرئیل پرسیدند که: کدام یک از بقعههای زمین محبوبتر است نزد خداوند عالمیان؟ فرمود که: مسجدها. و محبوبترین اهل مسجدها به سوی خدا آن کسی است که پیش از دیگران داخل شود و بعد از دیگران بیرون رود.
و منقول است که در تورات نوشته است که: حق تعالی میفرماید که: به درستی که خانههای من در زمین مسجدهاست. پس خوشا حال بندهای که در خانه خود طهارت بگیرد و مرا در خانه من زیارت کند. به درستی که بر زیارت کرده شده البته لازم است که گرامی دارد زیارت کننده خود را. البته بشارت ده کسانی را که در تاریکی شب به سوی مسجدها میآیند، که در روز قیامت ایشان را نور ساطع خواهد بود.
و به سند معتبر منقول است که: حضرت صادق علیه السلام فرمود که: بر شما باد به درآمدن در مسجدها. به درستی که آنها خانههای حق تعالی است در زمین، و کسی که با طهارت به مسجدها درآید خدا او را از گناهان پاک گرداند و او را از زیارت کنندگان خود بنویسد. پس بسیار در مساجد نماز و دعا بکنید، و در مسجدها در جاهای مختلف نماز کنید که هر بقعه در روز قیامت برای نماز گزارنده شهادت میدهد.
و حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود که: هر که قرآن سخن او، و مسجد خانه او باشد خدا در بهشت برای او خانهای بنا کند.
و فرمود که: چون حق تعالی جماعتی را میبیند که گناهان بسیار میکنند، و سه نفر از مؤمنان در میان ایشان هست، ایشان را ندا میکند که: ای گروهی که معصیت من بسیار میکنید! اگر نه در میان شما جمعی از مؤمنان بودند که به مال حلال من با یگدیگر مهربانی میکنند، و زمین من و مسجدهای مرا به نماز خود معمور میگردانند، و در سحرها استغفار میکنند از ترس من، هرآینه عذاب خود را به سوی شما میفرستادم و پروا نمیکردم.
و حضرت صادق علیه السلام فرمود که: سه چیز در روز قیامت به خدا شکایت خواهند کرد: مسجد خرابی که اهل آن مسجد در آن نماز نکنند؛ و عالمی که در میان جاهلان باشد و حرمت او ندارند؛ و مُصحَفی که غبار بر آن نشیند و آن را تلاوت نکنند.
و حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود که: نشستن در مسجد عبادت است مادامی که غیبت مسلمانی نکنند.
و حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه فرمود که: همسایه مسجد نمازش مقبول نیست تا برای نماز واجب در مسجد حاضر نشود، در صورتی که شغل نداشته باشد و صحیح باشد.
و به سند معتبر منقول است از فضل بَقباق که حضرت صادق علیه السلام فرمود که: ای فضل نمیآید به مسجد از هر قبیله مگر پیشرو آن قبیله، و از هر اهل بیتی مگر بزرگ و نجیب ایشان. ای فضل برنمیگردد کسی که به مسجد میرود به کمتر از یکی از سه چیز: یا دعایی که بکند و خدا به آن سبب او را داخل بهشت گرداند؛ یا دعایی بکند و به سبب آن بلایی از بلاهای دنیا از او دفع شود؛ یا برادری از برای خدا بگیرد.
و فرمود که: هر که برود به سوی مسجدی از مساجد، پای خود را بر هر تر و خشکی که بگذارد برای او تسبیح گویند تا زمین هفتم.
و حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه فرمود که: نماز در بیتالمقدس با هزار نماز برابر است؛ و نماز در مسجد جامع و بزرگ شهر با صد نماز برابر است؛ و نماز در مسجد قبیله و محله با بیست و پنج نماز برابر است؛ و نماز در مسجد بازار با دوازده نماز برابر است. و نماز در خانه به یک نماز محسوب است.
و از حضرت صادق علیه السلام منقول است که: نماز در مسجدالحرام با صدهزار نماز برابر است؛ و نماز در مسجد پیغمبر در مدینه با دههزار نماز برابر است؛ و نماز در مسجد کوفه با هزار نماز برابر است.
و حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمود که: هر که مسجدی بنا کند خدا خانهای در بهشت برای او بنا کند.
و حضرت صادق علیه السلام از حضرت رسول صلی الله علیه و آله روایت فرمود که: هرکه مسجدی را جاروب کند حق تعالی ثوابت یک بنده آزاد کردن برای او بنویسد، و کسی که از خاکروبه به در برد به قدر دارویی که به چشم میپاشند خدا دو بهره عظیم از رحمت به او کرامت فرماید.
و در حدیث دیگر فرمود که: هر که مسجدی را در روز پنجشنبه و شب جمعه جاروب کند و به قدر دارویی که در چشم کشند خاکروبه به در برد حق تعالی گناهانش را بیامرزد.
و حضرت صادق علیه السلام فرمود که: مسجدهای خود را اجتناب فرمایید از خریدن و فروختن، و از داخل شدن دیوانگان و خردسالان، و فریاد زدن برای گمشده، و احکام جاری کردن و حد زدن، و صدا بلند کردن.
و فرمود که: هرکه آب دماغ از برای حرمت مسجد فرو برد و به مسجد نیندازد موجب دفع دردهای او گردد.
و حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود که: هرکه در مسجدی از مساجد خدا چراغی برافروزد، پیوسته ملائکه و حاملان عرش برای او استغفار کنند تا روشنیی از آن چراغ در آن مسجد باشد.
و بدان که احادیث بسیار در فضیلت تصدق کردن و انواع آن وارد شده است. در این کتاب به ایراد چند حدیث اکتفا مینماییم:
حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمود که: نیکی به پدر و مادر و خویشان، و تصدق نمودن بر فقیران، فقر را برطرف میکند و عمر را زیاده میگرداند و هفتاد نوع از مرگ بد را دفع میکند.
و در حدیث دیگر فرمود که: یک حج بکنم دوستتر میدارم از این که هفتاد بنده آزاد کنم. و اگر اهل یک خانه از مسلمانان را گرسنه ایشان را سیر گردانم و عریان ایشان را بپوشانم و روی ایشان را از سؤال خلق نگاه دارم دوستتر میدارم از این که هفتاد حج بکنم.
و حضرت صادق علیه السلام فرمود که: دوا کنید بیماران خود را به تصدق، و دفع نمایید بلاها را از خود به دعا، و روزی را به جانب خود فروآورید و به تصدق. و به درستی که تصدق از کام هفتصد شیطان بیرون میآید که هر یک مانع آن میشوند. و هیچ چیز بر شیطان گرانتر نیست از تصدق کردن بر مؤمن، و اول به دست خدا درمیآید (یعنی قبول میفرماید) پیش از آن که به دست سائل درآید.
و حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود که: زمین قیامت همه آتش است غیر از سایه مؤمن، که تصدق او بر سر او سایه میافکند.
و حضرت صادق علیه السلام فرمود که: مستحب است که بیمار به دست خود به سائل چیزی بدهد و از او دعا طلب نماید.
و حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود که: بامداد تصدق نمایید که بلا از آن درنمیگذرد.
و از حضرت صادق علیه السلام منقول است که: یهودی بر حضرت رسول صلی الله علیه و آله گذشت و گفت: السام علیک یعنی: مرگ بر تو باد. حضرت در جواب فرمود که: بر تو باد. صحابه گفتند که: بر تو سلام به مرگ کرد و مرگ از برای تو طلبید. فرمود که: من نیز همان را بر او رد کردم، و امروز ماری پشت سرش را خواهد گزید و خواهد مرد. و آن یهودی هیزمکش بود. پس رفت به صحرا و پشته هیزمی جمع کرد و بر پشت بست و برگشت. چون بیامد، حضرت فرمود که: این پشته هیزم را بر زمین گذار. چون بگذاشت ماری در آن میان ظاهر شد که چوبیتر به دندان داشت. حضرت پرسید که: ای یهودی امروز چه کار کردی؟ گفت: بغیر از این کاری نکردم که دو گرده نان داشتم، یکی را به سائل دادم و یکی را خوردم. حضرت فرمود که: به همان تصدق، خدا آن بلا را از او دفع کرد که چوب، دهان آن مار را گرفت. پس فرمود که: صدقه دفع مینماید مرگهای بد را از آدمی.
و حضرت صادق علیه السلام فرمود که: حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود که: هرکه خواهد از او دفع نماید خدای نحوست روزی را، باید که در ابتدای آن روز افتتاح نماید به تصدقی. و هر که خواهد نحوست شب از او زایل گردد، باید که در اول شب افتتاح نماید به تصدق.
و از حضرت صادق علیه السلام منقول است که: حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود که: تصدق پنهان آتش غضب خداوند عالمیان را فرو مینشاند.
و در حدیث دیگر به عمار ساباطی فرمود که: ای عمار تصدق پنهان به از تصدق آشکار است، و همچنین عبادت پنهان بهتر از عبادت آشکار است.
و منقول است که حضرت صادق صلوات الله علیه چون نماز خفتن میگزاشتند و پارهای از شب میگذشت، انبانی پر از نان و گوشت و زر به دوش خود برمیگرفتند و به خانههای فقرای مدینه میگشتند و بر ایشان قسمت مینمودند، و کسی آن حضرت را نمیشناخت. و چون حضرت از دنیا رحلت فرمود و آن خیر از ایشان منقطع شد دانستند که از آن حضرت بوده است.
و به سند معتبر منقول است از مُعلی بن خنیس که شب تاری بارشی شده بود و حضرت صادق علیه السلام از خانه بیرون آمدند و متوجه ظله بنیساعده شدند و من آهسته از عقب حضرت روان شدم. و در اثنای راه چیزی از آن حضرت افتاد. فرمود که: بسم الله!
خداوندا بر من برگردان. در این حال من به نزدیک آمدم و سلام کرد. فرمود که: تویی معلی؟ گفتم: بلی فدای تو شوم! فرمود که: به دست، تفحص نما و آنچه بیابی به من ده. چون دست مالیدم، دیدم که نان بسیاری پراکنده شده است. آنچه مییافتم به حضرت میدادم.
دیدم که انبان بزرگی پر از نان با آن حضرت هست که من نمیتوانم برداشت. گفتم: فدای تو گردم! بده که من بر سر گیرم. فرمود که: من سزاوارترم به برداشتن از تو، ولیکن با من بیا.
پس چون به ظله بنیساعده رسیدیم، دیدم جماعتی خوابیدهاند و حضرت آهسته در زیر بالین هر یک یک گرده یا دو گرده نان میگذاشتند تا به همه رسانیدند و برگشتیم. پس عرض کردم که: فدای تو گردم! اینها حق را میشناسند و شیعهاند؟ فرمود که: اگر شیعه بودند با ایشان مواسات میکردم در مال، که مال خود را مساوی میان خود و ایشان قسمت میکردم حتی در نمک. و بدان که خدا هیچ چیز را خلق نکرده است مگر آن که خزینهداری و حافظی برای آن مقرر فرموده است بغیر از تصدق که خدا خود آن را حفظ میفرماید. و پدرم هرگاه تصدق میفرمود چیزی را، آن را در کف سائل میگذاشت، پس برمیداشت و میبوسید و میبویید و باز در دست او میگذاشت. به درستی که تصدق شب فرو مینشاند غضب پروردگار را و محو میکند گناهان عظیم را و آسان میگرداند حساب قیامت را، و تصدق روز مال و عمر را زیاد میکند. و به درستی که حضرت عیسی بر کنار دریا گذشت و یک گرده نان از قوت خود را به آب انداخت. بعضی از حواریان گفتند: یا روحالله چرا چنین کردی؟ این قوت تو بود. فرمود که: چنین کردم که جانوران دریا بخورند، و ثوابش نزد خدا عظیم است.
و در حدیث دیگر فرمود که: تصدق باعث ادای دین و زیادتی برکت میشود.
و فرمود که: از حضرت رسول صلی الله علیه و آله سؤال نمودند که: کدام تصدق بهتر است؟ فرمود که: تصدق بر خویشی که دشمنی کند.
و حضرت رسول فرمود که: تصدق را ده برابر ثواب میدهند، و قرض را هیجده برابر، و صله و احسان به برادران مؤمن را بیست برابر، و صله رحم و اعانت خویشان را بیست و چهار برابر.
و به سندهای معتبر روایت کردهاند که: حضرت علی بنالحسین صلوات الله علیه انبان نان بر دوش میگرفتند در شب، و به خانههای فقرا میرسانیدند، و در هنگام عطا فرمودن رو را میپوشیدند که آن حضرت را نشناسند.
و در بعضی روایات آن است که صد خانه در مدینه بود که در هر خانه جماعتی بسیار بودند که معاش ایشان به تصدق شبهای حضرت علی بنالحسین میگذشت و نمیدانستند.
چون حضرت به دار بقا رحلت فرمود آنها قطع شد. دانستند که آن حضرت میآوردهاند. و بسیار بود که بر در خانهها میایستادند و انتظار میبردند و چون حضرت پیدا میشدند، شادی میکردند که صاحب انبان آمد.
و در کتب سنی و شیعه روایت کردهاند که: چون آن حضرت را غسل میدادند بر کتف مبارک آن حضرت پینهها بود مانند پینهای که بر زانوی شتر میباشد، از بسیاری بارهای گران که بر دوش خود به خانه فقرا میبردند، و از برای فقرا و همسایگان در شبها آب میکشیدند.
و منقول است که: آن حضرت روزی که روزه میداشتند، میفرمودند که گوسفندی را میکشتند و پارهپاره میکردند و میپختند. پس چون شام میشد رو را بر آن دیگ میداشتند و از بوی آن مَرَق قوت مییافتند. پس میفرمودند که: کاسهها بیاورید. و آن را بر فقرا و همسایگان قسمت مینمودند و خود بر نان و خرما افطار میفرمودند.
یا أباذر الدرجه فی الجنه فوق الدرجه کما بین السماء و الأرض. و ان العبد لیرفع بصره، فیلمع له نور یکاد یخطف بصره، فیفزع لذلک فیقول: ما هذا؟ فیقال: هذا نور أخیک. فیقول: أخی فلان کنا نعمل جمیعا فی الدنیا و قد فضل علی هکذا؟ فیقال له: انه کان أفضل منک عملا. ثم یجعل فی قلبه الرضا حتی یرضی.
ای ابوذر بلندی درجه بهشت از درجه دیگر مانند بلندی آسمان است از زمین. و به درستی که بنده نظر به جانب بالا میکند، نوری از برای او لامع میگردد که از بسیاری روشنی نزدیک است که دیده او را برباید و کور کند. پس ترسان میشود و میگوید که: این چیست؟ میگویند که: این نور فلان برادر مؤمن توست. میگوید که: ما و او در دنیا با یکدیگر عبادت میکردیم؛ چرا در اینجا این قدر بر من زیادتی دارد؟ میگویند که: او از تو عملش بهتر بود. پس در دل او خشنودی میگذارند که به مرتبه خود راضی باشد و الم نداشته باشد.
یا أباذر الدنیا سجن المؤمن و جنه الکافر. و ما أصبح فیها مؤمن الا حزینا، فکیف لا یحزن و قد أوعده الله جل ثناؤه وارد جهنم، و لم یعده أنه صادر عنها. و لیلقین أمراضا و مصیبات و أمورا تغیظه، و لیظلمن فلا ینتصر بیتغی ثوابا من الله تعالی. فما یزال فیها حزینا حتی یفارقها. فاذا فارقها أفضی الی الراحه و الکرامه.
یا أباذر ما عبدالله عز و جل علی مثل طول الحزن.
ای ابوذر دنیا زندان مؤمنان است و بهشت کافران است. و هیچ مؤمنی صبح نمیکند در دنیا مگر محزون و مغموم. و چگونه محزون نباشد و حال آن که خدا او را وعید فرموده است که وارد جهنم خواهد شد، و وعده نفرموده است که از آن بیرون خواهد آمد و نجات خواهد یافت. و در دنیا ملاقات مینماید و به او میرسد مرضها و دردها و مصیبتها و امری چند که او را به خشم میآورد. و ظلم بر او میکنند و کسی نصرت و یاری او نمیکند.
و در آن مظلوم بودن، امید ثواب از خدا دارد. پس مؤمن به این جهتها در دنیا حزین است تا از دنیا مفارقت نماید. پس چون از دنیا بیرون رفت میرسد به راحت و کرامت و نعمت.
ای ابوذر هیچ عبادتی از عبادتهای خدا ثواب ندارد مثل درازی و بسیاری اندوه.
بدان که حق سبحانه و تعالی دنیا را برای راحت مؤمن خلق نکرده است، و درخور مراتب ایمان بلاها و احزان به ایشان میرسد. و برای دانستن حقیقت این مقال نظر در احوال انبیا و اوصیا و محنتهای اهل بیت رسول خدا صلوات الله علیهم کافی است. و به حسب تجربه معلوم است که هیچ چیز نفس آدمی را اصلاح نمیکند و هموار و ملایم نمیگرداند مانند بلاها و مصایب، و موجب زهد در دنیا و توجه به جناب اقدس ایزدی میگردد.
چنانچه از حضرت صادق علیه السلام منقول است که: حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود که: بر بلاهای عظیم اجر عظیم کرامت میفرمایند. و چون خدا بنده را دوست دارد او را به بلای عظیم مبتلا میگرداند. پس اگر راضی باشد او را نزد خدا رضا و خشنودی خواهد بود، و اگر به سَخَط آید برای او سخط الهی خواهد بود.
و عبدالله بن بُکَیر از حضرت صادق علیه السلام پرسید که: آیا مؤمن مبتلا میشود به خوره و پیسی و مثل این مرضها؟ فرمود که: مگر مقرر کردهاند بلا را مگر از برای مؤمن؟
و در حدیث دیگر فرمود که: خدا پیمان مؤمن را گرفته است بر این که قولش را قبول نکنند، و سخنش را تصدیق ننمایند، و از دشمن انتقام نتواند کشید، و خشم خود را فرو نتواند نشانید مگر به فضیحت خود؛ زیرا که در دنیا او ممنوع است از انتقام.
و در حدیث دیگر فرمود که: مؤمن از چهار خصلت خالی نمیباشد: همسایهای که او را آزار کند؛ و شیطانی که در مقام گمراه کردن او باشد؛ و منافقی که پیروی او نماید؛ و مؤمنی که حسد او را برد. و این آخر از همه بر او دشوارتر است زیرا که افترا بر او میبندد و مردم قبول میکنند.
و به سند معتبر از حضرت رسول صلی الله علیه و آله منقول است که: حق تعالی میفرماید که: اگر نه این بود که من شرم میدارم از بنده مؤمن خود، بر او کهنهای نمیگذاشتم که عورت خود را به آن ستر نماید. و بندهای که ایمانش کامل شد او را مبتلا میگردانم به ضعف قوت و کمی روزی. پس اگر بسیار دلتنگ شد به او برمیگردانم، و اگر صبر نمود به او مباهات مینمایم با ملائکه خود.
و حضرت صادق علیه السلام فرمود که: در کتاب حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه نوشته است که: مبتلاترین مردم به بلاها پیغمبراناند، و بعد از ایشان اوصیای ایشان. پس هر کس که بعد از ایشان بهتر باشد مبتلاتر است. و مبتلا میشود مؤمن به قدر اعمال نیکوی خود. پس هر که ایمانش درست است و عملش صحیح است بلایش شدید و صعب است، زیرا که حق تعالی دنیا را ثواب مؤمن قرار نداده است و عقوبت کافر را در دنیا مقرر نفرموده است. و هر که دینش سست است و عملش ضعیف است بلایش کم است. و بلا نزدیکتر است به مؤمن پرهیزکار از باران به زمینهای پست.
و حضرت صادق علیه السلام فرمود که: اگر مؤمن در قله کوهی باشد البته حق تعالی کسی را به سوی او برمیانگیزاند که او را آزار کند تا او را ثواب بدهد.
و به سند صحیح از حضرت امام محمد باقر علیه السلام منقول است که: حق تعالی دو ملک را به سوی زمین میفرستاد. در هوا یکدیگر را ملاقات کردند. یکی به دیگری گفت که: به چه مطلب میروی؟ گفت: حق تعالی مرا فرستاده است به دریای ایل که یک جباری از جباران، ماهی آرزو کرده است، آن ماهی را برانم و به دام صیاد آن جبار درآورم که برای او شکار کنند تا آن کافر در دنیا به منتهای آرزوهای خود برسد. پس او از دیگری پرسید که:
تو را به چه کار فرستاده است؟ گفت: مرا به کاری عجیبتر فرستاده است. یک بنده مؤمنی که روزها روزه میدارد و شبها عبادت میکند و دعای او و صدای او در آسمانها معروف است، دیگی برای افطار خود بر بار گذاشته است. میروم که دیگ او را سرنگون کنم تا آن مؤمن به سبب ایمانش به نهایت مرتبه ابتلا و امتحان برسد.
و حضرت صادق علیه السلام فرمود که: حق تعالی دوستش را در دنیا نشانه تیر بلای دشمنش گردانیده است.
و از سماعه منقول است که: در خدمت حضرت صادق علیه السلام بودم. شخصی آمد و از پریشانی به آن حضرت شکایت کرد. حضرت فرمود که: صبر کن که عن قریب خدا فرجی میدهد. پس بعد از ساعتی از آن شخص پرسیدند که: زندان کوفه چگونه است؟ گفت:
بسیار تنگ و بدبوست و اهلش به بدترین حالی گرفتارند. فرمود که: تو در زندانی و میخواهی که در راحت و نعمت باشی؟ مگر نمیدانی که دنیا زندان مؤمن است؟
و در حدیث دیگر فرمود که: خدا را در زمین بندگان خالص هست که هیچ تحفهای به زمین نمیفرستد مگر آن که از ایشان باز میدارد، و هیچ بلایی نمیفرستد مگر آن که به سوی ایشان میفرستد.
و فرمود که: خدا بندهای را که دوست میدارد، او را فرو میبرد [در بلا] فروبردنی. و ما و شما و شیعیان صبح و شام در بلاییم.
و حضرت امام محمد باقر صلوات الله علیه فرمود که: هرگاه خدا بندهای را دوست دارد، غوطه میدهد او را در بلا غوطهدادنی، و بر او فرو میریزد بلا را ریختنی. پس چون دعا میکند حق تعالی میفرماید که: لبیک ای بنده من! من قادرم که آنچه میطلبی زود به سوی تو بفرستم، اما اگر از برای تو ذخیره کنم بهتر است از برای تو.
و حضرت صادق علیه السلام فرمود که: بر مؤمن چهل شب نمیگذرد مگر آن که او را امری عارض شود که باعث اندوه او شود و به سبب آن متذکر و آگاه شود.
و در حدیث دیگر فرمود که: شخصی حضرت رسول صلی الله علیه و آله را به طعامی دعوت نمود. چون به خانه او درآمدند مشاهده فرمودند که مرغی بر بالای دیواری تخم کرد و آن تخم افتاد و در میان راه بر میخی بند شد و بر زمین نیفتاد و نشکست. پس حضرت از این حال تعجب نمودند. آن شخص گفت که: از این تخم تعجب میفرمایید؟ به حق آن خدایی که تو را به راستی فرستاده است که هرگز نقصانی به من نرسیده است. حضرت چون این را شنیدند برخاستند و از طعام او تناول نفرمودند و فرمودند که: هرکه نقصی به او نمیرسد خدا را در او حاجتی نیست، و در او خیری نیست.
و بدان که قطع نظر از این بلاها اگر مؤمن در رفاهیت و نعمت باشد هم، که دنیا سجن اوست، زیرا که نسبت به نعمتها و منازلی که حق تعالی در آخرت برای او مقرر فرموده اگر تمام دنیا را به او دهند که برای او زندان است. و اگر کافر به جمیع بلاهای دنیا مبتلا باشد، نسبت به آن عذابها که در آخرت برای او مهیا شده است بهشت او خواهد بود.
چنانچه منقول است که: حضرت امام حسن صلوات الله علیه با جمعی از خویشان و اصحاب با جامههای فاخر بر اسبان سوار شده به راهی میرفتند. در عرض راه پیر یهودی خارکشی برخورد و گفت: ای فرزند رسول! پیغمبر شما گفته است که: دنیا زندان مؤمن و بهشت کافر است. پس چرا تو به این رفاهیت سواری و من به این محنت گرفتارم؟ فرمود که: اگر جای مرا در آخرت مشاهده کنی میدانی که این برای من زندان است، و اگر جای خود را ببینی میدانی که این حال که داری بهشت توست.
و اما آنچه جناب نبوی صلی الله علیه و آله فرمودهاند که: وعید نمودهاند که وارد جهنم خواهد شد، اشاره است به آن که حق تعالی میفرماید که: و ان منکم الا واردها کان علی ربک حتما مقضیا. ثم ننجی الذین اتقوا و نذر الظالمین فیها جثیا. که ترجمهاش به قول اکثر مفسران آن است که: نیست از شما آدمیان مگر که وارد جهنم میشود، و این ورود مردمان بر جهنم بر پروردگار تو جزم و لازم است. و حکم کرده شده است بر آن (یعنی وعدهای است که البته واقع خواهد شد). پس نجات میدهیم پرهیزکاران را، و میگذاریم ستمکاران را در آتش در حالتی که به زانو در آمدگان باشند از شدت و هول آن.
و بدان که خلاف است که ورود در اینجا به معنی دخول است که یا آن که نزد جهنم حاضر شوند، یا برروی آن گذرند. بعضی را اعتقاد این است که ورود به معنی دخول است و همه کس از مؤمن و کافر داخل جهنم خواهند شد ولیکن بر مؤمنان بَرد و سلام خواهد شد و به ایشان ضرر نخواهد رسانید.
چنانچه مفسران از جابر بن عبدالله روایت کردهاند که: حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود که: ورود به معنی دخول است، و هیچ بر و فاجر نماند مگر آن که در دوزخ درآید، ولیکن دوزخ بر مؤمنان سرد و سلامت باشد چنانچه بر ابراهیم علیه السلام بود. و بعد از آن مؤمنان را بیرون آورند و کافران را در آن بگذارند.
و بعضی گفتهاند که: مراد از ورود آن است که بر کنار جهنم حاضر شوند. و این مضمون به سند معتبر از حضرت صادق علیه السلام منقول است. و حضرت فرمود که:
نمیشنوی از عرب که میگوید که: وارد آب بنیفلان شدیم؟ یعنی برکنار آن رسیدیم، نه که داخل آن شدیم.
و بعضی گفتهاند که: مراد از ورود گذشتن بر صراط است که بر روی جهنم است.
و آنچه حضرت فرمودهاند که: وعده بیرون رفتن آن را نکرده است، بنا بر این است که در این آیه متقیان را وعده نجات فرموده است، و هر مؤمنی جزم نمیتواند کرد که از جمله متقیان است. و اکثر مفسران، متقی را تفسیر کردهاند به متقی از شرک و کفر.
والله یعلم.
یا أباذر من اوتی من العلم ما لا یبکیه، لحقیق أن یکون اوتی علم ما لا ینفعه. لأن الله عز و جل نعت العلماء فقال: ان الذین اوتوا العلم من قبله اذا یتلی علیهم یخرون للأذقان سجدا و یقولون سبحان ربنا ان کان وعد ربنا لمفعولا و یخرون للأذقان یبکون و یزیدهم خشوعا.
یا أباذر من استطاع أن یبکی فلیبک، و من لم یستطع فلیشعر قلبه الحزن ولیتباک. ان القلب القاسی بعید من الله و لکن یشعرون.
ای ابوذر هر که را علمی بدهند که باعث خوف و گریه او نشود او سزاوار است به این که علمی یافته باشد که از آن منتفع نگردد. زیرا که خدای عزوجل وصف نموده است علما را به این که فرموده است که: آنان که علم به ایشان داده بودند و متصف به علم گردیده بودند پیش از نزول قرآن (یعنی ایمان داشتند به کتابهای پیغمبران سابق و عالم بودند به آنها، مانند نجاشی و اصحاب او و غیر ایشان مثل سلمان و ابوذر) چون خوانده میشود قرآن بر ایشان، میافتند به زنخهای خود به سجده برای تعظیم امر الهی (یا به جهت شکر بر انجاز وعده الهی که در کتب خود خوانده بودند، از ارسال محمد صلی الله علیه و آله و انزال قرآن. و سجده بر زنخ، یا سجده ایشان بوده است پیش از نزول قرآن، یا مراد سجده بر روست. و به این عنوان تعبیر نمودن برای این است که ابتدای زنخ از سایر اعضای رو به زمین نزدیک میگردد.) و میگویند: منزه است پروردگار ما (از آن که مشرکان به او نسبت میدهند یا: از خلف وعدهای که در کتب سابقه کرده است. به درستی که وعده پروردگار ما واقع است و تخلف نمیدارد. و میافتند به ذقنهای خود در سجده و میگریند در حالت سجود، و زیاده میگرداند شنیدن قرآن خضوع و فروتنی و تضرع ایشان را.
ای ابوذر کسی که قادر بر گریه باشد، باید که از خوف الهی بگرید. و کسی که قادر نباشد، حزن و اندوه را شعار دل خود گرداند و خود را به جهد به گریه بدارد. به درستی که دل سخت و باقساوت دور است از خدا ولیکن سنگدلان نمیدانند.
بدان که از جمله صفات حمیده و خصال پسندیده، رقت قلب و تضرع و گریه است. و آن به کثرت یاد مرگ و عذابهای الهی و اهوال قیامت و احتراز نمودن از اموری که در اخبار وارد شده است که موجب قساوت قلب است حاصل میشود. و عمده اسباب قساوت قلب ارتکاب گناهان و معاشرت و مصاحبت اهل دنیا و بدان است چنانچه احادیث در این باب گذشت. و اقرب راههای قرب به سوی خداوند عالمیان راه تضرع و استغاثه و مناجات است. و گریه موجب حصول حاجات و خلاصی از عقوبات است.
چنانچه به سند معتبر از حضرت امام علی نقی صلوات الله علیه منقول است که: حضرت موسی در هنگام مناجات از حق تعالی سؤال کرد که: الهی چیست جزای که چشمان او از ترس تو گریان شود؟ وحی رسید که: ای موسی روی او را از گرمی آتش نگاه میدارم و از خوف و فزع روز قیامت او را ایمن میگردانم.
و به سند معتبر منقول است که حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود که: هر که چشمان او پر اشک شود از خوف الهی، خدا به ازای هر قطرهای که از دیده او میریزد قصری در بهشت به او کرامت فرماید که مزی